کلمه جو
صفحه اصلی

حزن


مترادف حزن : اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت

متضاد حزن : سرور

برابر پارسی : اندوه، افسردگی، دلتنگی

فارسی به انگلیسی

depression, sadness, sorrow, grief, blue, cheerlessness, desolation, dreariness, funk, melancholy, shadow

grief, sorrow


blue, cheerlessness, depression, desolation, dreariness, funk, melancholy, sadness, shadow, sorrow


فارسی به عربی

حزن

عربی به فارسی

غم , اندوه , غصه , حزن , رنجش , سوگ , غم واندوه , مصيبت , غمگين کردن , غصه دار کردن , تاسف خودن


مترادف و متضاد

اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت ≠ سرور


sorrow (اسم)
مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی

grief (اسم)
رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه

despondency (اسم)
غم، خفگی، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی

despondence (اسم)
غم، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی

فرهنگ فارسی

اندوه، دلتنگی، خلاف سرور، احزان جمع
( اسم ) اندوه گرم غمگینی : (( حزن وی در این مصیبت بوصف در نیاید . ) ) جمع : احزان . توضیح یکی از کیفیات نفسانی است بدرون بنحو تدریج یا حصول قبض است بر اثر وقوع مکروه یا قوت محبوبی .
کلب یکی از حزون ثلاثه معروف بلاد عرب است

فرهنگ معین

(حَ یا حُ زَ ) [ ع . ] (اِ. ) اندوه .

لغت نامه دهخدا

حزن . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل قم است . (تاریخ قم ص 136).


حزن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن الحارث العنبری . پدر محجن است . جاحظ داستانی درباره ٔ او آورده است . (البیان و التبیین ج 3 ص 246).


حزن . [ ح َ ] (اِخ ) حی ای است از غسان .


حزن . [ ح َ ] (اِخ ) راهی است میان مدینة و خیبر که در «المغازی » واقدی در جنگ خیبر و مرحب یاد شده است . (معجم البلدان ).


حزن . [ ح َ ] (اِخ ) زبالة. نام موضعی است .


حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن ابی وهب بن عمروبن عائدبن مخزوم . وی جد سعید مسیب است که از جدش از پیغمبر روایت دارد. حزن روز فتح مکه اسلام آورد و یمامه را دریافت و پیغمبر او را «سهل » نامید، و او داستان سقیفة را نقل کرده است . (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7) (قاموس الاعلام ترکی ) (عقدالفرید ج 2 ص 14). و رجوع به حزن بن سعد و نیز رجوع به سهل ساعدی شود.


حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نباته . مجهول است . ابن ابی حاتم او را یاد کرده است . وی از یک صحابی روایت میکند. (لسان المیزان ج 2 ص 187).


حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نصر عدوی از بنی تیم . و او برادر قرظ است . (الاصابة ج 2 ص 61 قسم سوم ).


حزن . [ ح َ زَ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ).ناپدرام . زمین ناپدرام . زمین ناهموار. زراغن . زراغنگ . زمین ستبر. سنگلاخ . حزنة. وعر.درشت ناک . مقابل سهل .(منتهی الارب ). حزم . هموار. یاقوت بنقل از کتاب العین آرد: الحزن من الارض و الدواب ما فیه خشونة. (معجم البلدان ). حزم ، قال ابوعمرو الحزن و الحزم الغلیظ من الارض . و در صحاح گوید: الحزم ، ارفع من الحزن . (معجم البلدان ). ج ، حزون . (معجم البلدان ) (مهذب الاسماء).


حزن . [ ح َ زِ / ح َ زُ ] (ع ص ) حزین . غمگین . اندوهگین .


حزن . [ ح َ] (ع ص ، اِ) ناپدرام . زمین درشت . خلاف سهل . حَزَن .


حزن . [ ح ُ ] (ع مص ) اندوهگین کردن . (دهار). اندوهگن کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اندوهناک گردانیدن . || اندوهناک شدن . اندوهگین شدن . (ترجمان عادل ) (از منتهی الارب ).


حزن . [ ح ُ زَ ] (اِخ ) نام جائی است که در شعرولیعه از بنی حارث کنانة آمده است . (معجم البلدان ).


حزن . [ح َ ] (اِخ ) ابرق الحزن ، موضعی است به دیار عرب . یکی از چند موضع مسمی به ابرق است . (تاج العروس : برق ).


حزن. [ ح ُ ] ( ع اِ ) اندوه. غم. کمد. ( دهار ). انده. غم. حَوبَة. اندوهگنی. حزن. غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب. خدوک. غمگنی. غمگینی. گُرم. تیمار. خلاف سرور. خلاف فرح. عبارة عما یحصل لوقوع مکروه او فوات محبوب فی الماضی. ( تعریفات ص 59 ). ج ، احزان :
یعقوب دلم ندیم احزان
یوسف صفتم مقیم زندان.
خاقانی.
الوداع ای کعبه کاینک هفته ای در خدمتت
عیش خوابی بوده و تعبیرش احزان آمده.
خاقانی.
جهانی بود در عین عدم غرق
نه اسم حزن بود و نه طرب بود.
عطار.
- عام الحزن ؛ سالی که خدیجه زوجه رسول و عم او ابوطالب درگذشته و این نامی است که رسول به آن سال داده و آن سه سال پیش از هجرت بوده. ( منتهی الارب ).

حزن. [ ح ُ ] ( ع مص ) اندوهگین کردن. ( دهار ). اندوهگن کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). اندوهناک گردانیدن. || اندوهناک شدن. اندوهگین شدن. ( ترجمان عادل ) ( از منتهی الارب ).

حزن. [ ح َ زَ ] ( ع اِمص ) حُزن. اندوه. غم.انده. حدوک. کمد. حوبه. غمگنی. غمگینی :
کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گُرم و حزن.
فرخی.
گفتم چه پیشه دارد مهر و هوای او
گفتا یکی بلا بزداید یکی حزن.
فرخی.
قسم تو باد از این جهان خرمی
قسم بداندیش گرم و حزن.
فرخی.
هر که بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن.
فرخی.
خویشتن سوزیم و هر دو بر مراد دوستان
دوستان در راحتند از ما و ما اندر حزن.
منوچهری.
ای باده فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 78 ).
مرا ملال گرفته ز دیر ماندن شب
تنی به رنج و عذاب و دلی به گرم حزن.
مسعودسعد.
بینادلان ز گفته من در بشاشتند
کوری آن گروه که جز در حزن نیند.
خاقانی.
زین می خوش همچو من نوش کن ای خوش سخن
از سر رنج و حزن خیز و برآور دمار.
خاقانی.
هم او را از آن حاصلی نیستی
وگرخویشتن در حزن کشتمی.
خاقانی.
رو بهم کردند هر سه مفتتن
هر سه را یک رنج و یک درد و حزن.
مولوی.
- بوالحزن ؛ دائم الحزن. محزون. اندوهناک :

حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن سعد ساعدی . ابن حبان گوید: نام سهل بن سعد ساعدی حزن بود و پیغمبر او را سهل نامید. (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7). رجوع به حزن بن ابی وهب و نیز به سهل ساعدی شود.


حزن . [ ح َ زَ ] (ع اِمص ) حُزن . اندوه . غم .انده . حدوک . کمد. حوبه . غمگنی . غمگینی :
کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گُرم و حزن .

فرخی .


گفتم چه پیشه دارد مهر و هوای او
گفتا یکی بلا بزداید یکی حزن .

فرخی .


قسم تو باد از این جهان خرمی
قسم بداندیش گرم و حزن .

فرخی .


هر که بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن .

فرخی .


خویشتن سوزیم و هر دو بر مراد دوستان
دوستان در راحتند از ما و ما اندر حزن .

منوچهری .


ای باده فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 78).


مرا ملال گرفته ز دیر ماندن شب
تنی به رنج و عذاب و دلی به گرم حزن .

مسعودسعد.


بینادلان ز گفته ٔ من در بشاشتند
کوری آن گروه که جز در حزن نیند.

خاقانی .


زین می خوش همچو من نوش کن ای خوش سخن
از سر رنج و حزن خیز و برآور دمار.

خاقانی .


هم او را از آن حاصلی نیستی
وگرخویشتن در حزن کشتمی .

خاقانی .


رو بهم کردند هر سه مفتتن
هر سه را یک رنج و یک درد و حزن .

مولوی .


- بوالحزن ؛ دائم الحزن . محزون . اندوهناک :
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نورای بوالحزن .

مولوی .


- بیت الحزن ؛ بیت الاحزان . خانه ٔ احزان .
- || کنایت از خانه ای که یعقوب زمان ناپدید شدن یوسف در آن نشسته بود :
بدین شکسته ٔ بیت الحزن که می آرد
نشان یوسف دل از چه زنخدانش .

حافظ.


و در ادبیات فارسی گاهی کلبه ٔ و گاهی خانه ٔ احزان نیز آمده است :
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه ٔ احزان بخراسان یابم .

خاقانی .


یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ٔ احزان شود روزی گلستان غم مخور.

حافظ.



حزن . [ ح ُ ] (ع اِ) اندوه . غم . کمد. (دهار). انده . غم . حَوبَة. اندوهگنی . حزن . غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب . خدوک . غمگنی . غمگینی . گُرم . تیمار. خلاف سرور. خلاف فرح . عبارة عما یحصل لوقوع مکروه او فوات محبوب فی الماضی . (تعریفات ص 59). ج ، احزان :
یعقوب دلم ندیم احزان
یوسف صفتم مقیم زندان .

خاقانی .


الوداع ای کعبه کاینک هفته ای در خدمتت
عیش خوابی بوده و تعبیرش احزان آمده .

خاقانی .


جهانی بود در عین عدم غرق
نه اسم حزن بود و نه طرب بود.

عطار.


- عام الحزن ؛ سالی که خدیجه زوجه ٔ رسول و عم او ابوطالب درگذشته و این نامی است که رسول به آن سال داده و آن سه سال پیش از هجرت بوده . (منتهی الارب ).

حزن . [ ح ُ زَ ] (ع ص ، اِ) کوههای درشت . ج ِ حُزنَة.


فرهنگ عمید

اندوه، دلتنگی.

فرهنگ فارسی ساره

اندوه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حُزْنْ، سختی زمین را می­گویند و نفس را بخاطر غمی که برای آن بوجود می­ آید و موجب سختی و دگرگونی آن می­شود، حزین می­گویند که خلاف فرح و شادی است. هرگاه انسان چیزی را که مالک آن بوده است و آن را دوست داشته و یا خود را قادر بر تملک آن می­دانسته، از دست بدهد، حُزن بر او عارض می­شود.
کلمه حزن با مشتقاتش در کل آیات قرآن ۴۲ مرتبه به کار رفته است که ۲۶ آیه مکی و ۱۶ آیه مدنی می­باشد و در اکثر این آیات خداوند حزن را به صورت منفی بیان نموده و پرهیز از حزن دستور کار آیات می­باشد که ما در این جا به نمونه هایی از آیات اشاره می کنیم. خداوند در قرآن کریم می­فرماید:
«صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد وبخاطر (کارهای) آنها اندوهگین و دلسرد نشو و از توطئه­ های آنها در تنگنا قرار مگیر.»
«به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل می‏شوند که «نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است.»
این آیات وسیله‏ای برای تسلی و دلداری و تقویت روحی مؤمنین است. خداوند ماندن مؤمن بر اندوه را جایز نمی­داند، بلکه آن را مایه تنبه و عبرت قرار داده است تا او را به سوی فرح و سرور هدایت کند.
«نجوا تنها از سوی شیطان است. می‏خواهد با آن مؤمنان غمگین شوند. ولی نمی تواند هیچ گونه ضرری به آن ها برساند جز به فرمان خدا. پس مؤمنان تنها بر خدا توکل کنند.»

حزن در روایات
در روایات نیز، در مواردی از حزن به عنوان یک فضیلت یاد شده و مواردی نیز به عنوان رذیلت آمده است که به برخی از آنان اشاره می­کنیم.
۱. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: بر شما باد حزن، پس همانا کلید قلب است.
۲. امام علی(ع) فرمودند: در معرفی انسان کامل می­فرمایند: کسی که جامه زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست.
۳. پیامبر اکرم(ص) می­فرمایند: کسی که اندوهش بسیار است، بدنش بیمار شود.
طبق آیات و روایات فراوانی که این زمینه موجود است، حزن به دو رقم مذموم و ممدوح تقسیم می­شود که برای روشن شدن این مطلب ابتدا به تعریف آن و سپش به ذکر عوامل ایجاد کننده و در نهایت عوامل نابود کننده آن می­پردازیم.

حزن مذموم
حزن مذموم، همان حزن به جهت از دست دادن منفعت دنیوی و یا رسیدن به مصیبت است که بطور مستقیم و غیر مستقیم در آیات و روایات مورد نهی واقع است. خداوند صحنه پایانی غزوه احد را این گونه بیان می­ کند:
«(به خاطر بیاورید) هنگامی را که از کوه بالا می­رفتید، و(جمعی در وسط بیابان پراکنده شدند، و از شدت وحشت) به عقب ماندگان نگاه نمی­ کردید. پیامبر از پشت سر شما را صدا می­زد. سپس اندوه­ ها را یکی پس از دیگری به شما جزا داد. این بخاطر آن بود که دیگر برای ازدست رفتن (غنایم جنگی) غمگین نشوید، و نه بخاطر مصیبت­ هایی که بر شما وارد می­گردد.»
علامه طباطبایی در ذیل این آیه، دو احتمال می­دهند که هر دو احتمال دلیل بر مذموم بودن حزن ناشی از دست دادن منفعت دنیوی و یا رسیدن به مصیبت است. بنابر احتمال اول خداوند غم دیگری را به مسلمانان به عنوان پاداش داد تا بر اثر این غم مسلمانان از آنچه از دست داده بودند و یا از مصائبی که به آنها رسیده بود محزون و دلگیر نشوند و این غم باعث زوال حزن و اندوه اولیه شده بود.
بنابر احتمال دوم، غم دوم عبارت است از غمی که به سبب حمله ناگهانی مشرکین بعد از نافرمانی نگهبانان، از پشت سر بر آنها وارد شد. لذا دو غم بر مومنان وارد شد که هر دو مذموم است؛ یکی غم اختلاف و کشمکش و پراکنده شدن در زمین و دیگری غم حمله از پشت و غافلگیر شدن.

← عوامل بوجود آورنده حزن مذموم
...

پیشنهاد کاربران

دلتنگی

اندوهگین ، ناراحت


کلمات دیگر: