مترادف عمد : خواسته، قصد، منوی
متضاد عمد : ناخواسته
برابر پارسی : خودکرد، دانسته، کامکی
intention, design
willful
تعميد دادن , بوسيله تعميد نامگذاري کردن , نام گذاري کردن (هنگام تعميد)
خواسته، قصد، منوی ≠ ناخواسته
(عَ مَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی قایق که از تنة درخت و ریسمان می ساختند.
(عَ مْ دْ) [ ع . ] (مص ل .) انجام دادن کاری با نیت و قصد.
عمد. [ ع َ ] (ع مص ) ستون نهادن چیزی را و ایستاده کردن به آن . (منتهی الارب ). سقف و امثال آن را بوسیله ٔ ستون به پا داشتن و محکم داشتن . (از اقرب الموارد). || آهنگ کردن خلاف خطا. (منتهی الارب ). قصد و آهنگ چیزی کردن . (از اقرب الموارد). آهنگ کردن . (دهار). || سست و گران گردانیدن بیماری کسی را. (منتهی الارب ). سنگین کردن و به درد آوردن بیماری کسی را.(از اقرب الموارد). || دردناک نمودن و گرانبار کردن وام کسی را. (منتهی الارب ). || افکندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به عمود زدن . (منتهی الارب ). بوسیله ٔ عمود کسی را زدن . (از اقرب الموارد). || بر عمود شکم زدن و اندوهگین ساختن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در دیانت مسیح ؛ به آب معمودیة شستن کودک را. (از اقرب الموارد). رجوع به معمودیة شود.
فرخی .
مولوی (مثنوی ج 1 ص 68).
مولوی .
عمد. [ ع َ م ِ ] (ع ص ) خاک تر. (منتهی الارب ). مکانی که باران آن را نمناک کرده باشد. (از اقرب الموارد). || هو عمدالثری ؛ او بسیار نیکوئی کننده و بسیاراحسان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر که درون کوهانش خسته و شکسته باشد. (منتهی الارب ). شتری که سنامش به «عمد» دچارشده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَمَد شود.
عمد. [ ع َم َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی . (منتهی الارب ). ملازم گشتن . (از اقرب الموارد). || درون کوهان شتر ریز و شکسته گردیدن بجهت سواری . (منتهی الارب ).شکسته شدن داخل سنام شتر از سواری ، در حالی که ظاهرآن سالم باشد. (از اقرب الموارد). || سست و دردناک گردیدن مرد. (منتهی الارب ). به درد آمدن . (از ذیل اقرب الموارد). || تر کردن خاک را باران ، چندانکه بسته گردد بگرفتن . (منتهی الارب ). نمناک کردن باران خاک را بطوریکه هنگام گرفتن ، بسته گردد بجهت نمناکی . (از اقرب الموارد). || تر شدن خاک . (از منتهی الارب ). || آماسیدن سرین از سواری و کشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در شگفت شدن از کسی : أنا أعمد منه ؛در شگفتم از وی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عمد. [ ع ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ عَمود. (منتهی الارب ). رجوع به عَمود شود. || ج ِ عماد. رجوع به عِماد شود.
عمد. [ ع ُ م ُدد ] (ع ص ) جوان پر از جوانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و مؤنث آن عُمدّة میگردد. (از اقرب الموارد).
عمد. [ع َ ] (اِخ ) رودباری است در حضرموت . (منتهی الارب ).
عمد. [ ع َ ] (ع اِ) کوشش .(منتهی الارب ). بطور جد و یقین : قطعه عمداً علی عین ،و عمد عین . (از اقرب الموارد). || نیک راست و یقین . بیگمانی . (منتهی الارب ). بطور قصد و اختیار، که ضد آن سهو و خطا میگردد. (از اقرب الموارد). تعمداً. دستی . دانسته . بعمد. متعمداً. عمداً. عمدی .
- بطور عمد ؛ بطور قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء).
- بعمد ؛ به اختیار. (ناظم الاطباء). عمداً. دستی . دانسته .
- عمد داشتن ؛ قصد داشتن .
- عمد کردن ؛ بطور اختیار و از روی قصد و آهنگ کاری کردن . (ناظم الاطباء).قصد کردن .
۱. قصد کردن؛ آهنگ کاری کردن.
۲. (صفت) ویژگی عملی که با قصد و نیت انجام شده باشد.
چوبهای بههمبسته که با آن از دریا و نهر عبور میکنند؛ نوعی قایق که با تنه و شاخههای درخت درست میکنند.