کلمه جو
صفحه اصلی

خلعت


مترادف خلعت : انعام، تشریف، جامه بخششی، جایزه، هدیه، کفن، لباس

برابر پارسی : پیشکش، پیشیاره، دادشاد

فارسی به انگلیسی

robe of honour


robe of honour, grave-clothes

مترادف و متضاد

انعام، تشریف، جامه‌بخششی، جایزه، هدیه


کفن


لباس


robe (اسم)
پوشش، رداء، خرقه، جامه بلند زنانه، لباس بلند و گشاد، خلعت


فرهنگ فارسی

( اسم ) جام. دوخته که بزرگی بکسی بخشد . جمع : خلع .

فرهنگ معین

(خِ عَ ) [ ع . خلعة ] (اِ. ) جامة دوخته که بزرگی به کسی بخشد. ج . خِلَع .

لغت نامه دهخدا

خلعت. [ خ ِ / خ َع َ ] ( ع اِ ) جامه و جز آن که بزرگی مر کسی را پوشاند. و تن پوش که پادشاه و یا امیری مر نوکر خود را پوشاند. پایزه. ( ناظم الاطباء ). بکسر اول جامه ای از تن کنده بکسی دادن و در عرف جامه ای که ملوک و امراء بکسی دهند و کم از سه پارچه نباشد. دستار و جامه و کمربند. ج ، خلاع. و فاخر از صفات اوست. ( از آنندراج ). در عربی خلعة بکسر اول و در تداول فارسی زبانان ، بفتح اول تلفظ شود. تشریف. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
فرستاده را خلعت آراستند
پس اسب گرانمایگان خواستند.
فردوسی.
دلیرانت را خلعت و باره ساز
کسانی که باشند گردنفراز.
فردوسی.
یکی خلعتش داد کاندر جهان
کس از مهتران آن ندید ازمهان.
فردوسی.
بر ایشان یکی خلعت افکند شاه
کزآن ماند اندر شگفتی سپاه.
فردوسی.
اما رسول چون بنشابور آمد با دو خادم و دو خلعت و کرامات و لوا و عهد... هزار درم در کار ایشان بشد. ( تاریخ بیهقی ). روزشنبه بیستم ماه محرم ، رسول را بیاوردند و خلعتی دادند سخت فاخر. ( تاریخ بیهقی ). گفت ناچار بونصر نامه نویسد و تذکره و پیغامها... و خلعت و وصلت رسول را بدهد. ( تاریخ بیهقی ). امیر مسعود گفت : خواجه را... مبارکباد خلعت وزارت. ( تاریخ بیهقی ).
بیارد سوی بوستان خلعتی
که لؤلؤش پود است و پیروزه تار.
ناصرخسرو.
شادمانی بدان کت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.
ناصرخسرو.
کرا عقل از فضائل خلعت دینی بپوشاند
نتاند کرد از آن خلعت هگرز این دیو عریانش.
ناصرخسرو.
بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس
بگرفت خیره باز به انجام خلعتش.
ناصرخسرو.
از چنین کارهای بی ترتیب
دل من خون شد و جگر بشکافت
سخن خوب و نغز طوطی گفت
خلعت طوق مشک فاخته یافت.
مسعودسعد.
زاهدی را پادشاه روزگار... خلعتی گرانمایه داد. ( کلیله و دمنه ).
بر اسب بخت کرد سوارم بتازگی
تا خلعتم ممزج و اسب سوار کرد.
خاقانی.
آن زمان کز بهر دونان عشق او خلعت برید.
خاقانی.
سوی من خلعتی بساز فرست.
خاقانی.
لیک خواهد که بپوسیدن آن
در تنم خلعت بیشی پوشد.
خاقانی.
طایفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند و او ایشان را نوازش کرد و خلعت داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سلطان او را با تشریف لایق و خلعت گرانمایه گسیل کرد.( ترجمه تاریخ یمینی ).

خلعت . [ خ ِ / خ َع َ ] (ع اِ) جامه و جز آن که بزرگی مر کسی را پوشاند. و تن پوش که پادشاه و یا امیری مر نوکر خود را پوشاند. پایزه . (ناظم الاطباء). بکسر اول جامه ای از تن کنده بکسی دادن و در عرف جامه ای که ملوک و امراء بکسی دهند و کم از سه پارچه نباشد. دستار و جامه و کمربند. ج ، خلاع . و فاخر از صفات اوست . (از آنندراج ). در عربی خلعة بکسر اول و در تداول فارسی زبانان ، بفتح اول تلفظ شود. تشریف . (یادداشت بخط مؤلف ) :
فرستاده را خلعت آراستند
پس اسب گرانمایگان خواستند.

فردوسی .


دلیرانت را خلعت و باره ساز
کسانی که باشند گردنفراز.

فردوسی .


یکی خلعتش داد کاندر جهان
کس از مهتران آن ندید ازمهان .

فردوسی .


بر ایشان یکی خلعت افکند شاه
کزآن ماند اندر شگفتی سپاه .

فردوسی .


اما رسول چون بنشابور آمد با دو خادم و دو خلعت و کرامات و لوا و عهد... هزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی ). روزشنبه بیستم ماه محرم ، رسول را بیاوردند و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی ). گفت ناچار بونصر نامه نویسد و تذکره و پیغامها... و خلعت و وصلت رسول را بدهد. (تاریخ بیهقی ). امیر مسعود گفت : خواجه را... مبارکباد خلعت وزارت . (تاریخ بیهقی ).
بیارد سوی بوستان خلعتی
که لؤلؤش پود است و پیروزه تار.

ناصرخسرو.


شادمانی بدان کت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.

ناصرخسرو.


کرا عقل از فضائل خلعت دینی بپوشاند
نتاند کرد از آن خلعت هگرز این دیو عریانش .

ناصرخسرو.


بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس
بگرفت خیره باز به انجام خلعتش .

ناصرخسرو.


از چنین کارهای بی ترتیب
دل من خون شد و جگر بشکافت
سخن خوب و نغز طوطی گفت
خلعت طوق مشک فاخته یافت .

مسعودسعد.


زاهدی را پادشاه روزگار... خلعتی گرانمایه داد. (کلیله و دمنه ).
بر اسب بخت کرد سوارم بتازگی
تا خلعتم ممزج و اسب سوار کرد.

خاقانی .


آن زمان کز بهر دونان عشق او خلعت برید.

خاقانی .


سوی من خلعتی بساز فرست .

خاقانی .


لیک خواهد که بپوسیدن آن
در تنم خلعت بیشی پوشد.

خاقانی .


طایفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند و او ایشان را نوازش کرد و خلعت داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان او را با تشریف لایق و خلعت گرانمایه گسیل کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
خلعت طاوس آید ز آسمان
کی رسد از رنگ دعویها بر آن .

مولوی .


ملکزاده را بر حال تباه او رحمت آمد، خلعت و نعمت داد. (گلستان سعدی ). یک خلقت زیبا به از هزار خلعت دیبا. (گلستان سعدی ). گفت : دامن بدار! درویش گفت : دامن از کجا آرم که جامه ندارم . ملک را بر حال صعب او رحمت آمد و خلعتی بر آن مزید کرد. (گلستان سعدی ).
بطهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده .

حافظ.


- خلعت آراستن ؛ جامه ٔ گرانبها برای کسی فراهم کردن :
سزاوار او خلعت آراستند
ز گنج آنچه پرمایه تر خواستند.

فردوسی .


یکی خلعت آراست شاه زمین
که کردند هر کس بر او آفرین .

فردوسی .


- خلعت آوردن ؛ لباس و جامه فاخر و گرانبها از مقامی برای مقام دیگر پیشکش آوردن : خداوند یاد دارد بنیشابور رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت اسفهسالاری ؛ لباس گرانبهایی که از طرف شاه بجهت سپهسالاری عطا میشود : بوالمظفر گفت : مبارکباد خلعت اسفهسالاری . (تاریخ بیهقی ).
- خلعت اسلام ؛ کنایه از دین اسلام است : از ربقه ٔ دین و خلعت اسلام بیرون آمد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- خلعت افلاک ؛ جامه افلاک ، کنایه از تشریف و زیبائیهای عالم بالاست :
خلعت افلاک نمی زیبدت
خاکی و جز خاک نمی زیبدت .

نظامی .


- خلعت افکندن ؛ خلعت بر دوش کسی انداختن .خلعت دادن :
بر آن موبدان خلعت افکند نیز
درم داد و دینار و بسیار چیز.

فردوسی .


بر آن نامور خلعت افکند نیز.

فردوسی .


- خلعت انصاف ؛ جامه ٔ انصاف . انصاف :
خلعت انصاف می دوزد مگر.

خاقانی .


- خلعت ایزدی ؛ لباس خدائی . کنایه از موهبت الهی :
خرد خود یکی خلعت ایزدیست
از اندیشه دور است و دور از بدی است .

فردوسی .


- خلعت پوشانیدن ؛تشریف بر تن کسی کردن . خلعت کسی را پوشانیدن : ششم جمادی الاولی خلعت پوشانیدند. (تاریخ بیهقی ).خلعتی پوشانیدند که کمر هزارگانی بود در آن خلعت . (تاریخ بیهقی ). امیر فرمود تا پسر وزیر عبدالجبار مراخلعت پوشانید. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت حاجبی ؛ جامه ای که از طرف شاه بجهت حاجب دربار شدن می پوشانیدند : امیر فرمود وی را بجامه خانه بردند و خلعت حاجبی پوشانیدند. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت خاص ؛ خلعت مخصوص :
از بر خودخلعت خاصم فرست .

عطار.


- خلعت دادن ؛ خلعت بخشیدن : کارها بر آن جانب قرار گرفت ... فرزند را خلعت داد. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت راست کردن ؛ خلعت آماده کردن : خلعتها راست کردند و درپوشیدند و پیش آمدند. (تاریخ بیهقی ). گفت : امیر را بگوی که بباید فرمود تا خلعت وی راست کنند زیاده از آنکه آریاق را. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت سپاهسالاری ؛ خلعتی که بجهت سپهسالار شدن می بخشند : خلعت سپاهسالاری بر او پوشیدند. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت شاه ؛ خلعتی که از طرف شاه داده شده است :
همه خلعت شاه پیش آورید
بر او آفرین کرد هر کس که دید.

فردوسی .


- خلعت شهریار ؛ خلعت شاه . خلعتی که شاه بخشیده است :
کسی گردنش را فرستاده وار
بیاراستی خلعت شهریار.

فردوسی .


- خلعت عارضی ؛ خلعتی که برای مقام عارضی بکسی بخشند : روز دیگر شنبه بوالفتح را بجامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت فرمودن ؛ دستور بخشیدن خلعت دادن . کنایه از خلعت بخشیدن : اگر رای عالی بیند او را بخواند و خلعت فرماید تا بدین شغل قیام کند. (تاریخ بیهقی ). گروهی را شغلها دادند و خلعتها فرمودند و گروهی را برکندند و قفا بدریدند. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت کردگار ؛ جامه ای که از طرف خدا بخشیده شود. کنایه از موهبت الهی :
ازین هرسه گوهر بود مایه دار
که زیبا بود خلعت کردگار.

فردوسی .


- خلعت مصریان ؛ خلعت فاطمیان . خلعتی که فاطمیان بمردمان می دادند : بوسهل گفت : حجت بزرگتر از اینکه مرد قرمطی است و خلعت مصریان پوشید. (تاریخ بیهقی ). حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد. (تاریخ بیهقی ).
- خلعت مهتری ؛ خلعت بزرگی . خلعت سروری :
بدان سور هر کس که بشتافتند
همه خلعت مهتری یافتند.

فردوسی .


- خلعت نوروزی ؛ کنایه از سبزی وخرمی است که گیاهان در بهار و نوروز بدست آرند : درختان را بخلعت نوروزی قبای سبزورق در بر کرده . (گلستان سعدی ).
- خلعت وزارت ؛ خلعت که جهت وزارت بر کس پوشانند : بر روزگار امیر محمد که بر تخت ملک بنشست وزارت یافته و خلعت وزارت پوشیده . (تاریخ بیهقی ). امیر روی بخواجه کرد و گفت : خلعت وزارت بباید پوشید که شغل در پیش بسیار داریم . (تاریخ بیهقی ).
- خلعت یافتن ؛ خلعت گرفتن . کنایه از عزت و احترام یافتن است : حسنک برفت و کوکبه ٔ بزرگ با وی از قضات ... نواخت و خلعت یافتند. (تاریخ بیهقی ).
- || تشریف به دست آوردن . لطف و فیض یافتن :
ببینی بدین داد و نیکی گمان
که او خلعتی یابد از آسمان .

فردوسی .


|| موهبت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
تهمتن چنین گفت :کاین زور و فر
یکی خلعتی باشد از دادگر
شما سر بسر بهره دارید ازین
نه جای گله است از جهان آفرین .

فردوسی .


|| مطلق جامه :
کفن مرگ را بسود تنش
خلعت عمر نابسوده هنوز.

خاقانی .


گفت حنوط و کفنش برکشید
غالیه و خلعت مادر کشید.

نظامی .


|| کفن . (یادداشت بخط مؤلف ). || خطی را گویند که خوش نویسان بهنگام اصلاح دادن بشاگردان بر گرد حرفی که خوب نوشته باشد می کشند. (آنندراج ).
- خلعت دادن حروف ؛ خط کشیدن بر گرد حروفی که شاگرد خوب نوشته باشد از جانب مربی و خوش نویس :
گردنش ز نزاکت زیاده
خلعت بخط غبار داده .

تاثیر (از آنندراج ).


بگاه مشق ز حسن رقم دهد قلمت
بشاهد خط یاقوت خلعت تعلیم .

ظهوری (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. لباس یا پارچه ای که خانوادۀ داماد به عروس یا خانوادۀ او هدیه می دهند.
۲. [مجاز] کفن.
۳. [قدیمی] جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.
۴. [قدیمی] هدیه، پاداش.
۵. [قدیمی] لباس.

دانشنامه عمومی

جامه ای که بزرگی به کسی بخشد


خلعت گونه ای پوشش از پارچهٔ ابریشمینِ زربفت و مجلل بود که در قرون وسطی پوشیده می شد. در بافتِ پارچهٔ آن اغلب طلا و نقره بکار می رفت.
خلعت به سبب انتساب آن به خلیفه یا سلطان، همواره مایه افتخار گیرنده آن بوده و در واقع خلیفه یا سلطان با خلعت بخشیدن به کارگزاران بر آنان منّت می نهاد و آنان نیز این منّت را با افتخار می پذیرفتند.
جعل واژه تشریف -که ظاهرآ جدیدتر از اصطلاح خلعت است- برای معنای خلعت، گویای همین جنبه افتخارآمیز بودنِ خلعت است. چه، گیرنده خلعت با دریافت آن شرف و فضیلت می یافته است. در واقع، هر کدام از این دو واژه با نظر بر محدوده معناییِ معیّنی از رسم خلعت بخشی وضع شده اند. خلعت ناظر به نوع آن ـکه معمولاً جامه است ــ و تشریف ناظر بر جنبه شرافت بخشی و افتخارآمیز آن است.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: تشریف)جامه، نشان، عنوان، مقام، منصب یا مزایایی که از جانب شاه و بزرگان به شخص اهدا می شود. دادن خلعت از دورۀ کوروش کبیر رواج داشت. به نوشتۀ مقریزی، نخستین کسی که در ایران پس از اسلام، این رسم را معمول کرد هارون الّرشید بود که به جعفر بن یحیی برمکی، وزیر خود، خلعت داد. در زمان های بعد، به این لباس افتخار، «تشریف» می گفتند. گاه شاعران در برابر سرودن شعری، خلعت می ستاندند. این رسم تا بدان جا پیش رفت که گاه سلطان یا امیر یا خلیفه لباس خود را از تن بیرون می آورد و آن را به تن کسی که مورد لطفش بود می پوشاند. خلعت بخشیدن به منزلۀ تفویض قدرت و اختیار به افراد بود. در دورۀ عباسیان و نیز در دوره های بعد، ازجمله غزنویان و سلجوقیان، شاهان به وزیران خود خلعت وزارت می بخشیدند که لباس رسمی وزیران و خود شامل دستی جامه بود که تمامی لباس ها را دربر می گرفت؛ ازجمله قبا، عمامه، کمربند، بالاپوشی جبه مانند، شلوار و کفش. حاجبان دربار نیز لباسی ویژه داشتند که «خلعت حاجبی» نام داشت و شامل قبا، کلاه، موزه و کمربند بود. حاجب الحجاب یا حاجب بزرگ از سوی شاه دستور داشت تا وزیر یا هرکس لایق جامۀ خلعت را به جامه خانۀ شاهی ببرد و بر او لباس خلعت بپوشاند. بخشیدن خلعت در همۀ دوره ها رایج بود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خِلعت «در تداول فارسی زبانان: خَلعت»، جامه های فاخر و گاه سایر اشیای گران بها که خلفا و پادشاهان به رسم تکریم و قدردانی عمومآ به صاحب منصبان می بخشیدند؛ نیز از جمله لوازم و شعائر رسمی خلافت و سلطنت در دوره اسلامی بوده.
خلعت به سبب انتساب آن به خلیفه یا سلطان، همواره مایه افتخار گیرنده آن بوده و در واقع خلیفه یا سلطان با خلعت بخشیدن به کارگزاران بر آنان منت می نهاد و آنان نیز این منّت را با افتخار می پذیرفتند. جعل واژه تشریف ــکه ظاهرآ جدیدتر از اصطلاح خلعت است ــ برای معنای خلعت، گویای همین جنبه افتخارآمیز بودنِ خلعت است؛ چه، گیرنده خلعت با دریافت آن شرف و فضیلت می یافته است، در واقع، هر کدام از این دو واژه با نظر بر محدوده معناییِ معیّنی از رسم خلعت بخشی وضع شده اند؛ برخلاف واژه خلعت، به جنبه مشترک همه خلعتها «افتخارآمیز بودن» اشاره می کند و گاه نیز در منابع به تنهایی و به جای خلعت به کار رفته است ــ رساتر و گویاتر باشد. همین تعدد و تنوع احکام خلعت باعث شده است که نویسندگان، همه آن ها را یا تحت عنوان «الخِلَع و التشاریف» «خلعتها و تشریفها» گردآورند یا به گونه ای به کاربرند که تردیدی در ترادف آن ها نماند، (د. ا. د. ترک، ذیل Hilat. Osmanlllarda hilat.)
خلعت هدایای پادشاهان
صرف نظر از بحثهای لغوی، شناخت موضوع خلعت و تحلیل جنبه های آن دشواریهای بسیاری دارد؛ از جمله، گزارشهای راجع به اعطای خلعت، در موارد بسیاری با بخششهایی چون انعام و هدیه و جایزه و صله و پیشکش، درآمیخته است و برای مثال هدایای پادشاهان به سفیران خارجی یا جامه های اعطایی پادشاهان به همتایان خود و یا جامه هایی که به عنوان مستمری غیرنقدی به کارکنان دیوانها می دادند، نیز گاه خلعت به شمار آمده اند.
سابقه اعطای خلعت
سابقه اعطای خلعت به صورت نظام مند در تشکیلات حکومتی دوره اسلامی، به اوایل دوره عباسی می رسد. البته در صدراسلام ، کعب بن زهیر (متوفی ۲۶) ــکه به سبب هجو کردن پیامبر صلی اللّه علیه وآله وسلم در مکه، محکوم به مرگ شده بودــ با سرودن قصیده معروف بانَتْ سعاد، جان خود را خرید و پیامبر اکرم بُرده خود را به او پوشاند اما، در این جریان به واژه خلعت یا تشریف اشاره ای نشده است.سیطره نظام دیوان سالاری ساسانی بر تشکیلات اداری دوره عباسی از یک سو، و رواج گسترده خلعت بخشی از همان اوایل دوره عباسیان از سوی دیگر، گرته برداری این سنّت را از تشکیلات اداری عصر ساسانی کاملا محتمل می سازد. این احتمال را گزارشهای متعدد فردوسی ــبا فرض قبول اصالت تاریخی آنهاــ از سنّت خلعت بخشی در ضمن نقل حوادث مربوط به حکومتهای شاهان ایران باستان و هخامنشی و اشکانی و ساسانی تقویت می کند
رواج رسم خلعت بخشی
...

پیشنهاد کاربران

لباس بخخشی

جامه یا پارچه ابریشمی که بزرگی به فقیری میبخشد


کلمات دیگر: