کلمه جو
صفحه اصلی

هوشنگ گلشیری

دانشنامه عمومی

هوشنگ گلشیری (زادهٔ ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ در اصفهان – درگذشتهٔ ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ در تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. مورّخان ادبی وی را از تأثیرگذارترین داستان نویسان معاصر زبان فارسی دانسته اند.
جایزهٔ صلح اریش ماریا رمارک در سال ۱۳۷۸
جایزهٔ لیلیان هلمن/دشیل همت در سال ۱۳۷۶
او با نگارش رمان کوتاه شازده احتجاب در اواخر دههٔ چهل خورشیدی به شهرت فراوانی رسید. این کتاب را یکی از قوی ترین داستان های ایرانی خوانده اند.
گلشیری کارش را با آموزگاری در روستاها و سپس تر در اصفهان آغاز کرد. از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ به دعوتِ بهرام بیضایی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران استادی کرد. پس از انقلاب با تشکیل جلسات هفتگی داستان خوانی و نقد داستان از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود نسلی از نویسندگان را پرورش داد که در دههٔ هفتاد خورشیدی به شهرت رسیدند. او همچنین عضو کانون نویسندگان ایران و از بنیانگذاران حلقه ادبی جُنگ اصفهان بود.
گلشیری به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد. در کودکی همراه با خانواده به آبادان رفت. خود وی دوران زندگی در آبادان را در شکل گیری شخصیت خود بسیار مؤثر می دانست. در سال ۱۳۳۸ تحصیل در رشتهٔ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد. آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود. گلشیری کار ادبی را با جمع آوری فولکلور مناطق اصفهان در سال ۱۳۳۹ آغاز کرد. سپس مدتی شعر می سرود. خیلی زود دریافت که در این زمینه استعدادی ندارد، بنابراین سرودن را کنار گذاشت و به نگارش داستان پرداخت. وی پس از چندی همراهِ شماری از نویسندگان نواندیش مانند ابوالحسن نجفی و محمد حقوقی جلسات یا حلقهٔ ادبی جُنگ اصفهان را پایه گذارد.

نقل قول ها

هوشنگ گلشیری (۱۳۱۶ - ۱۳۷۹) داستان نویس ایرانی بود.
• اگر در آبی خُرد نهنگی پیدا شود، راه چاره اش گویا این است که آب را گل آلود کند تا نبینند که نهنگ است. من البته اگر نهنگ این آب خُرد داستان نویسی ایران باشم، این طورها زیسته ام: گاهی سر به دیوار کوبیده ام، چه با کار سیاسی، چه با شرکت در همهٔ جلسات و دوره های کانون از ۴۷ تا حالا، چه با مقالاتی در نقد. از این ها گذشته، سعی هم کرده ام که به نسل بعد بی توجه نمانم تا از این آب خُرد همان نبینند که من دیدم. حالا البته دیگر راه به دریا پیدا کرده ام، یعنی می توان رفت و یا ماند، پس دیواره ها تحمل پذیر تر شده اند، شاید مفرّ اصلی نزدیک تر شده است، مرگ!• باز اغلب از مسئولیت پرسیده بودند و باز... او هم باز همان حرفها را زد که بله هستیم، واقعیت اغلب تختهٔ پرش ماست، اما گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است، تلاشی است برای به یاد آوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوسهای جمعیمان را نیز نشان بدهیم تا شاید باطل السحر آن ته ماندهٔ بدویتمان شود. مگر نه اینکه تا چیزی را بعینه نبینیم نمی توانیم بر آن غلبه کنیم؟ خوب، داستان نویس هم گاهی ارواح خبیثه مان را احضار می کند، تجسد می بخشد و می گوید: «حالا دیگر خود دانید، این شما و این اجنه تان.»• نه! من خانه ای ندارم، سقفی نمانده است، دیوار و سقف خانه ی من همین هاست که می­نویسم. همین طرز نوشتن از راست به چپ است. در این انحنای نون است که می­نشینم. سپر من از همه ی بلایا، سرکش کاف یا گاف است.• «آن قدر عزا بر سر ما ریختنه اند که فرصت زاری کردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده است: خفه می کنیم. ما هم حاضریم! مگر قرار نیست برای جامعه مدنی، برای آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم!»در مراسم خاکسپاری محمد مختاری


کلمات دیگر: