کلمه جو
صفحه اصلی

سور


مترادف سور : بزم، جشن، عروسی، عیش ، میهمانی، ولیمه، ختنه سوران، بارو، باره، حصار، اسب سرخ رنگ، سول، پاسور، بردن ورق، اپراتورهای منطقی همه، بعضی و | جدی، سخت گیر

متضاد سور : عزا، ماتم |

فارسی به انگلیسی

feast, party, junket, banquet, carnival, cheer, dinner, festival, fete, fte, luau, regalement, rejoicing, revel, severe, bash, blowout

feast, party, junket


banquet, carnival, cheer, dinner, feast, festival, fete, fête, luau, party, regalement, rejoicing, revel, severe


فارسی به عربی

عید , مادبة , مهرجان

عربی به فارسی

طارمي , نرده , ريل , سرزنش


فرهنگ اسم ها

اسم: سور (دختر) (فارسی) (تلفظ: sur) (فارسی: سور) (انگلیسی: sur)
معنی: خوشی و شادمانی، سرور، ( در گیاهی ) درختی همیشه سبز از خانواده ی سرو با برگ های سوزنی، پوست قرمز و تنه ی خمره ای شکل، [این واژه با کلمه ی سوَر جمع سوره ( سوره های قرآن ) هم نویسه است]

(تلفظ: sur) (در گیاهی) درختی همیشه سبز از خانواده‌ی سرو با برگ‌های سوزنی ، پوست قرمز و تنه‌ی خمره‌ای شکل ؛ (اسم مصدر) خوشی و شادمانی ، سُرور. ]این واژه با کلمه‌ی سُوَر جمع سوره (سوره‌های قرآن) هم نویسه است[.


مترادف و متضاد

جدی، سخت‌گیر


party (اسم)
طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل

banquet (اسم)
ضیافت، مهمانی، بزم، سور

بزم، جشن، عروسی، عیش ≠ اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )


۱. بزم، جشن، عروسی، عیش ≠ عزا، ماتم
۲. میهمانی، ولیمه
۳. ختنهسوران
۴. عروسی
۵. بارو، باره، حصار
۶. اسب سرخرنگ
۷. سول
۸. پاسور
۹. بردنورق
۱۰. اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دیوار گرداگرد شهر باره جمع : اسوار سیران . ۲ - الفاظی که مقدار و چندی حکم را تعیین کنند چنانکه بعضی مردم کاتبند . یا هر چه مردم بود حیران بود . لفظ بعضی و هر چه را که مقدار حکم را تعیین میکند سور خوانند .
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد

فرهنگ معین

(سُ ) [ ع . ] (اِ. ) پس ماندة طعام و شراب .

(سُ وَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ سوره .
[ په . ] (اِ. ) ۱ - جشن ، ضیافت . ۲ - عروسی .
[ ع . ] (اِ. ) دیوار گرداگرد شهر. ج . اسوار و سیران .
(سُ ) [ ع . سؤر ] (اِ. ) پس ماندة طعام و شراب . (?(سور (ص . ) = سول : اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد.
(اِ. ) درختی است از ردة مخروطیان که دارای برگ های سوزنی طویل و همیشه سبز است . بیش از هزار سال عمر می کند. پوست این درخت قرمز و میوه هایش نیز قرمز تند و بیضی شکلند. چوبش نیز قرمز و زود صاف و پرداخت می شود. پاجوش های این درخت را معمولاً برای تکثیر به کار م

(سُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سوره .


[ په . ] (اِ.) 1 - جشن ، ضیافت . 2 - عروسی .


[ ع . ] (اِ.) دیوار گرداگرد شهر. ج . اسوار و سیران .


(سُ) [ ع . سؤر ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب . (?(سور (ص .) = سول : اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد.


(اِ.) درختی است از ردة مخروطیان که دارای برگ های سوزنی طویل و همیشه سبز است . بیش از هزار سال عمر می کند. پوست این درخت قرمز و میوه هایش نیز قرمز تند و بیضی شکلند. چوبش نیز قرمز و زود صاف و پرداخت می شود. پاجوش های این درخت را معمولاً برای تکثیر به کار می برند، درخت سردار.


لغت نامه دهخدا

سؤر.[ س ُءْرْ ] ( ع اِ ) نیم خورده و پس مانده اطعمه و اشربه. ( برهان ). بقیه چیزی و پس خورده. ( منتهی الارب ). نیم خورده و پس خورده. ( غیاث ). نیم خورده. ( جهانگیری ).

سور. ( اِ ) اوستا «سوئیریا» ( صبحگاهی ، روزانه )، پهلوی «سور» ( چاشت صبح ، طعام )، بلوچی عاریتی و دخیلی «سیر» ( عروسی ، نامزدی )، شغنی «سور» ( ضیافت جشن عروسی ). در لهجه زردشتیان ایران «سور» به معنی عروسی «مجله پشوتن سال اول شماره 5 ص 16 ح 11». ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).هنگامه. جشن. طوی. مهمانی. عروسی. ( برهان ). مهمانی.( منتهی الارب ). مهمانی و جشن و عروسی و مانند آن. ( فرهنگ رشیدی ). جشن. شادی. عروسی. ( غیاث ) :
سوری تو جهان را بدل ماتم سوری
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری.
لبیبی.
اکنون سور است و مردم آید بسیار
کار شگرف است و صحن ساخته کاچار.
نجیبی.
زمان چون ترا از جهان کرد دور
پس از تو جهان را چه ماتم چه سور.
فردوسی.
ز تو چشم آهرمنان دور باد
دل و جان تو خانه سور باد.
فردوسی.
یکی سور فرمود کاندر جهان
کسی بیش از آن خود نکرد از مهان.
فردوسی.
نیکو مثلی زده ست شاها دستور
بز را چه به انجمن کشند و چه بسور.
فرخی.
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز بسور از ماتم.
فرخی.
ز بهر سور ببزم تو خسروان جهان
همی زنند شب و روز ماه بر کوهان.
عنصری.
میان ما نه عقدی نه نکاحی
نه آئین عروسی و نه سوری.
منوچهری.
در آن سور عروسی پنج و شش ماه
نشسته شادمان در کشور شاه.
( ویس و رامین ).
ز گلشن بباغ آمد از بهر سور
بشد خیره چون دید جم راز دور.
اسدی.
گر تو سوی سور میروی رو
روزت خوش باد و سعی مشکور.
ناصرخسرو.
گویی که بسور اندرم ولیکن
از دور نمایدت سور ماتم.
ناصرخسرو.
شگفت نیست از این سور و جشن خرم و خوش
ز چوبها گل روید ز سنگها شمشاد.
مسعودسعد.
فرزند من آنکه سور من شیون اوست
از صحت من سور بر او شیون شد.
سوزنی.
ز لب صفرای من بشکن میندیش
که سور هیچکس ماتم نگردد.

سور. (اِخ ) بعضی از افغانان که به این لقب مشهورند. (برهان ).قومی از افغانان به این اسم مشهورند. (جهانگیری ).


سور. (اِخ ) دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه . دارای 348 تن سکنه . آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سور. [ س َ ] (ع مص ) اثر کردن شراب . (دهار) (از منتهی الارب ). || بدیوار برشدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). بر دیوار برآمدن . (منتهی الارب ). || حمله آوردن شیر بسوی مردم . (دهار) (المصادر زوزنی ) .


سور. [س ُ وَ ] (ع اِ) سوره های قرآن . (غیاث ). ج ِ سورة : فاتوا بعشر سُوَر مثله . (قرآن 11 / 13). و سور و آیات مصحف ... از بر میکنم . (سندبادنامه ص 57).


سور. (اِ) اوستا «سوئیریا» (صبحگاهی ، روزانه )، پهلوی «سور» (چاشت صبح ، طعام )، بلوچی عاریتی و دخیلی «سیر» (عروسی ، نامزدی )، شغنی «سور» (ضیافت جشن عروسی ). در لهجه ٔ زردشتیان ایران «سور» به معنی عروسی «مجله ٔ پشوتن سال اول شماره ٔ 5 ص 16 ح 11». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).هنگامه . جشن . طوی . مهمانی . عروسی . (برهان ). مهمانی .(منتهی الارب ). مهمانی و جشن و عروسی و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ). جشن . شادی . عروسی . (غیاث ) :
سوری تو جهان را بدل ماتم سوری
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری .

لبیبی .


اکنون سور است و مردم آید بسیار
کار شگرف است و صحن ساخته کاچار.

نجیبی .


زمان چون ترا از جهان کرد دور
پس از تو جهان را چه ماتم چه سور.

فردوسی .


ز تو چشم آهرمنان دور باد
دل و جان تو خانه ٔ سور باد.

فردوسی .


یکی سور فرمود کاندر جهان
کسی بیش از آن خود نکرد از مهان .

فردوسی .


نیکو مثلی زده ست شاها دستور
بز را چه به انجمن کشند و چه بسور.

فرخی .


اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز بسور از ماتم .

فرخی .


ز بهر سور ببزم تو خسروان جهان
همی زنند شب و روز ماه بر کوهان .

عنصری .


میان ما نه عقدی نه نکاحی
نه آئین عروسی و نه سوری .

منوچهری .


در آن سور عروسی پنج و شش ماه
نشسته شادمان در کشور شاه .

(ویس و رامین ).


ز گلشن بباغ آمد از بهر سور
بشد خیره چون دید جم راز دور.

اسدی .


گر تو سوی سور میروی رو
روزت خوش باد و سعی مشکور.

ناصرخسرو.


گویی که بسور اندرم ولیکن
از دور نمایدت سور ماتم .

ناصرخسرو.


شگفت نیست از این سور و جشن خرم و خوش
ز چوبها گل روید ز سنگها شمشاد.

مسعودسعد.


فرزند من آنکه سور من شیون اوست
از صحت من سور بر او شیون شد.

سوزنی .


ز لب صفرای من بشکن میندیش
که سور هیچکس ماتم نگردد.

مجیرالدین بیلقانی .


از پی سور بهار یاسمن آذین ببست
بستان کآن دید کرد قبه ای از ارغوان .

خاقانی .


بر اثر هر سوری ماتمی دهد و از پس هر شادی غمی پیش آرد. (سندبادنامه ص 39).
در آن صحرا نهاده تخت معشوق
بگرد تخت دایم جشن و سور است .

عطار.


خوان کشید او را کرامتها نمود
آن شب اندر کوی ایشان سور بود.

مولوی .


از جنوب و از شمال و ازدبور
باغها دارد عروسیها و سور.

مولوی .


نصیب من همه رنج و جهان پر از شادی
تبارک اﷲ گویی همه دف سورم .

رضی الدین نیشابوری .


هر کجا نوریست در عالم قرین ظلمت است
هر کجا سوریست در گیتی قرین شیون است .

شهاب الدین سمرقندی .


چون شعله بخرمنی دهد نور
بیگانه نظاره بیندش سور.

امیرخسرو.


مهر فلک کین و نشاطش غم است
سور جهان نزد خرد ماتم است .

خواجوی کرمانی .


|| ختنه سوری . (برهان ). ختنه . (دهار). || بزم ایام عید. || رنگ خاکستری . بسیاهی مایل . (برهان ). || اسب و استر و خر و الاغی را گویند که خط سیاهی مانند سمند از کاکل تا دمش کشیده شده باشد. و بعضی اسب به آن رنگ را خوب نمیدانند، لهذا میگویند «سور از گله دور». (برهان ). اسب خاکستری رنگ بسیاهی مایل که خط سیاه از کاکل تا دم کشیده باشد وسول نیز گویند و آنرا مبارک ندانند. (فرهنگ رشیدی ). || نام مرغی . (برهان ). || رنگ سرخ . چه گل سرخ را گل سوری میگویند و شراب سرخ را خمرالسوری خوانند. (برهان ). رنگ سرخ لهذا لاله و گل و مانند آنرا گل سوری گویند. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ). || (ع اِ) دیوار قلعه . (برهان ). باره ٔ شهر. (منتهی الارب ). مربض .(نصاب الصبیان ). دیوار حصار. (دهار). بارو، ج ، اسوار. اسیران . (مهذب الاسماء). باره . (تفلیسی ) (مجمل اللغة). دیوار قلعه و شهرپناه . (غیاث ) : با کالیجار بترسید و سوری استوار گرد بر گرد شهر «شیراز» درکشید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 133).
در سور سر رسیده و دیده بچشم سر
خلوت سرای قدمت بی چون و بی چرا.

خاقانی .


گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن
گه از راه صفت بر خوان اخوان الصفا رفتن .

خاقانی .


از آن جماعت در اندرون حصار گریختند و بسور وقصور آن اعتصام جستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
کنونم نگه کن بوقت سخن
بیفتاد یک یک چو سور کهن .

سعدی .


|| در قضیه ٔ موجبه ٔ کلیه هر، همه ، کل و مانند آن و در موجبه ٔ جزئیه ٔ برخ و بعض و مانند آن و سور سالبه ٔ کلیه هیچیک یا هیچ چیز و لا شی ، و لا واحد و مانند آن و در سالبه ٔ جزئیه نیست برخی و نیست هر، و برخی نیست و لیس بعض و بعض لیس و لیس کل و مانند آن و در متصله ٔ موجبه ، هر جا و هرگاه و کلما و مهما و متی و مانند آن و در منفصله همیشه و هرگز و هیچگاه و دائماً و ابداً و مانند آن است . (یادداشت بخط مؤلف ). (اصطلاح منطق ) لفظ کل و لفظ بعض است که وضع کرده اند برای چندی افراد موضع و این معنی مجاز است . (غیاث ).

سور. (اِ) نام درختی است که در جنگلهای گرگان در دو ناحیه ٔ نزدیکی علی آباد و دره ٔ کتول میان قرای نرسوو الستان موجود است . (از جنگل شناسی صص 250 - 257).


سور. [ س َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 1142 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، لبنیات ، پنبه ، چغندر و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

سوره#NAME?


درختی پیوسته سبز، از ردۀ مخروطیان، دارای برگ های فلسی و میوۀ کوچک سرخ رنگ که چوب آن نیز سرخ رنگ است و در مبل سازی به کار می رود.
بارۀ شهر، دیوار دور شهر.
= سوره
۱. مهمانی، بزم، جشن: خوان کشید او را کرامت ها نمود / آن شب اندر کوی ایشان سور بود (مولوی: ۸۲۱ ).
۲. (اسم مصدر ) خوشی، شادی.
۱. اسب یا استر یا خر که خط سیاهی در پشت او از یال تا دمش کشیده شده باشد. &delta، برخی مردم آن را خوش یمن نمی دانند و به این سبب می گویند «سور از گله دور».
۲. انسان یا حیوانی که از دیگران برمد و دوری کند.
۳. رنگ سرخ.
۴. رنگ خاکستری.

۱. مهمانی؛ بزم؛ جشن: ◻︎ خوان کشید او را کرامت‌ها نمود / آن‌شب اندر کوی ایشان سور بود (مولوی: ۸۲۱).
۲. (اسم مصدر) خوشی؛ شادی.


۱. اسب یا استر یا خر که خط سیاهی در پشت او از یال تا دمش کشیده شده باشد. Δ برخی مردم آن ‌را خوش‌یمن نمی‌دانند و به این‌سبب می‌گویند «سور از گله دور».
۲. انسان یا حیوانی که از دیگران برمد و دوری کند.
۳. رنگ سرخ.
۴. رنگ خاکستری.


بارۀ شهر؛ دیوار دور شهر.


درختی پیوسته سبز، از ردۀ مخروطیان، دارای برگ‌های فلسی و میوۀ کوچک سرخ‌رنگ که چوب آن نیز سرخ‌رنگ است و در مبل‌سازی به کار می‌رود.


۱. بقیه.
۲. باقیماندۀ آب در ظرف.
۳. بقیۀ خوراک، نیم خورده، پس مانده.

دانشنامه عمومی

سور، در منطق فلسفی و منطق ریاضی، نشانه ای است که دایرهٔ مصداق ها را مشخص می کند. سورها شامل «هر» (∀)، «هیچ» و «برخی» (∃) هستند.
سور عمومی
سور وجودی
سور صفر
گزاره
قضیه

سور (الیگودرز). سور، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان الیگودرز در استان لرستان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان پاچه لک شرقی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۱۷ نفر (۱۴۵ خانوار) بوده است.

سور (فرانسه). سور (به فرانسوی: Sèvres) یک کمون (فرانسه) در جنوب غربی پاریس، فرانسه و در ۹ کیلومتری از مرکز شهر پاریس واقع شده است. سور ۳٫۹۱ کیلومتر مربع مساحت و ۲۳٬۵۷۲ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای فرانسه
۱ داده های فرانسه رودخانه و دریاچه و یخچال ها را در نظر نگرفته است > ۱ km² (۰٫۳۸۶ مایل مربع یا ۲۴۷ هکتار)
شهرهای ولفلبوتل و مونت پراسپکت، ایلینوی خواهرخوانده های سور (فرانسه) هستند.

سور (مجارستان). سور (به مجاری: Szűr) یک منطقهٔ مسکونی در مجارستان است که در ناحیه موهاش واقع شده است.
فهرست شهرهای مجارستان

دانشنامه آزاد فارسی

سُور
(در لغت به معنی دیوار تعیین کنندۀ حدود شهر های قدیم) در اصطلاح منطق لفظی که پیش از موضوع، می آید و کمیّت افراد موضوع را تعیین می کند. مثل «هر» در قضیۀ «هر انسانی حیوان است» و «بعض» در قضیۀ «بعض انسان ها نویسنده هستند». به قضیه ای که دارای سور است، مسوّره و محصوره می گویند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سور: واحد متشکل از آیات قرآن کریم که- جز در یک مورد- با بسمله آغاز می‏گردند. از احکام آن در باب صلات سخن گفته‏اند.
بسمله در آغاز سوره، جزء سوره است و آیه مستقلی به شمار می‏رود؛ از این رو، قرائت آن با سوره در نماز واجب است. سوره های ضحی و شرح و نیز فیل و قریش سوره‏های «ضحی‏» و «شرح» و نیز «فیل» و «قریش» یک سوره به شمار می‏روند؛ از این رو در نماز، اکتفا به یکی از آن دو جایز نیست، بلکه در یک رکعت باید هر دو خوانده شوند. این قول، مشهور میان قدما است؛ بلکه به اکثر فقها؛ بلکه مشهور و بلکه اتفاق آنان نسبت داده شده است. لیکن گروهی از متأخران، هر کدام از آن دو را سوره‏ای مستقل دانسته‏اند. البته جمع بین آن دو- حتی بنابر قول به تعدد- در قرائت یک رکعت از نماز بنابر قول مشهور، واجب است. گر چه بعضی، جمع را نیز واجب ندانسته‏اند. در اینکه در صورت قرائت آن دو، قرائت بسمله دوم واجب است یا نه، اختلاف است. قرائت یک سوره کامل پس از حمد قرائت یک سوره کامل پس از حمد در نمازهای واجب، با وسعت وقت، واجب، و در نمازهای مستحب، مستحب است؛ خواندن سوره های دارای سجده واجب در نماز جز سوره های دارای سجده واجب که بنابر قول مشهور، قرائت آنها در فرائض جایز نیست؛ لیکن در نوافل جایز است و پس از قرائت آیه سجده، سجده می‏کند.

[ویکی الکتاب] معنی سُورٍ: دیوار دور یک مکان - حصار
معنی سُوَرٍ: سوره ها( سوره : پارهای از کلمات و جملهبندیهایی است که همه برای ایفای یک غرض ریخته شده باشد)
معنی صُّورِ: بوق - شیپور (نفخ صور - دمیدن در بوق کنایه است از اعلام مطلبی را که باید همگی عملی کنند به جمعیت انبوهی چون لشکر ، مثل اینکه همگی در فلان روز و فلان ساعت حاضر خارج شوند)
ریشه کلمه:
سور (۱۷ بار)

[ویکی فقه] سور (ابهام زدایی). واژه سور ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سور (فقه)، سور (به ضم سین و واو)، واحد متشکل از آیات قرآن کریم و دارای کاربرد فقهی و قرآنی• سور (منطق)، سور (به ضم سین و فتح واو)، یکی از اصطلاحات علم منطق به معنای ادات بیان کننده کمیت افراد موضوع
...

[ویکی فقه] سور (فقه). سور (به ضم سین و واو)، واحد متشکل از آیات قرآن کریم که - جز در یک مورد- با بسمله آغاز می گردند. از احکام آن در باب صلات سخن گفته اند.
بسمله در آغاز سوره، جزء سوره است و آیه مستقلی به شمار می رود؛ از این رو، قرائت آن با سوره در نماز واجب است.
سوره های ضحی و شرح و نیز فیل و قریش
سوره های «ضحی » و «شرح» و نیز «فیل» و «قریش» یک سوره به شمار می روند؛ از این رو در نماز، اکتفا به یکی از آن دو جایز نیست، بلکه در یک رکعت باید هر دو خوانده شوند. این قول، مشهور میان قدما است؛ بلکه به اکثر فقها؛ بلکه مشهور و بلکه اتفاق آنان نسبت داده شده است. لیکن گروهی از متأخران، هر کدام از آن دو را سوره ای مستقل دانسته اند. البته جمع بین آن دو- حتی بنابر قول به تعدد- در قرائت یک رکعت از نماز بنابر قول مشهور، واجب است. گر چه بعضی، جمع را نیز واجب ندانسته اند. در اینکه در صورت قرائت آن دو، قرائت بسمله دوم واجب است یا نه، اختلاف است.
قرائت یک سوره کامل پس از حمد
قرائت یک سوره کامل پس از حمد در نمازهای واجب، با وسعت وقت، واجب، و در نمازهای مستحب، مستحب است؛
خواندن سوره های دارای سجده واجب در نماز
...

[ویکی فقه] سور (منطق). سور (به ضم سین و فتح واو) در لغت به معنای دیوار گرداگرد شهر و حصار است، و در اصطلاح منطق، اداتی است که به وسیله آن کمیت افراد موضوع بیان می شود. قضیه ای که شامل این ادات است را «مسوره» یا «محصوره» می نامند. در علوم فقط قضایای محصوره متداول و معتبرند، و سایر اقسام (شخصیه، طبیعیه و مهمله) در علوم کاربرد ندارند.
در منطق اسلامی لفظ سور را در متون مختلف می بینیم. برای نمونه داریم:«و اما چون موضوع کلی بود، از دو بیرون نبود... یا پیدا کرده بود چندی حکم و این را محصوره خوانند، و لفظ پیداگر را سور خوانند.» «و لفظ همه و بعضی را که مقدار حکم تعیین کنند سور خوانند و بعضی محصوره را مسوره خوانند.»
اقسام سور
سور به دو نوع «کلی» و «جزئی» تقسیم می شود. قضایای محصوره بر اساس کمیت موضوع و کیفیت حکم (سلب یا ایجاب) به چهار نوع تقسیم می شوند: «موجبه کلیه»، «سالبه کلیه»، «موجبه جزئیه» و «سالبه جزئیه» و برای هر کدام از آن ها سورهای خاصی استفاده می شود.
سور در قضایای حملیه
سور در قضایای حملیه نشان دهنده کمیت افراد موضوع است.
← سور کلی
...

[ویکی فقه] سور(منطق). سور در لغت به معنای دیوار گرداگرد شهر و حصار است، و در اصطلاح منطق، اداتی است که به وسیله آن کمیت افراد موضوع بیان می شود. قضیه ای که شامل این ادات است را «مسوره» یا «محصوره» می نامند. در علوم فقط قضایای محصوره متداول و معتبرند، و سایر اقسام (شخصیه، طبیعیه و مهمله) در علوم کاربرد ندارند.
در منطق اسلامی لفظ سور را در متون مختلف می بینیم. برای نمونه داریم: «و اما چون موضوع کلی بود، از دو بیرون نبود... یا پیدا کرده بود چندی حکم و این را محصوره خوانند، و لفظ پیداگر را سور خوانند.» «و لفظ همه و بعضی را که مقدار حکم تعیین کنند سور خوانند و بعضی محصوره را مسوره خوانند.»

[ویکی فقه] سؤر نیم خورده و پس مانده غذا یا آبی است که انسان یا حیوان از آن استفاده کرده است. از احکام سؤر در باب طهارت سخن گفته اند.
سؤر در لغت به معنای قسمت باقی مانده از محتوای ظرفی که انسان یا حیوان از آن نوشیده و نیز پس مانده هر چیزی از غذا و آب و غیر آن آمده است.
معنای سؤر در اصطلاح
کلمات فقها در تعریف سؤر مختلف است.
← تعریف اول
اطلاق سؤر بر باقی مانده آب نوشیده شده توسط حیوان قدر متیقن همه اقوال است؛ از این رو، برخی گفته اند: احکام سؤر بر مصداق یقینی آن مترتب می گردد و ترتب آن احکام بر دیگر مصادیق منوط به وجود مناسبت میان حکم و موضوع است. به عنوان مثال، از دلیلی که مفاد آن نجاست سؤر است می توان به دست آورد که مراد از سؤر در این دلیل، مطلق چیزی است که با بدن حیوان نجس تماس پیدا کرده است؛ زیرا مناسبت عرفی میان حکم و موضوع، سرایت نجاست از حیوان نجس العین به سؤر آن می باشد؛ خواه آبی باشد که مقداری از آن را نوشیده یا هر چیزی دیگر که با عضوی از بدن آن حیوان تماس پیدا کرده و بر اثر داشتن رطوبت، نجاست بدان سرایت نموده است. اما اگر مفاد دلیل، تبرک جستن به سؤر باشد، با توجه به تناسب حکم و موضوع، اعم بودن مفهوم سؤر از این دلیل استفاده نمی شود.
عدم اطلاق سؤر به باقی مانده آب کثیر و جاری
...

گویش مازنی

/sever/ مقاوم – محکم – استوار & سرو - سبز & صبر شکیبایی & جشن و میهمانی – سور & کسی که موی سر، ابروان و مژگانش مایل به سفید باشد - بور متمایل به سفید

مقاوم – محکم – استوار


۱سرو ۲سبز


صبر شکیبایی


جشن و میهمانی – سور


۱کسی که موی سر،ابروان و مژگانش مایل به سفید باشد ۲بور متمایل ...


گویش دزفولی

شور


واژه نامه بختیاریکا

شور؛ از مزه ها

جدول کلمات

مهمانی , جشن

پیشنهاد کاربران

سِوِر
در زبان دزفولی به معنی
سخت
استوار
محکم است
او " سِوِر " پای کار نشسته

کلمه سور در زبان بلوچی به معنای رنگ قرمز میباشد و به چیزی هم که شور باشه میگیم سور

در بازی ورق میگن سور یعنی یک برگ بالای همه برگها، سور بمعنی رودست کسی بلند شدن، یه سور به خر زدی آره خودت

البته به عروسی هم سور میگیم

سور در زبان کردی به معنای رنگ سرخ است، از آنجا که سرخ رنگ شادی است در ترکیب سور و سات که به معنی پایکوبی است هم سور آمده ، جشن ، بزم ، مهمانی

معنی سور : مهمانی ، جشن

در زبان هندیجانی به معنی شور ( نمکدار ) بکار میرود

سور: سرخ
صورتی: سرخ کمرنگ
از شباهت آوایی این کلمات ( سور و سرخ ) هم می شود فهمید که این واژه ایرانی است و در حال حاضر هم در زبان کردی خیلی رایج است.
سور به معنی عروسی هم کاربرد دارد و سورانه به معنی پولی است که به عروس و دوماد داده میشه تا ادامه زندگیشون رو با اون استارت بزنن!
سور و سورتی ( صورتی ) هر دو رنگ هایی هستن که در عروسی کاربرد دارند.
دوستانی که تات، گیلک یا مازندرانی هستند شاید بتوانن کمک کنند تا ریشۀ مادی این کلمه رو راحت تر پیدا کنیم.

گاهی کلمه "سور" در لحجه اصفهانیها همان معنی کلمه"severe" در انگلیسی را می دهد و با همان حالت تلفظ می شود ( یعنی علامت کسره زیر حرف سین و دوباره علامت کسره زیر حرف واو ) و به معنی سفت و سخت است مثل : "فلانی توی کارش خیلی سوره " یعنی فلانی در شغل خود خیلی سفت و سخته و ممارست داره

سهر یعنی رنگ سرخ
سور در ادبیات محلی جنوب کرمان یعنی لب
سورونی دولونه : قهر کرده ، غیض هست

قرمز

سور= ولیمه دادن در جشن و شور و نشاط چه برای تولد چه برای ختنه سوری که در خراسان برای خنته کردن پسران خود مثل عروسی دررتالار جشن میگیرندرو در کارت دعوت آن می نویسند ختنه سوری و تازگی ها کارتولد سوری هم مد شده است

جشن و مهمانی

سور یعنی سرخ فارسی وگرمز یونانی دریای سور هم داریم عربها سور میگویند یک شهر هم در لبنان داریم که اونم سور بهش میگویند

در زبان دزفولی
سِوِر به معنی سخت ، استوار ، محکم

( ماده الموالی )
در کلام رسول الله ( ص ) : آزاد شده های مسلمانان هستند ؛ و از مومنین میباشند و قومی از فارس هستند که به یاری حضرت مهدی ( عج ) خود را به قنسرین ( در سوریه ) رسانده اند

سور در زبان لری به معنای رنگ سرخ است .

در گویش زبان بختیاری سور ( Sur ) دارای چند معنی میباشد. 1_به معنی=شور2_به معنی= مهمانی دادن ودعوت به غذا وخوردنی ها وجشن گرفتن میباشد. ودر جائی دیگر سُهر ( Sohr ) به معنای سرخ ویا قرمز میباشد.

در عربی می شود حصار یا دیوار

( در علم نحو زبان شناسی و منطق ) سور یعنی؛ کمیت نما، چندی نما quantifier

جشن عروسی در زبان ملکی گالی بشکرد

شور در زبان ملکی گالی بشکرد

در زبان لکی خرم آباد، �سوئیر� به معنی جشن به کار میره، که البته تلفظش در فارسی مشکله. گویا ریشه ی اوستایی داره.
زبان لکی اصلاً نزدیک ترین زبان به اوستایی است که تا حالا زنده مونده.
سُوئْر که بعضی دوستان اشاره کردن به معنی قرمز، تلفظش متفاوته.


ان شهر لبنان نامش صور است برادر و پیوندی با این ندارد - اما سور در گل سوری و سهر در سهرورد و سرخ همگی پارسی هستند همین واژه به ترکی رفته و انرا سیر میگویند - سور به معنی بزم و جشن و شادی و ولیمه نیز که مشهور است دیدم در هراتی پسرکی میخواند بخوای کار مه سور میشه - اگرتوجه کنیم سورنای - نای بزم و شادی است دیگر از معانی سور جمعیت سورچران است که انان را سور و سوریا و سوریان میگویند وازه عروسی از زمان تلوزیون و رادیو در زبان مردم افتاد در استان فارس مثلا همه میگفتند سور - میخواندند سوریا کل بزنید داماد در اومد از حموم

ای کاش هنگامی که تضادها مینوشتید انها را فارسی مینوشتید و نه عربی سور و شیون سور و سوگ - هم زیباتراست و هم روان تر

سور درزبان کردی به لهجه ایلام وکلهر کرمانشاه یعنی عروسی وبه پولی که تو عروسی جمع میشه میگیم سویرانه ودرتمام لهجه های کردی به معنی سرخ هم است که سورگول یعنی گل سرخ

رکلمه سور هیچ ربط بە قرآن ندارد، چون هزاران سال پیش اسلام این کلمه به معنی حصار، دیوار و پرچین به کار رفته. سور= صبحانه
سور= حصار
سور= پرچیین
سور= پناه

پارسی / آلمانی / انگلیسی:
چندی نما /quantifier/ Quantor
چندی نما همان ( سور ) می باشد که در منطق و مزداهیک ( ریاضیات ) نیز بکار می رود.
برای نمونه:سورِ وجودی=چندی نمای وجودی
برگرفته از نبیگ ( کتاب ) بنیادهای منطق نگریک تَرگومانی ( ترجمه ای ) از ادیب سلطانی

سور. سرخ است. نخل سرخ را نیز گویند. ایرانیان باستان عراق امروزی را سورستان می گفتند.


کلمات دیگر: