مترادف سور : بزم، جشن، عروسی، عیش ، میهمانی، ولیمه، ختنه سوران، بارو، باره، حصار، اسب سرخ رنگ، سول، پاسور، بردن ورق، اپراتورهای منطقی همه، بعضی و | جدی، سخت گیر
متضاد سور : عزا، ماتم |
feast, party, junket
banquet, carnival, cheer, dinner, feast, festival, fete, fête, luau, party, regalement, rejoicing, revel, severe
طارمي , نرده , ريل , سرزنش
(تلفظ: sur) (در گیاهی) درختی همیشه سبز از خانوادهی سرو با برگهای سوزنی ، پوست قرمز و تنهی خمرهای شکل ؛ (اسم مصدر) خوشی و شادمانی ، سُرور. ]این واژه با کلمهی سُوَر جمع سوره (سورههای قرآن) هم نویسه است[.
جدی، سختگیر
بزم، جشن، عروسی، عیش ≠ اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )
۱. بزم، جشن، عروسی، عیش ≠ عزا، ماتم
۲. میهمانی، ولیمه
۳. ختنهسوران
۴. عروسی
۵. بارو، باره، حصار
۶. اسب سرخرنگ
۷. سول
۸. پاسور
۹. بردنورق
۱۰. اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )
(سُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سوره .
[ په . ] (اِ.) 1 - جشن ، ضیافت . 2 - عروسی .
[ ع . ] (اِ.) دیوار گرداگرد شهر. ج . اسوار و سیران .
(سُ) [ ع . سؤر ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب . (?(سور (ص .) = سول : اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد.
(اِ.) درختی است از ردة مخروطیان که دارای برگ های سوزنی طویل و همیشه سبز است . بیش از هزار سال عمر می کند. پوست این درخت قرمز و میوه هایش نیز قرمز تند و بیضی شکلند. چوبش نیز قرمز و زود صاف و پرداخت می شود. پاجوش های این درخت را معمولاً برای تکثیر به کار می برند، درخت سردار.
سور. (اِخ ) بعضی از افغانان که به این لقب مشهورند. (برهان ).قومی از افغانان به این اسم مشهورند. (جهانگیری ).
سور. (اِخ ) دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه . دارای 348 تن سکنه . آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سور. [ س َ ] (ع مص ) اثر کردن شراب . (دهار) (از منتهی الارب ). || بدیوار برشدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). بر دیوار برآمدن . (منتهی الارب ). || حمله آوردن شیر بسوی مردم . (دهار) (المصادر زوزنی ) .
سور. [س ُ وَ ] (ع اِ) سوره های قرآن . (غیاث ). ج ِ سورة : فاتوا بعشر سُوَر مثله . (قرآن 11 / 13). و سور و آیات مصحف ... از بر میکنم . (سندبادنامه ص 57).
لبیبی .
نجیبی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
عنصری .
منوچهری .
(ویس و رامین ).
اسدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
سوزنی .
مجیرالدین بیلقانی .
خاقانی .
عطار.
مولوی .
مولوی .
رضی الدین نیشابوری .
شهاب الدین سمرقندی .
امیرخسرو.
خواجوی کرمانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سور. (اِ) نام درختی است که در جنگلهای گرگان در دو ناحیه ٔ نزدیکی علی آباد و دره ٔ کتول میان قرای نرسوو الستان موجود است . (از جنگل شناسی صص 250 - 257).
سوره#NAME?
۱. مهمانی؛ بزم؛ جشن: ◻︎ خوان کشید او را کرامتها نمود / آنشب اندر کوی ایشان سور بود (مولوی: ۸۲۱).
۲. (اسم مصدر) خوشی؛ شادی.
۱. اسب یا استر یا خر که خط سیاهی در پشت او از یال تا دمش کشیده شده باشد. Δ برخی مردم آن را خوشیمن نمیدانند و به اینسبب میگویند «سور از گله دور».
۲. انسان یا حیوانی که از دیگران برمد و دوری کند.
۳. رنگ سرخ.
۴. رنگ خاکستری.
بارۀ شهر؛ دیوار دور شهر.
درختی پیوسته سبز، از ردۀ مخروطیان، دارای برگهای فلسی و میوۀ کوچک سرخرنگ که چوب آن نیز سرخرنگ است و در مبلسازی به کار میرود.
مقاوم – محکم – استوار
۱سرو ۲سبز
صبر شکیبایی
جشن و میهمانی – سور
۱کسی که موی سر،ابروان و مژگانش مایل به سفید باشد ۲بور متمایل ...
شور