کلمه جو
صفحه اصلی

استر


مترادف استر : اسب بارکش، قاطر، یابو

فارسی به انگلیسی

bushing, lining, priming, first coat, underlay, sealant, primer, putty, sealer, mule, ester, esther

mule


فارسی به عربی

بطانة

فرهنگ اسم ها

اسم: استر (دختر) (عبری) (تلفظ: ester) (فارسی: اِستِر) (انگلیسی: ester)
معنی: ستاره، همسر یهودی خشایار پادشاه هخامنشی

مترادف و متضاد

lining (اسم)
خط کشی، لنت، تودوزی، استر، استر دوزی

اسب‌بارکش، قاطر، یابو


فرهنگ فارسی

ترکیبی که از واکنش الکل با اسید آلی با حذف مولکول آب حاصل شود


( آستر ) آن سوی تر زاستر
لای و زیر جامه
برادرزاده مردی خای زن اخشویرش ( خشایارشایا اردشیر اول ) هخامنشی چون آمار وزیر شاهنشاه می خواست یهودیان را نابود کند استر تقاضای عفو آنان را کرد ویهودیان را نجات بخشید ( تورات ) . در همدان آرامگاهی است که بنام مقبره استر ومرد خای معروف است .
قاطر، حیوان بارکش وسواری که ازجفت شدن خرنربامادیان بوجودمی آید، ستر هم گفته شده
آستر
صحیفه ای در میان یهود و مسیحیان که از کتب قانونی آنان محسوب می شود

فرهنگ معین

( آستر ) (تَ ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - پارچه ای که زیر لباس می دوزند. ۲ - رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود می زنند.
( ~. ) (ق . ) آن سوی تر، زاستر.
(اَ تَ ) [ په . ] (اِ. ) قاطر.

(اَ تَ) [ په . ] (اِ.) قاطر.


لغت نامه دهخدا

استر. [ ] (اِخ ) از توابع بلوچستان و آن دارای معدن آهن است .


استر. [ اَ ت َ ] (اِ)آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست ، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزه ٔ مفتوحه . آستر و بطانه ٔ جامه . (برهان ).


استر. [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ساتر. پوشنده تر: و اولی ان یغسله [یغسل المیت ] فی قمیص لأنه اَستر. (معالم القربة).


استر. [ اَ ت َ ](اِ) در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است . حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است ، گویند این تصرف را فرعون کرده است . (برهان ). چارپائی است معروف میان خر و اسب . (انجمن آرای ناصری ). حیوانی که از جفتی خر نر و اسب ماده پیدا میشود و بهندی خچر گویند. (غیاث ). سَتر (مخفف آن ). بغل . بَغله . قاطر. عدس . ابن ناهق . (المرصع). ابوالاخطل . ابوالاشحج . ابوالحرون . ابوالصقر. ابوفمرس . ابوقضاعة. ابوکعب . ابوالمختار. ابوملعون . (المرصع): اَسْفی ̍؛ استر شتاب تیزرو. بَغْل ؛ استر نر. بَغْلة؛ استر ماده . سَفْواء؛ استر تیزرو. (منتهی الارب ). و از او [ از شهر کش ] استران نیک خیزد. (حدود العالم ) :
ای سند چواستر چه نشینی تو بر استر
چون خویشتنی را نکند مرد مسخر.

منجیک .


چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استرو زین حزینی .

ناصرخسرو.


تو چه دانی که که بود آن خرک لنگت
که همی بر اثر استر او رانی .

ناصرخسرو.


اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را.

ناصرخسرو.


خلعت های خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). بوعلی بر استری بود بند در پای پوشیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). و سیصد پیاده گزیده و استری با زین بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 352). فرمود که بوسهل را بایدبرد حاجب نوبتی او را بر استری نشانده و با سوار و پیاده بسیار بقهندز بردند. (تاریخ بیهقی ص 330). و بر آنجانب رود که سوی افغانستان است بسیار استر سلطانی بسته بودند. (تاریخ بیهقی ص 261). خواجه ٔ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 297).و هر جانوری که دارم از اسب نعلی (؟) و استر... رهاکرده شده است بسر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318).
هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.

سنائی .


اشتر و استر فزون کردن سزاوارست اگر
بار عصیان ترا بر اشترو استر برند.

سنائی .


خواجگان دولت از محصول مال خشک ریش
طوق اسب وحلقه ٔ معلوم استر کرده اند.

سنائی .


و [ جمشید ] خر را بر اسب افکند تا استر پدید آمد. (نوروزنامه ).
گر خاتم دست تو نشاید
هم حلقه نشاید استران را.

خاقانی .


دستار خزّ و جبّه ٔ خارا نکوست لیک
تشریف وعده دادن استرنکوترست .

خاقانی .


روز از برای ثقل کشی موکب بهار
پالان بتوسن استر گرما برافکند.

خاقانی .


لگام فلک گیر تا زیر رانت
کبود استری داغ بر ران نماید.

خاقانی .


دل کو محفه دار امید است نزد اوست
تا چون کشد محفه ٔ ناز استر سخاش .

خاقانی .


با قفل زرست فرج استر
با مهره و لعل گردن خر.

خاقانی (تحفةالعراقین ).


- امثال :
استر را گفتند پدرت کیست ، گفت داییزه ام مادیان است .

( آستر ) آستر.[ ت َ ] ( اِ ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن. زیره. بطانه. مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی :
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی و فر
جامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر.
عنصری.
نار ماند بیکی سُفرگک دیبا
آستر دیبه زرد، ابره آن حمرا.
منوچهری.
بر جامه سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون پندهاش پندی جز در قران دگر نیست.
ناصرخسرو.
قدر تو کسوتیست که خیاط فطرتش
بردوخته است ز ابره افلاکش آستر.
انوری.
فلک ز مفرش خود خسقی شفق دار است
برای آستر صوف و حبر اخضر ما.
نظام قاری.
فراوان در این کارگه کارگر
یکی ابره بافد دگر آستر.
ظهوری ترشیزی.
مرا سردار پشمین جبه ای داد
نه آن را آستر بود و نه روئی.
یغما.
|| پارچه کم ارز که بطانه بدان کنند. آستری :
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو رو آستر.
سعدی.
- آستر کردن ، آستر زدن ؛ دوختن آستر بجامه.
- دهانش آستر دارد ؛ تعبیر مثلی که بمزاح به آنکه طعام یا شرابی سخت گرم خورد و منتظر خنک شدن آن نشود گویند.

آستر. [ ت َ ] ( ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.
- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر :
ستاره ندیدم ندیدم رهی
بدل زآستر ماندم از خویشتن .
ابوشکور.
بمرو آیم و زآستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.
فردوسی.
از این کوه کس زآستر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد.
فردوسی.
هیچ علم از عقل اوموئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زآستر.
فرخی.
و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی زآستر نشوم. ( تاریخ بیهقی ).
گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر
بر خیرها مده بدو عالم ظفر مرا
واندر رضای خویش تو یارب بدو جهان
از خاندان حق تو مکن زآستر مرا.
ناصرخسرو.
چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایه زمین زآستر.
مسعودسعد.
بوالفضول از زمانه زآستر است.
خاقانی.
چون بهمه حرف قلم برکشید
زآستر از عرش علم برکشید.
نظامی.
بکنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطه امکانْش زآستر دیدم.

استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (کتاب یا صحیفه ٔ ...) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: صحیفه ٔ استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونی محسوب بوده و هست . نگارنده ٔ این کتاب بیقین قطعی معلوم نیست زیرا که بعضی به عزرا و برخی به کاهنی یهویاقیم نام و جمعی به مردخای نسبت میدهند. و آنچه از خود صحیفه ٔ استر استنباط میشود آنست که نگارنده اش مردخای بوده و نگارنده آنرا در ایران تصنیف کرده مطالبی را که خود معاینه دیده می نگارد و نقشه و نمونه ٔ واضح و مبیّنی از وضع سلطنت و رسوم و عادات ایران تشکیل میدهد،و هم معلوم است که نگارنده عبری متعصب و غیوری بوده . فائده ٔ مخصوص این کتاب آنست که محافظت عجیب و تسلطخدای تعالی را بر اغراض و هواهای نفسانی بنی نوع بشر و اجرای حکم عدل او را بر گناهکاران معلوم کند و هم اینکه ایشان را متنبه سازد که حضرتش قوم عهد خود را در نظر داشته در حالت اسیری هم اوست که آنان را بر دشمنان مظفر و منصور میگرداند. ولی با وجود مطالب مذکور اسم خداوند بهیچوجه در آن مذکور نیست و باید دانست در ترجمه ٔ سبعینیه بعضی ملحقات بر صحیفه ٔ استر از قبیل دعای مردخای و غیره که از گفته های مورخین و در ضمن کتب جعلیه است یافت می شود - انتهی . در فهرست ابن الندیم (ص 34) در ضمن کتب توراة آمده : کتاب حشوارش و یسمی المجله و ظاهراً مراد همین کتاب استر است .


استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت ، و چون پدرش جهان را بدرود گفت ، عموزاده اش مردخای وی را بفرزندی پذیرفت و تربیت کرد، و چون اردشیر، وشتی ملکه را طلاق داد استر را برگزید و او بجای وشتی ملکه شد و مورد عواطف شاهانه گردید و بدان واسطه مالیات قوم یهود که در آن وقت در ایران بسیار بود تخفیف یافت . استر بمرتبه ٔ اعلی ترقی کرده بحدی اقتدار یافت که قوم خود را از بلای قتل عام برهانید و یهودروز فوریم را بیادگاری آن خلاصی تا امروز در کمال دقت نگاه میدارند و بگمان برخی شوهر استر همان «زرکسیز» یونانیان است . رجوع به صحیفه ٔ استر شود - انتهی .
کیرش پسر اخشنو (ظ: اخشویرش ) بود، و مادرش استر نام بود، از بنی اسرائیل و دین توریت داشت ، و بفرمان دانیال کار کردی . (مجمل التواریخ و القصص ص 214). مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است : درکتاب استر (از تورات ) (باب 1 - 10) حکایتی راجع به خشیارشا ذکر شده ، که مضمون آنرا درج میکنیم . سابقاً این حکایت را راجع بدربار اردشیر درازدست میدانستند و حالا هم بعضی که در اقلیّت اند، تردید دارند در اینکه حکایت مزبور راجع به خشیارشا است یا اردشیر مذکور،ولی اندک دِقّتی ثابت میکند، که راجع به خشایارشا است ، زیرا در توریة اسم اردشیر اول و دوّم یعنی اردشیر درازدست و باحافظه را اَرْتَه خشثتا ضبط کرده اند، که با جزئی تصحیحی همان اَرتَه خشثرای کتیبه های این شاهان است ، و اگر این حکایت راجع به اردشیر درازدست بود، همین اسم را مینوشتند، نه اَخشورش که مصحّف خشایارشا میباشد و از خود اسم اخشورش پیداست ، که با وجود اینکه تصحیف شده ، به خشیارشا خیلی نزدیکتر از اَرتَه خَشَثتا میباشد. از این نکته گذشته از رفتار شاه در این حکایت بخوبی دیده میشود، که صفات خشیارشا را توصیف کرده اند نه احوال خلف او را. بهرحال این است مضمون حکایت مذکور: «در زمان سلطنت اَخشورِش ، این واقعه روی داد». این همان اَخشورِش است ، که از هند تا حبش بر صدوبیست وهفت ولایت سلطنت میکرد. پادشاه مزبور در سال سوم سلطنت خویش ، وقتی که بر کرسی دارالسلطنه ٔ شوش نشسته بود، ضیافتی برای جمیع سروران و خادمان خود بر پا کرد. تمام بزرگان پارس و ماد از امراء و سروران ولایات در حضور او بودند و شاه در مدت مدید یکصدوهشتاد روز جلال و عظمت دربار خود را نشان میداد. بعد از انقضای آن روزها، پادشاه برای تمام کسانی که در دارالسلطنه ٔ شوش از خرد و بزرگ بودند، ضیافت هفت روزه در باغ قصر بر پا کرد. پرده ها از کتان سفید و لاجورد با ریسمانهای سفید و ارغوان در حلقه های نُقره بر ستونهای مرمر سفید آویخته و تختهای طلا و نقره بر سنگفرشی از سنگ سماق و مرمر سفید و دُرّ و مرمر سیاه نهاده و ظروف زرّین ، که به انواع اَشکال ساخته شده بود، از آشامیدنیها مملُوّ و شرابهای ملوکانه برحسب کرم پادشاه فراوان و آشامیدن برحسب قانون معین ، تا کسی بر کسی تکلف نکند، زیرا پادشاه درباره ٔ همه ٔ بزرگان خانه اش چنین امر فرموده بود که هر کس موافق میل خود رفتار کند و وَشْتی ٔ ملکه نیز ضیافتی برای زنان خانه ٔ خسروی اخشورش بر پا کرده بود. در روز هفتم ، چون پادشاه از نوشیدن شراب سرخوش شد، هفت خواجه سرا یعنی مِهومان ، بِزَثا، حربونا، بگشا، اَبگشا، زِی بَژ و کرکس را، که در حضور اخشورش خدمت میکردند، فرمود که وَشْتی ٔ ملکه را با تاج ملوکانه بحضور پادشاه آرند، تا زیبائی او را بمردم و سروران نشان دهد. زیرا ملکه نیکومنظر بود. اما وشتی نخواست بمجلس شاه درآید. پس پادشاه بسیار خشمناک شد و بهفت نفرسروران پارس ، که بینندگان روی ملک و صدرنشین و بوقایع زمانهای گذشته آگاه بودند، گفت موافق قوانین ، با وَشْتی ٔ که از فرمان من سرپیچیده چه باید کرد؟ آنگاه مموکان که یکی از هفت نفر مزبور بود، عرض کرد که وَشْتی ٔ نه فقط در پیشگاه شاه مقصر است بلکه بتمام رؤسا و جمیع طوایفی که در ولایات شاه میباشند، توهین کرده ، زیرا چون رفتار ملکه نزد زنان شایع شود، به آنها خواهد آموخت که اطاعت اوامر شوهرانشان نکنند. بنابراین ، اگر شاه صلاح بداند، خوبست فرمانی صادر شود، که ملکه وشتی ٔ دیگر حق ندارددر پیشگاه شاه حاضر شود و زنی دیگر تاج او را بر سرنهد. این فرمان صادر شد و پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبائی سرآمد دختران مملکت باشد و دختران بسیار از اطراف مملکت بپایتخت آورده بدست خواجه سرائی هی جای نام میسپردند. در آنوقت در شوش یک نفر یهودی بود مُردَخا نام ، پسر پائیر و از نژاد بنیامین . این مرد عموزاده ای داشت هدسّه نام که نیکومنظر بود. چون پدر و مادر دختر مرده بودند، مُردخا اورا بدختری پذیرفته تربیت میکرد. او را هم آورده بدست خواجه سرا سپردند. این دختر خواجه را بسیار خوش آمد، و هفت کنیز برای خدمت او معین کرده سپرد، آنچه اسباب زینت است برای او مهیا سازند. هدسه بکسی نمیگفت از کدام مملکت و چه ملتی است ، زیرا مُردخا به او سپرده بود که در این باب چیزی نگوید. پس از یکسال تربیت و مالش بدن دختر با مُرّ و عطریات گرانبها، در روز معین او را نزد شاه بردند و شاه ویرا بسایر زنان ترجیح داد و تاج بر سر او نهاد. پس از آن او را اِستر نامیدند، که بپارسی بمعنی ستاره است . مقارن این احوال مُردخا کنگاشی را که دو نفر از خواجه سرایان بغتان ، وتارس نامان بر ضدّ شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط اِستر به اطلاع شاه رساند. شاه آن دو نفر را بدار آویخت . در دربار هامان نامی مورد توجه شاه بود و او از این جهت ، که مُردَخا به او تعظیم نمیکرد، کینه ٔ او را در دل گرفت . و وقتی که دانست مردخا یهودی است ، در صدد برآمد، که او و تمام یهودیها را بکشد. برای آنکه در کدام ماه به این کار مبادرت کند، قرعه انداخت و قرعه بماه دوازدهم درآمد. بعد هامان بشاه چنین گفت : مردمی هستند در مملکت تو، که در اطراف واکناف آن پراکنده اند، قوانین جدید و آداب مخصوص دارند و فرامین ترا اطاعت نمیکنند، اجازه بده ، آنها را بکشند من ده هزار وزنه نقره بتو میدهم . شاه انگشتر خود را از انگشت بیرون آورده به او داد و گفت نقره و هم این مردم را بتو دادم . هرچه خواهی بکن . و پس از آن هامان پسر هَمّد آثای آگاگی بتمام ایالات فرمان صادر کرد که در روز معین تمام یهودیها را از مرد و زن ، بزرگ و کوچک بکشند. مردخااز قضیه آگاه و سخت اندوهگین گردید. بر اثر غم و الم بسیار لباسهای خود را کنده کیسه ای در بر کرد و خاکستر بر سر ریخت . استر چون حال او را چنین دید، جهت او را پرسید. او سواد فرمان شاه را برای استر فرستاد،و گفت این است سبب غم و اندوه من . حالا آنچه توانی برای نجات هم کیشان خود بکن . استر جواب داد: رسم این است ، که هر کس داخل اطاق درونی عمارت شاه شود، محکوم به اعدام میگردد، مگر اینکه شاه دست خود را بطرف او دراز کند. با وجود این من این کار را خواهم کرد ولی لازم است بیهودیها بگوئی ، که سه روز تمام برای نجات من دعا کنند و روزه بگیرند. روز سوم استر لباسهای ملوکانه ٔ خود را در بر کرده به اطاق درونی شاه داخل شد.شاه دست خود را بطرف او دراز کرده گفت : استر ترا چه میشود؟ استر گفت من از شاه خواستارم ، که امروز با هامان میهمان من باشند. شاه پذیرفت و پس از اینکه در میهمانی ملکه ، شراب زیاد نوشید، رو به استر کرده گفت : خواهش تو چیست ؟ بگو تا بجا آرم ، اگر نصف مملکتم رابخواهی میدهم . استر اجازه خواست مطلب خود را در میهمانی روز دیگر بگوید و هامان را باز دعوت کرد اما هامان سپرده بود، داری برای بدار آویختن مردخا ببلندی 50 ارش تهیه کنند. شب شاه را خواب نبرد و فرمود، تا سالنامه های سلطنتش را بخوانند. خواننده رسید بجائی ، که راجع بکشف کنگاش بغتان و تارس بود. شاه پرسید که چه پاداشی بمردخا در ازای این خدمت دادم . خَدمه گفتند: پاداشی ندادی . در این وقت هامان وارد شد شاه از او پرسید چه باید کرد درباره ٔ چنین کسی ، که شاه میخواهد سرافرازش کند؟ هامان ، بتصور اینکه مقصود شاه خود اوست گفت چنین کس را باید بفرمائی لباس شاه بپوشد براسب شاه سوار شود تاج شاهی بر سر گذارد و اول مرد دربار در پیش او حرکت کرده بمردم بگوید، چنین کند شاه ، چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهائی که گفتی ، درباره ٔ مردخا بکن . هامان چنان کرد و بعد بی اندازه مهموم و مغموم بخانه برگشت . پس از آن خواجه سرایان آمده او را به مهمانی ملکه بردند. شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید مطلب چیست ؟ آنچه خواهی بخواه . ملکه گفت : اگر من مورد عنایت شاه هستم حیات من و ملتم را تأمین کن ، چه ما دشمنی بی رحم داریم . شاه پرسید، که این دشمن کیست ؟ملکه هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه ای بگوید و چشمان خود را بزیر انداخت . پس از آن شاه غضبناک برخاسته داخل باغ شد، هامان نیز برخاست و از ملکه تمنی کرد او را از مرگ نجات دهد، زیرا دانست که شاه قصد کشتن او را کرده . پس از لحظه ای چند شاه برگشت و دید، که هامان به بستری که اِستر بر آن بود افتاده . شاه گفت «عجب ! او در خانه ٔ من و در حضور من بملکه زور میگوید». همینکه این سخن از دهان شاه بیرون آمد روی هامان را با پارچه پوشیدند. این علامت حکم اعدام بود.یکی از خواجه سرایان بشاه گفت : چوبه ٔ داری هست ، که هامان برای مردخا تهیه کرده . شاه جواب داد: الاَّن او را بهمان دار بکشید. در همین روز مُردخا بحضور شاه آمد، چه اِستر اعتراف کرد، که این مرد از اقربای اوست .پس از آن اِستر بپای شاه افتاده با چشمان پر از اشک درخواست کرد، جلوگیری کند. شاه گفت : حکمی ، چنانکه خواهی خطاب بیهودیها بنویسان و بمُهر من برسان . معمول مملکت این بود، که کسی نمی توانست در مقابل چنین حکمی ، که به اسم شاه صادر شده و بمهر او رسیده بود، مقاومت کند. بعد بیدرنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی بیهودیها و بزرگان و حکام 127 ولایت ، که تابع شاه و ازهند تا حبشه بودند، بنویسند. این حکم را بزبانها و خطوط مختلف نوشتند تا در ایالات بتوانند بخوانند. احکام را چابک سوارانی ، که بر اسبهای ممتاز و قاطر سوار بوده حرکت میکردند، به ایالات مختلف رسانیدند و یهودیها انتقام خود را از دشمنانشان کشیده عده ٔ زیاد از آنها را در شوش کشتند. این است مضمون حکایت اِستر و مُردخا، و اگر از شاخ و برگهای داستانی آن صرف نظر کنیم ، اطلاعاتی که میدهد، همان است که مورخین یونانی هم داده اند: وسعت مملکت از هند تا حبشه موافق تاریخ است . هفت نفر مشاور مخصوص همان کسانند، که هرودوت هفت نفر قضات شاهی نامیده ، اینها رؤسای هفت خانواده ٔ درجه ٔ اول پارس و ماد بودند. درین حکایت بسالنامه ها اشاره شده . کتزیاس هم در این باب ذکری کرده ، این سالنامه ها را دیفترای بازیلیکامی یعنی دفاتر شاهی نامیده و هرودوت ، چنانکه گذشت میگوید در جنگ سالامین دبیران شاه اسامی اشخاصی را که خوب میجنگیدند، ثبت میکردند.در باب بستری ، که بر آن نشسته غذا صرف میکردند، نیزدر سه جای کتاب هرودوت ، چنانکه گذشت ، ذکری شده . چابک سواران نیز همانند که از منبع یونانی میدانیم (نوشته های هرودوت و گزنفون که در جای خود بیاید). خود اخشورش هم از حیث صفات شبیه همان خشیارشا است که یونانیان توصیف کرده اند، یعنی شخصی است بزرگ منش و بلندنظر،که دوازده هزار وزنه نقره را ردّ میکند، چنانکه موافق نوشته های هرودوت ، تقدیمی چندین میلیونی پاثیوس لیدی را رد کرد. از طرف دیگر بوالهوس ، کم عقل و ضعیف النفس است ، چه اختیار امور مملکت را به آسانی به این و آن میدهد. تجملات دربار و غیره هم همان است که از منبع یونانی معلوم است . در خاتمه باید گفت که این ضیافت قبل از عزیمت خشیارشا، یا اخشورش توریة، به جنگ یونان بوده و هرودوت هم اشاره بگرد آمدن بزرگان مرکز و ایالات در شوش کرده ، منتهی مورخ مذکور گوید، که برای مشورتی راجع به جنگ یونان این مجلس بزرگ منعقد شده بود. راجع به اسم ملکه ، که توریة او را وَشتی نامیده ظن ّ قوی این است که اسم مذکور مُصحف وَهِشتیه است ، که بزبان کنونی بهشت یا بهترین باید گفت ، ازینجا بایدحدس زد، که این اسم در واقع لقبی بوده . هرودوت اسم ملکه را آمِس تریس نوشته ، که ممکن است یونانی شده ٔ هماشَتْر یعنی همای مملکت باشد. امّا تخالفی ، که بین حکایات مزبور و نوشته های هرودوت دیده میشود، این است ، که آمِس تریس هیچگاه مغضوب نشد و چندان بزیست ، که بکهولت رسید. نوشته های اِشیل در نمایش حزن انگیز «پارسیها» هم نمیرساند که او مغضوب شده باشد، بنابراین ممکن است ، که وشتی ٔ زنی غیر از آمس تریس بوده و بعد زنی دیگر جای او را گرفته و درکتاب استر و مردخا، [ از جهت تقرب بشاه ]، وشتی ٔ راملکه دانسته باشند. (ایران باستان صص 897 - 904).


فرهنگ عمید

( آستر ) ۱. [مقابلِ رویه] پارچه ای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر می دوزند.
۲. قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزان تر است.
آن طرف تر: به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی: ۶/۵۲۹ ).
= قاطر۱
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود.

قاطر۱#NAME?


ماده‌ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به‌دست می‌آید و در ساختن مواد منفجره و خوش‌بو کردن بعضی مواد به کار می‌رود.


دانشنامه عمومی

استر ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
استر (شیمی) یک گروه عاملی و مادهٔ آلی
اَستَر یا قاطر نوعی حیوان
اِستِر همسر اَخشُورُش (منظور خشایارشا) و ملکهٔ پادشاهی ایران بود.
کتاب اِستِر نام یک کتاب در مورد اِستِر، بانوی یهودی
عید پاک یا اوستر یا ایستر، ترانویسی متفاوتی از نام عید پاک مسیحیان
سنجنده اَستِر از ابزارهای سنجش از دور و نصب شده بر روی ماهواره ترا

استر (ابهام زدایی). استر می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد.
اِستِر، همسر اخشوروش (منظور خشایارشا) و ملکهٔ پادشاهی ایران بود.
کتاب اِستِر، یکی از بخش های عهد عتیق و تنخ یهودی است.
اَستَر، یک نوع حیوان چهارپا است.
اِستِر، یک نوع ترکیب شیمیایی است.
اِستِر، از پول های رایج در سرزمین ایران در دوره ساسانی.
استر ویلیامز، بازیگر آمریکایی.

استر (شخصیت). اِستِر (به عبری: אְֶסתֵּר) دختر ابیهیل، تبعیدی ساکن شوش و قهرمان کتاب اِستِر است. نام اِستِر احتمالاً برگرفته از پارسی باستان استار به معنی ستاره است. او یکی از کسانی است که هدسه نامیده شده، گواهی بر اینکه یهودیان (همانند قهرمان های کتاب دانیال) صاحب ۲ نام بوده اند. او در کودکی یتیم بوده و پسرعمویش مردخای، سرپرست او شده و او را بزرگ کرده است.
؟
برخی نام اِستِر را فارسی و از ریشه ستاره یا اختر دانسته اند. همچنین احتمال دارد نام اِستِر از ستاره زهره که در یونانی اَستر نامیده می شود، ریشه گرفته باشد. اِستر در عبری به معنی پوشانده شدن است، و برخی یهودیان گفته اند که چون دین و نژاد خود را از پادشاه مخفی کرد، اِستِر نام گرفت. همچنین ممکن است اِستِر از واژه اکدی ایشتار که در خاورمیانه به عنوان ایزدبانو مورد پرستش بود، گرفته شده باشد. ریشهٔ نام عبرانی او هدسَه را به طور معمول به معادل عبری درخت مورد نسبت داده اند، اما ریشه شناسی های دیگری نیز پیشنهاد شده اند.
در دربار شاه اخشورش یا خشایارشاه، پادشاه هخامنشی که بر ۱۲۷ استان فرمان می راند، مهمانی برگزار شد و ملکه وشتی فراخوانده شد که بدون لباس در میهمانی حاضر شود. از آنجا که زنان ایرانی به عفت شهره بوده و برای آن بسیار اهمیت قائل اند ملکه از این کار سر باز زد، و شاه با مشاوره مردخای، تصمیم گرفت که او را عزل کند و بکشد و شخص دیگری را جای او بنشاند. در جستجو برای یافتن دختری بجای ملکه، دختران زیباروی باکره به قصر برای گلچین شدن آورده شدند. یکی از این دختران، هدسه، یا همان استر، دختر یتیم از نسل تبعیدشدگان یهودیّه که به عنوان ملکه برگزیده شد. طبق آموزش پسرعمویش (مردخای) او هیچ سخنی از تبارش نگفت.

استر (شیمی). ترکیبهایی به فرمول R’COOR، استر نامیده می شود که در آن گروه های R و R’ گروه آلکیل یا آریل می باشد و یک گروه عمده از ترکیبات آلی را تشکیل می دهند. استرهای حلقه ای نیز که لاکتون نامیده می شوند، جزو گروه استرها می باشند. استرها غالباً فرار و معطرند و برخی از آن ها در میوه های رسیده یافت می شوند. مثلاً استات ایزوپنتیل، بوی موز است، والرات ایزوپنتیل بوی سیب بوده و پروپیونات ایزوبوتیل، بوی نیشکر است. چربی ها و روغن ها و موم هایی که در طبیعت یافت می شوند، حاوی استرهایی با جرم مولکولی بالا می باشند که به لیپید موسومند. موم ها مخلوط پیچیده ای از استرها، الکل ها و آلکان های با زنجیر طویل می باشند، ولی جزء اصلی تشکیل دهنده آنها، استرهایی می باشند که از واکنش اسیدهای چرب و الکل های با زنجیر طویل به وجود می آیند.چربی های جامد و روغن های مایع، استرهایی هستند که از واکنش اسید چرب سنگین و گلسیرین به وجود می آیند و گلیسیرید نامیده می شوند. مهم ترین اسیدهای چرب اشباع شده ای که از هیدرولیز چربی ها و روغن ها بدست آمده اند، عبارتند از: اسید لوریک (Lauric acid)، اسید پالمتیک (Palmitic acid)، اسید استئاریک (Stearic acid).برای سنتز استر چندین روش مختلف وجود دارد:۱- واکنش الکل و اسید:یکی از روش های تولید استر، واکنش بین الکل و اسید است که Fischer esterification نام دارد و در حضور یک عامل دی هیدرات کننده صورت می گیرد.۲- واکنش الکلیز بین آسیل کلریدها و انیدرید اسیدها:طبق واکنش زیر استر تولید می گردد.RCOCl + R'OH → RCO2R' + HCl(RCO2)O + R'OH → RCO2R' + RCO2H۳- واکنش ترنس استریفیکاسیون (Transesterification):در این واکنش، یک استر به استر دیگری تبدیل می گردد.۴- واکنش کربونیل دار کردن (Carbonylation):آلکن ها در حضور متال کربونیل کاتالیزورها واکنش هیدرو استریفیکاسیون را انجام می دهند. استرهای بدست آمده از این روش برای تولید تجاری اسید فرمیک و اسید پروپیونیک استفاده می گردد.۵- اضافه کردن کربوسیلیک اسیدها به آلکن ها:واکنش این روش به صورت زیر می باشد.C2H4 + CH3CO2H + 1/2 O2 → C2H3O2CCH3 + H2O
Wikipedia contributors, "Ester," Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Ester&oldid=206601811http://daneshnameh.roshd.irhttp://www.chemguide.co.uk/physical/catalysis/esterify.html

استر (فیلم). «استر» (انگلیسی: Esther (film)) یک فیلم است که در سال ۱۹۱۶ منتشر شد.

دانشنامه آزاد فارسی

اَستر
رجوع شود به:قاطر

استر (شیمی). اِسْتِر (شیمی)(ester)
ترکیبی آلی، حاصل از واکنش بین الکل و اسید، همراه با حذف آب. برخلاف نمک ها، استرها ترکیباتی کووالان اند.

فرهنگستان زبان و ادب

آستر
{liner} [مهندسی محیط زیست و انرژی] مجموعه لایه های نفوذناپذیری از پلاستیک ضخیم و رُس و شن که از نفوذ شیرابه به آب های زیرزمینی جلوگیری می کند
{lining} [مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] لایه ای ضخیم از مواد نسوز در داخل کوره ها و پاتیل ها و ظرف هایی که در معرض حرارت زیاد قرار می گیرند
{ester} [شیمی] ترکیبی که از واکنش الکل با اسید آلی با حذف مولکول آب حاصل شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آستر. آستر پارچه ای است که در زیر پارچه اصلی لباس قرار می گیرد و از آن به مناسبت در باب طهارت و صلات سخن رفته است.
آستر به پارچه زیرین لباس گفته می شود و همچون لباس رویین در طهارت و نجاست حکم مستقل دارد.
تحریر الوسیلة ج۱، ص۱۲۴.
بر خلاف زنان براى مردان پوشیدن لباسى که همه یا مقدارى از آستر آن از ابریشم خالص است، حرام و نماز خواندن با آن باطل است.
توضیح المسائل، ص۱۱۶.
خونى که روى لباس ریخته و به آستر نفوذ کرده و یا برعکس، هر کدام جدا محاسبه مى گردد. بنابراین اگر مجموع خون لباس و آستر آن کمتر از درهم باشد نماز درست است و گرنه باطل است.
توضیح المسائل، ص۱۱۹.
...

واژه نامه بختیاریکا

چار با ( چاربُو )

جدول کلمات

یابو

پیشنهاد کاربران

آستَر ( اوستایی ) 1ـ گسترانیدن، گستردن، توسعه دادن، تعریض کردن2ـ پاشیدن، پخش ـ منتشر کردن

یکی از کتب دینی یهودیت است واز مجموعه ی تنخ است

استر
واژه سترون، استر ( قاطر ) ، سترگ و استریل از یک ریشه هستند. ریشه هندواروپایی واژه های بالا ster به چم استریل و نازا میباشد. در أوستا Astaire به چم ستوراست.
هم ریشه های سترون در انگلیسی sterile, Cholesterol, stern , starve . . . هستند.
در حیوان شناسی استر از جفت گیری اسب و خر بوجود میآید گاهی بر عکس. علت نازایی استر این است که اسب دارای ٣٢ جفت و خر ٣١ جفت کروموزوم هستند . استر از خر ضعیفتر و از از اسب قویتر است. یاد أور که إنسان ٢٣ جفت کروموزوم دارد!

تصحیح متن بالا
استربیشتراز جفت گیری خر نر و اسب ماده انجام می گیرد و بندرت برعکس آن. استر از اسب ضعیفتر واز از خر پر کارتر است.

در تورکی آست یعنی زیر و در مقابل اوست یعنی بالا
آستارا، آستار ( اوز وردوغ آستار دا ایستیر ) مثل: رو دادن به کسی
آستین، آستانه ( آستانا یعنی پایین اتاق یا محوطه و . . .
آستا گِت یعنی: آرام، در زیر ( درمقابل بالا رفتن در مثال مغرور بودن ) ، آهسته برو ( آهسته ریشه یابی شود؟! )

آستین یعنی لا و تا زیرین جامه در خصوص ترکی بودن کلمه باید به این نکته توجه کنیم که آس تین دو بخشی می باشد در حالیکه اگر حرف دوستمان در خصوص ترکی بودن کلمه درست باشد باید آست ین دو بخشی می باشد یعنی با اینکه احتمال ترکی بودن کلمه وجود دارد ولی این احتمال به شدت پائین است به دلیل اینکه در فارسی نمونه هایی داریم که به هر لایه ای که در زیر لایه ای دیگر قرار می گیرد آس می گویند نه آست مثلا سنگ زیرین آسیاب را آس می گویند اگر آسیاب هم ترکی بود می باید می گفتن آستیاب که به شدت بی معنا می شد در خصوص کلمه آستانه که ما مطمئن هستیم از کلمه آس تان آمده است به معنای بارگاه یا مرقد خوب به وضوح به زیر و روی ارتباطی ندارد در خوصوص آستانه هم معمولا به معنای آغاز و پایان موردی دلالت می کند مانند آستانه تحمل در یا شی پس ترکی کردن این کلمات چندان سندیت ندارد

حیوانی حاصله از آمیزش خر نر و اسب ماده می باشد

پارچه ی زیر لباس 🙎🏻‍♀️🙎🏻‍♀️

آستر: اجرای لایه زیرین با یکی از ملات ها. ( اصطلاح بنایی )

اِستِر یک نوع ترکیب شیمیایی است که از واکنش الکل ها با کربوکسیلیک اسید ها به وجود می آید . رنگ و بوی برخی از میوه ها به علت داشتن این ماده است. مثل بوی آناناس .

پارچه زیرین جامه

آستر ( Lining ) [ اصطلاح کفاشی]: بیشتر کفش ها آستر دارند که درون رویه و کنار کفش را می پوشانند. آسترها راحتی را افزایش داده، می توانند گرما ایجاد کنند و عمر کفش را بیشتر نمایند.

در زبان فارسی قابل تصور نیست که لغات آستین لباس، آستان خدا ، آستانه حیاط ، آستر کت و شلوار، آهسته راه یافتن بتوانند فرزندان یک خانواده باشند. اصلا معنا و مفهمومی در زبان فارسی ندارند. لیکن در ترکی این لغات دانه های یک تسبیحند. فرزندان یک خانواده هستند که پدرشان "آست" است. آست در ترکی یعنی "پایین" ( اکنون ترکان همدان این لغت را استفاده می کنند و ما "آلت" می گوییم ) . آست یان ( سمت پایین ) ، آست یئن ( پایین رو ) ، آست ان ( مربوط به فرودست ) ، آست ان ا ( مربوط به فرودست ) ، آست ار ( زیرین ) ، آست ا ( آستا یا آهسته! آرام و پایین و کم ) .
البته خود واژک " آس" نیز در ترکی به معانی آویزان ساختن و آویختن در معنی دیگر، بار گذاشتن است.
مثال: پالتار آستادی: لباس آویخت.
آش آسدی:آش بار گذاشت.
البته اتیمولوژی مانند ورزش، سیاست را نمی پذیرد و یافتن کنه و ریشه لغات به معنای اسائه ادب به زبانی دیگر نیست چنانکه بخاطر همین اتیمولوژی قدرتمند ترکی می توان لغات دخیل را در این زبان شناسایی کرد مانند اوروج که بسیار متداول است. اوروج در اصل اوروز یا همان روزه است که ترکان "ابتدا به راء" را اجتناب می کنند و می گویند: ایرضا ( رضا )

اُستَر به معنای بیرون تر است. ( Outer )
واژه بِدَر هم کوتاه شده بِگدَر است و آن هم به معنای بیرون تر میباشد.
خود واژه بیرون هم از بیگرون است. رون به معنی سو جهت.
بیگانه هم هم از بِگانَگ است به معنی کسی که داخلی و درونی نیست.
پیشوند پارسی بیگ یا بگ یا بک به معنای بیرون، خارج بوده است و در این وهژه ها به چشم میخورد.

سر آستین و پارچه دور کلاه قدیمی

هنگامی که کهنترین ادیبان وشاعران ایرانی بیش از 11 سده پیش واژه ای غیر عربی را به کار برده باشند این خود گواهیست بر 99درصد پارسی بودن آن واژه. حالا پانترکا خودشون رو به در و دیوار هم بکوبند دارند آب در هاون می کوبند وگرنه با اینجور حرفا برای کلمه های آمازون نیاگارا آکادمی و . . . هم میشه ریشه ترکی خوشگلی پیدا کرد کما این که این کار رو هم انجام داده اند وباز هم می دهند و باعث ریشخند خودشون و شادی هرچند گذرای مردم دنیا می شوند.

زمین و زمان و آسمان و کیهان و کهکشان، همه و همه ترکی. مگه نمی دونستین!

السِتارُ
السِّتْرُ، الغِطاءُ * أَرْخى اللَّیْلُ سِتارَهُ. [ستر]
جمع سُتُرٌ وأَسْتِرٌ

سَتَرَ
( ستر ) سَتَرْتُ، أَسْتُرُ، اُسْتُرْ، ( مص. سَتْرٌ ) . 1. "سَتَرَتْ وَجْهَهَا": غَطَّتْهُ. 2. "سَتَرَ عُیُوبَهُ": أَخْفَاهَا.

عزیزانم در بحث لغت یابی یا پیدا کردن ریشه و اصالت و جذر کلمات باید بدون تعصب باشد از اینکه کلمه آستر در قرنهای قبل و از واژه های قید شده در منابع پارسی آمده شکی نیست و این برای من جالب بود، پارسی باستان دارای جایگاه ویژه ای نزد تمام ملل به ویژه عربها بوده است، و تعداد زیادی کلمه در قران کریم و سایر منابع معتبر عالم قدیم ذکر شده که نشان از عظمت زبان پارسی دارد.
لکن کلمه سَتَر با جمع ستور و اَستِر به معنی پوشش در زبان عربی معروف است. به خانه های چادری یا همان سیاه چادر عشایری هم ستر می گویند زیرا به عنوان یک پوشش و حجاب از صاحب خانه چادری و اعضای آن محافظت می کند.
به احتمال قوی کلمه آستر که در فارسی کاربرد دارد هم چون یک نوع پوشش در لایه زیرین پیراهن، جامه، کت و شلوار و غیره ایجاد می کند از همین کلمه ستر گرفته شده است و اصالت عربی دارد، البته این نیاز به تحقیق بیشتری در منابع قدیم و معتبر دارد. ممکن است این کلمه همان أَسْتِرٌ ( پوشش ایجاد می کنم ) بوده و تبدیل به آستر شده است. دوستان عزیز اگر منابع موثق و متقن داشته باشند ارائه نمایند تا بهره ببریم.

واژه ( آستر ) و دگرریختهای آن: ( این واژه ایرانی و هندواروپایی است )
اوستایی: VASTE، VASTRA، WASTREM
پهلوی:WASTAR، WASTARAG، ASTAR
سانسکریت:VASTE، VAS، VASTRAM
تُخاری WSAL:A
تُخاری WASTSI:B
گوتیک:WASJAN، WASTI
آلمانی کهن:WERIEN، WESTER
انگلیسی: WEAR
پسگشت: رویه 62 از نبیگ فرهنگ ریشه های هندواورپایی زبان پارسی


کلمات دیگر: