مترادف حمار : الاغ، خر، درازگوش
متضاد حمار : بقر، گاو، گوساله
برابر پارسی : خر، الاغ، استر
خر , الا غ , ادم نادان و کند ذهن , کون , ادم نادان وکودن , الا غ نر , خر نر , ادم کله خر
الاغ، خر، درازگوش ≠ بقر، گاو، گوساله
حمار. [ ح َ مارر ] (ع اِ) ج ِ حَمارّة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمارة شود.
حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) لقب اسود عنسی کذاب بود که دعوی پیغمبری کردو خری سیاه و تعلیم یافته داشت و به آن میگفت که پروردگار خود را سجده کن ، آن خر بسجده میافتاد و به او میگفت از سجده بنشین ، آن می نشست . (از منتهی الارب ).
حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه ٔ عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه ٔ آسمانی آنان راهلاک کرد و بدنبال این حادثه آن مرد، کافر شد و گفت :من خدایی را که فرزندان من را چنین نابود کرد نمی پرستم پس خداوند او را هلاک گردانید و وادی او را ویران ساخت . کفر او ضرب المثل شده است . (از منتهی الارب ).
حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) مروان بن محمدبن مروان الحکم . چهاردهمین و آخرین خلفای اموی . رجوع به مروان شود.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو
سعدی .
سعدی .
خر١#NAME?
(حُمّار) يعني آهسته ،به آهستگي