کلمه جو
صفحه اصلی

جبال


برابر پارسی : کوه ها

فارسی به انگلیسی

mountains


فرهنگ فارسی

در قدیم نام منطقه و سیعی از مرکز و مغرب ایران که از مشرق به خراسان و از مغرب به آذربایجان و از شمال به کوههای البرز و از جنوب به فارس و خوزستان محدود بود . آب و هوای این ناحیه بسیار لطیف و مردم آن از نظر جسم سالم و صورت نیکو شهرت داشته اند . بطور کلی جبال شامل : اصفهان کاشان ساوه لرستان همدان قزوین زنجان تا کرمانشاهان بوده است .
کوهها، جمع جبال
( اسم ) جمع جبل کوهها .
به طبرستان اطلاق می شود

(جمع) (مفرد آن جبل است)، کوه‌ها


جملات نمونه

سلسله جبال، کوه زنجیر

mountain ranges, chain of mountains


فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ جبل ، کوه ها.

لغت نامه دهخدا

جبال. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جبل. کوهها. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ جبل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( غیاث اللغات ). زمینهای بلند و بزرگ. ( از منتهی الارب ) : و تکون الجبال کالعهن المنفوش. ( قرآن 5/101 ). و صاحب بزرگ علی را مؤذن... بقلعه کرک برد که در جبال هرات است. ( تاریخ بیهقی ).
اندر آن بحر و بیابان و جبال
منقطع میگردد اوهام و خیال.
مولوی.
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چو تیزرحلت پیکی چو زودرو سیاح.
؟
- جبال شاهِقَه ؛ کوههای بلند. ( ناظم الاطباء )
- جبال و تلال ؛ کوهها و تپه ها. ( ناظم الاطباء ).
|| دانشمندان و مهتران قوم. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). یقال : «فلان جبل قومه ». ( از منتهی الارب ). || تن و بدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || یقال : «فلان خطیرالجبال »؛ فلان بزرگ بدن است. ( از المنجد ).

جبال. [ ج ِ ] ( اِخ ) مؤلف حدودالعالم آرد: ناحیتی است. مشرق وی بعضی از حدودپارس است و بعضی از بیابان کرکس کوه و بعضی از خراسان و جنوب وی حدود خوزستان است و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و بعضی از حدود آذربادگان و شمال وی کوه دیلمان است و این [ ناحیتی است ] بسیار کشت و بزر وآبادان و جای دبیران و ادیبان و بسیار نعمت و از وی کرباس و جامه...؟ و زعفران خیزد. و از شهرهای آن : سپاهان. و خان لنجان...؟ جویکان. برو. بروگرد. رامن رود. راور. نهاوند. لیشتر. سارجلست. اساباد. کرمانشاهان. مرج. صیمره. سیروان. دینور. شهره ژور. زنگان. اوهر. قزوین. طالقان. خوار. ری. سلوه. [ ساوه ؟ ] اوه [آوه ؟ ] بوسته. روده. قم. کاشان. ( از حدود العالم ). بلادی که امروز آنرا عراق عجم گویند و آن ناحیه ای است مابین اصفهان تا زنجان و قزوین و همدان و دینور و قرمسین و ری. که شامل شهرها و نواحی بزرگی است. و وجه تسمیه آن بعراق معلوم نشد و ظاهراً اصطلاح مستحدث وغیر صحیحی باشد. ( از معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ).
در مسالک الممالک درباره حدود جبال چنین آمده : جبال شامل ماه کوفه و ماه و بصره و مضافات و توابعی است که متصل به این دو بلد است و حد شرقی جبال بیابان خراسان و فارس و اصفهان و سمت شرقی آن خوزستان است. و حد غربی آن آذربایجان و حد شمالی آن بلاد دیلم و قزوین و ری میباشد. ری و قزوین و ابهر و زنجان از جبال جدا شده و به دیلم پیوسته است و از این جهت گوئیم به دیلم پیوسته است که بلاد مسطور بطور قوسی بکوههای دیلم محفوف است و حد جنوبی آن عراق و خوزستان است. مسافات بین بلاد این ناحیه بدینقرار است : از همدان تا اسدآباد هفت فرسخ و از اسدآباد تا قصراللصوص نیز هفت فرسخ است و از قصراللصوص تا ماذران بگفته ابن حوقل هفت فرسخ و بگفته استخری چهارفرسخ است ماذران تا قنطرة ابی النعمان پنج فرسخ و از قنطرة تا ابوایوب چهار فرسخ و از آنجا تا بیستون دو فرسخ است و در آنجا دهی بنام ساسان وجود داشته است و از بیستون تا قرمسین که کرمانشاهان باشد هشت فرسخ و از قرمسین تا زبیدی پنج منزل یا هشت فرسخ و از زبیدی تا مرج القلعه نه فرسخ و از مرج تا حلوان ده فرسخ است. اما راه همدان به دینور از طریق ماذران میگذرد که از ماذران بصحنه چهار فرسخ و از صحنه به دینور نیز چهار فرسخ است. و راه همدان به ری از طریق ساوه بدین صورت است که از همدان به ساوه سی فرسخ و از ساوه به ری نیز سی فرسخ است. و راه همدان به آذربایجان به این مسافت است که از همدان به فارستان ده فرسخ و از فارستان به اوذ هشت فرسخ و از اوذ به قزوین دو روز راه است و ازقزوین تا همدان شهری نیست و از قزوین به ابهر دوازده فرسخ و از ابهر بزنجان بیست فرسخ است ولی در اثر ناامنی این راه تغییر یافت و از راه سهرورد از همدان بزنجان میرفتند. و مسافت همدان به اصفهان چنین است : از همدان به رامن هفت فرسخ و از رامن تا بروجرد چهارده فرسخ و از بروجرد به کرج ده فرسخ و از کرج به برج دوازده فرسخ و از برج به خونجان ( جوسجان که همان جوشقان باشد ) یک منزل ( یعنی ) ده فرسخ و از خونجان به اصفهان سی فرسخ است و هیچ شهری در این فاصله نیست. اما راه همدان بخوزستان چنین باشد از همدان به روذراورهفت فرسخ و از روذراور به نهاوند هفت فرسخ و از نهاوند به لاشتر ( الشتر ) تا شابرخاست دوازده فرسخ و از شابرخاست به لور سی فرسخ است که در آن فاصله شهری نیست و از لور بقریه اندامش دو فرسخ و از پل اندامش تاجندیشابور دو فرسخ است. شهرهای مشهور ناحیه جبال : همدان ، روذراور، رامن ، بروجرد، فراونده ، راذقان ، شابرخاست ، لاشتر، نهاوند، قصراللصوص ، اسدآباد، دینور، قرماسین ، مرج ، طزر، حورمة، سهرورد، زنجان ، ابهر، سمنان ، قم ، کاشان ، روذه ، بوسته ، کرج ، برج ، سرای ، ودوان ، اصبهان ، المدینه ، الیهودیه ، خان لنجان ، باره صیمره ، سیروان ، دوربنی الراسبی و طالقان میباشد. ( تلخیص از مسالک الممالک صص 195 - 204 ). اوضاع طبیعی شهرهای جبال : همدان ، شهری است بمساحت یک فرسخ در یک فرسخ و چهار دروازه آهنی دارد و بناها از خشت و گل است و آب و بساتین و میوه بسیار دارد. اما دینور در حدود دو سوم همدان است و فواکه و میوه فراوان دارد و با خصب و نعمت است و مردم آن از اهالی همدان خوش طبعتر و با حالت ترند. و اصفهان را دو شهر است یکی موسوم به «یهودیه » و دیگری بنام «شهرستانه » است و فاصله میان این دو شهر دو میل است و هرکدام مسجد جامع دارد و «یهودیه » از «شهرستانه » بزرگتر است و مساحت آن بیش از همدان است و شهرستانه بمقدار نصف یهودیه است و هر دو از گل وخشت بنا شده اند و از تمام شهرهای جبال پرنعمت تر و مردم آن از سایر نقاط ثروتمندتر و بمنزله ممر و مدخل ( فرضه ) فارس و جبال و خراسان و خوزستان است و در تمام نقاط جبال جائی که به اندازه این ناحیه شتر و مالهای باربر داشته باشد وجود ندارد و منسوجات و پارچه های پنبه ای در آنجا زیاد تولید میشود که بسایر بلاد صادر میشود و همچنین میوه جات و زعفران از آنجا به دیگر بلاد صادر میشود.

جبال . [ ج ِ ] (اِخ ) این کلمه بر سرزمین طبرستان اطلاق میشده است ، چنانکه ملوک آن سرزمین را ملوک جبال میگفته اند. رجوع به جبال شود.
- ملوک جبال ؛ ملوک جبال همان ملوک باوند هستند که بر طبرستان حکومت میکردند. مؤلف حبیب السیر آرد: ذکر کمیت زمان سلطنت ملوک باوند که ایشان را ملوک الجبال گویند، سیدظهیر در تاریخ طبرستان در سخن را بدین سان در سلک بیان کشیده که ملوک مازندران سه طبقه بوده اند و از سنه ٔ خمس و اربعین (45 هَ .ق .) تا سنه ٔ خمسین و سبعمأه (750 هَ .ق .) در آن مملکت سلطنت نموده اند لیکن در اثناء سنوات مذکوره احیاناً سادات و نقباء و گماشتگان ملوک و خلفا و حکام و امرا در آن ولایت لواء استیلا می افراختند و آن طایفه را چندگاهی از نعمت حکومت محروم میساختند اما طبقه ٔ اول چهارده نفر بودند وابتداء دولت ایشان در سنه ٔ خمس و اربعین (45 هَ .ق .) بود و انتهاء حکومت آن حکام عالیشأن در سنه ٔ سبعو تسعین و ثلاث مأه (397) روی نمود پس زمان اقبال آن طبقه سیصد و پنجاه و دو سال بوده باشد و اول این پادشاهان باوبن شاپوربن کیوس بن قبادبن فیروز است و آخر ایشان شهریاربن دارا. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 416 - 417).
- || ملوک الجبال ؛ لقبی است که عموماً بر ملوک غور اطلاق کنند، چه غور ولایتی کوهستانی است . (از تعلیقات قزوینی برچهار مقاله ) جمال الدین محمدبن نصیر رحمه اﷲ... از اقران و اکفا قصب سبق ربوده و گوی تقدم را بحال جای کمال رسانیده سالهای دو دولت ملوک جبال قوی حال بود و از اقبال سلطان سعید باعیشی حمید روزگار گذاشت . (از لباب الالباب عوفی چ لیدن ص 117).


جبال . [ ج ِ ] (اِخ ) بنا به آنچه در قاموس کتاب مقدس آمده بر دو موضع اطلاق شود:
1 - موضع غیر معروف در فلسطین . (مزامیر 83:7). 2 - شهرهایی که مجاور اورشلیم و در طرف جنوب آن واقعند. (لوفا 1:39) (از قاموس کتاب مقدس ).


جبال . [ ج ِ ] (اِخ ) قوهستان . مؤلف معجم البلدان آرد: جائی که به این نام شهرت دارد ناحیه ای است که از یکجانب بنواحی هرات پیوسته و از آنجا امتداد یافته تا بنهاوند و همدان و بروجرد می پیوندد. این ناحیه بین هرات و نیشابور قرار دارد و در عهد عثمان بن عفان بسال 29 هَ .ق . بدست عبداﷲبن عامربن کریز بتصرف مسلمانان درآمد و در این زمان (زمان مؤلف کتاب ) تمام ناحیه ٔ مزبور در دست پیروان حسن بن صباح است . بشاری گوید: قائن قصبه ٔ آنجا و تون ، جئابذ، و طبس العناب و طبس التمر شهرهای این ناحیه اند. دهنی گوید: اولین بلد این ناحیه جوسف و آخرین آن جنابذ است . رجوع به قوهستان و جبال شود. (معجم البلدان ...).


جبال . [ ج ِ ] (اِخ ) مؤلف حدودالعالم آرد: ناحیتی است . مشرق وی بعضی از حدودپارس است و بعضی از بیابان کرکس کوه و بعضی از خراسان و جنوب وی حدود خوزستان است و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و بعضی از حدود آذربادگان و شمال وی کوه دیلمان است و این [ ناحیتی است ] بسیار کشت و بزر وآبادان و جای دبیران و ادیبان و بسیار نعمت و از وی کرباس و جامه ...؟ و زعفران خیزد. و از شهرهای آن : سپاهان . و خان لنجان ...؟ جویکان . برو. بروگرد. رامن رود. راور. نهاوند. لیشتر. سارجلست . اساباد. کرمانشاهان . مرج . صیمره . سیروان . دینور. شهره ژور. زنگان . اوهر. قزوین . طالقان . خوار. ری . سلوه . [ ساوه ؟ ] اوه [آوه ؟ ] بوسته . روده . قم . کاشان . (از حدود العالم ). بلادی که امروز آنرا عراق عجم گویند و آن ناحیه ای است مابین اصفهان تا زنجان و قزوین و همدان و دینور و قرمسین و ری . که شامل شهرها و نواحی بزرگی است . و وجه تسمیه ٔ آن بعراق معلوم نشد و ظاهراً اصطلاح مستحدث وغیر صحیحی باشد. (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
در مسالک الممالک درباره ٔ حدود جبال چنین آمده : جبال شامل ماه کوفه و ماه و بصره و مضافات و توابعی است که متصل به این دو بلد است و حد شرقی جبال بیابان خراسان و فارس و اصفهان و سمت شرقی آن خوزستان است . و حد غربی آن آذربایجان و حد شمالی آن بلاد دیلم و قزوین و ری میباشد. ری و قزوین و ابهر و زنجان از جبال جدا شده و به دیلم پیوسته است و از این جهت گوئیم به دیلم پیوسته است که بلاد مسطور بطور قوسی بکوههای دیلم محفوف است و حد جنوبی آن عراق و خوزستان است . مسافات بین بلاد این ناحیه بدینقرار است : از همدان تا اسدآباد هفت فرسخ و از اسدآباد تا قصراللصوص نیز هفت فرسخ است و از قصراللصوص تا ماذران بگفته ٔ ابن حوقل هفت فرسخ و بگفته ٔ استخری چهارفرسخ است ماذران تا قنطرة ابی النعمان پنج فرسخ و از قنطرة تا ابوایوب چهار فرسخ و از آنجا تا بیستون دو فرسخ است و در آنجا دهی بنام ساسان وجود داشته است و از بیستون تا قرمسین که کرمانشاهان باشد هشت فرسخ و از قرمسین تا زبیدی پنج منزل یا هشت فرسخ و از زبیدی تا مرج القلعه نه فرسخ و از مرج تا حلوان ده فرسخ است . اما راه همدان به دینور از طریق ماذران میگذرد که از ماذران بصحنه چهار فرسخ و از صحنه به دینور نیز چهار فرسخ است . و راه همدان به ری از طریق ساوه بدین صورت است که از همدان به ساوه سی فرسخ و از ساوه به ری نیز سی فرسخ است . و راه همدان به آذربایجان به این مسافت است که از همدان به فارستان ده فرسخ و از فارستان به اوذ هشت فرسخ و از اوذ به قزوین دو روز راه است و ازقزوین تا همدان شهری نیست و از قزوین به ابهر دوازده فرسخ و از ابهر بزنجان بیست فرسخ است ولی در اثر ناامنی این راه تغییر یافت و از راه سهرورد از همدان بزنجان میرفتند. و مسافت همدان به اصفهان چنین است : از همدان به رامن هفت فرسخ و از رامن تا بروجرد چهارده فرسخ و از بروجرد به کرج ده فرسخ و از کرج به برج دوازده فرسخ و از برج به خونجان (جوسجان که همان جوشقان باشد) یک منزل (یعنی ) ده فرسخ و از خونجان به اصفهان سی فرسخ است و هیچ شهری در این فاصله نیست . اما راه همدان بخوزستان چنین باشد از همدان به روذراورهفت فرسخ و از روذراور به نهاوند هفت فرسخ و از نهاوند به لاشتر (الشتر) تا شابرخاست دوازده فرسخ و از شابرخاست به لور سی فرسخ است که در آن فاصله شهری نیست و از لور بقریه ٔ اندامش دو فرسخ و از پل اندامش تاجندیشابور دو فرسخ است . شهرهای مشهور ناحیه ٔ جبال : همدان ، روذراور، رامن ، بروجرد، فراونده ، راذقان ، شابرخاست ، لاشتر، نهاوند، قصراللصوص ، اسدآباد، دینور، قرماسین ، مرج ، طزر، حورمة، سهرورد، زنجان ، ابهر، سمنان ، قم ، کاشان ، روذه ، بوسته ، کرج ، برج ، سرای ، ودوان ، اصبهان ، المدینه ، الیهودیه ، خان لنجان ، باره صیمره ، سیروان ، دوربنی الراسبی و طالقان میباشد. (تلخیص از مسالک الممالک صص 195 - 204). اوضاع طبیعی شهرهای جبال : همدان ، شهری است بمساحت یک فرسخ در یک فرسخ و چهار دروازه ٔ آهنی دارد و بناها از خشت و گل است و آب و بساتین و میوه بسیار دارد. اما دینور در حدود دو سوم همدان است و فواکه و میوه ٔ فراوان دارد و با خصب و نعمت است و مردم آن از اهالی همدان خوش طبعتر و با حالت ترند. و اصفهان را دو شهر است یکی موسوم به «یهودیه » و دیگری بنام «شهرستانه » است و فاصله ٔ میان این دو شهر دو میل است و هرکدام مسجد جامع دارد و «یهودیه » از «شهرستانه » بزرگتر است و مساحت آن بیش از همدان است و شهرستانه بمقدار نصف یهودیه است و هر دو از گل وخشت بنا شده اند و از تمام شهرهای جبال پرنعمت تر و مردم آن از سایر نقاط ثروتمندتر و بمنزله ٔ ممر و مدخل (فرضه ) فارس و جبال و خراسان و خوزستان است و در تمام نقاط جبال جائی که به اندازه ٔ این ناحیه شتر و مالهای باربر داشته باشد وجود ندارد و منسوجات و پارچه های پنبه ای در آنجا زیاد تولید میشود که بسایر بلاد صادر میشود و همچنین میوه جات و زعفران از آنجا به دیگر بلاد صادر میشود.
کرج : شهری است متفرق که قراء آن در یکجا مجتمع نیست و معروف به کرج ابودلف است که او و فرزندانش تا زوال حکومتشان در آنجا میزیستند. ساختمانهای سلطنتی و قصرهای بزرگی میداشته و مزرعه و مواشی داشته لیکن باغ و گردشگاه نداشته و میوه ٔ آن از بروجرد تأمین میشده است و خلاصه شهر بزرگی است که دارای دو بازار است که میان آن میدان بزرگی قرار دارد.
بروجرد: شهری است بطول نیم فرسخ و عرضی کمتر از این مقدار و حمولةبن علی وزیر آل ابودلف آنجا را منبر خویشتن ساخت و شهر پر برکت و بانعمتی بشمار است .
نهاوند: شهری است که از خشت و گل در دامنه ٔ کوه بنا شده و آب و بستانها و میوه ٔ فراوان دارد و میوه ٔ آن بخارج حمل میشود، در آنجا دو مسجد جامع است یکی عتیق و دیگری جدیدالبناء است .
روذراور: کوهپایه ای است که منبر آن در محلی بنام کرج روذراور قرار دارد و بنای آن از خشت و گل و با خصب و نعمت و دارای آبها و انهار و مزارعی است و محصولات زعفران آن بر زعفران سایر نواحی جبال برتری دارد و از آنجا بخارج حمل میشود. حلوان : شهریست در دامنه ٔ کوهی که مشرف بعراق است و مساحت آن باندازه ٔ نصف دینور است و با اینکه برف میبارد منطقه ٔ گرمی است که خرما و انجیر نیز در آن بعمل می آید. اما صیمرة و سیروان دو شهر کوچکی هستند که بناهای آن دو بیشتر با گچ و سنگ است . در این ناحیه خرما و گردو هر دو بعمل می آید. مانند بلاد صرود و جروم و هر دو شهر آب و درخت و مزرعه فراوان دارند بطوری که در کوچه و محلات آن آب جاری روان است . اما شهرزور، شهرکی است که بیشتر ساکنین آن کردند و فرمانروا و عاملی ندارد و سهرورد هم بهمین وضعاست .
اما قزوین : شهریست که بر آن باره و حصاری باشدو مسجد جامع در شهر قرار دارد و سرحد دیلم است و ازآنجا تا شاه نشین دیلم دو منزل یا دوازده فرسخ است . این شهر آب جاری زائد بر مشروب اهالی ندارد و آب آن از قناتی است که در مسجد عبور میکند و وباآور است و درختان و موها و مزارع آن همه دیم است . و طالقان از قزوین به دیلم نزدیکتر است . و اما قم شهری است که حصار و قلعه دارد و آب آشامیدن از چاه و آب باغها از رودخانه تأمین میشود و بالجمله با خصب و نعمت فراوان است و مردم آن شیعی مذهب و بیشتر عرب میباشند.
اما کاشان : شهر کوچکی است که بیشتر ساختمانهای آن مانند قم و اکثر بلاد جبال از گل و خشت است . و دیگر شهرهای جبال کوچک و بهم نزدیک هستند بجز ری و در تمام منطقه ٔ جبال دریا یا دریاچه ای نیست و رودخانه ای که قابل کشتی رانی باشد ندارد و بیشتر آن نواحی را کوهها فراگرفته بجز در فاصله ٔ همدان و ری و کاشان که کوهستانی آن ناچیز است و قسمت کوهستانی آن از شهرزور به حلوان و صیمره و سیروان و لور و اصفهان و سرحد فارس امتداد یافته و بطرف کاشان و همدان و قزوین و سرحد آذربایجان دور میزند بطوری که در تمام این نقاط فضای وسیعی که در آن کوهی نباشد یافت نمیشود.
شهر ری : خود مستقل است و از بلاد جبال نیست . (تلخیص از مسالک الممالک اصطخری صص 195 - 204) (مرآت البلدان ج 4 صص 138 - 150). رجوع به قاموس الاعلام و ابن حوقل و تاریخ کرد و تاریخ مغول و حبیب السیر شود.
در سرزمین های خلافت شرقی چنین آمده است : جبال : ناحیه ٔ کوهستانی پهناوری که یونانیان آن را مدیا میگفتند و از باختر به جلگه های بین النهرین و از خاور به کویر بزرگ ایران محدود بودنزد جغرافی نویسان عرب به نام ایالت جبال معروف بود.این نام بعدها متروک شد و در قرن ششم هجری در زمان سلجوقیان بغلط آن را عراق عجم نامیدند تا با عراق عرب که مقصود قسمت سفلای بین النهرین بود اشتباه نشود.
یاقوت در این خصوص گوید ایرانیان در این زمان کلمه ٔ «عراق عجم » را بجای ایالت جبال بکار میبرند و این تسمیه هم غلط است و هم نوظهور. خود یاقوت اسم قدیم را که «جبال » باشد استعمال کرده است . قزوینی معاصر یاقوت که او هم کتاب خود را بعربی نوشته اسم قوهستان (یعنی : کوهستان ) را که مرادف فارسی کلمه ٔ جبال است برای این ناحیه استعمال میکند.
بهرحال ظاهراً پس از حمله ٔ مغول اسم جبال برای این ناحیه دیگر استعمال نشدو حمداﷲ مستوفی که در قرن هشتم میزیست هیج جا این اسم را ذکر نمیکند. او ایالت قدیم جبال را دو قسمت میکند: قسمت کوچکتر، کردستان در سمت باختر و قسمت بزرگتر، عراق عجم در سمت خاور. اسم عراق هنوز در حال حاضر بکار میرود زیرا آن قسمت از ایالت قدیم جبال که درجنوب باختری تهران واقع شده میان اهالی محل به ولایت عراق معروف است . چهار شهر بزرگ قرمیسین (کرمانشاه کنونی )، همدان ، ری و اصفهان از زمان قدیم بزرگترین شهرهای نواحی چهارگانه ٔ ایالت جبال بود... (سرزمینهای خلافت شرقی صص 200 - 201) : و مقرر است که در ولایت جبال چه کرد (بودلف - عجلی ) و چند اثر نمود وجائی در خطر نهاد. (تاریخ بیهقی ص 170). تا سالاری چون تاش فراش و نواحی ری و جبال و سپاهان در سر ایشان شد. (تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین ممالکی که پدرت داشت ... بتو تفویض کرد و آنچه تو گرفته ای ری و جبال وصفاهان و طارم و دیگر نواحی ... ترا باشد. (تاریخ بیهقی ص 45). و سلطان تاش را مثالها بداد بمعنی ری و جبال . (تاریخ بیهقی ص 267).
سوی جبال سپهدار شرق شد بجدال
خدای عرش برو سهل کرد فتح جبال .

سوزنی .


هرچند در اطراف خراسان و ماوراءالنهر و بلاد جبال اصحاب دولت و ارباب حشمت بسیارند. (لباب الالباب عوفی چ لیدن ص 152). فصل چهارم در ذکر صدور و افاضل غزنین و جبال . (لباب الالباب عوفی چ لیدن ص 164). راوی گوید که در آن روزگار بجبال بغیر از همدان و ری و اصفهان شهری دیگر نبوده است [ روزگار کیخسرو ]. (تاریخ قم ص 79). رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی صص 200 تا 249 شود.

جبال . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جبل . کوهها. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ جبل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ). زمینهای بلند و بزرگ . (از منتهی الارب ) : و تکون الجبال کالعهن المنفوش . (قرآن 5/101). و صاحب بزرگ علی را مؤذن ... بقلعه ٔ کرک برد که در جبال هرات است . (تاریخ بیهقی ).
اندر آن بحر و بیابان و جبال
منقطع میگردد اوهام و خیال .

مولوی .


نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چو تیزرحلت پیکی چو زودرو سیاح .

؟


- جبال شاهِقَه ؛ کوههای بلند. (ناظم الاطباء)
- جبال و تلال ؛ کوهها و تپه ها. (ناظم الاطباء).
|| دانشمندان و مهتران قوم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یقال : «فلان جبل قومه ». (از منتهی الارب ). || تن و بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یقال : «فلان خطیرالجبال »؛ فلان بزرگ بدن است . (از المنجد).

فرهنگ عمید

= جبل

جبل#NAME?


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:عراق عجم

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جبال (جمع جَبَل) یا کورة جَبَل یا قُهِستان یا قوهستان (معرّب کوهستان) یا بلاد جبال، قسمتی از مناطق کوهستانی مغرب ایران در اصطلاح جغرافیانویسان قدیم اسلامی است.
جبال در تقسیمات سیاسی پیش از اسلام، ماه یا ماد (ماد بزرگ) خوانده می شد و گاهی به آن پَهله می گفتند. به نوشته ابوریحان بیرونی، «در دورة اشکانیان یکی از ملوک طوایف عراق و بلاد ماه، که همان جبال است، مالک شد». به گفتة ابن ندیم پهلویه منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماهِ نهاوند و آذربایجان. بنابراین، پیش از اسلام شهرهای جبال را فهله/ پهله می گفتند. پس از او ابن خرداذبه، از بلادالبَهْلَویین (شهرهای پهلویان؛ شهرهای پهله) مانند ری، اصفهان، همدان، دینور و نهاوند، مِهْرَجانْقَذَق، ماسَبَدان و قزوین (با شهرکهای مبارک و موسی) سخن گفته است. ابوریحان بیرونی نیز از بُلدانِ فَهله (شهرهای پهله)، مانند اصفهان و ری و غیره که در جشن اسفندارمذ (مزدبگیران) مراسمی در آن ها برگزار می شد، نام برده است.در ۲۹۰، ابن رُسته ، کورة جبل از ایرانشهر را مشتمل بر ماَسَبدان، مهرجان قذق، ماه کوفه/ ماهُالکوفه، ماه بصره، همدان و قم دانسته و افزوده است که ماه کوفه همان دینور است و ماه بصره همان نهاوند. طبق منابع موجود، در قرن سوم، چون اموال (خراج) دینور را به اهل کوفه که آن جا را فتح کرده بودند، می دادند دینور را ماهِ کوفه نیز می نامیدند و چون خراج ماهِ نهاوند (= ماهِ دینار) به سپاهیان بصره، که آن جا را گشوده بودند، داده می شد به آن جا ماهِ بصره هم می گفتند.
حدود سیاسیِ جبال
جغرافی نویسان مسلمان در ضبط حدود سیاسیِ جبال در دوره های مختلف، اتفاق نظر ندارند، به طوری که در شمال، گاهی آن را به کوه دیلمان و گاهی به دریای خزر محدود کرده اند.
دیدگاه مؤلف حدودالعالم
به نوشته مؤلف حدودالعالم در ۳۷۲، «مشرق وی (جبال)، بعضی از حدود پارس است و بعضی از بیابان کرکس کوه، بعضی از خراسان و جنوب وی، حدود خوزستان است و مغرب وی، بعضی از حدود عراق است و بعضی از حدود آذربادگان، شمال وی کوه دیلمان است و این (ناحیه ایست) بسیار کشت و برز و آبادان و جای دبیران و ادیبان و بسیار نعمت و از وی و جامه... () و زعفران خیزد». همچنین وی ۲۴ شهر از شهرهای ناحیة جبال را نام برده که از آن جمله اصفهان و همدان ، ری و شهرهای دیگر است.
دیدگاه اصطخری
...

[ویکی الکتاب] معنی جِبَالَ: کوهها
معنی حُمِلَتِ: حمل شد (منظور از حمل شدن زمین و جبال در جمله "حُمِلَتِ ﭐلْأَرْضُ وَﭐلْجِبَالُ "این است که قدرت الهی برزمین و کوهها احاطه مییابد)
معنی جُودِیِّ: کوه و زمینی سنگی و سخت (برخی گفته اندکوهی خاص است در سلسله جبال آرارات در سرزمین موصل)
ریشه کلمه:
جبل (۴۱ بار)

جدول کلمات

کوهها


کلمات دیگر: