<hr> معنی : مسخره، لوده، مقلد، ادمابله، ادمانگل <hr> معانی دیگر : دلقک، (نمایش های قدیم) مقلد هنرپیشه های اصلی، آدم احمق، ابله، ساده لوح، خل وضع، میمون صفت

معنی : مسخره، لوده، مقلد، ادمابله، ادمانگل معانی دیگر : دلقک، (نمایش های قدیم) مقلد هنرپیشه های اصلی، آدم احمق، ابله، ساده لوح، خل وضع، میمون صفت

zany

<hr> (با سرعت و زور و به طور ناگهانی) زدن، حرکت کردن، له و لورده کردن، در هم کوبیدن، درب و داغان کردن، (خودمانی)، زور، قوه، انرژی، فرزی، چالاکی، دنگ!

(با سرعت و زور و به طور ناگهانی) زدن، حرکت کردن، له و لورده کردن، در هم کوبیدن، درب و داغان کردن، (خودمانی)، زور، قوه، انرژی، فرزی، چالاکی، دنگ!

<hr> معنی : شوق، غیرت، حرارت، گرمی، تعصب، ذوق، جانفشانی، حمیت <hr> معانی دیگر : (شدید) اشتیاق، شور، خیر خواهی، غیور، متعصب

معنی : شوق، غیرت، حرارت، گرمی، تعصب، ذوق، جانفشانی، حمیت معانی دیگر : (شدید) اشتیاق، شور، خیر خواهی، غیور، متعصب

zeal

<hr> معنی : طرفدار، متعصب، مجاهد، فدایی، جانفشان، ادم متعصب یا هواخواه <hr> معانی دیگر : (z بزرگ - یهودیان باستان) نام فرقه ی افراطی که با سلطه ی رومیان در فلسطین مبارزه می کرد، غیور

معنی : طرفدار، متعصب، مجاهد، فدایی، جانفشان، ادم متعصب یا هواخواه معانی دیگر : (z بزرگ - یهودیان باستان) نام فرقه ی افراطی که با سلطه ی رومیان در فلسطین مبارزه می کرد، غیور

zealot

<hr> معنی : هوا خواهی، تعصب، شوق و اشتیاق <hr> معانی دیگر : غیرت

معنی : هوا خواهی، تعصب، شوق و اشتیاق معانی دیگر : غیرت

zealotry

<hr> معنی : متعصب، غیور، مجاهد، خرافاتی، باغیرت <hr> معانی دیگر : مشتاق، خواهان، علاقمند، فدایی، هواخواه

معنی : متعصب، غیور، مجاهد، خرافاتی، باغیرت معانی دیگر : مشتاق، خواهان، علاقمند، فدایی، هواخواه

zealous

zealous person

<hr> معنی : گور اسب، گورخر <hr> معانی دیگر : گور، گور اسب (تیره ی equidae جنس equus)، (جانور شناسی)، مخطط یا راه راه

معنی : گور اسب، گورخر معانی دیگر : گور، گور اسب (تیره ی equidae جنس equus)، (جانور شناسی)، مخطط یا راه راه

zebra

<hr> معنی : گاو کوهاندار <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) زیبو (نوعی گاو کوهان دار بومی هند و افریقا: bos indicus)

معنی : گاو کوهاندار معانی دیگر : (جانور شناسی) زیبو (نوعی گاو کوهان دار بومی هند و افریقا: bos indicus)

zebu

<hr> معنی : زکریا <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، یهود در قرن 6 قبل از میلاد مسیح

معنی : زکریا معانی دیگر : اسم خاص مذکر، یهود در قرن 6 قبل از میلاد مسیح

zechariah

<hr> معنی : روال، روحیه یا طرزفکر یک عصر یا دوره <hr> معانی دیگر : (آلمانی) جو فکری، روح زمان، زمان

معنی : روال، روحیه یا طرزفکر یک عصر یا دوره معانی دیگر : (آلمانی) جو فکری، روح زمان، زمان

zeitgeist

<hr> معنی : زمین دار، مالکین زمین <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: zamindar، zamindar فارسی رایج درهند مالکین زمین

معنی : زمین دار، مالکین زمین معانی دیگر : رجوع شود به: zamindar، zamindar فارسی رایج درهند مالکین زمین

zemindar

<hr> معنی : اوج، قله، سمتالراس، بالاترین نقطه آسمان <hr> معانی دیگر : برین گاه، (از ریشه ی عربی: سمت)، بالاترین نقطه اسمان

معنی : اوج، قله، سمتالراس، بالاترین نقطه آسمان معانی دیگر : برین گاه، (از ریشه ی عربی: سمت)، بالاترین نقطه اسمان

zenith

<hr> معنی : نسیم، باد مغرب، باد صبا، باختر باد، نسیم باد مغرب <hr> معانی دیگر : باد خوشایند، صبا، نخ یا پارچه یا جامه ی سبک وزن

معنی : نسیم، باد مغرب، باد صبا، باختر باد، نسیم باد مغرب معانی دیگر : باد خوشایند، صبا، نخ یا پارچه یا جامه ی سبک وزن

zephyr

<hr> معنی : بالون، بالن، زپلین، کشتی هوایی ا لمانی <hr> معانی دیگر : زپلین، بالون، کشتی هوایی ا لمانی

معنی : بالون، بالن، زپلین، کشتی هوایی ا لمانی معانی دیگر : زپلین، بالون، کشتی هوایی ا لمانی

zeppelin

<hr> معنی : هیچ، صفر، عدد صفر، مبداء، علامت صفر، محل شروع، روی صفر میزان کردن، نقطه گذاری کردن <hr> معانی دیگر : کمترین، (از ریشه عربی)، این نشان: o، (در حرارت سنج و غیره) نقطه ی انجماد، دیل هسیرش، تنظیم درجه ی جنگ افزار، قلق گیری کردن، (هواپیمایی) ارتفاع کمتر از پنجاه پا، ارتفاع بسیار کم، (در هوای مه آلود) امکان دید بسیار کم، (زبان شناسی) صفر، تصریف فرضی، روی صفر (یا درجه ی صفر) قرار دادن، پایین ترین نقطه

معنی : هیچ، صفر، عدد صفر، مبداء، علامت صفر، محل شروع، روی صفر میزان کردن، نقطه گذاری کردن معانی دیگر : کمترین، (از ریشه عربی)، این نشان: o، (در حرارت سنج و غیره) نقطه ی انجماد، دیل هسیرش، تنظیم درجه ی جنگ افزار، قلق گیری کردن، (هواپیمایی) ارتفاع کمتر از پنجاه پا، ارتفاع بسیار کم، (در هوای مه آلود) ا

zero

<hr> (ارتش) ساعت صفر، هنگام آغاز (عملیات)، آغاز هنگام، سر هنگام، هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی، لحظه شروع ازمایشات سخت، لحظه بحرانی

(ارتش) ساعت صفر، هنگام آغاز (عملیات)، آغاز هنگام، سر هنگام، هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی، لحظه شروع ازمایشات سخت، لحظه بحرانی

zero hour

<hr> معنی : میل، خوش مزگی، مزه، رغبت، خوش مزه کردن <hr> معانی دیگر : چاشنی، چشته، شور، شور و شوق، شوق و ذوق، اشتیاق، نیازش، تراشه ی پوست پرتقال یا لیمو ترش (که برای خوش طعم سازی در مشروب یا خوراک می اندازند)

معنی : میل، خوش مزگی، مزه، رغبت، خوش مزه کردن معانی دیگر : چاشنی، چشته، شور، شور و شوق، شوق و ذوق، اشتیاق، نیازش، تراشه ی پوست پرتقال یا لیمو ترش (که برای خوش طعم سازی در مشروب یا خوراک می اندازند)

zest

<hr> معنی : خوش مزه، با مزه، بارغبت <hr> معانی دیگر : zestful خوشمزه

معنی : خوش مزه، با مزه، بارغبت معانی دیگر : zestful خوشمزه

zestful

<hr> معنی : خوش مزه، با مزه، بارغبت <hr> معانی دیگر : zesty خوشمزه

معنی : خوش مزه، با مزه، بارغبت معانی دیگر : zesty خوشمزه

zesty

<hr> معنی : سوئز، رئیس خدایان یونانی <hr> معانی دیگر : (اسطوره یونان) زاوش (خدای خدایان - رومی ها می گفتند: jupiter)، افسانه یونان زاوش رئیس خدایان یونانی

معنی : سوئز، رئیس خدایان یونانی معانی دیگر : (اسطوره یونان) زاوش (خدای خدایان - رومی ها می گفتند: jupiter)، افسانه یونان زاوش رئیس خدایان یونانی

zeus

<hr> معنی : کج و معوج، جناغی، شکسته، منکسر کردن، دارای پیچ و خم کردن <hr> معانی دیگر : دارای مسیر زیگزاگ، زیگزاگ، خط چند جا شکسته، منشاری

معنی : کج و معوج، جناغی، شکسته، منکسر کردن، دارای پیچ و خم کردن معانی دیگر : دارای مسیر زیگزاگ، زیگزاگ، خط چند جا شکسته، منشاری

zigzag

<hr> (امریکا - خودمانی) هیچ، هیچ چیز، صفر

(امریکا - خودمانی) هیچ، هیچ چیز، صفر

zilch

<hr> معنی : عدد بیانتها و معتنی به <hr> معانی دیگر : (امریکا- عامیانه) تعداد زیاد، هزاران هزار، کرور

معنی : عدد بیانتها و معتنی به معانی دیگر : (امریکا- عامیانه) تعداد زیاد، هزاران هزار، کرور

zillion

<hr> معنی : روی، فلز روی <hr> معانی دیگر : (شیمی) روی (فلز سفید مایل به آبی - نشان: zn، وزن اتمی: 65/38، شماره ی اتمی: 30، چگالی: 7/14، نقطه ی گداز: 419/4 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 907 درجه سانتیگراد)، روح، قطب پیل ولتا

معنی : روی، فلز روی معانی دیگر : (شیمی) روی (فلز سفید مایل به آبی - نشان: zn، وزن اتمی: 65/38، شماره ی اتمی: 30، چگالی: 7/14، نقطه ی گداز: 419/4 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 907 درجه سانتیگراد)، روح، قطب پیل ولتا

zinc

<hr> معنی : قلمزنی روی، گراور سازی روی فلز روی <hr> معانی دیگر : حکاکی روی فلز روی (برای گراورسازی و چاپ)، روی نگاری

معنی : قلمزنی روی، گراور سازی روی فلز روی معانی دیگر : حکاکی روی فلز روی (برای گراورسازی و چاپ)، روی نگاری

zincography

<hr> معنی : قطب مثبت، رویی، شبیه فلز روی، رویین <hr> معانی دیگر : مج

معنی : قطب مثبت، رویی، شبیه فلز روی، رویین معانی دیگر : مج

zincoid

<hr> معنی : روح، گرمی، قدرت، زور، انرژی، جیغ شدید و تند، صدایی شبیه جیغ، جیغ کشیدن <hr> معانی دیگر : (خودمانی)، (صدای چیزی که بسیار تند حرکت می کند) غژ، وژ، مثل برق، رجوع شود به: zest، غژ کردن، صدای زینگ ایجاد کردن، سخت نکوهش کردن

معنی : روح، گرمی، قدرت، زور، انرژی، جیغ شدید و تند، صدایی شبیه جیغ، جیغ کشیدن معانی دیگر : (خودمانی)، (صدای چیزی که بسیار تند حرکت می کند) غژ، وژ، مثل برق، رجوع شود به: zest، غژ کردن، صدای زینگ ایجاد کردن، سخت نکوهش کردن

zing

<hr> معنی : خانواده گل اهاری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) آهار، زینیا (جنس zinnia از خانواده ی composite)

معنی : خانواده گل اهاری معانی دیگر : (گیاه شناسی) آهار، زینیا (جنس zinnia از خانواده ی composite)

zinnia

<hr> معنی : بهشت، کوه مقدساور شلیم، قوم اسرائیل <hr> معانی دیگر : (در اصل) دژ کنعانی ها (که توسط حضرت داوود تسخیر شد)، (نام تپه ای در اورشلیم که روی آن معبد یهودیان را ساختند) تپه ی صهیون، شهر اورشلیم، سرزمین اسرائیل، قوم یهود، عرش، فردوس برین، صهیون

معنی : بهشت، کوه مقدساور شلیم، قوم اسرائیل معانی دیگر : (در اصل) دژ کنعانی ها (که توسط حضرت داوود تسخیر شد)، (نام تپه ای در اورشلیم که روی آن معبد یهودیان را ساختند) تپه ی صهیون، شهر اورشلیم، سرزمین اسرائیل، قوم یهود، عرش، فردوس برین، صهیون

zion

<hr> معنی : صهیون گرایی، نهضت صهیونیسم، نضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین <hr> معانی دیگر : صهیونیسم، صهیون گرائی، نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین

معنی : صهیون گرایی، نهضت صهیونیسم، نضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین معانی دیگر : صهیونیسم، صهیون گرائی، نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین

zionism

<hr> معنی : صهیونیست، صهیون گرا، صهیونیست <hr> معانی دیگر : طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین

معنی : صهیونیست، صهیون گرا، صهیونیست معانی دیگر : طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین

zionist

<hr> معنی : نیرو، زور، انرژی، زیپ، زیپ لباس را کشیدن، زیپ دار کردن، با سرعت و انرژی حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (صدای حرکت سریع مثلا صدای گذشتن پیکان یا گلوله از کنار گوش) صفیر، غژ، ویژ، فش، جر، (عامیانه) اشتیاق، رمق، (انگلیس) زیپ (امریکا: zipper)، (تند و با صدای غژ یا فش) حرکت کردن، مثل برق رفتن، به سرعت رفتن، با اشتیاق حرکت کردن، (زیپ را) بستن یا باز کردن، باز و بسته شدن، زیپ کردن، با زیپ محکم کردن، فشار

معنی : نیرو، زور، انرژی، زیپ، زیپ لباس را کشیدن، زیپ دار کردن، با سرعت و انرژی حرکت کردن معانی دیگر : (صدای حرکت سریع مثلا صدای گذشتن پیکان یا گلوله از کنار گوش) صفیر، غژ، ویژ، فش، جر، (عامیانه) اشتیاق، رمق، (انگلیس) زیپ (امریکا: zipper)، (تند و با صدای غژ یا فش) حرکت کردن، مثل برق رفتن، به سرعت رفت

<hr> معنی : کد پستی <hr> معانی دیگر : کد پستی، بازرگانى : کد پستى

معنی : کد پستی معانی دیگر : کد پستی، بازرگانى : کد پستى

zip code

<hr> معنی : زیپ، زیب دار، زیب لباس <hr> معانی دیگر : (امریکا) زیپ، زیب لباس که بجای دکمه بکار میرود

معنی : زیپ، زیب دار، زیب لباس معانی دیگر : (امریکا) زیپ، زیب لباس که بجای دکمه بکار میرود

zipper

<hr> (عامیانه)، چست، چالاک، چابک، پر از وزوز، طر سروصدا، پر نیرو

(عامیانه)، چست، چالاک، چابک، پر از وزوز، طر سروصدا، پر نیرو

zippy

<hr> (خودمانی) جوش (به ویژه جوش صورت)

(خودمانی) جوش (به ویژه جوش صورت)

<hr> معنی : نوعی سنتور یا قانون <hr> معانی دیگر : (نوعی ساز زهی مانند سنتور) زیتر، نوعی سنتور یا قانون <hr> zither(n) یکجور قانون یا سنتور

معنی : نوعی سنتور یا قانون معانی دیگر : (نوعی ساز زهی مانند سنتور) زیتر، نوعی سنتور یا قانون zither(n) یکجور قانون یا سنتور

zither

<hr> معنی : زودیاک، منطقهالبروج، دایرهالبروج <hr> معانی دیگر : -1 منطقه البروج، نیسنگ پرهون (دارای دوازده برج یا آبام است:، میش، حمل -2 گاو، ثور -3 دو پیکر، جوزا -4 خرچنگ، سرطان -5 شیر، اسد -6 خوشک، سنبله -7 ترازوک، میزان -8 کژدم، عقرب -9 نیماسپ، قوس -10 نازیکان، جدی -11 دول، دلو -12 ماهی، حوت)

معنی : زودیاک، منطقهالبروج، دایرهالبروج معانی دیگر : -1 منطقه البروج، نیسنگ پرهون (دارای دوازده برج یا آبام است:، میش، حمل -2 گاو، ثور -3 دو پیکر، جوزا -4 خرچنگ، سرطان -5 شیر، اسد -6 خوشک، سنبله -7 ترازوک، میزان -8 کژدم، عقرب -9 نیماسپ، قوس -10 نازیکان، جدی -11 دول، دلو -12 ماهی، حوت)

zodiac

<hr> معنی : زودیاک، دایرهالبروج، منطقهالبروجی <hr> معانی دیگر : نج، منطقه البروج

معنی : زودیاک، دایرهالبروج، منطقهالبروجی معانی دیگر : نج، منطقه البروج

zodiacal

<hr> معنی : سنگ معدن <hr> معانی دیگر : (شیمی) زوزیت ((ca2al3(sio4)3(oh)، دارای بلورهای هرمی شکل مرکب از سلیکات قلیایی وا لومینیومی

معنی : سنگ معدن معانی دیگر : (شیمی) زوزیت ((ca2al3(sio4)3(oh)، دارای بلورهای هرمی شکل مرکب از سلیکات قلیایی وا لومینیومی

zoisite

<hr> معنی : ادم احمق، انسان زنده شد، خدایی بشکل مار، مارخدا <hr> معانی دیگر : zombie مارخدا، خدایی بشکل مار در میان سر&nbsp;پوستان، روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد

معنی : ادم احمق، انسان زنده شد، خدایی بشکل مار، مارخدا معانی دیگر : zombie مارخدا، خدایی بشکل مار در میان سر پوستان، روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد

zombi

<hr> معنی : ادم احمق، انسان زنده شد، خدایی بشکل مار، مارخدا <hr> معانی دیگر : (مذهب برخی سیاهپوستان غرب افریقا و جزیره هائیتی) مار خدای، خدای افعی مانند، (در میان برخی سرخپوستان) قدرت به حرکت درآوردن اجساد مردگان، مرده جنبانی، جسد متحرک، (خودمانی) آدم عجیب و غریب، آدم نعش مانند، zombi مارخدا، خدایی بشکل مار در میان سر&nbsp;پوستان، روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد

معنی : ادم احمق، انسان زنده شد، خدایی بشکل مار، مارخدا معانی دیگر : (مذهب برخی سیاهپوستان غرب افریقا و جزیره هائیتی) مار خدای، خدای افعی مانند، (در میان برخی سرخپوستان) قدرت به حرکت درآوردن اجساد مردگان، مرده جنبانی، جسد متحرک، (خودمانی) آدم عجیب و غریب، آدم نعش مانند، zombi مارخدا، خدایی بشکل مار د

zombie

<hr> معنی : غشایی، جداری، ناحیه ای، منطقهای <hr> معانی دیگر : وابسته به ناحیه یا منطقه، مداری

معنی : غشایی، جداری، ناحیه ای، منطقهای معانی دیگر : وابسته به ناحیه یا منطقه، مداری

zonal

<hr> معنی : غشایی، مداری، جداری، ناحیه ای، منطقهای <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: zonal، zonal منطقه ای

معنی : غشایی، مداری، جداری، ناحیه ای، منطقهای معانی دیگر : رجوع شود به: zonal، zonal منطقه ای

zonary

<hr> معنی : زمین، حوزه، ناحیه، منطقه، کمربند، بخش، قلمرو، مدارات، ناحیهای شدن، جزو حوزهای به حساب اوردن <hr> معانی دیگر : نیسنگ، (هر یک از پنج بخش کره ی زمین از نظر آب و هوا) زون، کوست، ویس، نواره، میان بند، زنار، پرهام، محل، جا، محله، (گویش خوانساری) یاغا، (پهلوی) گاس، منطقه بندی کردن، نیسنگ کردن، ناحیه بندی کردن، (در کدهای پستی و منطقه بندی پستی) حوزه، اولکه، (مخفف) time zone، (قدیمی) کمربند، اختصاص دادن به، (مانند کمربند) احاطه کردن، مدار، در جمع مدارات، محات کردن

معنی : زمین، حوزه، ناحیه، منطقه، کمربند، بخش، قلمرو، مدارات، ناحیهای شدن، جزو حوزهای به حساب اوردن معانی دیگر : نیسنگ، (هر یک از پنج بخش کره ی زمین از نظر آب و هوا) زون، کوست، ویس، نواره، میان بند، زنار، پرهام، محل، جا، محله، (گویش خوانساری) یاغا، (پهلوی) گاس، منطقه بندی کردن، نیسنگ کردن، ناحیه بندی

zone

<hr> (خودمانی)، مست و خراب، سیاه مست، (مواد مخدر) لول، نشئه، از خود بی خود

(خودمانی)، مست و خراب، سیاه مست، (مواد مخدر) لول، نشئه، از خود بی خود

zonked

<hr> معنی : ناحیه ای، منطقهای، وابسته به حلقه یا کمربند کوچک <hr> معانی دیگر : وابسته به حلقه یا کمربند کوچک، منطقه ای، ناحیه ای

معنی : ناحیه ای، منطقهای، وابسته به حلقه یا کمربند کوچک معانی دیگر : وابسته به حلقه یا کمربند کوچک، منطقه ای، ناحیه ای

واژه های حرف "z" - مترادف و متضاد