اصطلاحات

<hr> معنی : غرور، عبثی، جزیی، عبث، عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل <hr> معانی دیگر : توخالی، بی ارزش، واهی، بی نتیجه، بی خود، بی ثمر، بیجا، غره، مغرور، (به خود) نازنده، (به خود) بالنده، (قدیمی) تهی مغز، پوچ اندیش، احمق، عبک، مغرورانه، بطور بیهوده

معنی : غرور، عبثی، جزیی، عبث، عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل معانی دیگر : توخالی، بی ارزش، واهی، بی نتیجه، بی خود، بی ثمر، بیجا، غره، مغرور، (به خود) نازنده، (به خود) بالنده، (قدیمی) تهی مغز، پوچ اندیش، احمق، عبک، مغرورانه، بطور بیهوده

vain

<hr> معنی : ارزش، قیمت، فرجه، مقدار، بها، قدر، ارج، قیمت کردن، سنجیدن، گرامی داشتن، قدردانی کردن <hr> معانی دیگر : ارزندگی، مرغوبیت، ارزمندی، بهاوری، شایگانی، (ریاضی) قدر، کمیت، چندی، (جمع) ارزشها(ی اخلاقی یا اجتماعی)، ارزشیابی کردن، ارزش چیزی را معین کردن، برآورد کردن، تقویم کردن، مظنه، واره، (به ویژه واژه) معنی دقیق، (هنر) میزان پررنگی یا کم رنگی، تاثیر رنگ (بر اثر هنری به ویژه نقاشی)، (موسیقی) طول نسبی نت یا مکث، ارزش قایل شدن (برای)، ارج گذاشتن، قدر دانستن

معنی : ارزش، قیمت، فرجه، مقدار، بها، قدر، ارج، قیمت کردن، سنجیدن، گرامی داشتن، قدردانی کردن معانی دیگر : ارزندگی، مرغوبیت، ارزمندی، بهاوری، شایگانی، (ریاضی) قدر، کمیت، چندی، (جمع) ارزشها(ی اخلاقی یا اجتماعی)، ارزشیابی کردن، ارزش چیزی را معین کردن، برآورد کردن، تقویم کردن، مظنه، واره، (به ویژه واژه) 

value

<hr> معنی : نا سازگاری، مغایرت، اختلاف، واریانس <hr> معانی دیگر : تغییرپذیری، دگرسان پذیری، دگرگون پذیری، جزانی، جزندگی، تفاوت، وابر، بون، دگرسانی، تضاد، تباین، ناجوری، ناهمسانی، ناسانی، پادی، پادگری، کیاگنی، ناهمگونی، دوگانگی، ستیز، (ریاضی) واریانس، پراش، پراکندگی، تنوع، جوراجوری، (حقوق) اختلاف و تناقض در ارکان دعوی، تناقض، پادش، (فیزیک - شیمی) وردایی

معنی : نا سازگاری، مغایرت، اختلاف، واریانس معانی دیگر : تغییرپذیری، دگرسان پذیری، دگرگون پذیری، جزانی، جزندگی، تفاوت، وابر، بون، دگرسانی، تضاد، تباین، ناجوری، ناهمسانی، ناسانی، پادی، پادگری، کیاگنی، ناهمگونی، دوگانگی، ستیز، (ریاضی) واریانس، پراش، پراکندگی، تنوع، جوراجوری، (حقوق) اختلاف و تناقض در ار

variance

<hr> معنی : طاق، سردابه، گنبد، جهش، جست زدن، پریدن <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - سازواره یا حفره ی گنبددار) گنبد، گنبده، تاق ضربی، تاق قوسی، (هر جای دارای تاق ضربی به ویژه در زیرزمین) سردابه، سرداب، صفه، چهارصفه، گنبدخانه، (در بانک و غیره) گاوصندوق، خزانه، اتاق خزاین و امانات بهادار، مغاره، غار، اشکفت، (مجازی) آسمان، گنبد جهان، با تاق ضربی یا گنبد پوشاندن، تاق ضربی زدن، دارای تاق قوسی کردن، تاق نما، هلال تاق، قوسی شدن یا کردن، مقبره، (به ویژه به کمک دستان یا نیزه و غیره) پریدن، (از روی چیزی) جهیدن، (مجازی) کامیابی سریع به دست آوردن، پرش، قپه، هلال طاق، گنبدیا طاق درست کردن

معنی : طاق، سردابه، گنبد، جهش، جست زدن، پریدن معانی دیگر : (کالبدشناسی - سازواره یا حفره ی گنبددار) گنبد، گنبده، تاق ضربی، تاق قوسی، (هر جای دارای تاق ضربی به ویژه در زیرزمین) سردابه، سرداب، صفه، چهارصفه، گنبدخانه، (در بانک و غیره) گاوصندوق، خزانه، اتاق خزاین و امانات بهادار، مغاره، غار، اشکفت، (مجا

vault

<hr> معنی : پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر، حجاب زدن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : رخپوشی، پوشش، لفافه، روبنده زدن، حجاب را رعایت کردن، رخپوشی کردن، روی خود را گرفتن، مستور کردن، نهان کردن، روپوشه، سراگوش، واشام، (راهبه ها) سرپوش، روسری، (عروس) تور روی صورت، مخفف: humeral veil، (زیست شناسی) رجوع شود به: velum، (محلی) رجوع شود به: caul، پرده زدن، مستوریا پنهان کردن

معنی : پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر، حجاب زدن، پوشاندن معانی دیگر : رخپوشی، پوشش، لفافه، روبنده زدن، حجاب را رعایت کردن، رخپوشی کردن، روی خود را گرفتن، مستور کردن، نهان کردن، روپوشه، سراگوش، واشام، (راهبه ها) سرپوش، روسری، (عروس) تور روی صورت، مخفف: humeral veil، (زیست شناسی) رجوع شود به: velum، (مح

veil

<hr> معنی : شتاب، سرعت، تندی <hr> معانی دیگر : هنگار، روندی، سیزی، چابکی، (فیزیک) میزان پیمایش مسافت نسبت به زمان، (شیمی) سرعت فعل و انفعال، هنگار واکنش، سرعت سیر، تندی برحسب زمان

معنی : شتاب، سرعت، تندی معانی دیگر : هنگار، روندی، سیزی، چابکی، (فیزیک) میزان پیمایش مسافت نسبت به زمان، (شیمی) سرعت فعل و انفعال، هنگار واکنش، سرعت سیر، تندی برحسب زمان

velocity

<hr> معنی : کینه، انتقام <hr> معانی دیگر : کین، کینه جویی، کین جویی، کین خواهی، خونخواهی، تقاص، کینه توزی

معنی : کینه، انتقام معانی دیگر : کین، کینه جویی، کین جویی، کین خواهی، خونخواهی، تقاص، کینه توزی

vengeance

<hr> معنی : مخاطره، سرگذشت، جسارت، جرات، ریسک، مبادرت، اقدام بکار مخاطره امیز، معامله قماری، اقدام یا مبادرت کردن به <hr> معانی دیگر : معامله ی قماری، داد و ستد مخاطره آمیز، کار الله بختی، سیج، سیج گیری، سیج پذیری، داد و ستد سیجی، معامله ی قماری کردن، سیج کردن، خطر کردن، سیج گیری کردن، ریسک کردن، به مخاطره انداختن، به آب و آتش زدن، سیجیدن، به خطر انداختن، (با جرات) عمل کردن، جرات کردن، یارا داشتن، یاراییدن

معنی : مخاطره، سرگذشت، جسارت، جرات، ریسک، مبادرت، اقدام بکار مخاطره امیز، معامله قماری، اقدام یا مبادرت کردن به معانی دیگر : معامله ی قماری، داد و ستد مخاطره آمیز، کار الله بختی، سیج، سیج گیری، سیج پذیری، داد و ستد سیجی، معامله ی قماری کردن، سیج کردن، خطر کردن، سیج گیری کردن، ریسک کردن، به مخاطره ان

venture

<hr> معنی : اغاز، محل دادرسی، حوزه صلاحیت دادگاه، محل وقوع جرم یا دعوی <hr> معانی دیگر : (حقوق) محل وقوع جنایت، محل دادگاه، حوزه ی قضایی، (نادر) بخشی از استشهادنامه که محل صدور آن را ذکر می کند، (نمایش یا مسابقه و غیره) محل اجرا، محل انجام، انجامگاه، امدن، حمله

معنی : اغاز، محل دادرسی، حوزه صلاحیت دادگاه، محل وقوع جرم یا دعوی معانی دیگر : (حقوق) محل وقوع جنایت، محل دادگاه، حوزه ی قضایی، (نادر) بخشی از استشهادنامه که محل صدور آن را ذکر می کند، (نمایش یا مسابقه و غیره) محل اجرا، محل انجام، انجامگاه، امدن، حمله

venue

<hr> معنی : مربوط به صدا، خطابی، زبانی، تحت اللفظی، لفظی، شفاهی، حضوری <hr> معانی دیگر : لغوی، واژه ای، واژی، واجی، کلامی، حرفی، لسانی، وابسته به واژه یا واژه شناسی، واژه گرای، لفاظ، گفتاری، قولی، وابسته به فعل، فعلی، کارواژی، کارواژه ای، (نادر) لغت به لغت، دقیق، طابق النعل بالنعل، کلمه به کلمه، (دستور زبان) فعل واره

معنی : مربوط به صدا، خطابی، زبانی، تحت اللفظی، لفظی، شفاهی، حضوری معانی دیگر : لغوی، واژه ای، واژی، واجی، کلامی، حرفی، لسانی، وابسته به واژه یا واژه شناسی، واژه گرای، لفاظ، گفتاری، قولی، وابسته به فعل، فعلی، کارواژی، کارواژه ای، (نادر) لغت به لغت، دقیق، طابق النعل بالنعل، کلمه به کلمه، (دستور زبان) 

verbal

<hr> معنی : مجاورت، نزدیکی، بستگی، حومه، همسایگی <hr> معانی دیگر : گردگیر، هم محلگی

معنی : مجاورت، نزدیکی، بستگی، حومه، همسایگی معانی دیگر : گردگیر، هم محلگی

vicinity

<hr> معنی : قضاوت، نظر، نما، عقیده، دید، چشم انداز، منظره، نظریه، از نظر گذراندن، دیدن <hr> معانی دیگر : دورنما، نگاه گیر، دیدرس، مدنظر، برداشت، دیدگاه، رای، درک، فهم، ادراک، دریافت، دیدار، بررسی، نگرش، ورانداز، تصویر، فرتور، نگاره، هدف، منظور، قصد، بررسی کردن، رسیدگی کردن، بازرسی کردن، بازبینی کردن، ملاحظه کردن، نظر افکندن، نگاه کردن، نظر کردن، (حقوق) بازدید هیئت منصفه (از محل وقوع جرم و غیره)، تماشا کردن، نگریستن

معنی : قضاوت، نظر، نما، عقیده، دید، چشم انداز، منظره، نظریه، از نظر گذراندن، دیدن معانی دیگر : دورنما، نگاه گیر، دیدرس، مدنظر، برداشت، دیدگاه، رای، درک، فهم، ادراک، دریافت، دیدار، بررسی، نگرش، ورانداز، تصویر، فرتور، نگاره، هدف، منظور، قصد، بررسی کردن، رسیدگی کردن، بازرسی کردن، بازبینی کردن، ملاحظه ک

view

<hr> معنی : شریر، خونی، ادم پست، تبه کار، لات، رذل، ارقه، بدذات <hr> معانی دیگر : عامل بد، مایه ی شر و فساد و غیره، ناکس، سفله، آدم شرور، بی شرف، (رمان ها و غیره) آدم بد (در برابر قهرمان داستان)، رجوع شود به: villein، (مهجور) بی ادب، بی نزاکت، پست

معنی : شریر، خونی، ادم پست، تبه کار، لات، رذل، ارقه، بدذات معانی دیگر : عامل بد، مایه ی شر و فساد و غیره، ناکس، سفله، آدم شرور، بی شرف، (رمان ها و غیره) آدم بد (در برابر قهرمان داستان)، رجوع شود به: villein، (مهجور) بی ادب، بی نزاکت، پست

villain

<hr> معنی : تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم <hr> معانی دیگر : پرخاشگری، ستهمی، حدت، (متن یا معنی و غیره) مسخ سازی، دستکاری (زیانبخش)، عمل خشونت آمیز، آشوب، بلوا، آسیب، زیان، ویرانی، غصب

معنی : تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم معانی دیگر : پرخاشگری، ستهمی، حدت، (متن یا معنی و غیره) مسخ سازی، دستکاری (زیانبخش)، عمل خشونت آمیز، آشوب، بلوا، آسیب، زیان، ویرانی، غصب

violence

<hr> معنی : باکره، خوشه فلک، برج سنبله، استفاده نشده، پاکدامن، عفیف، دست نخورده <hr> معانی دیگر : پوپک، بالست، دختر باکره، دوشیزه، عذرا، بکر، کشت نشده، خالص، ناب، آغازین، اولیه، دست اول، نخستین، نو، تازه، نوین، (مرد) زن ندیده، جماع نکرده، (جانور) هرگز جفتگیری نشده، رجوع شود به: virgo، وابسته به یا متشکل از باکره ها، نجیب، سنبله

معنی : باکره، خوشه فلک، برج سنبله، استفاده نشده، پاکدامن، عفیف، دست نخورده معانی دیگر : پوپک، بالست، دختر باکره، دوشیزه، عذرا، بکر، کشت نشده، خالص، ناب، آغازین، اولیه، دست اول، نخستین، نو، تازه، نوین، (مرد) زن ندیده، جماع نکرده، (جانور) هرگز جفتگیری نشده، رجوع شود به: virgo، وابسته به یا متشکل از با

virgin

<hr> معنی : بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن، عیادت کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن <hr> معانی دیگر : دیدار کردن، به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، به ملاقات رفتن، بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)، (عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، سراغ کسی رفتن، به سر وقت کسی رفتن، به سر کسی آمدن، دچار شدن یا کردن، تلافی کردن، تقاص گرفتن، انتقام گرفتن، (به فکر و غیره) خطور کردن، دید و بازدید، مسافرت، اقامت کوتاه (به عنوان مهمان)، ویزیت دکتر، رفتن نزد پزشک

معنی : بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن، عیادت کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن معانی دیگر : دیدار کردن، به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، به ملاقات رفتن، بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)، (عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، سراغ 

visit

<hr> معنی : دیدار، عیادت، مهاجرت موسمی <hr> معانی دیگر : سرکشی، بازدید، ملاقات، بلای آسمانی، تنبیه الهی، (زن یا شوهر طلاق گرفته) حق دیدار از فرزند(ان)، ملاقات فرزند(ان)، ملاقات برای تسلی سوگواران، پیام آسمانی، (جانورشناسی) مهاجرت پرنده یا جانور به مکان یا محل غیر عادی

معنی : دیدار، عیادت، مهاجرت موسمی معانی دیگر : سرکشی، بازدید، ملاقات، بلای آسمانی، تنبیه الهی، (زن یا شوهر طلاق گرفته) حق دیدار از فرزند(ان)، ملاقات فرزند(ان)، ملاقات برای تسلی سوگواران، پیام آسمانی، (جانورشناسی) مهاجرت پرنده یا جانور به مکان یا محل غیر عادی

visitation

<hr> معنی : زاج، توتیا، تند و سوزنده، جوهر گوگرد زدن به، نمک جوهر گوگرد، سخن تند <hr> معانی دیگر : (شیمی) زاج، کات، زاج زرد، اسید سولفوریک، (سخن یا نگارش) تندی، تلخی، نیش، کات زدن به، زاج زدن، vitriolic نمک جوهرگوگرد، جوهرگوگرد اسیدسولفوریک زدن به

معنی : زاج، توتیا، تند و سوزنده، جوهر گوگرد زدن به، نمک جوهر گوگرد، سخن تند معانی دیگر : (شیمی) زاج، کات، زاج زرد، اسید سولفوریک، (سخن یا نگارش) تندی، تلخی، نیش، کات زدن به، زاج زدن، vitriolic نمک جوهرگوگرد، جوهرگوگرد اسیدسولفوریک زدن به

vitriol

<hr> معنی : صدا، بانگ، صوت، اوا، واک، ادا کردن، با صدا بیان کردن <hr> معانی دیگر : (انسان) صدا، آوا، ندا، لحن، طرز سخن، رای، نفوذ، نظر، خواسته، حق اظهار نظر، بیان، ابراز، سخنگو، ارگان رسمی (یا نیمه رسمی)، (دستور زبان ـ فعل) صیغه، صورت، حالت، وجه، (با سخن) بیان کردن، ابراز کردن، گفتن، به زبان آوردن، (ارگ و پیانو و غیره را) تنظیم کردن، کوک کردن، آواز، آوازخوان، خواننده، واکداری، (آواشناسی) واکبر کردن

معنی : صدا، بانگ، صوت، اوا، واک، ادا کردن، با صدا بیان کردن معانی دیگر : (انسان) صدا، آوا، ندا، لحن، طرز سخن، رای، نفوذ، نظر، خواسته، حق اظهار نظر، بیان، ابراز، سخنگو، ارگان رسمی (یا نیمه رسمی)، (دستور زبان ـ فعل) صیغه، صورت، حالت، وجه، (با سخن) بیان کردن، ابراز کردن، گفتن، به زبان آوردن، (ارگ و پیا

voice

<hr> معنی : توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا، بر حجم افزودن، بصورت مجلد در اوردن، برزگ شدن <hr> معانی دیگر : مصحف، گنج، گنجایی، گنجایش، میزان، مقدار، مقدار زیاد، وفور، (صدا) رسایی، بلندی، کلان، عمده، فراوان، (در اصل) لوله ی طومار، یک دوره مجله ی صحافی شده (معمولا شماره های هر سال در مجلد)، (رادیو و تلویزیون و غیره) دکمه ی صدا، ولوم، رادیو و غیره درجه صدا، برزگ شدن حجم

معنی : توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا، بر حجم افزودن، بصورت مجلد در اوردن، برزگ شدن معانی دیگر : مصحف، گنج، گنجایی، گنجایش، میزان، مقدار، مقدار زیاد، وفور، (صدا) رسایی، بلندی، کلان، عمده، فراوان، (در اصل) لوله ی طومار، یک دوره مجله ی صحافی شده (معمولا شماره های

volume

<hr> معنی : رای، دعا، اخذ رای، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن <hr> معانی دیگر : آرا، نظر یا خواسته ی خود را بیان کردن، ورقه ی رای، تعرفه (ballot هم می گویند)، حق رای

معنی : رای، دعا، اخذ رای، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن معانی دیگر : آرا، نظر یا خواسته ی خود را بیان کردن، ورقه ی رای، تعرفه (ballot هم می گویند)، حق رای

vote

<hr> معنی : عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، پیمان، میثاق، سوگند ملایم، میعاد، سوگند خوردن، عهد کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه با خود یا با خدا) عهد کردن، شرط کردن، تصمیم قطعی گرفتن، قسم، پتمان، عزم راسخ، (موکدا) اعلام کردن

معنی : عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، پیمان، میثاق، سوگند ملایم، میعاد، سوگند خوردن، عهد کردن معانی دیگر : (به ویژه با خود یا با خدا) عهد کردن، شرط کردن، تصمیم قطعی گرفتن، قسم، پتمان، عزم راسخ، (موکدا) اعلام کردن

واژه های حرف "v" - اصطلاحات