مترادف زهره : جرئت، شهامت، زهره دان، مراره | ناهید
برابر پارسی : ناهید، آناهیتا
gall-bladder
venus
bile, evening star, gall, morning star
شکوفه , شکوفه کردن , گل دادني , بکمال وزيبايي رسيدن , گل , درخت گل , سر , نخبه , گل کردن , شکوفه دادن , گلکاري کردن
(تلفظ: zohre) (عربی) (نجوم) دومین سیارهی منظومهی شمسی که از درخشندهترین اجرام آسمانی است ، ناهید، ونوس ؛ در نزد قدما زهره نماد نوازندگی و خنیاگری است .
جرات، شهامت
زهرهدان، مراره
ناهید
۱. جرات، شهامت
۲. زهرهدان، مراره
(زَ رِ یا رَ) (اِ.) 1 - کیسة صفراء. 2 - مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسة صفرا. ؛ ~ترک شدن (عا.) به شدت ترسیدن .
( ~.) [ ع . زهرة ] (اِ.) واحد زهر؛ یک شکوفه .
(زُ رِ) [ ع . زهرة ] (اِ.) ناهید؛ دومین سیارة منظومة شمسی به نسبت فاصله از خورشید.
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن معبدبن عبداﷲبن هشام . رجوع به ابوعقیل شود.
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) دهی بوده میان حره ٔ شرقیه و حره ٔ سافله ٔ مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زهره . [ ] (اِخ ) (رود...) آبش شیرین مایل به شوری است . در زمستان و بهار عبور کاروان از آن جز به تدبیر ممکن نشود. رودخانه ٔ فهلیان و رودخانه ٔ نورآباد ممسنی و رودخانه ٔ سرآب سیاه ممسنی و رودخانه ٔ چال موره ٔ کهکیلویه در قریه ٔ پشت کوه ، ناحیه ٔ باوی کهکیلویه بهم پیوسته این رود را تشکیل دهند. (از فارسنامه ٔ ناصری ). طاب که از کهکیلویه سرچشمه می گیرد... شامل سه شعبه است ، یکی آب شیرین (خیرآباد)، دیگری آب شور (شولستان )، سومی زهره (فهلیان ) که هر سه پس از الحاق به اسم رود طاب به خلیج فارس وارد میشوند. (از جغرافی غرب ایران ص 44).
زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) قرنفل شامی و در مغرب قرنفلیه نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی است از نبات . (ترجمه ٔ صیدنه ). || به جزایر چین باشد، برگش به برگ عدس ماند. (نزهة القلوب ). گیاهی است که برگ نوعی از آن مانند عدس است . شاخ آن راست برآید بمقدار بدستی و برگ آن نرم بود و بن آن باریک باشد و در زمین شور آفتاب خورده روید و در طعم آن شوری بود. و نوع دیگر آن همانندکماقیطوس است و بهترین رنگ آن ارجوانی آن بود. (از کتاب ادویه ٔ مفرده ٔ قانون ابوعلی سینا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و شاید این رستنی همان زهرةالملح لغویون باشد. (یادداشت ایضاً). رجوع به زهرةالملح شود.
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِ) به لغت اکسیریان نحاس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از مس است . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زهرة. [ زَ رَ / زَ هََ رَ ] (ع اِ) گیاه و شکوفه ٔ گیاه و شکوفه ٔ زرد. ج ، زَهْر، ازهار. جج ، ازاهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکوفه . (ترجمان القرآن ). و زهره که بمعنی شکوفه باشد در آن اختلاف است ، در منتخب و مدار به ضم اول و فتح ثانی و نیز در منتخب و کتابی دیگر بالضم و در شرح نصاب و بهار عجم و کشف به فتحتین و نیز درمدار و بهار عجم و برهان و مؤید بالفتح و صاحب قاموس نوشته است که زهره بالفتح و فتحتین بمعنی شکوفه ٔ زرد... (غیاث ). و رجوع به زهره شود. || آرایش . (ترجمان القرآن ). خوبی و آرایش . تازگی دنیا و بهجت و نضارت دنیا. (غیاث ). زهرةالدنیا؛ خوبی و تازگی دنیا و بهجت آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) : و لاتمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقی . (قرآن 131/20).
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن حویة التمیمی السعدی . صحابی و از اشراف و شجاعان جنگجوی کوفه بود. در جنگ قادسیه و بسیاری از جنگها حضور داشت و به شهرت رسید و عمری دراز کرد تا سالخورده شد بطوری که نمی توانست راست بایستد. حجاج او رابه سرداری لشکر پنجاه هزارنفری شام و عراق که برای جنگ با شبیب خارجی ترتیب داده انتخاب کرد ولی او به جهت کبر سن از سرداری لشکر عذر خواست اما پذیرفت که از لشکریان باشد و در همان جنگ بدست فضل بن عامر شیبانی به سال 77 هَ . ق . به قتل رسید. (از اعلام زرکلی ). از امرای مسلمین در محاربه ٔ قادسیه . (حبیب السیر).
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) نام ام الحیاء الانباریة که محدث است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) نام پسر کلاب که پدر قبیله ای است از قریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام پدر گروهی از قریش . (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قریش . (غیاث ). ابوعبید و دیگران گویند: قبیله ای از بنی کلاب بن مره و آنان بنوزهرةبن کلاب بن مره اند و جوهری گوید زهره نام زن (همسر) کلاب است که فرزندان او بدان نسبت داده شده اند همچون سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف که هر دو تن آنها از عَشَره ٔ مبشره اند و باز از اینان آمنه دختر وهب مادر رسول اﷲ (ص ) است . و حمدانی گوید: از اینان اکنون گروهی به بلاد اشمونین در صعید مصر اندرند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 355). رجوع به تاریخ گزیده و اعلام زرکلی شود.
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) یا ام زهرة. زن کلاب بن مرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زهرة. [ زُ رَ ](ع اِمص ) سپیدی و خوبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). سپیدی و خوبی و صفای رنگ . (ناظم الاطباء). یقال : اعجبتنی زهرة لونه ؛ ای بیاضه ُ و حسنه ُ. (اقرب الموارد). سپیدی و حسن . بیاض و حسن . (غیاث ).
زهرة. [ زُ هََ رَ / زُ رَ ] (ع اِ) شکوفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکوفه ٔ زرد یا مطلق شکوفه . (غیاث ).
کسائی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
خاقانی .
فرخی .
مسعودسعد.
فرخی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
مولوی .
منوچهری .
نظامی .
نظامی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 377).
خاقانی .
نظامی .
فردوسی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 25).
فردوسی .
خاقانی .
نظامی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
اسدی .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
سوزنی (یادداشت ایضاً).
سوزنی (یادداشت ایضاً).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
کمال اسماعیل .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
سعدی (بوستان ).
سعدی .
سلمان ساوجی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
(ویس و رامین ).
اسدی (گرشاسبنامه ).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
عطار.
سعدی .
سعدی .
سعدی .
نظامی .
ابوطاهر (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
خسروی (یادداشت ایضاً).
دقیقی (از گنج بازیافته ص 85).
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 232).
فردوسی .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2164).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2642).
منوچهری .
منوچهری .
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).
حافظ.
حافظ.
صائب (از آنندراج ).
حافظ.
نظامی (هفت پیکر ایضاً).
خواجه سلمان (از آنندراج ).
فرخی .
خاقانی .
خاقانی .
۱. (زیستشناسی) عضوی کیسهمانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.
۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره میشود: ◻︎ یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱: ۹۵).
دومین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ ناهید؛ ونوس؛ خنیاگر فلک؛ مطربۀ فلک؛ بیدخت؛ بغدخت؛ بیلفت. Δ قدما زهره را سعد میدانستند و به خنیاگری نسبت میدادند.
(زَهره) شجاعت
گیاهی سمی و کشنده