کلمه جو
صفحه اصلی

نصرت


مترادف نصرت : پیروزی، ظفر، غلبه، فتح، کمک، مدد، یاری

متضاد نصرت : هزیمت

فارسی به انگلیسی

victory, help, feminine proper name

فارسی به عربی

نصر

فرهنگ اسم ها

اسم: نصرت (دختر، پسر) (عربی) (تلفظ: nosrat) (فارسی: نصرت) (انگلیسی: nosrat)
معنی: یاری، پیروزی، کمک، فتح

(تلفظ: nosrat) (عربی) یاری ، کمک ؛ (در قدیم) پیروزی ، فتح .


مترادف و متضاد

victory (اسم)
پیروزی، چیرگی، غلبه، فتح، فتح و ظفر، نصرت، ظفر، فیروزی

۱. پیروزی، ظفر، غلبه، فتح
۲. کمک، مدد، یاری ≠ هزیمت


فرهنگ فارسی

یاری کردن، یاری، پیروزی
۱ - (مصدر ) یاری کردن. ۲ - (اسم ) یاری : و آن بهادران موفق در آن صنادیق معلق دست شجاعت به نصرت دین حق بر آوردند ... ۳ - پیروزی : و عاقبه الامر بیاری باری تعالی و نصرت او که : و ما النصر الامن عند الله و اقبال حضرت نبوی نصرت ما را بود .
ده کوچکی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز .

فرهنگ معین

(نُ رَ ) [ ع . نصرة ] (اِمص . ) یاری ، کمک .

لغت نامه دهخدا

نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) سلطان حسین طالشی گیلانی مشهور به سلطان بیگ بن پناه بیگ ، از خدمتگزاران امرای عهد قاجار و از شاعران قرن سیزدهم است ، مدتی در شیراز بوده سپس به تهران آمده و سرانجام به گیلان بازگشته و به روایت هدایت «از فحول شعرای این عهد بوده ، قصیده و غزل را بس نکو می فرموده ... در این یک دو سال [ هنگام تألیف مجمعالفصحا، در حدود 1285 ] به رحمت ایزدی پیوسته ». او راست :
کس به موئی نخرد رایحه ٔ ریحان را
گر تو بر باد دهی کاکل مشک افشان را
آخر ای غم ز دلم چند بدر می نروی
اینقدر تنگ مکن جلوه گه جانان را.

#


راستی خواهی ز هر ملت مرا
با چنین بت بت پرستی خوشتر است .

#


اثر از هستی کس عشق تو نگذاشت به دهر
پرده از چهره برانداز که دیاری نیست .

#


ز هر کاری کنونم ترک جان به
که آمد تیغ در کف ترک مستم .

#


هر نظری که بینمش روی نهان کندز من
پستی بخت بین که از شیفته می رمد پری .

#


به هیچ وقت مرا خود دلی نبوده به دست
ز دست فتنه ٔ روی سپید و موی سیاه .

(از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1082).


و نیز رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) عباسقلی خان دکنی هندی از پارسی گویان دکن است در عهد فتحعلی شاه قاجار سفری به ایران کرده ، خط خوشی داشته . او راست :
ز بیم آن که دوران شایدش از من جدا سازد
به رویش هر نگاه من نگاه آخرین باشد.

#


عقده در کار من از آبله ٔ پا افتاد
سخت وامانده ام ای خار بیابان مددی .

(از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1089).



نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) نصراﷲ (میرزا...) اردبیلی متخلص به نصرت از عرفا و شعرای قرن سیزدهم است و به روایت هدایت در زمان ولیعهدی محمدشاه معلم وی بود و چون محمدشاه به سلطنت رسید مقام صدارت را به وی تکلیف کرد و او نپذیرفت ، میرزا نصراﷲ در دوران سلطنت محمدشاه به عزت و قدرت زیست و چون محمدشاه درگذشت به فرمان امیرکبیر روانه ٔ عراق عرب شد و در همانجا به سال 1271 هَ . ق . درگذشت . او راست :
هر گم شده را نام و نشانی است به عالم
از گمشده ٔ ما نه نشان است و نه نام است
دل دوش ز من درگذر کوی تو گم شد
جائی که نه آنجا گذر خاص و نه عام است .

#


ای صورت روحانی در آینه ٔ جانم
هم آینه هم جانی بر روی تو حیرانم .

(از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1037).



نصرت .[ ن ُ رَ ] (ع اِمص ، اِ) یاری کردن . یاری دادن . (غیاث اللغات ) (از بهار عجم ). دستگیری . حمایت . کمک . یاری . اعانت . (ناظم الاطباء). یاری . یاریگری . نصر. (یادداشت مؤلف ). معاونت . نصرة. رجوع به نصرة شود : نصرت از ایزد عز ذکره باشد. (تاریخ بیهقی ص 435).
نصرت به دین کن ای بخرد مرخدای را
گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش .

ناصرخسرو.


مملکت را به نصرت منصور
روزگاری پدید شد مشهور.

مسعودسعد.


و ذات بی همال خویش را بر نصرت دین اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرد. (کلیله و دمنه ). و اطراف و حواشی آن به نصرت دین و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت . (کلیله و دمنه ). از سرصدق و یقین و برای نصرت دین حمله کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258). خواست به نصرت و معاونت و استخلاص مملکت او قیام نماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 215). او را به نصرت خویش و قضاءحقوق نعمت و قیام به محاماة دولت دعوت می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 88). در نصرت دین جان بر کف دست نهاده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 351).
عیسی روح تو با تو حاضر است
نصرت از وی خواه که خوش ناصر است .

مولوی .


|| فتح . ظفر. (ناظم الاطباء). فیروزی . پیروزی . موفقیت :
بخت و دولت چوپیشکار تواند
نصرت و فتح پشتیار تو باد.

رودکی .


بسته نشود آنچه به نصرت تو گشادی
پاینده همی باد هر آنچ آن تو بدادی .

منوچهری .


بیش از این نصرت نشاید بود کو را داده اند
چون ز نصرت بگذری ز آن سو همه خذلان بود.

عنصری .


چون در ضمان سلامت و نصرت به بلخ رسیدیم . (تاریخ بیهقی ص 208). همگان گفتند ان شأاﷲ تعالی خیر و نصرت باشد. (تاریخ بیهقی ص 350). قوت پیغمبران معجزات آمد... وقوت پادشاهان ... درازی دست و ظفر و نصرت . (تاریخ بیهقی ).
مرکب او را چو روی سوی عدو کرد
نصرت و فتح از خدای عرش نثار است .

ناصرخسرو.


بررس به کارها به شکیبائی
زیرا که نصرت است شکیبا را.

ناصرخسرو.


کنون همی دمد ای شاه صبح نصرت و فتح
هنوز اول صبح است خسروا مشتاب .

مسعودسعد.


نصرت و فتح او به هندستان
سخت بسیار و بس فراوان باد.

مسعودسعد.


رایت نصرت تو روی نهاد
سوی دربند آن بلاد و دیار.

مسعودسعد.


تا به هر طرف که نشاط حرکت فرماید ظفر و نصرت رایت او را تلقی و استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه ).
از حجاب غیب چون ماه از غمام
نصرت شاه اخستان آمد برون .

خاقانی .


ان شأاﷲ که فتح و نصرت
با رایت تو کنند پیوند.

خاقانی .


گر ز نصرت نه حامله است چرا
نقطه نقطه است پیکر تیغش .

خاقانی .


وعده ٔ حق در نصرت کلمه ٔ اسلام دررسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273). در کنف نصرت و دولت روی با دارالملک غزنه نهاد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 272). اولیاءِ حضرت سلطان از حرص فرصت و نشاط نصرت بجوشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268).

نصرت.[ ن ُ رَ ] ( ع اِمص ، اِ ) یاری کردن. یاری دادن. ( غیاث اللغات ) ( از بهار عجم ). دستگیری. حمایت. کمک. یاری. اعانت. ( ناظم الاطباء ). یاری. یاریگری. نصر. ( یادداشت مؤلف ). معاونت. نصرة. رجوع به نصرة شود : نصرت از ایزد عز ذکره باشد. ( تاریخ بیهقی ص 435 ).
نصرت به دین کن ای بخرد مرخدای را
گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش.
ناصرخسرو.
مملکت را به نصرت منصور
روزگاری پدید شد مشهور.
مسعودسعد.
و ذات بی همال خویش را بر نصرت دین اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرد. ( کلیله و دمنه ). و اطراف و حواشی آن به نصرت دین و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت. ( کلیله و دمنه ). از سرصدق و یقین و برای نصرت دین حمله کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ). خواست به نصرت و معاونت و استخلاص مملکت او قیام نماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 215 ). او را به نصرت خویش و قضاءحقوق نعمت و قیام به محاماة دولت دعوت می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 88 ). در نصرت دین جان بر کف دست نهاده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 351 ).
عیسی روح تو با تو حاضر است
نصرت از وی خواه که خوش ناصر است.
مولوی.
|| فتح. ظفر. ( ناظم الاطباء ). فیروزی. پیروزی. موفقیت :
بخت و دولت چوپیشکار تواند
نصرت و فتح پشتیار تو باد.
رودکی.
بسته نشود آنچه به نصرت تو گشادی
پاینده همی باد هر آنچ آن تو بدادی.
منوچهری.
بیش از این نصرت نشاید بود کو را داده اند
چون ز نصرت بگذری ز آن سو همه خذلان بود.
عنصری.
چون در ضمان سلامت و نصرت به بلخ رسیدیم. ( تاریخ بیهقی ص 208 ). همگان گفتند ان شأاﷲ تعالی خیر و نصرت باشد. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). قوت پیغمبران معجزات آمد... وقوت پادشاهان... درازی دست و ظفر و نصرت. ( تاریخ بیهقی ).
مرکب او را چو روی سوی عدو کرد
نصرت و فتح از خدای عرش نثار است.
ناصرخسرو.
بررس به کارها به شکیبائی
زیرا که نصرت است شکیبا را.
ناصرخسرو.
کنون همی دمد ای شاه صبح نصرت و فتح
هنوز اول صبح است خسروا مشتاب.
مسعودسعد.
نصرت و فتح او به هندستان
سخت بسیار و بس فراوان باد.
مسعودسعد.
رایت نصرت تو روی نهاد
سوی دربند آن بلاد و دیار.

نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز با 87 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود.


فرهنگ عمید

۱. یاری کردن، یاری.
۲. پیروزی.

دانشنامه عمومی

نصرت، روستایی از توابع بخش کربال شهرستان خرامه در استان فارس ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان دهقانان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۴۱ نفر (۳۴خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نصرت (منطق). نصرت، یکی از اجزاء خطابه بوده و مقتضی اقناع مخاطب است.
خطابه، مشتمل بر دو جزء (اعوان و عمود) است. اعوان نیز به دو قسم استدراجات و شهادت (نصرت) تقسیم می شود.
توضیح اصطلاح
عمود قولی است که به حسب ظن منتج بالذات است نسبت به مطلوب و اعوان اقوال و احوالی است خارج از آن. و چون غرض از این صناعت اقناع است، هر چیزی که افادت اقناع کند خواه داخلی و خواه خارجی در صناعت معتبر است. بالجمله مفتضی اقناع؛ یا مقتضی نفس اقناع است، یا مقتضی استعداد اقناع. و مقتضی اقناع یا عمود است یا شهادت شاهدی. و شهادت (نصرت) یا شهادت قول است یا شهادت حال. و شهادت قول یا شهادت مقتدایی باشد. مثلاً پیغمبر یا امام یا حکیم یا شاعری که به قول او استشهاد کنند، یا قول گواهانی که مدعی را تصدیق می کنند، یا قول حاکم و حاضرانی که او را تصدیق کنند به آن سبب که قول او مفید اقناع ایشان است و شهادت حال، یا حالی است که به عقل ادراک شود، مانند فضیلت قائل، و شهرت او به صدق و تمییز و اعتماد یا حالی است که به حس ادراک شود و آن یا به حسب قولی باشد مانند تحدی و سوگند و عهد. و تحدی چنان است که پیغمبر در ایراد معجزه از منکرها معارضه بخواهد تا اگر عاجز شد باعث شود که او را تصدیق کند… و یا به حسب امری دیگر است و آن امارات است، مانند هیات مسرور، نسبت به مبشر و هیات خائف نسبت به منذر. برخی علاوه بر شهادت، اسناد و مدراکی را هم جزء «نصرت» شمرده اند. ولی بعضی از اهل منطق شهادت و نصرت را به نحو مترادف ذکر کرده اند. و بعضی هم از اصطلاح «نصرت» استفاده نکرده و به واژه «شهادت» اکتفا کرده اند.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • مظفر، محمدرضا، المنطق.• مجتهد خراسانی (شهابی)، محمود، رهبر خرد.• علامه حلی، حسن بن یوسف، الجوهر النضید.• خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس.

جدول کلمات

یاوری

پیشنهاد کاربران

پیروز سربلند

پیروزوسربلند

کمک و یاری

یاری دادند

یاوری، پیروزی، ظفر، غلبه، فتح، کمک، مدد، یاری

طبق میل کسی رفتار کردن همان نصرت و یاری کردن اوست.


کلمات دیگر: