کلمه جو
صفحه اصلی

مزار


مترادف مزار : آرامگاه، تربت، حرم، خاک جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره، ضریح، زیارتگاه

برابر پارسی : گور، آرامگاه، آستانه

فارسی به انگلیسی

grave, tomb

عربی به فارسی

زياد رفت وامد کردن در , ديدارمکررکردن , پيوسته امدن به , امد وشد زياد , خطور , مراجعه مکرر , محل اجتماع تبه کاران , اميزش , دوستي , روحي که زياد بمحلي امد وشدکند , تردد کردن , پاتوق


مترادف و متضاد

bier (اسم)
مقبره، مزار، تخت روان، جسد، لاشه، جای گذاردن تابوت در قبر

tomb (اسم)
خاک، مقبره، مزار، ارامگاه، قبر، گور

sepulcher (اسم)
مقبره، مزار، دفن، قبر، مرقد، گور، قبر ساختن

sepulchre (اسم)
مزار، دفن، قبر، مرقد، گور

آرامگاه، تربت، حرم، خاک‌جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره


ضریح، زیارتگاه


۱. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره
۲. ضریح، زیارتگاه


فرهنگ فارسی

دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. دارای ۴٠٠ تن سکنه . محصول : غلات ارزن زیره .
جای زیارت، زیارتگاه، درفارسی به معنی گورو آرامگاه نیزمیگویند
( اسم ) ۱ - جای زیارت زیارتگاه : و روز جمع. سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت . ۲- گور قبر آرامگاه جمع : مزارات .
دهی از شهرستانهای سیرجان و گناباد

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) گور، قبر، به ویژه قبری که زیارتگاه باشد.

لغت نامه دهخدا

مزار. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد در 5 هزارگزی جنوب بجستان و 6هزارگزی غرب راه بجستان به فردوس ، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 400 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات ، ارزن ، زیره ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


مزار. [ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، در50هزارگزی جنوب شرقی مشیز سر راه ده تازیان به کرمان ، در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 150 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


مزار. [ م َ ] ( ع مص ) زیارت کردن.( منتهی الارب ). || ( اِ ) جای زیارت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای زیارت کردن. ( ناظم الاطباء ). زیارتگاه. زیارت جای. ( مهذب الاسماء ). || قبر. گور. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). مرقد و قبرستان.( ناظم الاطباء ). گورستان. آرامگاه : مرا قصد افتاد که آن مزارهای متبرک را ببینم. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26 ). مردم آن دیه آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 128 ).
- مزار بستن ؛ گور درست کردن. گور ساختن :
کفن پروانه را از پرده فانوس می باید
مزارش را کسی ای کاش در پای لگن بندد.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).

مزار. [ م َ ] ( اِخ )دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، در50هزارگزی جنوب شرقی مشیز سر راه ده تازیان به کرمان ، در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 150 تن سکنه است. آبش از قنات ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

مزار. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ده سردبخش بافت شهرستان سیرجان ؛ در 88 هزارگزی جنوب بافت و دوهزارگزی غرب راه دولت آباد به بافت ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای یکصدتن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است. مقبره یکی از شیوخ زیارتگاه این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

مزار. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد در 5 هزارگزی جنوب بجستان و 6هزارگزی غرب راه بجستان به فردوس ، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 400 تن سکنه است. آبش از قنات ، محصولش غلات ، ارزن ، زیره ، شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

مزار. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده سردبخش بافت شهرستان سیرجان ؛ در 88 هزارگزی جنوب بافت و دوهزارگزی غرب راه دولت آباد به بافت ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای یکصدتن سکنه است . آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است . مقبره ٔ یکی از شیوخ زیارتگاه این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


مزار. [ م َ ] (ع مص ) زیارت کردن .(منتهی الارب ). || (اِ) جای زیارت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای زیارت کردن . (ناظم الاطباء). زیارتگاه . زیارت جای . (مهذب الاسماء). || قبر. گور. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). مرقد و قبرستان .(ناظم الاطباء). گورستان . آرامگاه : مرا قصد افتاد که آن مزارهای متبرک را ببینم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26). مردم آن دیه آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 128).
- مزار بستن ؛ گور درست کردن . گور ساختن :
کفن پروانه را از پرده ٔ فانوس می باید
مزارش را کسی ای کاش در پای لگن بندد.

نورالدین ظهوری (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. جای زیارت، زیارتگاه.
۲. گور، آرامگاه.

دانشنامه عمومی

مزار ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره کند:
گور
مزار شریف
مزار (بجستان)

گویش مازنی

/mezzaar/ قبرستان – گورستان – قبر

قبرستان – گورستان – قبر


واژه نامه بختیاریکا

خاکستو

پیشنهاد کاربران

مزار در زبان بلوچی به معنی ببر است و اسمی پسرانه است


کلمات دیگر: