کلمه جو
صفحه اصلی

حمار


مترادف حمار : الاغ، خر، درازگوش

متضاد حمار : بقر، گاو، گوساله

برابر پارسی : خر، الاغ، استر

فارسی به انگلیسی

ass

عربی به فارسی

خر , الا غ , ادم نادان و کند ذهن , کون , ادم نادان وکودن , الا غ نر , خر نر , ادم کله خر


مترادف و متضاد

الاغ، خر، درازگوش ≠ بقر، گاو، گوساله


فرهنگ فارسی

خر، درازگوش، الاغ، حمیر، حمورجمع
( اسم ) خر دراز گوش الاغ . جمع : حمیر حمور حمر . یا حمار اهلی . خر اهلی . یا حمار وحشی . خروحشی .
مروان بن محمد بن مروان الحکم چهاردهمین و آخرین خلفای اموی

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) خر، ج . حمیر.

لغت نامه دهخدا

حمار. [ ح َ مارر ] (ع اِ) ج ِ حَمارّة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمارة شود.


حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) لقب اسود عنسی کذاب بود که دعوی پیغمبری کردو خری سیاه و تعلیم یافته داشت و به آن میگفت که پروردگار خود را سجده کن ، آن خر بسجده میافتاد و به او میگفت از سجده بنشین ، آن می نشست . (از منتهی الارب ).


حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه ٔ عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه ٔ آسمانی آنان راهلاک کرد و بدنبال این حادثه آن مرد، کافر شد و گفت :من خدایی را که فرزندان من را چنین نابود کرد نمی پرستم پس خداوند او را هلاک گردانید و وادی او را ویران ساخت . کفر او ضرب المثل شده است . (از منتهی الارب ).


حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) مروان بن محمدبن مروان الحکم . چهاردهمین و آخرین خلفای اموی . رجوع به مروان شود.


حمار. [ ح ِ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ). حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ . درازگوش :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بیطعم که در کام حمار آید.

ناصرخسرو.


سر ز کمند خرد چگونه کشم
فضل خرد داد بر حمار مرا.

ناصرخسرو


آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار.

سعدی .


مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار.

سعدی .


- اذن الحمار ؛ گیاهی است . (منتهی الارب ).
- حمارالبیت ؛ حمار قبان . عیرقبان . هدبة. خرخدا.
- حمارالحاجات ؛ خر میان ده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمار جنوبی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان که در طرف جنوب نثره است .
- حمارشمالی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان در طرف شمال نثره .
- حمار عتابی ؛ خر زرد. حمار مخطط.
- حمار هندی ؛ کرگدن . (شفاء شیخ الرئیس ص 470).
- سنةالحمار ؛ عرب رأس هر مائه را سنةالحمار گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- شکل حمار ؛ یکی از اشکال هندسی است .
- قثاءالحمار ؛ گیاهی است . (اقرب الموارد).
|| گورخر. (منتهی الارب ). حمار وحشی . (اقرب الموارد). ج ، اَحمَره ، حُمُر، حَمیر، حُمور، حُمُرات ، محموراء. (منتهی الارب ). محموراء اسم جمع است نه جمع. (اقرب الموارد). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || چوبی است در پیش پالان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چوب که بر آن صیقل گر کار کند.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سه پایه ٔ چوبین که بر آن مطهره آویزند تا سرد گردد. (منتهی الارب ).

حمار. [ ح ِ ] ( ع اِ ) خر. ( منتهی الارب ). حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ. درازگوش :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بیطعم که در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
سر ز کمند خرد چگونه کشم
فضل خرد داد بر حمار مرا.
ناصرخسرو
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار.
سعدی.
مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار.
سعدی.
- اذن الحمار ؛ گیاهی است. ( منتهی الارب ).
- حمارالبیت ؛ حمار قبان. عیرقبان. هدبة. خرخدا.
- حمارالحاجات ؛ خر میان ده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- حمار جنوبی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان که در طرف جنوب نثره است.
- حمارشمالی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان در طرف شمال نثره.
- حمار عتابی ؛ خر زرد. حمار مخطط.
- حمار هندی ؛ کرگدن. ( شفاء شیخ الرئیس ص 470 ).
- سنةالحمار ؛ عرب رأس هر مائه را سنةالحمار گوید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- شکل حمار ؛ یکی از اشکال هندسی است.
- قثاءالحمار ؛ گیاهی است. ( اقرب الموارد ).
|| گورخر. ( منتهی الارب ). حمار وحشی. ( اقرب الموارد ). ج ، اَحمَره ، حُمُر، حَمیر، حُمور، حُمُرات ، محموراء. ( منتهی الارب ). محموراء اسم جمع است نه جمع. ( اقرب الموارد ). و رجوع به تحفه حکیم مؤمن شود. || چوبی است در پیش پالان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || چوب که بر آن صیقل گر کار کند.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سه پایه چوبین که بر آن مطهره آویزند تا سرد گردد. ( منتهی الارب ).

حمار. [ ح َ مارر ] ( ع اِ ) ج ِ حَمارّة.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حمارة شود.

حمار. [ ح ِ ] ( اِخ ) ( ذوالَ... ) لقب اسود عنسی کذاب بود که دعوی پیغمبری کردو خری سیاه و تعلیم یافته داشت و به آن میگفت که پروردگار خود را سجده کن ، آن خر بسجده میافتاد و به او میگفت از سجده بنشین ، آن می نشست. ( از منتهی الارب ).

حمار. [ ح ِ ] ( اِخ ) مروان بن محمدبن مروان الحکم. چهاردهمین و آخرین خلفای اموی. رجوع به مروان شود.

حمار. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه آسمانی آنان راهلاک کرد و بدنبال این حادثه آن مرد، کافر شد و گفت :من خدایی را که فرزندان من را چنین نابود کرد نمی پرستم پس خداوند او را هلاک گردانید و وادی او را ویران ساخت. کفر او ضرب المثل شده است. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

= خر١

خر١#NAME?


دانشنامه عمومی

(حُمّار) يعني آهسته ،به آهستگي


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حمار حیوانی که زیستگاه اصلی آن صحراست، و در ۵۰۰۰ سال قبل اولین بار توسط مصریان رام و بکار گرفته شد.
واژه «حمار» در عربی به هر دو گونه اهلی و وحشی این حیوان اطلاق می شود؛ اما واژه «الاغ» در فارسی تنها به گونه اهلی آن و «گورخر» به گونه وحشی آن گفته می شود.
واژه حمار در قرآن و روایات
در قرآن ۴ بار و در سوره های جمعه بقره لقمان و نحل از این حیوان یاد شده است، افزون بر این در برخی روایات در ذیل آیات ۱۷۵ اعراف و ۴۱ هود در ارتباط با ماجرای بلعم بن باعورا و طوفان حضرت نوح(علیه السلام) حکایاتی درباره این حیوان به چشم می خورد.
زیستگاه حیوان مذکور
درباره نخستین زیستگاه الاغ اطلاعی در دست نیست؛ امّا طبق برخی گزارش ها، مصریان نخستین کسانی بوده اند که این حیوان را در ۵۰۰۰ سال پیش رام کرده، مورد استفاده قرار داده اند. براساس نقل کتاب مقدس محل زیست این حیوان صحراهاست و در حمل بار و تحمل سختی ها و منتفع گردانیدن صاحب خود معروف بوده، گاهی از آن برای شخم زدن استفاده می شده است. از دیگر ویژگی های این حیوان شناسایی و پیمودن مسیرهایی است که فقط یک بار پیموده است.
کابرد الاغ
...

جدول کلمات

خر

پیشنهاد کاربران

الاغ. کلمه ی عربی;
ریشه کلمه ح م ر هست


کلمات دیگر: