بدعت . [ ب ِ ع َ ] (ع ، اِ) بدعة. چیز نوپیدا و بی سابقه . آیین نو. رسم تازه . (فرهنگ فارسی معین )
: وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 48).
از دوش فکن غاشیه ٔ مهر در این کوی
چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست .
سنایی .
و رجوع به بدعة شود.
-
بدعت آوردن ؛ چیزی نو و بی سابقه آوردن . راه و رسمی تازه نهادن
: زحسن روی تو بر
دین خلق می ترسم
که بدعتی که نبوده ست در جهان آری .
سعدی (بدایع).
نظر با نیکوان رسمی است معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم .
سعدی (بدایع).
-
بدعت گذار ؛ آورنده رسم و آیین تازه . (از یادداشت مؤلف ).
-
بدعت گذاشتن ؛ رسم و آیین تازه پدید آوردن . (از یادداشت مؤلف ).
-
بدعت نهادن ؛ بدعت آوردن ، راه و رسمی تازه نهادن
: و بدعتهای بد که در خراسان آل سیمجور ودیگر متهوران نهاده بودند بیکبارگی محو گردانید. (کلیله و دمنه ).
هر که او بنهاد ناخوش بدعتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی .
مولوی .
||
اختراع واحداث رسم در دین . (ناظم الاطباء). عقیده ٔ تازه بر خلاف دین . (فرهنگ فارسی معین ). || الحاد و کفر و خطا و فساد. (ناظم الاطباء). مقابل سنت . (یادداشت مؤلف )
: بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت
بدین دولت خلیفه بازگسترده ست شادروان .
فرخی .
ایا شهی که در آفاق هر کجا شهری است
که دین و سنت فاش است و کفر و بدعت راز...
سوزنی .
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت .
خاقانی .
بدعت ز روی حادثه پشت هدی شکست
شیطان خلاف قاعده رجم شهاب شد.
خاقانی .
تب ریزهای بدعت تبریز برگرفت
تبریز شد ز رتبت او روضةالسلام .
خاقانی .
تا بت بدعت شکست اقبال حمد سیمگر
سکه نقش بت به زر دادن نیارد در جهان .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 327).
بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر بصدای بدعت نوحه می کرد در دام اسلام افکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
348).
شرعه ٔ
شریعت از غبار بدعت نگاهداشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص
398).
از ترهﱡب نهی فرمود آن رسول
بدعتی چون برگرفتی ای فضول .
مولوی .
-
اصحاب بدعت ؛ بدعت گذاران ، صاحبان بدعت
: از عقاید
اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
398). اهل فتنه و اصحاب بدعت سر در گریبان کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
436).
-
بدعت سرای ؛ کنایه از دنیاست . (از آنندراج ). ظاهراً بدان سبب که دنیا محل الحاد و کفر و خطا وفساد است
: دست انصاف تو بر بدعت سرای روزگار
دست محمود است بر بتخانه های سومنات .
انوری (از آنندراج ).
|| ظلم و فساد و خصومت و ستیزه . (ناظم الاطباء). و رجوع به بدعة شود.