کلمه جو
صفحه اصلی

بغ


مترادف بغ : ایزد، خدا، بت، صنم، فغ

مترادف و متضاد

۱. ایزد، خدا
۲. بت، صنم، فغ


فرهنگ فارسی

یا بغشور شهری بود میان مرو و هرات و منسوب بدان بسیاق عربی بغوی است
خدا، ایزد، آفریدگار، به معنی بت نیزگفته شده
( اسم ) ۱- خدا. ۲- ایزد فرشته . ۳- بت صنم . یا بغ بزرگ . خدای بزرگ .
جوش زدن خون .

فرهنگ معین

(بَ ) ( اِ. ) ۱ - خدا. ۲ - ایزد، فرشته . ۳ - بُت . فغ هم گویند.

لغت نامه دهخدا

بغ. [ ب َغ غ ] (ع مص ) جوش زدن خون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


بغ. [ ب ُغ غ ] (ع اِ) شتر نر ریزه ، مؤنث : بغة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغة شود.


بغ. [ ب َ ] ( اِ ) کنده و گود را گویند. ( برهان ) . زمین کنده و مغاک. ( ناظم الاطباء ). بمعنی گو، یعنی مغاک که زمین پست و خالی باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گو، یعنی مغاک که مغ نیز گویند. ( رشیدی ). زمین گود در این صورت مبدل مغ است. ( فرهنگ نظام ). رجوع به بغشور شود. || ( فَغْ ) =بُت = وَثَن. نام بتی هم هست و عربان بت را صنم خوانند. ( برهان ). نام بتی است. ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). نام بتی بوده یا هر بت. ( فرهنگ نظام ). در اوستا بغ بمعنی بهره و نرخ و بخش و بخت آمده. در گاتها بغ بهمین معنی است ، دوم بغه در اوستا و بگه در پارسی باستان بمعنی خدا و دادار و آفریدگار است. در اوستا این کلمه چندبار مرادف خدا ( اهورمزدا ) و گاهی نیز بمعنی ایزد آمده است. بغ به هر دو معنی از یک بنیاد است از مصدر بگ اقوام سکه مانند دیگر قبایل آریایی خدای خود را بگه می نامیدند. نزد همه اقوام آریایی یا اقوام هند و ایرانی پیش از برانگیخته شدن زرتشت ، بغ نام مطلق خدا بوده. زرتشت خدای یگانه خود را اهورمزدا خواند، اما واژه بغ همچنان بمعنی اصلی خود باقی مانده ، در اوستا مفهوم خود را از دست نداده است. در پارسی باستان ( کتیبه های هخامنشی ) بگه نیز بمعنی بخشیدن ( در پهلوی بختن ) در سانسکریت بهگه نیز بمعنی بخشیدن است. در زبانهای دیگر هند و اروپایی بغه یا بگه با اندک تغییر لهجه نیز موجود است در سانسکریت بهگه بمعنی خدا و در ودا بسیار آمده است. بهگود گیته بمعنی سرود خداوند، نام بخشی است از نامه ودا. در زبانهای اسلاو ( مانند روسی کنونی ) بوگو بمعنی خداست. این واژه از سکه ها باقوام اسلاو رسیده و بمعنی خدا بکار رفته است. کلمه مزبور در ترکیب بغداد و بغپور و بغستان ( بیستون ) آمده و مبدل و معرب آن فغ است. رجوع به «بغ» در یادنامه دینشاه ایران پورداود ص 213 ببعد شود. در پهلوی بغ، بگ ( خدا،الوهیت ، سلطان ) «مناس.» ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نام بتی نیز بوده و گویند شهر بغداد که در اول دیهی بوده بنام آن بت بنیاد نهادند. ( انجمن آرا ). نخستین بار با «دات » بشکل «بغ داتی » در کتیبه «سارگون » پادشاه آتور که از سال 721 تا 705 ق. م. پادشاهی کرد بنام یک نفر ایرانی دیده میشود سپس واژه بَغبَدِیْش َ نام یکی از ماههای مذکور در کتیبه داریوش است بمعنی «ماه ستایش خدای » و در اوستا و کتیبه ها هم بغبمعنی «خدای عالم » آمده و دو تن از امرای فارس «بغکرت » و «بغداد» پسرش که هر دو سکه زده اند دارای نامی می باشند که با این کلمه ترکیب شده است. «بغکرت » یعنی خدای کرد مانند یزد کرد و «بغدات » یعنی خدا داد مانند «سپند دات » و «میثردات » و نام شهر بغداد از این جمله است ، این واژه در نام آتشکده معروف «اتورخور نه بغ» که یکی از سه آتشکده بزرگ ایران بشمار میرفته و در کاریان پارس بوده است یعنی آتش جلالت و فر یزدانی و نیز نام موبدی همزمان هارون عباسی «آذر فرن بغ» بصورت ترکیب دیده می شود. و بغ در سکه شاهنشاهان ساسانی نیز بهمین معنی آمده است ولی قدری فرودتر بمعنی خدایان دون اهورمزد آمده و در اواخر ساسانیان بغ تطور یافت و بمعنی مطلق بزرگ استعمال شد و حتی در «یادگار زریران » یکبار بمعنی «سر» استعمال شده آنجا که گوید: «مرویژنشیم نی یابد جز که بر اسپان و بغان نیژکان » یعنی مرغ نیز جای نشستن نیابد جز بر اسپان و سرهای نیزه سواران. و در زبان سغدی «فغ» می گفتند و فغپور لقب پادشاه چین ، کلمه سغدی است یعنی پسر خدا و به روسی هم «بُغ» بمعنی خدا بود. ( از حاشیه سبک شناسی بهار ج 1 ص 31، 32 ). خدا. ( ناظم الاطباء ). رجوع به یسنا صص 33، 103، 172 و فرهنگ ایران باستان ص 87 و یشتها ج 1 و 2 و تأثیر مزدیسنا در ادبیات فارسی و فغ شود.

فرهنگ عمید

۱. خدا، ایزد، آفریدگار.
۲. بت.
حالت گرفتگی چهره بر اثر نارضایتی.
* بغ کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه]
۱. بغض کردن.
۲. اخم کردن، رو ترش کردن.

۱. خدا؛ ایزد؛ آفریدگار.
۲. بت.


حالت گرفتگی چهره بر اثر نارضایتی.
⟨ بغ ‌کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]
۱. بغض کردن.
۲. اخم کردن؛ رو ترش کردن.


دانشنامه آزاد فارسی

بَغْ
(در اوستا: بَکَ و بَغَ، به معنای بهره، بخش، خداوند، سرور) در سنگ نبشته های شاهان هخامنشی نام عمومی خدایان ایران باستان پیش از ظهور زردشت. اهورامزدا، بغِ بزرگ خوانده شده است. نام های فقفور (بغپور = پسر خدا) و بیدخت (بَغَدخت = دختر خدا) از این نام گرفته شده اند و احتمال گرفته شدن بَگ و بِیک ترکی، از این نام بسیار است . سومین نسک اوستا بَغان نسک خوانده شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَغ، واژه قدیمی ایرانی به معنای خدا ، ایزد، بخشنده ( روزی ) است.
از ریشه ـ bhag هند و اروپایی و مصدر ـ bag ایران باستان به معنای بخش کردن که صفت فاعلی آن «بخشنده» معنی خدا به خود گرفته است و صفت مفعولی آن همان است که « بخت » شده.

بغ در فرهنگ های مختلف
در فارسی باستان ـ baga ، در اوستای گاهانی ـ baga ، در اوستایی ba، در هندی باستان ـ bhؤga ، در فارسی میانه bay/bag،gجدید ـ a در پارتی bag ، در فارسی میانه تورفانی by، در bag سغدی ، در بلخی bago است که، در فارسی دری، درb g-/ g bدر سغدی بودایی ـ واژه های فغ (بُت)، فغستان (بتخانه)، فغفور (شاهزاده، لقب پادشاهان چین)، بغستان/ بهستان/ بیستون ، انباغ، بغیاز/ فغیاز (شاگردانه)، و باغ برجای مانده است.

اولین واژه بغ
به این واژه نخستین بار در ترکیب bagadati در کتیبه سارگون، پادشاه آشور (۷۲۱ـ ۷۰۵ ق م) که نام یک ایرانی است برمی خوریم.

معنی بغ در اوستا
...

گویش مازنی

/begh/ هوای شرجی و سنگین & گرفتگی و غمزدگی چهره - بخار

هوای شرجی و سنگین


۱گرفتگی و غمزدگی چهره ۲بخار


جدول کلمات

خدا, ایزد, به معنی بت هم آمده, فغ

پیشنهاد کاربران

بُغ کردن ( اِ. ، اِ مص ) ( گفتگو ) اخم کردن ؛ حالت گرفتگی و ناراحتی به خود گرفتن
( فرهنگ سخن )

بغ ( اِ. ، اِ مص. ) ( گفتگو ) اخم و تخم و ناراحتی
( فرهنگ سخن )

واژه ( بَغ ) و دگرریختهای آن در زبانهای گوناگون:
اوستایی: BAGA، BAGHA
پارسی باستان:BAGA، BAGAH
پهلوی:BAK، BAGH، BAY
سانسکریت:BHAGA
ارمنی:BOGOTU
کردی:BEG
یونانی:PHAGOS
اسلاوی کهن:BOGU
لهستانی:BOG
روسی:BOG، BOGU
اسلواکی:BOH
نکته: واژه بغداد ( خداداد ) نیز از همین واجریشه است.
معنای این واژه در زبان سانسکریت: بخشنده، خدا، تقسیم کننده
معنای این واژه در زبان یونانی: ارباب
این واژه با واژه ( بخش، بخشیدن ) نیز همپیوند است.
این واژه به زبان ترکمنی راهیافته و به گونه ی ( باغشیلا ) در آمده است.

در تمام فرهنگ لغات ها کلمه "بغ" را به معنی "خدا" ایزد، و آفریدگار نوشته اند، که "بَغ" در اصل صفتی برای مهر یا متیرا" بوده که لباس پوشیده داشت که به تبعیت از آن زنان و حتی مردان سعی می کردند از لباسهای بلند ، پوشیده و کامل استفاده کنند
اما این موضوع با توجه به مفهوم "بغ" بوده که معنی "خدا " را می داد منتهی ریشه کلمه بغ " همان "باغ" است که کلمه "باغ" به تدریج در گذر زمان به "بغ" تبدیل است که در واقع؛" باغ" به معنی سِتر وپوشیده از درختان است ، به مرور این واژه برای "خدا" بکار رفته که دیده نمی شود و از چشم ما پوشیده است لذا در حالتِ مخفف "باغ" به بَغ" تبدیل گردیده است و بَغ علاوه بر نام خدا ، صفاتی مانند؛بخشنده بخشش، سَرور. . . . . برای خدایان در برخی مناطق بکار رفت
زمانی که واژه ای از زبانی به زبان دیگر وارد می شود مردم هر منطقه راحترین تلفظ را برحسب تطابق با زبان خود ادا می کنند

همانطور که عده ای در برخی زبانهای ایرانی و گویشها " باغچه را بَغچه" گویند ،
یا همین واژه "بَغ" در سُغدی به "بَگ" و در سغدی بودایی به فَغ تبدیل شده و در نام شهرهای "بغداد" بغستان" بَغلان . . . . . مشاهده می شود

رضاضحاکی راحت
رشته تاریخ
شهرستان اسدآباد همدان


کلمات دیگر: