کلمه جو
صفحه اصلی

زهره


مترادف زهره : جرئت، شهامت، زهره دان، مراره | ناهید

برابر پارسی : ناهید، آناهیتا

فارسی به انگلیسی

venus, gall-bladder, courage, bile, evening star, gall, morning star

gall-bladder


venus


bile, evening star, gall, morning star


فارسی به عربی

صفراء

عربی به فارسی

شکوفه , شکوفه کردن , گل دادني , بکمال وزيبايي رسيدن , گل , درخت گل , سر , نخبه , گل کردن , شکوفه دادن , گلکاري کردن


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: zohre) (عربی) (نجوم) دومین سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی که از درخشنده‌ترین اجرام آسمانی است ، ناهید، ونوس ؛ در نزد قدما زهره نماد نوازندگی و خنیاگری است .


اسم: زهره (دختر) (عربی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: zohre) (فارسی: زهره) (انگلیسی: zohre)
معنی: نام دومین سیاره منظومه شمسی که نام دیگر آن ناهید است، ( اَعلام ) ) ( در نجوم ) دومین سیاره ی منظومه ی شمسی از لحاظ دوری از خورشید، میان عطارد و زمین، که از درخشنده ترین اجرام آسمانی است، [در نزد قدما زهره نماد نوازندگی و خنیاگری است]، ) زهره نام رودی در استان های فارس، کهگیلویه و بویر احمد و خوزستان به طول کیلومتر، که از شمال غربی اردکان در فارس سرچشمه می گیرد و با نام شش پیر به شهرستان ممسنی وارد می شود و پس از عبور از روستاهای استان فارس و سپس مشروب کردن شهرستان گچساران و روستاهای کهگیلویه و بویر احمد با نام زهره تغییر مسیر می دهد و با نام هندیجان در استان خوزستان به خلیج فارس می ریزد، ( عربی ) ( نجوم ) دومین سیاره ی منظومه ی شمسی که از درخشنده ترین اجرام آسمانی است، ناهید، ونوس، در نزد قدما زهره نماد نوازندگی و خنیاگری است، نام سیاره ای در منظومه شمسی که از درخشنده ترین اجرام اسمانی است و نماد نوازندگی و خنیاگری است

مترادف و متضاد

bile (اسم)
صفرا، زردآب، زهره، خوی سودایی، مراره

gall (اسم)
گستاخی، صفرا، زردآب، زهره، تلخی، تاول، عیب، لکه، زخم پوست رفتگی

vesper (اسم)
زهره، غروب، نماز مغرب، عبادت شامگاهی

evening star (اسم)
زهره، عطارد

hesperus (اسم)
زهره، ستاره شام، ونوس، ناهید

morning star (اسم)
زهره، ستاره صبح

جرات، شهامت


زهره‌دان، مراره


ناهید


۱. جرات، شهامت
۲. زهرهدان، مراره


فرهنگ فارسی

۱ - ناهید . دومین سیاره منظومه شمسی و آن پس از عطارد و پیش از زمین قرار دارد . این سیاره را میتوان با زمین خواهر توامان نامیدزیرا که از لحاظ اندازه بزمین نزدیک است و همچنین نزدیکترین سیاره بکره زمین است . وقتی که زمین و زهره در یک سمت خورشید باشند فاصله این دو فقط ۳٠٠٠٠٠٠٠ میل است در صورتیکه وقتی مقابل هم باشند مسافت بین آنها ۱۶۹٠٠٠٠٠٠ میل است . فقط هنگامی که این سیاره از ما دور است میتوان تمام قرص آن را مشاهده کرد زیرا درین موقع همه قرص آن بوسیله خورشید نورانی میشود . در غیر این هنگام ما فقط قسمتی از جرم نورانی و قسمتی از جرم تاریک آنرامی بینیم عینا مانند ماه اهله مختلف آنرا مشاهده میکنیم . هنگامی که زهره بین زمین و آفتاب است ما نمیتوانیم آنرا مشاهده کنیم زیرا که قسمت تاریک آن بطرف ماست ولی قبل و بعد از این حالت هلال آنرا مانند هلال ماه می بینیم ( البته بسیار کوچکتر ) . مدت حرکت انتقالی زهره ۲۲۵ روز است . پس سال دراین سیاره ۷ ماه و نیم است . طول مدت شب و روز آن هنوز معلوم نیست . یا زهره زهرائ . ناهید درخشنده زهره .
( اسم ) واحد زهر یک شکوفه .
ابن معبد ابن عبدالله ابن هشام

فرهنگ معین

(زُ رِ ) [ ع . زهرة ] (اِ. ) ناهید، دومین سیارة منظومة شمسی به نسبت فاصله از خورشید.
(زَ رِ یا رَ ) (اِ. ) ۱ - کیسة صفراء. ۲ - مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسة صفرا. ، ~ترک شدن (عا. ) به شدت ترسیدن .
( ~. ) [ ع . زهرة ] (اِ. ) واحد زهر، یک شکوفه .

(زَ رِ یا رَ) (اِ.) 1 - کیسة صفراء. 2 - مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسة صفرا. ؛ ~ترک شدن (عا.) به شدت ترسیدن .


( ~.) [ ع . زهرة ] (اِ.) واحد زهر؛ یک شکوفه .


(زُ رِ) [ ع . زهرة ] (اِ.) ناهید؛ دومین سیارة منظومة شمسی به نسبت فاصله از خورشید.


لغت نامه دهخدا

( زهرة ) زهرة. [ زَ رَ / زَ هََ رَ ] ( ع اِ ) گیاه و شکوفه گیاه و شکوفه زرد. ج ، زَهْر، ازهار. جج ، ازاهیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شکوفه. ( ترجمان القرآن ). و زهره که بمعنی شکوفه باشد در آن اختلاف است ، در منتخب و مدار به ضم اول و فتح ثانی و نیز در منتخب و کتابی دیگر بالضم و در شرح نصاب و بهار عجم و کشف به فتحتین و نیز درمدار و بهار عجم و برهان و مؤید بالفتح و صاحب قاموس نوشته است که زهره بالفتح و فتحتین بمعنی شکوفه زرد... ( غیاث ). و رجوع به زهره شود. || آرایش. ( ترجمان القرآن ). خوبی و آرایش. تازگی دنیا و بهجت و نضارت دنیا. ( غیاث ). زهرةالدنیا؛ خوبی و تازگی دنیا و بهجت آن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) : و لاتمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقی. ( قرآن 131/20 ).

زهرة. [ زُ رَ ]( ع اِمص ) سپیدی و خوبی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). سپیدی و خوبی و صفای رنگ. ( ناظم الاطباء ). یقال : اعجبتنی زهرة لونه ؛ ای بیاضه ُ و حسنه ُ. ( اقرب الموارد ). سپیدی و حسن. بیاض و حسن. ( غیاث ).

زهرة. [ زُ هََ رَ / زُ رَ ] ( ع اِ ) شکوفه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شکوفه زرد یا مطلق شکوفه. ( غیاث ).

زهرة. [ زُ رَ ] ( اِخ ) دهی بوده میان حره شرقیه و حره سافله مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

زهرة. [ زُ رَ ] ( اِخ ) نام ام الحیاء الانباریة که محدث است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

زهرة. [ زُ رَ ] ( اِخ ) نام پسر کلاب که پدر قبیله ای است از قریش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام پدر گروهی از قریش. ( ناظم الاطباء ). نام قبیله ای از قریش. ( غیاث ). ابوعبید و دیگران گویند: قبیله ای از بنی کلاب بن مره و آنان بنوزهرةبن کلاب بن مره اند و جوهری گوید زهره نام زن ( همسر ) کلاب است که فرزندان او بدان نسبت داده شده اند همچون سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف که هر دو تن آنها از عَشَره مبشره اند و باز از اینان آمنه دختر وهب مادر رسول اﷲ ( ص ) است. و حمدانی گوید: از اینان اکنون گروهی به بلاد اشمونین در صعید مصر اندرند. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 355 ). رجوع به تاریخ گزیده و اعلام زرکلی شود.

زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن معبدبن عبداﷲبن هشام . رجوع به ابوعقیل شود.


زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) دهی بوده میان حره ٔ شرقیه و حره ٔ سافله ٔ مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


زهره . [ ] (اِخ ) (رود...) آبش شیرین مایل به شوری است . در زمستان و بهار عبور کاروان از آن جز به تدبیر ممکن نشود. رودخانه ٔ فهلیان و رودخانه ٔ نورآباد ممسنی و رودخانه ٔ سرآب سیاه ممسنی و رودخانه ٔ چال موره ٔ کهکیلویه در قریه ٔ پشت کوه ، ناحیه ٔ باوی کهکیلویه بهم پیوسته این رود را تشکیل دهند. (از فارسنامه ٔ ناصری ). طاب که از کهکیلویه سرچشمه می گیرد... شامل سه شعبه است ، یکی آب شیرین (خیرآباد)، دیگری آب شور (شولستان )، سومی زهره (فهلیان ) که هر سه پس از الحاق به اسم رود طاب به خلیج فارس وارد میشوند. (از جغرافی غرب ایران ص 44).


زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) قرنفل شامی و در مغرب قرنفلیه نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی است از نبات . (ترجمه ٔ صیدنه ). || به جزایر چین باشد، برگش به برگ عدس ماند. (نزهة القلوب ). گیاهی است که برگ نوعی از آن مانند عدس است . شاخ آن راست برآید بمقدار بدستی و برگ آن نرم بود و بن آن باریک باشد و در زمین شور آفتاب خورده روید و در طعم آن شوری بود. و نوع دیگر آن همانندکماقیطوس است و بهترین رنگ آن ارجوانی آن بود. (از کتاب ادویه ٔ مفرده ٔ قانون ابوعلی سینا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و شاید این رستنی همان زهرةالملح لغویون باشد. (یادداشت ایضاً). رجوع به زهرةالملح شود.


زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِ) به لغت اکسیریان نحاس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از مس است . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


زهرة. [ زَ رَ / زَ هََ رَ ] (ع اِ) گیاه و شکوفه ٔ گیاه و شکوفه ٔ زرد. ج ، زَهْر، ازهار. جج ، ازاهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکوفه . (ترجمان القرآن ). و زهره که بمعنی شکوفه باشد در آن اختلاف است ، در منتخب و مدار به ضم اول و فتح ثانی و نیز در منتخب و کتابی دیگر بالضم و در شرح نصاب و بهار عجم و کشف به فتحتین و نیز درمدار و بهار عجم و برهان و مؤید بالفتح و صاحب قاموس نوشته است که زهره بالفتح و فتحتین بمعنی شکوفه ٔ زرد... (غیاث ). و رجوع به زهره شود. || آرایش . (ترجمان القرآن ). خوبی و آرایش . تازگی دنیا و بهجت و نضارت دنیا. (غیاث ). زهرةالدنیا؛ خوبی و تازگی دنیا و بهجت آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) : و لاتمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقی . (قرآن 131/20).


زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن حویة التمیمی السعدی . صحابی و از اشراف و شجاعان جنگجوی کوفه بود. در جنگ قادسیه و بسیاری از جنگها حضور داشت و به شهرت رسید و عمری دراز کرد تا سالخورده شد بطوری که نمی توانست راست بایستد. حجاج او رابه سرداری لشکر پنجاه هزارنفری شام و عراق که برای جنگ با شبیب خارجی ترتیب داده انتخاب کرد ولی او به جهت کبر سن از سرداری لشکر عذر خواست اما پذیرفت که از لشکریان باشد و در همان جنگ بدست فضل بن عامر شیبانی به سال 77 هَ . ق . به قتل رسید. (از اعلام زرکلی ). از امرای مسلمین در محاربه ٔ قادسیه . (حبیب السیر).


زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) نام ام الحیاء الانباریة که محدث است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) نام پسر کلاب که پدر قبیله ای است از قریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام پدر گروهی از قریش . (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قریش . (غیاث ). ابوعبید و دیگران گویند: قبیله ای از بنی کلاب بن مره و آنان بنوزهرةبن کلاب بن مره اند و جوهری گوید زهره نام زن (همسر) کلاب است که فرزندان او بدان نسبت داده شده اند همچون سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف که هر دو تن آنها از عَشَره ٔ مبشره اند و باز از اینان آمنه دختر وهب مادر رسول اﷲ (ص ) است . و حمدانی گوید: از اینان اکنون گروهی به بلاد اشمونین در صعید مصر اندرند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 355). رجوع به تاریخ گزیده و اعلام زرکلی شود.


زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) یا ام زهرة. زن کلاب بن مرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


زهرة. [ زُ رَ ](ع اِمص ) سپیدی و خوبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). سپیدی و خوبی و صفای رنگ . (ناظم الاطباء). یقال : اعجبتنی زهرة لونه ؛ ای بیاضه ُ و حسنه ُ. (اقرب الموارد). سپیدی و حسن . بیاض و حسن . (غیاث ).


زهرة. [ زُ هََ رَ / زُ رَ ] (ع اِ) شکوفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکوفه ٔ زرد یا مطلق شکوفه . (غیاث ).


زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند.(انجمن آرا) (آنندراج ). و با لفظ بافتن و شکافتن مستعمل است . (از آنندراج ). پوستی باشد کیسه مانند که درآن آب زرد تلخ پر باشد و آن به جگر هر حیوان چسبیده می باشد. (غیاث ). صفرا و مراره . پوستی کیسه مانند که به جگر چسبیده و محتوی صفرا می باشد. (ناظم الاطباء). پوستی است کیسه مانند چسبیده به کبد و محتوی زردآب (صفرا). کیسه ٔ زرداب . و در اصطلاح پزشکی ، مایعی لزج و کش دار و قلیایی و تلخ و مهوع و زردرنگ که از سلولهای کبد ترشح میشود و بوسیله ٔ مجرای کبدی از جگر خارج می گردد و بواسطه ٔ مجرای سیستیک بدرون کیسه ٔ صفرا رفته انبار می شود و ضمناً در آنجا مقداری از آب خود را از دست می دهد و غلیظ میگرددو در موقع هضم غذا به تناوب از کیسه ٔ صفرا خارج میشود و از راه مجرای «کولدوک » در محل «آمپول واتر» به اثنی عشر می ریزد. ترکیب صفرا در حدود 25 در هزار مواد جامد و بقیه آب است . مهمترین مواد معدنی زهره «کلرورها» و فسفاتهای سدیم و پتاسیم و کلسیم و منیزیم وفسفات آهن می باشد. (فرهنگ فارسی معین ). زهره کیسه ای است از عصب یک تو و از لیفهای درازنائی و پهنائی و وتر بافته شده است و از جگر آویخته و از جانب مقعر جگر منفذی اندر وی گشاده و صفرا بدین منفذ اندر وی شودو منفذی دیگر از زهره به روده ٔ اثناعشری اندر گشاده است و لختی صفراء و فزونی بدین منفذ به روده ها فرودآید از بهر کاری را که اندر باب چهارم از گفتار سیوم یاد کرده آمده است و اندر بیشتر مردمان ، اندر زهره این دو منفذ بیش نیست و اندر بعضی منفذی کوچک از زهره اندر قعر معده گشاده است و لختی صفراء افزونی بدین منفذ به معده اندر آید و بسیار باشد که این منفذ که اندر قعر معده گشاده است بزرگتر از آن باشد که اندرروده ٔ اثناعشری گشاده است و صفرا به معده بیشتر از آن درآید که در روده . و این معده پیوسته از صفرا به رنج باشد و مزه ٔ تلخی بدان بازدهد و هضم آن نیک نباشد... و هرگاه که زهره ، صفرا جذب نکند یا اگر از آنچه جذب کند فزونی از وی دفع نشود آفت ها پدید آید، چه اگر جذب نکند جگر آماس گیرد و اگر عفن شود تب ها تولد کند و اگر در همه ٔ تن به آهستگی پراکنده شود یرقان تولید کند و اگر بیشتر از اندازه به اعضاء بول دفع کند ریش و سوزش مثانه تولید کند... و اگر بیشتر از اندازه به روده آید سحج و اسهال صفرا تولید کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زهره و سرگین و خون بوکان کن .

کسائی .


از دل گردان برآر زهره به پیکان
در سر مردم بکوب مغز به کوپال .

منوچهری .


گفتم ز عضوهای رئیسه دل است و مغز
گفتا سپرز و گرده و زهره است و پس جگر.

ناصرخسرو.


صبر می کن که جز به مردی و صبر
زهره را بر جگرندوخته اند.

خاقانی .


هرکه در این بادیه ٔ طبع ساخت
چون جگر افسرد و چو زهره گداخت .

نظامی .


آب نه و زین نمک آبگون
زهره ٔ دل آب و دل زهره خون .

نظامی .


مر این درد را دوایی نیست مگر زهره ٔ آدمی . (گلستان ).
- زهره آب کردن ؛ زهره ترک کردن :
آتش تیغ صرصرانگیزش
زهره ٔ بوقبیس آب کند.

خاقانی .


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زهره آب گشتن ؛ زهره ترک شدن . زهره آب گردیدن . سخت ترسیدن :
کوه را زهره آب گشت و بس است
کامتحانش اژدها فرستادی .

خاقانی .


گر درافتد در زمین و آسمان
زهره هاشان آب گردد درزمان .

مولوی .


- زهره برافکندن ؛ زهره پاره کردن :
دهره برانداخت صبح ، زهره برافکند شب
پیکر آفاق گشت غرقه ٔ صفرای ناب .

خاقانی .


- زهره تراک ؛ زهره ترک . دلشکسته . (ناظم الاطباء). سخت ترسیده . رجوع به ترکیب بعد شود.
- زهره تَرَک شدن ؛ به سبب ترس شدید بیحال و بیهوش شدن و نیروی خود را از دست دادن . (فرهنگ فارسی معین ). مردن بعلت ترسی عظیم و فجائی . عظیم ترسیدن . تابه حد مرگ ترسیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به شدت مضطرب شدن و هول کردن . گویند: وقتی فلان حادثه اتفاق افتاد ما زهره ترک شدیم . ظاهراً استعمال «ترکیدن زهره » بمعنی ترس شدید از آن جهت بوده است که وقتی کسی بر اثر ترس و بیم شدید می مرد، پیش از مرگ صفرا و زرداب استفراغ می کرده است و قدما این نشانه را به عنوان ترکیدن کیسه ٔ زهره و صفرا از شدت ترس تلقی می کردند. هنوز عوام الناس می گویند فلان کس از ترس زهره اش ترکیده . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- زهره ترک کردن ؛ سخت ترسانیدن . از ترس بی هوش و بی حال کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- زهره تو ؛ در تداول عامه از: «زهره » بمعنی مراره و «تو» صورتی از تب . خون میز. اسبل تو. سپرزی . و آن قسمی مرگامرگی گوسفند و دیگر مواشی است . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهره چکیدن ؛ در دو بیت زیر بظاهر، بمعنی مردن از ترسی عظیم یا سخت ترسیدن وزهره ترک شدن آمده است :
درگه او قبله ٔ بزرگان گردد
تا بچکد زهره ٔ مخالف ملعون .

فرخی .


گر به تو نیستی قوی دل من
چکدی زهره ٔ من مسکین .

مسعودسعد.


- زهره ٔ خود را باختن ؛ مردن از ترسی صعب و ناگهانی . مردن به ترس فجائی که او را رسد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهره دان ؛ کیسه ٔ صفرا. محفظه ای است کوچک چسبیده به کبد که صفرا از آنجا برای هضم غذا به روده می ریزد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ):
- زهره دراندن ؛ زهره ترک کردن . پاره کردن زهره از ترس یا جز آن . کشتن از ترس یا جز آن :
زهره ٔ دشمنان به روز نبرد
بردرانی چو شیر سینه ٔ رنگ .

فرخی .


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زهره دریدن ؛ زهره دراندن :
کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی
سینه ٔ بدره دری و زهره ٔ زفتی دری .

سوزنی .


جوش دریا دریده زهره ٔ کوه
گوش ماهی بنشنود که کر است .

خاقانی .


تیغ شه زهره ٔ زحل بدرید
جگر آفتاب هم بشکافت .

خاقانی .


ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر
دریده مغز پیل و زهره ٔ شیر.

نظامی .


چون زهره ٔ شیران بدرد نعره ٔ کوس
بر باد مده جان گرامی به فسوس .

سعدی .


- || زهره دریده شدن از غم و جز آن . مردن از رنج و وحشتی عظیم و ناگهانی :
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهره اش بدرید و لرزید و بمرد.

مولوی .


- زهره شکاف ؛ پاره کننده ٔ زهره . سخت ترساننده . که زهره ٔ دیگری را از ترس و هیبت شکافد :
بخل کش ، دادده و شیرکش و زهره شکاف
تیغکش ، باره فکن نیزه زن و تیرانداز.

منوچهری .


شه از هول آن بانگ زهره شکاف
بغرید چون کوس خود در مصاف .

نظامی .


ز بس بانگ شیپور زهره شکاف
بدرید زهره بپیچید ناف .

نظامی .


رجوع به ترکیب بعد شود.
- || زهره شکافته شده از بیم و یا جز آن :
صبح آمده زرین سلب نوروز نوراهان طلب
زهره شکاف افتاده شب از زهره صفرا ریخته .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 377).


چندان برآمد از جگر آب ناله ها
کآفاق گشت زهره شکاف از فغان آب .

خاقانی .


نعره ای زد چو طفل زهره شکاف
یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف .

نظامی .


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زهره شکافتن ؛ زهره شکافته شدن از ترس . زهره ترک شدن :
هر آنکس که آواز اویافتی
به تنش اندرون زهره بشکافتی .

فردوسی .


- || زهره دریدن از بیم و جز آن . پاره کردن زهره از ترس و جز آن :
عدل او زهره ٔ ستم بشکافت
بذل او نافه ٔ کرم بشکافت .

خاقانی .


چون خنجر زهرگون کشد شاه
بس زهره که آن زمان شکافد.

خاقانی .


زهره ٔ اعدا شکافت چون جگر صبحدم
تاجگر آب را سده ببست از تراب .

خاقانی .


- زهره شکاف کردن ؛ زهره شکافته کردن . پاره کردن زهره با شمشیر یا بیم :
کند، ار پای درنهد به مصاف
سنگ را چون عقیق زهره شکاف .

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 25).


رجوع به ترکیب قبل شود.
- زهره کردن ؛ زهره ترک شدن و ترکیدن زهره از ترس . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- زهره ٔ کسی آب شدن ؛ سخت ترسیدن او. مردن از ترس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بسیار ترسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ): زهره اش آب شد؛ سخت ترسید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهره ٔ کسی ترکیدن ؛ بواسطه ٔ ترس و هراس فجائی مردن . سخت ترسیدن . مردن از سختی ترس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهره ٔ کسی را آب کردن ؛ او را سخت ترسانیدن .عظیم هراسانیدن وی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهره ٔ کسی را بردن ؛ او را سخت ترسانیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهره کفتن ؛ زهره ترک شدن . رجوع به همین ترکیب شود.
- زهره کفته ؛ زهره ترک شده . بیهوش شده از ترس :
ز دیوان بسی شد به پیکان هلاک
بسی زهره کفته ،فتاده به خاک .

فردوسی .


- زهره ٔ گاو ؛ گاودارو. (فرهنگ فارسی معین ) :
گر بود زان می چو زهره ٔگاو
خاطر گاوزهره شیرشکار.

خاقانی .


- زهره گم کردن ؛ زهره ترک کردن از بیم و ترسی عظیم :
ناله ٔ کرنای و روئین خم
در جگر کرده زهره ها را گم .

نظامی .


- زهره و زنبغ کسی را آب کردن ؛ او را سخت ترسانیدن . با آوازی مهیب او را ترسانیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهره و زنبغ کسی را ترکاندن ؛ با آوازی سخت مهیب ، کسی را ترسانیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| کنایه از دلیری و شجاعت بود. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). و کم زهره و بی زهره به خلاف آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). دلیری و شجاعت و قوت و قدرت . (غیاث ). دلیری و شجاعت و مردانگی و دلاوری . (ناظم الاطباء). جرأت .دل . شجاعت . جسارت . جگر. یارا. دلیری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : عبدالرحمن برفت عمش ابن اشعث سوی حجاج آمد... حجاج گفت او را آن دل و زهره نباشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
تن پیل با زهره و چنگ شیر
زمانی نباشی ز پیکار سیر.

فردوسی .


به نیروی پیل و به بالا هیون
به زهره چو شیرکه بیستون .

فردوسی .


به چهر توماند همی چهره ام
مگر چون تو باشد همی زهره ام .

فردوسی .


همش زهره باشد همش مغز و یال
به بزم و به رزمش نباشد همال .

فردوسی .


همه دل است و همه زهره و همه مردی
همه هش است و همه دانش و همه فرهنگ .

فرخی .


چون بفرمود که امسال بجنگ آی و برو
تا بداند که تو بازهره تر از شیر نری .

فرخی .


هیچ شه را در جهان آن زهره نیست
کو سخن راند ز ایران بر زبان .

فرخی .


با چهره ٔ ماه و طلعت زهره
با زهره ٔ شیر و عفت زهری .

منوچهری .


گورساق و شیرزهره ، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه ، رنگ تاز وگرگ پوی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 137).
شجاعت و دل و زهره اش این بود که یاد کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). خوارزمشاه مردی بس بخرد و محتشم و خویشتن دار است . کس را زهره نباشد که پیش وی غوغا کند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 324). سپاهسالار گفت او را چه زهره ٔ عصیان . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 411). حشمتی بزرگ افتاد چنانکه در همه ٔ روزگار امارت او ندیدم و نشنیدم که کسی رازهره بودی که در هیچ جای سیبی و پشیزی از کسی به غصب ستدی . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 459).
جوان کش بود زهره و زور تن
نبیند کسی برتر از خویشتن .

اسدی .


گر من اسیر مال شدم همچو این و آن
اندرجگر چه باید زهره و جگر مرا.

ناصرخسرو.


کسی را زهره و قدرت نباشد که جواب گوید. (قصص الانبیاء ص 16). و هرگز کسی را زهره ٔ آن نبودی که معصیت کند. (قصص الانبیاء ص 130). پادشاهی چیزی باشد که به دل و زهره و قوت توان کردن . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دختر گفت مرا آن زهره نباشد. (اسکندرنامه ایضاً). و کس را زهره نیست که فساد کند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 135).
چون بر محمد علیم تکیه اوفتاد
زهره است چرخ را که نماید مرا جفا.

مسعودسعد.


آن زهره بود چرخ را در غم
زینگونه مرا بی قرار دارد.

مسعودسعد.


هان و هان ! خویشتن را می شناسی ... ترا زهره ٔ آن باشد که یک ساعت از پیش من غایب شوی . (نوروزنامه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مرا چه زهره و یارای این سخن باشد
گزاف لافی گفتم بدین گشاده دری .

سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


نه دارا راست این یارا، نه در اسکندر این زهره
که شاه خسروان دارد زهی زهره زهی یارا.

سوزنی (یادداشت ایضاً).


دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه او گوید در ساعت و در حین نکند.

سوزنی (یادداشت ایضاً).


از سگان کئی به زهره ٔ شیر
که شکار آهوی ختن کردی .

خاقانی .


به چه زهره ، زبان حدیث تو کرد
کآبرویم زبان همی ریزد.

خاقانی .


زهره ٔ آن نیستم که پای تو بوسم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم .

خاقانی .


آن دل و آن زهره کرا در مصاف
کز دل و از زهره زند با تو لاف .

نظامی .


ندارم زهره ٔ بوس لبانت
چه بوسم ؟ آستین یا آستانت .

نظامی .


نی دل که به شوی برستیزم
نی زهره که از پدر گریزم .

نظامی .


شه شیرزهره بر آن پیل زور
بجوشید چون شیر بر صید گور.

نظامی .


بجز خموشی راه دگر نمی بینم
که نیست زهره ٔ یک با دو کردنم یارا.

کمال اسماعیل .


و نه جگر و زهره ٔ آن که گردنکشی کنند. (جهانگشای جوینی ).
زهره نی کس را که لقمه نان خورد
زآنکه آن لقمه ربا چابک بود.

مولوی .


این دعا تو امر کردی ز ابتدی
ورنه خاکی را چه زهره ٔ آن بدی .

مولوی .


گامهای تند بر بام سرا
گفت با خود این چنین زهره کرا.

مولوی .


جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه بدست جفای تو گرفتار، نه زهره ٔ خنده و نه یارای گفتار. (گلستان ).
به آن زهره دستت زدم در رکاب
که خود را نیاوردم اندر حساب .

سعدی (بوستان ).


چه نیکبخت کسانی که با تو در سخنند
مرا نه زهره ٔ گفت ونه صبر خاموشی .

سعدی .


بدخواه را چه زهره که گردد معارضت
با شیر خود چه پنجه تواند زدن شغال .

سلمان ساوجی .


- زهره باختن ؛ بسیار ترسیدن . نامردی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نامردی کردن . (آنندراج ) (غیاث ).
- زهره داشتن ؛ دل و جرأت داشتن . شهامت داشتن . (فرهنگ فارسی معین ) :
ندیدم کسی کاینچنین زهره داشت
بدین جایگه از هنر بهره داشت .

فردوسی .


همه کهتری را بسازندکار
ندارد کسی زهره ٔ کارزار.

فردوسی .


کس اندر جهان زهره ٔ آن نداشت
ز مردی همان بهره ٔ آن نداشت .

فردوسی .


زلف بت من داشته ای دوش در آغوش
نی نی تو هنوز این دل و این زهره نداری .

فرخی .


اگر من زهره ٔ صد شیر دارم
پیامت پیش او گفتن نیارم .

(ویس و رامین ).


ایشان زهره نداشتند که جواب جزم دادندی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). بیفکند و زهره نداشت که بپرسیدی . (تاریخ بیهقی ایضاًص 365). با من پوشیده می گفتند که این چیست و کس زهره نداشتی که سخن گوید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 674).
تن پیل دارد توان پلنگ
دل و زهره ٔ شیر و سهم نهنگ .

اسدی (گرشاسبنامه ).


و هیچکس زهره نداشتی که بی گوشوار و کمر بندگی در نزدیک شاه رفتی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 43). چون دانست که کسری زهره ندارد پیشتر رود بهرام پیش خرامید. (فارسنامه ایضاً ص 77).
زهره داری تو ز بیم دل خویش
که بهر دم جگر ما بخوری .

خاقانی .


جان خود چه زهره دارد ای نور روشنائی
کو خود برون نیاید آنجا که تو درآئی .

خاقانی .


غصه ها هست در دلم که زبان
زهره ٔ بازگو نمیدارد.

خاقانی .


وز آن غافل که زور و زهره دارند
به میدان از سواری بهره دارند.

نظامی .


و آنراکه بخواندی او به دیدن
کس زهره نداشتی دریدن .

نظامی .


گفته بودی آنکه دل برد از تو کیست
می ندارم زهره ، تا گویم تویی .

عطار.


ای برق اگر به گوشه ٔ آن بام بگذری
جایی که باد زهره ندارد خبر بری .

سعدی .


اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
که زهره داشت که دیبا برد به قسطنطین .

سعدی .


بلبلان نیک زهره میدارند
با گل از دست باغبان گفتن .

سعدی .


|| بمعنی شکوفه عربی است . (برهان ). رجوع به ماده ٔ بعد و زهرة شود.
- زهره ٔ شب ؛ کنایه از روشنی شب باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا).
- زهره ٔ میغ ؛ کنایه از قطرات باران است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
زهره ٔ میغ از دل دریا گشاد
چشمه ٔ خضر از لب خضرا گشاد.

نظامی .



زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است که مطربه ٔ فلک است . فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند... (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ستاره ٔ معروف اگرچه در عربی به این معنی بضم اول و فتح ثانی و ثالث [ زُ هََ رَ ] صحیح است لیکن فارسیان به سکون ثانی استعمال کنند... زهره دو خانه دارد یکی ثور، دوم میزان و جای او به فلک سوم است و رنگ او سپید و اقلیم ماوراءالنهر حواله به اوست و نیز نام زنی که هاروت و ماروت شیفته ٔ او بودند. (غیاث ). زُهَرة یا زُهْرة؛ نام ستاره ٔ آسمان سوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناهید و زهره . (ناظم الاطباء). زُهَرة؛ از ستارگان سیار. یقال : ما احسن هذه الزَهرة کأنها الزُهَرة. (اقرب الموارد). به ضم اول و فتح هاء؛ ستاره ٔ ناهید. (غیاث ). سیاره ای که زمین در مابین آن و مریخ حرکت می کند و ناهید و بیدخت و بیلغت ... نیز گویند. (ناظم الاطباء). ناهید. بیدخت . یکی از سیارات سبع و آن در فلک سیم است و خانه ٔ او ثور و میزان و شرف آن در بیست و هفتمین درجه ٔ حوت است . و بدان منسوب است بلاد ماوراءالنهر. و آن سعد اصغر است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمیله ای که هاروت و ماروت به وی آزموده شدند . (از حبیب السیر). کتاب اشعیا 14:12، بهتر آن بود که این لفظ را ستاره ٔ درخشان ترجمه نمایند و مضمون آیه چنین شود که ای ستاره ٔ صبحگاه ... (قاموس کتاب مقدس ). دومین سیاره (از لحاظ فاصله از خورشید) در منظومه ٔ شمسی ، مدارش میان مدارهای عطارد و زمین است . ازخورشید و از ماه گذشته معمولاً درخشنده ترین جرم آسمانی است . هیچیک از سیارات دیگر به اندازه ٔ زهره به زمین نزدیک نمیشود. فاصله ٔ آن از زمین هنگام مقارنه ٔ سفلی در حدود 41800000 کیلومتر است . زهره صورتهایی شبیه به اهله ٔ ماه پیدا میکند. از لحاظ بزرگی و وزن و جرم مخصوص بسیار به زمین شباهت دارد. جرم آن را در حدود 4/5 جرم زمین تخمین کرده اند. منتهای فاصله ٔ آن از خط واصل بین زمین و خورشید چهل و نه درجه است و لهذا غروبش چندان بیش از 3 ساعت پیش از طلوع خورشید نتواند بود. زهره ٔ شامگاهی را کوکب مسائی و زهره ٔ صبحگاهی را کوکب صباحی میگفتند. به نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است . زهره را قشرهای ابری در میان گرفته است که مانع رؤیت سطح آن از زمین و هم از فضا است . این ابرها را بعضی از منجمین متشکل از قطرات کوچک آب و برخی متشکل از قطرات کوچک ئیدروکربورها میدانند. دوره ٔ حرکت وضعی زهره (اگر چنین حرکتی داشته باشد) معلوم نیست ولی اطلاعات حاصل از تلسکوپ رادیوئی و تحقیقات فضایی حاکی از آن است که دوره ٔ حرکت وضعی آن حدود 230 شبانه روز زمین است با تقریب 50 شبانه روز کمتر یا بیشتر. سطح زهره محتملاً مانند سطح زمین قسمتهای هموار و قسمتهای کوهستانی دارد. زهره قمر ندارد. نخستین ارتباط رادیویی با زهره در سال 1958 م . برقرار شد. در 1961 بوسیله ٔ تحقیق در پیامهای راداری منعکس از زهره مقداردقیقتری برای واحد نجومی فاصله حاصل شد. در همین سال دولت شوروی فضاپیمایی به زهره روانه کرد و در سال 1962 کشورهای متحده ٔ امریکا یک فضاپیمای پویشی بطرف زهره پرتاب نمود. گزارشهای واصل از اسبابهای اندازه گیری ... حاکی است که سطح زهره چه در قسمت مقابل خورشید و چه در قسمت تاریک آن دمای یکنواختی ، در حدود 426درجه ٔ سانتی گراد دارد. (از دایرة المعارف فارسی ). سیاره ای است سخت درخشان که گاهی بامداد طلوع کند و گاه شامگاه برآید و بعضی از عربان حوالی شام و عراق آنرا پرستش می کردند. و گروهی از پیشینیان آنرا الهه ٔ جمال میدانستند. (از المنجد). ناهید . دومین سیاره ٔ منظومه ٔ شمسی و آن پس از عطارد و پیش از زمین قرار دارد. این سیاره را می توان با زمین خواهر توأمان نامید، زیرا که از لحاظ اندازه به زمین نزدیک است و همچنین نزدیکترین سیاره به کره ٔ زمین است . وقتی که زمین و زهره در یک سمت خورشید باشند فاصله ٔ این دو فقط 30000000 میل است ، در صورتی که وقتی مقابل هم باشند مسافت بین آنها 169000000 میل است . فقط هنگامی که این سیاره از ما دور است می توان تمام قرص آن را مشاهده کرد، زیرا در این موقع همه ٔقرص آن بوسیله ٔ خورشید نورانی میشود. در غیر این هنگام ، ما فقط قسمتی از جرم تاریک آنرا می بینیم و عیناً مانند ماه اهله ٔ مختلف آن را مشاهده می کنیم زیرا که قسمت تاریک آن بطرف ماست ، ولی قبل و بعد از این حالت هلال آنرا مانند هلال ماه می بینیم (البته بسیار کوچکتر). مدت حرکت انتقالی زهره 225 روز است . پس سال در این سیاره هفت ماه و نیم است . طول مدت شب و روز آن هنوز معلوم نیست . (فرهنگ فارسی معین ) :
یک رخ تو ماه و آن دگر رخ زهره
زهره به عقرب نهفته ماه به خرچنگ .

ابوطاهر (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


چشمه ٔ آفتاب و زهره و ماه
تیر برجیس و کوکب و بهرام .

خسروی (یادداشت ایضاً).


مه وخورشید با برجیس و بهرام
زحل با تیر و زهره با گرزمان .

دقیقی (از گنج بازیافته ص 85).


نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .

کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 232).


دهانی پر از در لبی چون عقیق
تو گفتی ورا زهره آمد رفیق .

فردوسی .


بدو گفت برزین که ای شهریار
بتو شاد بادا می و می گسار
که یارست گفتن خود اندر جهان
که دارد چنین زهره اندر نهان .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2164).


به یزدان که او برتر از برتری است
نگارنده ٔ زهره و مشتری است .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2642).


من آن کسم که فغانم بچرخ و زهره رسید
زجود آن ملکی کم ز مال داد ملال .
غضائری رازی (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 5).
زهره شاگردی آن شانه ٔ زلف تو کند
مشتری بندگی بند قبای تو کند.

منوچهری .


با چهره ٔ ماه و طینت زهره
با زهره ٔ شیر و عفت زهری .

منوچهری .


تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه .

منوچهری .


یکی چون چشمه ٔ زمزم دوم چون زهره ٔ ازهر
سیم چون چنگ بوالحارث چهارم دست بویحیی .

منوچهری .


چون است زهره چون رخ ترسیده
مریخ همچو دیده ٔ شیر نر.

ناصرخسرو.


برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.

ناصرخسرو.


چو در تاریک چه یوسف منور مشتری در شب
درو زهره بماند زرد و حیران چو زلیخایی .

ناصرخسرو.


من چون ملوک سر به فلک برفراشته
زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای .

مسعودسعد (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز).


زهره به دو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.

خاقانی .


دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون
گشته به زهره ٔ فلک حامله هم به دختری .

خاقانی .


به گه صبوح زهره ز فلک همی سراید
ز هرای صوت زارش ز نوای زیر چنگش .

خاقانی .


بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته .

خاقانی .


سعادت برگشاد اقبال را دست
قران مشتری درزهره پیوست .

نظامی .


چو زهره برگشاده دست و بازو
بهای خویش دیده در ترازو.

نظامی .


شکر و بادام بهم نکته ساز
زهره و مریخ بهم عشقباز.

نظامی .


تا شب او را چقدر قدر هست
زهره ٔ شب سنج ترازو بدست .

نظامی .


طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب .

مولوی .


چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خداو زهره کرد
عورتی را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن چه باشد ای عنود.

مولوی .


زهره و مشتری چنان نگرند
پایه ٔ قدرت ای بزرگ محل .

سعدی .


رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 149 شود.
- زهره بناگوش ؛ آنکه بناگوشش مانند زهره درخشان است (معشوق ). (فرهنگ فارسی معین ). خوبرویی که دارای گوشهای ظریف و زیبا باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ) :
هرگز کسی نداشت چنان خلوتی که من
با آن نگار زهره بناگوش داشتم .

عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).


- زهره جبین ؛ زهره رخ . (فرهنگ فارسی معین ). از اسمای محبوب است . (آنندراج ) :
یارب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین
دُرّ یکتای که و گوهر یکدانه ٔ کیست .

حافظ.


بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و شیرین دهنان .

حافظ.


کدام زهره جبین بی نقاب گردیده ست
که آتش از عرق شرم آب گردیده ست .

صائب (از آنندراج ).


- زهره ٔ چنگی ؛ ناهید چنگی . خنیاگر فلک . مطربه ٔ فلک :
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره ٔ چنگی و مریخ سلحشورش .

حافظ.


رجوع به هاروت شود.
- زهره در تسدیس ؛ تسدیس در کواکب سبعه نظر دوستی و محبت است . (حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 188) :
گفت وقتی چو زهره در تسدیس
باسلیمان نشسته بد بلقیس .

نظامی (هفت پیکر ایضاً).


- زهره در میزان ؛ وقت سعادت ، زیرا که میزان بیت سعادت زهره است . (آنندراج ) :
طبع موزون تو چون فرمود میل جام می
زهره ٔ فضل و هنر را زهره در میزان شده .

خواجه سلمان (از آنندراج ).


- زهره دیدار ؛ چون زهره به دیدار زیبا و درخشان . زهره رخ . زهره جبین : مشتری عذاری ، زهره دیداری که آتش عشق او آب حیات جانها بود. (سندبادنامه ص 259).
- زهره رخ ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). دارای چهره ای مانند زهره . ناهیدرخسار. زهره جبین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زهره رخان ؛ صاحبان حسن که رویشان مانند زهره درخشنده است . (ناظم الاطباء). شاهدان . (شرفنامه ٔ منیری ).
- زهره روی ؛ درخشان روی مانند زهره . (ناظم الاطباء).
- زهره ٔ زهرا ؛ ناهید درخشنده . (فرهنگ فارسی معین ). ستاره ٔ زهره و ناهید. (ناظم الاطباء). رجوع به زهرا و زهراء شود.
- زهره ساز ؛ خوش خوان و خوش الحان . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
- زهره طبع ؛ مرادف خوش منش . (آنندراج ). خوشخوی و شادمان و مسرور. (ناظم الاطباء). آنکه طبیعت زهره دارد. کسی که به عیش و عشرت و مجالس بزم و موسیقی علاقه مند است . خوش منش . (فرهنگ فارسی معین ).
- زهره لقا ؛ زهره رخ :
او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است
مشتری عارض وخورشیدرخ و زهره لقاست .

فرخی .


- زهره نوا ؛ خوش خوان وخوش الحان را گویند. (برهان ). خوش الحان . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). خوش خوان و خوش نوا را گویند. (آنندراج ). خوش خوان . خوش الحان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
یارب این کوس چه هاروت فن و زهره نواست
که ز یک پرده صد الحانش به عمدا شنوند.

خاقانی .


- زهره وار ؛ زیبا و درخشان مانند زهره . (ناظم الاطباء). همانند زهره :
خوانچه کرده چون مه و مرغان چو جوزا جفت جفت
زهره وار از لب ثریا بی کران افشانده اند.

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) عضوی کیسه مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد، کیسۀ زرداب، کیسۀ صفرا.
۲. [مجاز] دلیری، یارا، جرئت. &delta، قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره می شود: یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱: ۹۵ ).
دومین سیارۀ منظومۀ شمسی، ناهید، ونوس، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک، بیدخت، بغدخت، بیلفت. &delta، قدما زهره را سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند.

۱. (زیست‌شناسی) عضوی کیسه‌مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن‌ جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.
۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره می‌شود: ◻︎ یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱: ۹۵).


دومین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ ناهید؛ ونوس؛ خنیاگر فلک؛ مطربۀ فلک؛ بیدخت؛ بغدخت؛ بیلفت. Δ قدما زهره را سعد می‌دانستند و به خنیاگری نسبت می‌دادند.


دانشنامه عمومی

(زَهره) شجاعت


زُهره یا ناهید یا ونوس (به انگلیسی: Venus) به ترتیب نزدیکی به خورشید، دومین سیاره زمین سان منظومهٔ شمسی است که مدار آن در میان مدارهای زمین و عطارد قرار گرفته است. سیارهٔ زهره از نظر مداری، نزدیک ترین فاصله به زمین را دارد. زهره بعد از ماه، درخشان ترین جرم آسمانی طبیعی است که به هنگام شب در آسمان زمین دیده می شود و قدر ظاهری آن به ۴٫۶- می رسد.
۶۹۹۹۷۲۸۲۱۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰♠۰٫۷۲۸۲۱۳ واحد نجومی
۷۰۱۱۱۰۸۹۳۹۰۰۰۰۰۰۰۰۰♠۱۰۸,۹۳۹,۰۰۰ km
ترکیب اتمسفر
سیارهٔ زهره، بدون ماه است و در مدار تقریباً دایره واری به دور خورشید می گردد. این سیاره از بسیاری دیدگاه ها ازجمله اندازه، جرم، گرانش و ترکیبات ساختاری به زمین همانندی دارد و به خاطر همین نزدیکی ها آن را سیاره «خواهر زمین» نیز خوانده اند. زهره از نظر جرم و حجم، هفتمین جسم بزرگ و پرجرم در منظومهٔ شمسی است.
زهره گرم ترین سیاره در منظومهٔ شمسی است. این سیاره دارای هواکره است. هواکره ضخیم و غلیظ آن موجب می شود که دیدن سطح آن با چشم غیرمسلح، دشوار باشد. بیشتر هواکره آن را کربن دی اکسید تشکیل داده و در ابرهای بالایی آن قطره های ریز سولفوریک اسید وجود دارند. وجود کربن دی اکسید در هواکره این سیاره که گرما را در سیاره نگه می دارد دمای آن را به مقدار بسیار چشم گیری (۴۸۰ درجه سلسیوس نزدیک سطح سیاره) افزایش داده است.

دانشنامه آزاد فارسی

زُهره (Venus)
زُهره
(به فارسی: ناهید) دومین سیاره از جانب خورشید. این سیارهحدود ۳۸ میلیون کیلومتر و بیش از هر سیارۀ دیگری به زمین نزدیک می شود. جرم آن۰.۸۲ جرم زمین است. کُندتر از هر سیارۀ دیگری به دور محورش می چرخد و مسیر چرخش آن از شرق به غرب، و برعکس جهت سایر سیاره ها، جز اورانوسو شاید پلوتوناست. میانگین فاصله اش از خورشید ۱۰۸.۲میلیون کیلومتر، قطر استواییاش۱۲.۱۰۰ کیلومتر، دورۀ چرخشآن ۲۴۲ روز زمینی، و سال آن ۲۲۵ روز زمینی است. جوِ زهره با ابرهایی متشکل از قطره های ریز اسید سولفوریکپوشیده شده است که هر چهار روز یک بار سطح این سیاره را می روبند. جوّ این سیاره تقریباً از دی اکسید کربنتشکیل شده است که به سبب اثر گل خانه ای گرمای خورشید را در خود نگه می دارد و دمای سطح سیاره را تا ۴۸۰ درجۀ سانتی گراد بالا می برد. فشار جوّ زهره حدود ۹۰ برابر فشار جو در سطح زمین می رسد. بیشتر سطح سیاره از سنگ های سیلیکاتی تشکیل شده است. ساختار درونی آن ممکن است مشابه زمین باشد؛ هسته ای آهنی ـ نیکلی، گوشتهای بیشتر متشکل از سنگ های آذرین فرومنیزیومو کانی های تیره رنگ محتوی آهن و منیزیوم، و پوستۀخارجی نازک سیلیسی. سطح سیاره با دهانه های برخوردی خال خال شده است. بعضی از آتشفشان های زهره احتمالاً هنوز هم فعال اند. این سیاره قمرندارد. نخستین جسم مصنوعی که به سیاره ای دیگر برخورد کرد کاوشگر فضاییشوروی، ونرا، بود که در ۱ مارس ۱۹۶۶ در زهره سقوط کرد. کاوشگرهای بعدی، که با چتر از جوّ زهره گذشتند و با موفقیت بر سطح آن فرود آمدند، مواد سطحی را تجزیه تحلیل، و اطلاعات و تصاویری را به زمین مخابره کردند. در دسامبر ۱۹۷۸، پایونیر، کاوشگر امریکایی زهره، وارد مداری بر گرد این سیاره شد و با استفاده از راداری که در ابرها نفوذ می کرد از بیشتر سطح آن نقشه برداری کرد. در ۱۹۹۲، کاوشگر فضایی ماژلانامریکا از ۹۹درصد سطح این سیاره، با تفکیک پذیری ۱۰۰ متر، نقشه برداری کرد. بزرگ ترین ناحیۀ مرتفع آن، با نام آفرودیت ترا، برگرفته از نام الهۀ عشق یونانی، در نزدیکی استوا قرار دارد و مساحت آن نصف افریقا است. مرتفع ترین کوه های این سیاره در ناحیۀ مرتفع شمالی، معروف به ایشتارتراواقع است که نام آن برگرفته از نام الهۀ عشق بابلی است. گرانکوهِماکسوِل مانتس، با ارتفاع۱۰.۶۰۰ متر از سطح تراز میانگین سیاره در این منطقه قرار دارد. نواحی مرتفع زهره را آتشفشان ها پدید آورده اند. زهره دنبالهای سرشار از یون، به طول ۴۶ کیلومتر دارد که به سمت خورشید کشیده شده است و از بمباران یون های موجود در جوّ بالایی زهره، براثر باد خورشیدی، پدید آمده است. این دنباله نخستین بار در دهۀ ۱۹۷۰ کشف شد، اما رصدخانۀ خورشیدی و خورسپهری (سوهو)در ۱۹۹۷ طول بسیار زیاد آن را شناسایی کرد.

فرهنگستان زبان و ادب

{gall bladder} [پزشکی] کیسه ای گلابی شکل، به طول 7 تا 10 سانتی متر، که در زیر قطعۀ راست کبد واقع شده و محل ذخیرۀ زرداب است متـ . کیسۀ صفرا
{Venus} [نجوم] دومین سیارۀ منظومۀ شمسی ازلحاظ فاصله از خورشید و نزدیک ترین سیاره به زمین که هم اندازۀ زمین است و با ابرهای ضخیم کربن دی اکسید پوشیده شده است و دمای سطح آن به 450 درجۀ سلسیوس می رسد متـ . ناهید

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زهره نام حیوانی است که در دریا زندگی می کند.
زُهره حیوانی دریایی است.
در روایتی زهره به حیوانی دریایی تعریف شده است، بدون آنکه خصوصیات آن بیان شود.
کاربرد زهره در فقه
از آن در باب اطعمه و اشربه نام برده‏اند.
زهره از مسخ شدگان شمرده شده است. بر اساس برخی روایات، وی زنی نصرانی و همسر پادشاهی از بنی اسرائیل بوده که خداوند او را به صورت حیوانی دریایی مسخ کرده است.


[ویکی الکتاب] معنی زَهْرَةَ: شکوفه (در عبارت "زَهْرَةَ ﭐلْحَیَاةِ ﭐلدُّنیَا" منظور این است که مال دنیا برای زیورو زینت این دنیا ست مثل شکوفه ای که تنها زیباست و میوه نیست تا سودی داشته باشد)
معنی ظَهْرِهِ: کمرش - پشتش
معنی عُزَّیٰ: نام یکی ازبتهایی که معبود اعراب قبل از اسلام بوده است (لات و عزی و منات نام سه بت است که معبود عرب جاهلیت بودند و آنان را دختران خدا می دانستند و بت عزی نمادی از ستاره زهره بوده )
معنی لَّاتَ: نام یکی ازبتهای زمان جاهلیت (و به طوری که مورخین مینویسند حتی بتهای خانه کعبه هم از آن صابئین بوده ، و مردم مکه در آنروزها در شمار صابئین و ستارهپرستان بودهاند ، و بت لات به اسم زحل و بت عزی به اسم زهره بوده )
معنی کُنَّسِ: پنهان شونده ها (جمع کانس ،مصدر کنوس به معنای داخل شدن وحشیهایی از قبیل آهو و طیور به درون لانهشان می باشد ،الکنس نیز از صفات ستارگان است ، چون هر یک در برج خود کنوس میکند ، یعنی پنهان میشود ، همانطور که آهوان در کناسه و آشیانه خود پنهان میشوند ، و ای...
ریشه کلمه:
زهر (۱ بار)

. در مجمع گوید: زهرة الحیوة الدنیا زیباوی آن است و زهرة (به فتح هاء) نیز جایز است و زهرة غنچه‏ای است که با صفا نماید و از آن جهت به هر چیز نورانی زاهر گوید و معنی حدیث در وصف حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله وسلم «کانَ اَزْهَرَ اللَّوْن» از آن است یعنی رنگش نورانی بود جوهری نیز آن را طراوت و زیبائی دنیا گفته. طبرسی فرموده: در آیه می‏شود «زهره» حال باشد از «به» و از «ما متعنّابه» یعنی چشم ندوز به اقسام متاعیکه به آنها داده‏ایم حال آنکه آن رونق دنیاست. بیضاوی چند وجه نقل کرده از جمله گوید: زهره منصوب است به فعل محذوف که «متعنّابه» به آن دلالت دارد. این معنی در صورتی است که مراد از ازدواج انواع نعمتها باشد چنانکه طبرسی فرموده و اگر غرض اقسام کفّار باشد چنانکه زمخشری گفته و المیزان نقل کرده و ضمیر «منهم» تأیید می‏کند آن وقت معنی عوض می‏شود ولی انواع نعمتها بودن بهتر است

گویش مازنی

گیاهی سمی و کشنده


/zahre/ گیاهی سمی و کشنده

واژه نامه بختیاریکا

اورائی؛ زَهلِه؛ پِرَک

جدول کلمات

ونوس

پیشنهاد کاربران

الهه ی روشنایی

زیباتر از خورشید

نهایت درخشندگی

نهایت زیبایی

زهره به معنی نور و روشناییست

به معنی درخشندگی وسپیدی

نور و درخشندگی

سیاره درخشان

مهربان ، دلسوز، خوش قلب، درخشندگی

در کردی یعنی "خون دل"

شجاعت وشهامت و زیبا و روشن ترین ستاره

الهه درخشان

یعنی خوش قلب و مهربون و مثل ستاره می درخشه

زیبایی های جها ن ودرخشندگی ان




زهره: ناهید، ونوس .

زهره یعنی نهایت درخشندگی و زیبا و باهوش

ارامش درخشنده

زهره درخشان شجاع مصمم قاطع با اراده مغرور

زهره یکی از لقب های قشنگ حضرت فاطمه ( ص )

زن آواز خوان فلک، لقب حضرت زهرا ، درخشندگی ، نام دیگر سیاره ناهید

الهه زیبایی. درخشندگی

پُرجرئت و زیبادرخشیدن

زهره یعنی زیرک باهوش راز دار

بمعنی شجاع دل

زُهره به معنای یک شکوفه هم هست

شکوفه سفید

زهره یعنی نهایت زیبایی و شکوفه

زهره یکی از هزاران لقب زیبای بانو فاطمه ( ص ) و یکی از سیارات منظومه شمسی است

اناهید

زهره بمعنی نورو روشنایی اناهید

یکی از زیبا ترین سیاره ها است ولی با درخشنده

ملینا یعنی ستایش گر یعنی یک نوع گل و پرنده



یعنی شکو فه ها نو بهاری

شکوفایی درختان بهاری

ستاره الهه زیبایی نور ودرخشانروشنایی اناهید

سیاره
نام یکی از حضرت فاطمه

زیبارودرخشنده

الهه ی عشق و زیبایی

الهه ی زیبایی


ستاره الهه عشقو زیبایی، ستاره زهره

ستاره درخشان

به نظر خودم زهره یعنی مهربان و خوشقلب این معنی رو از خودم دراوردمو به این دلیل که مادرم اسمش زهره هستو واقعا توی خانوادمون مانند ستاره میدرخشه و مثل تمامی مادرها خوشقلبه و مهربان

زهره
خوش قلب و رو راست زهره یعنی بسیار مهربان وزیبا


بی نظیر و درخشان

ناهید ستاره درخشان الهه زیبایی و شجاعت و آرامش عشق و بانوی باهوش

به معنای زیبایی ومهربانی و خوش قلبیست

زهره به معنای زیبایی ومهربانی و خوش قلبیست ستاره خوشبختیست

ناهیده به معنای زیبایی ومهربانی و خوش قلبیست ستاره خوشبختیست

درخشان - زیبا - نام رودی در جنوب ایران و شهری در امریکا

درخشان


کلمات دیگر: