کلمه جو
صفحه اصلی

حسد


مترادف حسد : ارشک، حسادت، رشک، بخل، غیرت

برابر پارسی : رشک، رشکورزی

فارسی به انگلیسی

envy, jealousy


invidiousness, envy, jealousy

invidiousness


فارسی به عربی

حشد

مترادف و متضاد

ارشک، حسادت، رشک


بخل


غیرت


jealously (قید)
حسد

۱. ارشک، حسادت، رشک
۲. بخل،
۳. غیرت


فرهنگ فارسی

به مال وجاه کسی رشک بردن زوال آنراخواستن، بدخواه
( صفت اسم ) جمع حاسد حسودان رشکینان .

فرهنگ معین

(حَ سَ ) [ ع . ] (مص ل . ) رشک بردن .

لغت نامه دهخدا

حسد. [ ح َ س َ ] (ع مص ) بدخواهی . (دهار) (محمودبن عمر ربنجنی ). بد خواستن . (زوزنی ). رشگ . (لغت نامه ٔ اسدی ). غیرت . بد خواستن برای کسی . (ترجمان عادل ). زوال نعمت کسی را تمنی کردن . تمنی زوال نعمت از دیگری . (تعریفات جرجانی ). خواهش زوال نعمت دیگری . حسودت . حسود. حسیدت . حسودی . حسادت . خلاف غبطه . نجاة. (منتهی الارب ). تنگ چشمی . خاشه . تهانوی گوید: بفتح حا و سین مهملتین در لغت بد خواستن ، کما فی الصراح ، و در خلاصةالسلوک گوید: الحسد نزد اهل سلوک خواستن زوال نعمت محسود باشد و قیل : الذی لایرضی اهله بقسمة الواجد. و گفته اند حسد نیکوترین افعال شیطان و زشت ترین افعال انسان است . و نیز گفته اند حسد دردی است که جز مرگ دوائی ندارد. و گفته اند حسد جراحتی است که مندمل نشودمگر به هلاک حاسد یا محسود و گفته اند حسد آتشی است که آتش زنه ٔ آن حاسد است . و حکیمی گفته است : حسد در تمام احوال ناپسند است مگر تعلیم و عمل به علم و بخشش به مال و فروتنی به بدن - انتهی . و در صحائف آورده که : حسد آن است که زوال نعمت دیگری خواهد و آن در جمیع مذاهب حرام است . و اما اگر زوال آن نخواهد بلکه برخود نیز مثل آن خواهد حرام نباشد و این را غبطه خوانند، و این در میان اهل بهشت نیز خواهد بود. در مجمعالسلوک آورده که : حسد، آرزو بردن بر نعمت غیری که مخصوص بدوست و یا بر زوال نعمت غیری . پس اگر خدای تعالی شخصی را بصفتی مخصوص گرداند و شخصی دیگر آرزو دارد که آن صفت بمن حاصل شود، این را حسد گویند. چه این شخص آرزو دارد بر زوال خصوص نعمت . و اگر آرزو برد بر حصول نعمت غیری بدون زوال آن نعمت و یا خصوص آن نعمت بدان غیر، این را غبطه گویند. و این محمود است ... (کشاف اصطلاحات الفنون ). و با داشتن و کردن و بردن و ورزیدن و آوردن صرف شود، بمعنی رشک بردن :
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب .

ابوطاهر خراسانی .


حسد برد بدگوی در کار من
بتر شد بر شاه بازار من .

فردوسی .


وگر ز درد بترسی حسد مکن که حکیم
مثل زند که حسد هست درد بی درمان .

عنصری .


که حسد هست دشمن ریمن
کیست کو نیست دشمن دشمن .

عنصری .


حسودان را حسد بردن چه باید
به هرکس آن دهدیزدان که شاید.

(ویس و رامین ).


حسد کاهش تن است و حاسد را هرگز آسایش نباشد. (تاریخ بیهقی ). از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند که به روی استادم برکشند... و آن طائفه از حسد وی هر کسی نسختی کرد. (تاریخ بیهقی ). میشنویم تنی چند به باب ایشان حسد مینمایند و ژاژ میخایند... از آن نباید اندیشید. (تاریخ بیهقی ص 223).
مرکهین را خدای ما بگزید
تا بکشتش بدین حسد قابیل .

ناصرخسرو.


ناید حسد و رشک کهین چاکر او را
نز ملک فلانی و نه از مال فلانش .

ناصرخسرو.


دست حسد سرمه ٔ بیدادی در چشم وی کشید. (کلیله و دمنه ). همیشه هنرمندبه حسد بی هنران در معرض حسد افتد. (کلیله و دمنه ). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید... (کلیله و دمنه ). هرگاه که متقی در کار جهان گذرنده تأملی کند هر آینه مقابح آنرا بنظر بصیرت بیند. و به ترک حسد بکوشد تا در دلها محبوب گردد. (کلیله و دمنه ).
شاعران حیض حسد یافته چون خرگوشی
تا ز من شیردل این نکته ٔ عذرا شنوند.

خاقانی .


وز حسد لفظ گهرپاش من
در خوی خونین شده دریا و کان .

خاقانی .


|| مجازاً مورد حسادت . محسود علیه ؛ چیزی که بر آن حسد برده شود :
ای جان ری فدای تن پاک اصفهان
وی خاک اصفهان حسد توتیای ری .

خاقانی .


- بی حسد ؛ بی غرض . ساده دل :
چون کنی با بی حسد مکر و حسد
ز آن حسد دل را سیاهی ها رسد.

مولوی .


- حریف حسد ؛ حسود. حسدورز :
دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.

خاقانی .


- در حسد آمدن ؛ تحریک شدن حس حسادت در کسی :
زاغ چون بشنود آمد در حسد
با سلیمان گفت کو کج گفت و بد.

مولوی .


- راه حسد رفتن ؛ حسادت ورزیدن :
تو ره مکر وحسد مسپری ازیراک
هرکه به راه حسد رود بسر آید.

ناصرخسرو.



حسد. [ ح ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ حسود.


حسد. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسد.


حسد. [ ح َ س َ ] ( ع مص ) بدخواهی. ( دهار ) ( محمودبن عمر ربنجنی ). بد خواستن. ( زوزنی ). رشگ. ( لغت نامه اسدی ). غیرت. بد خواستن برای کسی. ( ترجمان عادل ). زوال نعمت کسی را تمنی کردن. تمنی زوال نعمت از دیگری. ( تعریفات جرجانی ). خواهش زوال نعمت دیگری. حسودت. حسود. حسیدت. حسودی. حسادت. خلاف غبطه. نجاة. ( منتهی الارب ). تنگ چشمی. خاشه. تهانوی گوید: بفتح حا و سین مهملتین در لغت بد خواستن ، کما فی الصراح ، و در خلاصةالسلوک گوید: الحسد نزد اهل سلوک خواستن زوال نعمت محسود باشد و قیل : الذی لایرضی اهله بقسمة الواجد. و گفته اند حسد نیکوترین افعال شیطان و زشت ترین افعال انسان است. و نیز گفته اند حسد دردی است که جز مرگ دوائی ندارد. و گفته اند حسد جراحتی است که مندمل نشودمگر به هلاک حاسد یا محسود و گفته اند حسد آتشی است که آتش زنه آن حاسد است. و حکیمی گفته است : حسد در تمام احوال ناپسند است مگر تعلیم و عمل به علم و بخشش به مال و فروتنی به بدن - انتهی. و در صحائف آورده که : حسد آن است که زوال نعمت دیگری خواهد و آن در جمیع مذاهب حرام است. و اما اگر زوال آن نخواهد بلکه برخود نیز مثل آن خواهد حرام نباشد و این را غبطه خوانند، و این در میان اهل بهشت نیز خواهد بود. در مجمعالسلوک آورده که : حسد، آرزو بردن بر نعمت غیری که مخصوص بدوست و یا بر زوال نعمت غیری. پس اگر خدای تعالی شخصی را بصفتی مخصوص گرداند و شخصی دیگر آرزو دارد که آن صفت بمن حاصل شود، این را حسد گویند. چه این شخص آرزو دارد بر زوال خصوص نعمت. و اگر آرزو برد بر حصول نعمت غیری بدون زوال آن نعمت و یا خصوص آن نعمت بدان غیر، این را غبطه گویند. و این محمود است... ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و با داشتن و کردن و بردن و ورزیدن و آوردن صرف شود، بمعنی رشک بردن :
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب.
ابوطاهر خراسانی.
حسد برد بدگوی در کار من
بتر شد بر شاه بازار من.
فردوسی.
وگر ز درد بترسی حسد مکن که حکیم
مثل زند که حسد هست درد بی درمان.
عنصری.
که حسد هست دشمن ریمن
کیست کو نیست دشمن دشمن.
عنصری.
حسودان را حسد بردن چه باید
به هرکس آن دهدیزدان که شاید.
( ویس و رامین ).
حسد کاهش تن است و حاسد را هرگز آسایش نباشد. ( تاریخ بیهقی ). از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند که به روی استادم برکشند... و آن طائفه از حسد وی هر کسی نسختی کرد. ( تاریخ بیهقی ). میشنویم تنی چند به باب ایشان حسد مینمایند و ژاژ میخایند... از آن نباید اندیشید. ( تاریخ بیهقی ص 223 ).

فرهنگ عمید

۱. = * حسد بردن
۲. (صفت ) [قدیمی، مجاز] مایۀ حسادت.
* حسد بردن: (مصدر لازم ) به مال و مقام کسی حسودی کردن و زوال آن را خواستن، حسادت.

۱. = ⟨ حسد بردن
۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] مایۀ حسادت.
⟨ حسد بردن: (مصدر لازم) به مال و مقام کسی حسودی کردن و زوال آن را خواستن؛ حسادت.


دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی بدخواهی و رشک بردن) در اصطلاح علم اخلاق، نابودی نعمت کسی را آرزو کردن. فرق حسد با غبطه آن است که در غبطه یا منافسه بی آن که آرزوی زوال نعمت دیگران کنند آن نعمت را برای خود نیز بخواهند که آن نیز بر دو گونه است: اگر در زمینه معنویات و کمالات باشد و شخص آن ها را برای خود نیز بخواهد غبطۀ محمود؛ و اگر در زمینه مادیات باشد غبطۀ مذموم است. حسد از بُخل و پلیدی باطن، کینه توزی، حبّ مال و جاه، انحصارطلبی، تکبّر، فخرفروشی و در یک کلام، از خودخواهی مذموم به بار می آید و دارای سه مرتبه است: ۱. آرزوی زوال نعمت محسود؛ ۲. آرزوی بهره مندی حاسد از نعمتی که محسود از آن محروم می ماند؛ ۳. آرزوی برابری حاسد با محسود در محرومیت از نعمت. حَسَد، رذیله ای است که چونان دیگر رذایل، بیماری روحی و اخلاقی به شمار می آید و به نظر علمای اخلاق با دو شیوۀ علمی و عملی درمان پذیر است: ۱. شیوۀ علمی، چنان است که حاسد را بدین معنا آگاهی دهند که حسد ورزیدن در معنا دشمنی با نعمت های خداوندی و سبب زیان دنیوی و اخروی وی است. مطالعه آیات و روایات در این زمینه بسیار سودمند است. ۲. شیوۀ عملی، یعنی این که حاسد بکوشد به کردارها و گفتارهایی روی آورد که حسد او را به خلاف آن برمی انگیزد مانند خیرخواهی و تمجید از محسود و امثال آن. مداومت بر این روش موجب کاهش تدریجی و بالاخره انهدام این رذیلۀ اخلاقی خواهد شد.

فرهنگ فارسی ساره

رشک، رشک ورز


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حسد، از رذایل اخلاقی ، گناهان کبیره و به معنای آرزویِ زوال نعمت ها و داشته های دیگران می باشد. از آن در بابهایی نظیر صلات و شهادات سخن گفته اند.
برخی از مفسران واژه حسد را در اصل به معنی چیزی را بر چیزی ساییدن چندان که خراشیده شود، دانسته اند. برخی از فرهنگ نویسان، اصل این واژه را از حَسْدَل به معنای کَنِه دانسته اند؛ همان گونه که کَنه پوست تن آدمی را زخم می کند و خونش را می مکد، حسد نیز با جان و روان حاسد چنین می کند.
معنی حسد
حسد ناخشنودی از موفقیت کسی و زوال نعمت او را تمنا کردن است. حسد حد افراطیِ رفتار کسی دانسته شده است که از نیک بختی مردمان رنج می برد. بر پایه تعریفی، حسد، آرزوی نابودیِ نعمت های دیگران و خواستن آن نعمت ها فقط برای خود است، لیکن در تعریفی دقیق تر، آرزوی زوالِ نعمت های دیگران است که چه بسا با تلاش برای نابودی آن همراه باشد. با توجه به این که دانشمندان علم اخلاق برای حسد مراتبی ذکر کرده اند، به نظر می رسد این تعریف ها به مراتب حسد اشاره دارند.
حسد در قرآن
واژه حسد و مشتقات آن در چهار آیه از قرآن به کار رفته است : در آیه ۱۰۹ سوره بقره آمده است اهل کتاب (که مفسران منظور از آنان را یهودیان می دانند) از حسدی که در دل دارند، دوست دارند مؤمنان را به کفر بازگردانند.در آیه ۵۴ سوره نساء نیز سخن از حسادت به میان آمده است. مُفاد این آیه، بنابر سیاق آیات و تصریح مفسران، درباره برخی یهودیان هم عصر پیامبر است که به شوکت اسلام و فزونی پیروان آن حسد می ورزیدند.
← اشاره به مفهوم حسد
...

جدول کلمات

رشک, بد خواهی

پیشنهاد کاربران

ایجاد حسد

غبطه

غبطه - رشک - بخلحسادت - حسود


بد خواهی حسودی حرص خوردن به کار های دیگران

حسدآمیز ( آمیخته به حسد )

بدخواهی

رشک


کلمات دیگر: