یْموریان، عنوان خاندان حکومتگری که نزدیک به یک و نیم سده از نیمۀ دوم سدۀ 8 تا آغاز دهۀ دوم سدۀ 10ق، بر ماوراءالنهر، ایران، افغانستان، عراق و شام فرمانروایی کردند.
I. تاریخ
این خاندان به نام بنیان گذار آن، امیر تیمور ( ـ لنگ ) ( ـ گورکان، درست: کورگان، در زبان مغولی = داماد، و در عهد مغولان به تقلید از چینیان تنها به دامادان خاندان سلطنتی اطلاق می شد ) شهرت یافته است. دولت و قلمرو تیموریان تا میانۀ سدۀ 9ق ( 850 ق ) و مرگ شاهرخ، کم و بیش یکپارچه و پس از آن پراکنده بود. امیرتیمور بنیان گذار این دولت ( نک : ه د، تیمور گورکانی ) که از سوی تاریخ نویسان دربار او و فرزندانش به قبیلۀ برلاس ( = برولاس قبیله ای از مغولان هم تبار چنگیزخان ) منسوب شده، و به سبب ازدواج با خواهر امیرحسین، نوادۀ امیر قزغن فرمانروای اولوس ( سرزمین ) جغتایی، گورکان ( = کورگن ) لقب گرفته بود، در آغاز تنها برکش ( شهر سبز ) در نزدیکی سمرقند حکومت می کرد، اما از 771ق/1369م، طی چند سال بر بخش بزرگی از جهان تسلط یافت. شاخه ای از این خاندان به پیشگامی ظهیرالدین محمد بابر از 932ق/1526م بر هندوستان چیره شد. دولتی که او در هند بنیاد کرد، تا دیری پایید و به تیموریان یا گورکانیان هند و یا به اصطلاح هندیان، مُغَل نامیده شدند ( نک : ه د، گورکانیان هند ) .
اگرچه تیمور دشت قپچاق ( سرزمین فرزندان جوچی پسر چنگیزخان یا آلتان اوردا = اردوی زرین ) و سرزمین عثمانی ( که در آن زمان روم خوانده می شد ) و بخشی از هندوستان را نیز گشوده بود، اما فرمانروایی وی و فرزندانش در این سرزمینها به معنای واقعی تحقق و یا تداوم نیافت.
تیمور در 14 یا 17 یا 18 شعبان 807ق/1405م، در نیمه راه لشکرکشی به چین، در اُترار، در 71 سالگی، پس از 36 سال پادشاهی و تاخت و تاز ویرانگرانه و کشورگشایی درگذشت و جنازۀ او را به سمرقند منتقل کردند و به گور سپردند.
پس از مرگ تیمور دو پسر از او برجای مانده بود: نخست میرانشاه که به بیماری روانی مبتلا و منفور پدر بود؛ اما 5 پسر وی: ابابکر، عمر، خلیل سلطان، ایچیل و سیورغتمیش و به ویژه
عمر مورد توجه تیمور بودند. میرانشاه گاه همراه پسرش عمر مقیم تبریز، و گاه همراه پسر دیگرش ابابکر مقیم بغداد بود؛ و دوم شاهرخ که جانشین واقعی تیمور گردید.
از دو پسر دیگر تیمور ــ که پیش از پدر درگذشته بودند ــ نیز فرزندانی به جای مانده بود: از
جهانگیر دو پسر به نامهای محمد سلطان و پیر محمد، و از عمر شیخ 5 پسر به نامهای پیر محمد، رستم، اسکندر، احمد و بایقرا. جز اینان از دخترش آله بیکی نیز پسری به نام سلطان حسین باز مانده بود که مورد توجه تیمور بود ( شرف الدین، 1/9، 355، 541، 2/21 - 134، 191 - 202، 298 - 366، 445، 469؛ نظام الدین، 117 - 125، 170 - 212؛ ابن عربشاه، 240؛ منتخب. . . ، 344، 357، 362، 367، 383 - 395، 404 - 407؛ میرخواند، 6 ( 1 ) /5126 - 5133، 6 ( 2 ) /5149؛ خواندمیر، 3/541؛ یزدی، 13، قاجار، 39؛ رشیدالدین، 1/201 ) .
امیرتیمور پیش از مرگ حکومت سرزمینهای قلمرو پهناور خویش را به پسران و نوادگان، و به ندرت به سرداران و سردارزادگان خویش سپرد. در واپسین حمله به ایران حکومت آذربایجان و اران را به عمر، و حکومت عراق عرب را به ابابکر ــ پسران میرانشاه ــ واگذار کرد و مقرر داشت که میرانشاه همراه پسر در
تبریز بماند. حکومت فارس، یزد و ابرقو را به پیرمحمد، حکومت
اصفهان را به رستم و حکومت همدان و لر را به اسکندر ــ پسران عمر شیخ ــ واگذار کرد. حکومت کرمان در دست ایدگو پسر غیاث الدین برلاس بود و در قم خواجه محمد قمی حکومت می کرد و حکومت بخشهایی از افغانستان
ــ که در منابـع زابلستان خوانده شـده است ــ به پیرمحمد پسر جهانگیر واگذار شده بود. شاهرخ نیز بر خراسان بزرگ و مازندران و استراباد فرمان می راند و مرکز حکومت او
هرات بود ( شرف الدین، 2/18 - 19، 30، 166، 367، 402؛ یزدی، 13 - 14؛ نظام الدین، 290؛ خواندمیر، 3/516 - 521، 535، 553، 560 ) .
تیمور در 807 ق، پیش از لشکرکشی به سوی چین، بیشتر امیرزادگان را فرا خواند و جشنی بزرگ و در پی آن قوریلتایی ( انجمنی ) بدون حضور شاهرخ ــ که او را از آمدن به سمرقند منـع کـرده بـود ــ برپا داشت و در آن قـوریلتای، به سبب دلبستگی بسیاری که به پسر خویش جهانگیر و پس از مرگ او به پسرانش داشت، پیرمحمد را که جوانی ناپخته بود، به جانشینی خود برگزید. تیمور پیش از این محمدسلطان، پسر دیگر جهانگیر را به ولیعهدی برگزیده بود، اما او در دوران حمله به عثمانی درگذشته بود. تیمور هنگام مرگ در اترار بر این گزینش تأکید ورزید و از امیران و سرداران سپاه خواست که آن را تغییر ندهند و بر آن وفادار باشند. پیرمحمد هنگام مرگ نیا در دیار دوردست قندهار بود. اگرچه سرداران سپاه کوشیدند تا به وصیت تیمور وفادار بمانند و پیرمحمد و شاهرخ و امیرزادگان مقیم ایران را باخبر ساختند و به پایتخت فراخواندند، اما چون آمدن آنان به درازا می انجامید، گروهی از سرداران، خلیل سلطان، پسر میرانشاه را که همراه تیمور راهی چین بود و از اترار به سوی تاشکند فرستاده شده بود و تاشکند از اقامتگاه
همۀ امیرزادگان به پایتخت ( سمرقند ) نزدیک تر بود، به رفتن به سوی آن شهر و نشستن بر جای نیا ترغیب کردند.
خلیل سلطان به رغم انکار نخستین و حتى نامه نویسی به پیرمحمد، برای حضور در سمرقند، تسلیمِ تشویقِ شیرینِ سرداران شد و روی به سمرقند نهاد. وی چون آن شهر را در اختیار گرفت، مدتی برای تظاهر به وفاداری بر وصیت نیا، تنی از برادران خردسال پیرمحمد را بر تخت نشاند و خود را نایب آنها خواند، اما بر آن نپایید و امیرزاده را برانداخت و خطبه و سکه به نام خود کرد. البته پادشاهی او تنها به سمرقند و پیرامون آن محدود گردید و از هیچ دیاری و دیّاری جز آنان که همراه وی بودند، ندای قبول نشنید و هیچ کس پادشاهی او را تأیید نکرد. حتى پدر و برادرانش که بر آذربایجان و عراق عرب تسلط داشتند، او را در امارت بزرگ و جانشینی تیمور به رسمیت نشناختند.
شاهرخ که خود . . .