فلسفه سیاست مطالعه مسائلی همچون سیاست، دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، عدالت، مالکیت، حقوق، قانون و شیوهٔ اجرایی کردن آن توسط قوای حاکم از منظر فلسفی است، در این مطالعه به سوالاتی نظیر این که این مسائل چه هستند؟ چرا مورد نیازند؟ چه چیزی به یک دولت مشروعیت می بخشد؟ چه حقوق و آزادی هایی باید پاس داشته شوند و چرا؟ عدالت چیست؟ چه شکلی باید برای حکومت اتخاذ شود و چرا؟ قانون چیست؟ و شهروندان چه وظایفی را در یک دولت مشروع برعهده دارند؟ (اگر به کل وظیفه ای داشته باشند) و در چه زمانی به گونه ای مشروع می توانند دولت را به زیر بکشند؟ به معنایی عام تر فلسفهٔ سیاست اشاره به یک دیدگاه کلی یا یک اخلاقیات مشخص دارد. هم چنین می توان از آن با عنوان یک عقیده یا رفتار سیاسی نیز یاد کرد که البته در عمل سیاست لزوماً از فلسفهٔ خویش پیروی نمی کند. در تقسیم بندی های آکادمیک، فلسفهٔ سیاسی بخشی از اندیشه سیاسی است.
ارسطو: وی نویسنده کتاب سیاست است و در این کتاب سعی کرده نظام اخلاقی مطلوب خویش برای سیاست را تبیین کند. این اندیشمند به خاطر نظریه اش دربارهٔ انسان ها که حیواناتی اجتماعی هستند، قابل توجه است و این که شهرها برای این به وجود آمده اند که شرایط زندگی مناسب و خوب را برای این دسته از حیوانات فراهم کنند. نظریه سیاسی وی بر پایه اخلاقیات و نظام ایدئال گرایی تدوین شده اند.
توماس آکویناس: وی متفکری بود که سعی در هماهنگ کردن الاهیات مسیحی با عمل گرایی ارسطوییان داشت. آکویناس معتقد بود که هدیه خدا به انسان منطق برتر است، و این منطق باید پایه گذار قوانین انسانی و عقلانی باشد که نشات گرفته از قوانین الاهی خواهند بود، اگر قوانین به این شکل تدوین شوند پایه گذار یک دولت به حق و خوب خواهند بود.
میخائیل باکونین: بعد از پیر جوزف پرودهون، باکونین تبدیل به مهم ترین اندیشمند آنارشیسم شد. گونه آنارشیسم منحصربه فرد وی آنارشیسم اشتراکی خوانده می شود.
جرمی بنتام: وی اولین متفکری بود که که عدالت اجتماعی را با در نظر داشتن بیشینه کردن منفعت افراد، تحلیل کرد؛ و می توان گفت وی پایه گذار مکتب فکری، اخلاقی، اجتماعی فایده گرایی بود.
آیزایا برلین: وی توسعه دهنده تمایز میان آزادی مثبت و آزادی منفی بود.
ادموند بروک: عضو ایرلندی پارلمان بریتانیا که به خاطر توسعه اندیشه های محافظه کارانه معروف است. مشهورترین کتاب وی که در آن از انقلاب فرانسه حرف می زند، بازتاب های انقلاب فرانسه است. بروک یکی از بزرگ ترین حامیان انقلاب آمریکا بود.
کنفوسیوس: اولین متفکری که اخلاقیات را به نظم سیاسی مرتبط کرد.
ویلیام ای کانلی: وی به معرفی فلسفه پست مدرن در زمینه نظریه های سیاست کمک شایانی کرد، و مروج نظریه های پلورالیسم (کثرت گرایی) و دموکراسی مجادله ای بود.
جان دیوئی: یکی از بنیان گذاران عمل گرایی بود و دست به تحلیل اساسی نقش آموزش در برقراری یک حکومت دموکراتیک زد.
هان فیزی: شخصیت اصلی مکتب قانون گرایی چین، حامی دولتی که قوانین را اجرا کرده و روش های دقیقی برای اداره کشور دارد.
میشل فوکو: نقاد مفهوم مدرن قدرت بر پایه مجموعه های زندان و دیگر نهادهای مجازات؛ که انتقادهای وی بعد ترها بعد وسیع تری یافت و ثابت کرد که انقلاب ها بر پایه خواست یک طبقه مشخص انجام نمی پذیرند.
آنتونیو گرامشی: متفکری که باعث شد مفهوم هژمونی معنایی تازه یابد. وی بحث می کرد که حکومت و طبقه حاکم از فرهنگ و ایدئولوژی استفاده می کنند تا رضایت طبقاتی که بر آن ها حکومت می کنند را به دست آورند.
توماس هیل گرین: یک متفکر مدرن لیبرال و از اولین مدافعان آزادی مثبت.
یورگن هابرماس: یک جامعه شناس معاصر و مروج دموکراسی. وی از پیشگامان ابداع مفاهیمی چون، فضای عمومی، اقدامات ارتباطی، و دموکراسی مستقیم بود. کارهای ابتدایی وی به شدت بر مکتب فرانکفورت تأثیر گذاشته اند.
فردریش هایک: وی بحث می کرد که برنامه ریزی مرکزی ناکارآمد است به این خاطر که اعضای مرکزی حکومت درک کافی از شرایط گوناگون منطقه ای ندارند و نمی توانند برنامه مناسبی برای کار و بازار بریزند. هایک می گوید برنامه ریزی مرکزی اقتصادی گونه ای از سوسیالیسم است و منجر به پدیدآیی حکومتی می شود که قدرتی خطرناک خواهد داشت. وی از سرمایه داری بازار آزاد حمایت می کند که در آن نقش دولت برقراری حکومت قانون است تا اجازه دهد نظم خود به خودی پدید آید. فیلسوف و اقتصاددان اتریشی، از مدافعان لیبرالیسم کلاسیک و از منتقدان جان رولز است.
هگل: تأکید بر تکرار تاریخ داشت و می گفت تاریخ یک سیر منطقی را طی می کند. این ایده بر متفکران بعد وی همچون مارکس، کیرکگارد، نیچه و اوکشات تأثیر بسیاری گذاشت.
توماس هابز: وی بیش از همه چیز بر این موضوع متمرکز بود که قرارداد اجتماعی که توجیه کننده اقدامات حاکمان است، می تواند داخل در مفهوم حاکمیت تعبیر شود.
دیوید هیوم: وی از منتقدین قرارداد اجتماعی جان لاک و سایرین بود که معتقد بودند زندگی انسان بر پایه یک قرارداد واقعی است. هیوم یک واقع گرا بود. وی هم چنین معرف مفهوم فایده بود که بعد ترها توسط جرمی بنتام مورد تفسیر و تفصیل قرار گرفت.
توماس جفرسون: یک سیاستمدار و یک متفکر علم سیاست در دوره روشنگری آمریکا بود که فلسفه توماس پین را با تکیه بر جمهوری خواهی در ایالات متحده گسترش داد. وی بیش از همه به خاطر اعلامیه استقلال ایالات متحده معروف است.
ایمانوئل کانت: وی می گفت که مشارکت در جامعه مدنی نه آن چنان که هابز می گفت به خاطر برآوردن منافع شخصی، بلکه به خاطر یک وظیفه اخلاقی است. وی اولین متفکر مدرن است که تمام و کمال به تحلیل ساختار و معنای تعهد و وظیفه دست زد. وی معتقد بود که نهادهای بین المللی برای برقراری صلح جهانی مورد نیاز هستند.
پیتر کروپوتکین: یکی از متفکرین کلاسیک آنارشیست و مشهورترین نظریه پرداز آنارکوکمونیسم.
جان لاک: مانند هابز وی به تشریح نظریه قرارداد اجتماعی بر پایه حقوق بنیادین شهروندان و قانون طبیعت دست زد. وی در اینجا با هابز تفاوت می یابد که معتقد است ارزش های اخلاقی در جامعه ماهیتی مستقل از قوای دولتی دارند و می گوید نقش و وظیفه دولت محدود به پاسداری از مالکیت خصوصی است. ایده های وی به شدت بر قانون اساسی ایالات متحده تأثیرگذار بوده اند.
نیکولو ماکیاولی: وی اولین تحلیلگر نظام مند این بود که یک، چگونه رضایت مندی مردم نقش عمده ای در تشکیل یک دولت مطلوب خواهد داشت تا این که آن دولت بخواهد از راه طبیعی یا الهی به منصه ظهور برسد؛ دو، پیشگام در تعریف مفهوم ایدئولوژی در تعیین شناسایی ساختار دستورها و قوانین.
جیمز مدیسون: سیاستمدار آمریکایی و یکی از همراهان جفرسون که به عنوان پدر قانون اساسی آمریکا و پدر اعلامیه حقوق ایالات متحده شناخته می شود. به عنوان یک نظریه پرداز سیاست وی به تفکیک قوا معتقد بود و پیشنهاد دهنده راه کارهایی برای جلوگیری از بروز استبداد اکثریت و حفظ آزادی های فردی بود.
هربرت مارکوزه: وی پدر چپ جدید نامیده می شود. یکی از اصلی ترین متفکرین مکتب فرانکفورت که به خاطر تلاش هایش در زمینه نشر آرای فروید و مارکس مشهور است. وی معتقد بود که نظارت اجتماعی نه تنها از طریق کنترل مستقیم قابل تحقق است بلکه می توان آن را از طریق دست کاری امیال مردم نیز انجام داد. کتاب وی، اروس و تمدن به شدت بر متفکرین دهه ۱۹۶۰ و جنبش های اجتماعی آن دوره تأثیرگذار بود.
کارل مارکس: وی به طور عمده نگاهی تاریخی را به جامعه، فرهنگ و اقتصاد بشری افزود. مارکس مبدع مفهومی از ایدئولوژی بود که (درست یا غلط) مقرر می داشت که اقدامات اجتماعی باید مورد نظارت و شکل دهی قرار بگیرند. وی دست به تحلیل ساختار طبقات اجتماع به عنوان ساز وکاری برای حکومت داری و مداخله های اجتماعی زد. ایدئولوژی که تحت تأثیر وی ایجاد شد، کمونیسم نام گرفت.
منسیوس: یکی از مهم ترین متفکرین مکتب کنفوسیوسی، وی اولین متفکری است که بحثی عمیق را پیرامون فرمان برداری حاکمان از قوانین خویش ساخته، شکل می دهد.
جان استوارت میل: یک فایده گرا و شخصی که این نظام با نام او شناخته می شود. وی بسیار فراتر از بنتام گام برداشت و در مخالفت با لیبرالیسم کلاسیک، کوشید تا هر چه بیشتر فایده گرایی را در لیبرالیسم مدرن جای دهد و آزادی فردی را در چهارچوب فایده گرایی تعریف و تبیین کرد.
شارل دو مونستکیو: وی دست به تحلیل تعادل قوا در حکومت ها دست زد تا راهکاری باشد برای حفظ حقوق شهروندان.
موزی: از بنیان گذاران اصلی مکتب موهیسم که طرفدار و حامی عاقبت گرایی بودند.
رابرت نوزیک: وی حامی لیبرتارینیسم و از منتقدین جان راولز بود و با تمام گفته های پیش از خود در محدودسازی مالکیت شهروندان مخالفت می کرد.
توماس پین: نویسنده دوران روشنگری که از لیبرال دموکراسی، انقلاب آمریکا، انقلاب فرانسه و حقوق مردم حمایت می کرد.
افلاطون: به همراه استاد خویش، سقراط و شاگرد خویش، ارسطو به پایه ریزی فلسفه و دانش غربی کمک شایانی کرد.
پیر جوزف پرودهون: معمولاً به عنوان پدر آنارشیسم مدرن شناخته می شود.
آین رند: خالق فلسفه عینی گرایی
جان راولز: دانشگاه های انگلیسی آمریکایی تا مدت ها به شدت تحت تأثیر کتاب وی؛ نظریه عدالت بودند که در سال ۱۹۷۱ منتظر شد و از گونه ای متفاوت از نظریه قرارداد اجتماعی استفاده می کرد تا سوال های بنیادین دربارهٔ عدالت را پاسخ داده و فایده گرایی را نقد کند.
ژان ژاک روسو: وی قرارداد اجتماعی را به عنوان گونه ای از ابراز خواست عمومی مردم تحلیل می کرد و تمام قامت طرفدار دموکراسی مطلق بود که مردم در مقیاسی بزرگ قادر به حکومت بر خود بودند.
کارل اشمیت: نظریه پرداز آلمانی علم سیاست که با نازی ها پیوند محکمی دارد. وی کسی بود که مفهوم تمایز میان دوست و دشمن در کشورها را مطرح کرد. گرچه تأثیرگذارترین کتاب وی در دهه ۱۹۲۰ نگاشته شده است ولی وی به طور مداوم تا زمان مرگش در ۱۹۸۵ به نوشتن ادامه داد. وی به شدت بر متفکرین قرن بیستم، چه متفکرین مکتب فرانکفورت و چه خارج از آن تأثیر گذاشته است، متفکرانی نظیر ژاک دریدا، هانا آرنت و جورجیو آگامبن.
آدام اسمیت: معمولاً گفته می شود که وی پدر علم اقتصاد مدرن است؛ وی بروز منافع اقتصادی را از فعالیت های خود عناصر بازار توضیح می دهد و از آن با عنوان دست نامرئی یاد می کند. اسمیت هم چنین به مسئله تأثیر صنعتی شدن بر کار کارگران می پردازد و در این زمینه هم چهارچوب هایی اخلاقی ارائه می کند.
سقراط: وی به خاطر خطابه هایش در میان آتنیان به عنوان پدر فلسفه سیاست غرب در نظر گرفته می شود؛ از آن جا که سقراط هیچ وقت چیزی بر روی کاغذ نیاورد، بیشتر چیزی که از وی و روش هایش می دانیم از طریق مشهورترین شاگردش افلاطون به ما رسیده است.
باروخ اسپینوزا: وی اولین تحلیل ها را بر مفهوم خودخواهی منطقی ارائه کرد و در آن می گفت منافع منطقی فرد با منطق محض در تطابق هستند. در نظر اسپینوزا در جامعه ای که منطق راهنمای تمام افراد آن است، قدرت سیاسی چیزی زائد به نظر می رسد.
ماکس اشتیرنر: یکی از مهم ترین اندیشمندان آنارشیسم و نماینده اصلی جریانی از آنارشیسم که در جریان است و به عنوان آنارشیسم فردگرایانه از آن یاد می شود.
لئو اشتراوس: وی به شدت مدرنیته را پس می زد، بیشتر به این خاطر که وی باور داشت فلسفه سیاسی مدرن تمام تمرکز خود را بر منطق گذاشته در حالی که جای اخلاقیات و ارزش ها در این میان خالی است. وی می گفت به جای فلسفه سیاسی مدرن ما باید به دنبال اندیشمندان پیشا مدرن برویم تا بتوانیم جواب مسائل روز را از آن ها در یابیم. فلسفه وی بر شکل گیری نو محافظه کاری تأثیر عمده ای داشت و بسیاری از دانشجویان وی بعد ترها اعضای کابینه رئیس جمهور بوش شدند.
هنری دیوید ثورو: یک متفکر آمریکایی تأثیرگذار که بر روی مسائل مهمی هم چون، صلح، آنارشیسم، حفاظت از محیط زیست و نافرمانی مدنی کار کرده است و بعد تر بر روی بسیاری از فعالان سیاسی مهم تأثیرگذار بوده است، فعالانی نظیر؛ مارتین لوتر کینگ، مهاتما گاندی و لئو تولستوی.
ولتر: یک نویسنده، شاعر و فیلسوف فرانسوی دوره روشنگری که به خاطر حمایت هایش از آزادی های مدنی شامل آزادی مذهبی و آزادی تجارت، مشهور است.
برنارد ویلیامز: یک فیلسوف اخلاقی بریتانیایی که به طور مداوم انتشاراتی در زمینه فلسفه سیاست داشته است. وی به همراه همکارهای خویش آثاری ارزشمند در زمینه واقع گرایی سیاسی دارد.
فلسفه سیاست چینی بازمی گردد به دوره بهار و پاییز در این کشور، و به ویژه با عقاید کنفوسیوس در قرن ششم پیش از میلاد شناخته می شود. فلسفه سیاست چینی به عنوان عکس العمل و پاسخی به شکست و ضعف های سیاسی و اجتماعی این کشور در دوره بهار و پاییز و زمانه جنگ های داخلی، رشد و توسعه یافت. عمده ترین فلسفه های در این دوران کنفوسیانیسم، قانون گرایی، موهیسم، برابری گرایی و تائویسم بودند که هر یک به بعد خاصی از سیاست در مکتب فکری خود می پرداختند. فلاسفه ای نظیر کنفوسیوس، منسیوس و موزی بر روی اتحاد سیاسی و ثبات سیاسی به عنوان پایه هایی برای فلسفه هایشان متمرکز بودند. کنفوسیانیسم از دولتی سلسله مراتبی و شایسته سالار حمایت می کرد که بر پایه همدلی، وفاداری و روابط داخلی شکل گرفته است. قانون گرایی از یک دولت به شدت مقتدر حمایت می کرد که بر پایه مجازات ها و قوانینی سخت و بی رحمانه شکل گرفته است. موهیسم از یک دولت اشتراکی و تمرکز زدایی شده حمایت می کرد که بر پایه های صرفه جویی و ریاضت استوار شده است. برابری گرایان هم از ایده هایی اشتراکی آرمان گرایانه و برابری طلبانه حمایت می کردند. تائویسم نیز حامی آنارشیسم یا همان هرج و مرج گرایی بود. قانون گرایی فلسفه سیاسی چیره در زمان حکومت کین دیناستی بود ولی در دوره حکومت هان دیناستی جایش را با کنفوسیانیسم عوض کرد. پیش از این که چین کمونیسم را به عنوان نظام حاکم خود انتخاب کرده و اعمال کند، کنفوسیانیسم حکومتی، فلسفه سیاسی چیره در این کشور تا قرن بیستم باقی ماند.
ریشه فلسفه سیاست در غرب به فلسفه یونان باستان بازمی گردد، جایی که فلسفه سیاست با کتاب جمهوری افلاطون در قرن چهارم پیش از میلاد شروع شد. یونان باستان توسط شهر-دولت هایی احاطه شده بود که هر یک از آن ها شکل خاص و مختلفی از سازمان سیاسی را در شهر خود اعمال می کردند. این اقسام حکومت ها توسط افلاطون به چهار گروه دسته بندی شد: تیموکراسی، استبداد، دموکراسی و اولیگارشی. یکی از مهم ترین کارهای کلاسیکی که در زمینه فلسفه سیاست انجام شده است، جمهوری افلاطون است، که توسط ارسطو در کتاب سیاست پیگیری و ادامه داده شد. فلسفه سیاسی رومی نیز به شدت از رواقیون تأثیر پذیرفته است که توسط فیلسوف و سخنران رومی، سیسرو کامل و مدون شد.
فلسفه سیاست در هند باستان در متن مانوسمرتی هندو یا قوانین مانو و آرثاشاسترا چانکایا ریشه دارد. در آرثاشاسترا، چانکایا دیدگاه هایی را مطرح می کند که بعدها هم در اندیشه های قانون گرایان و هم در اندیشه های نیکولو ماکیاولی دیده می شوند.
ارسطو: وی نویسنده کتاب سیاست است و در این کتاب سعی کرده نظام اخلاقی مطلوب خویش برای سیاست را تبیین کند. این اندیشمند به خاطر نظریه اش دربارهٔ انسان ها که حیواناتی اجتماعی هستند، قابل توجه است و این که شهرها برای این به وجود آمده اند که شرایط زندگی مناسب و خوب را برای این دسته از حیوانات فراهم کنند. نظریه سیاسی وی بر پایه اخلاقیات و نظام ایدئال گرایی تدوین شده اند.
توماس آکویناس: وی متفکری بود که سعی در هماهنگ کردن الاهیات مسیحی با عمل گرایی ارسطوییان داشت. آکویناس معتقد بود که هدیه خدا به انسان منطق برتر است، و این منطق باید پایه گذار قوانین انسانی و عقلانی باشد که نشات گرفته از قوانین الاهی خواهند بود، اگر قوانین به این شکل تدوین شوند پایه گذار یک دولت به حق و خوب خواهند بود.
میخائیل باکونین: بعد از پیر جوزف پرودهون، باکونین تبدیل به مهم ترین اندیشمند آنارشیسم شد. گونه آنارشیسم منحصربه فرد وی آنارشیسم اشتراکی خوانده می شود.
جرمی بنتام: وی اولین متفکری بود که که عدالت اجتماعی را با در نظر داشتن بیشینه کردن منفعت افراد، تحلیل کرد؛ و می توان گفت وی پایه گذار مکتب فکری، اخلاقی، اجتماعی فایده گرایی بود.
آیزایا برلین: وی توسعه دهنده تمایز میان آزادی مثبت و آزادی منفی بود.
ادموند بروک: عضو ایرلندی پارلمان بریتانیا که به خاطر توسعه اندیشه های محافظه کارانه معروف است. مشهورترین کتاب وی که در آن از انقلاب فرانسه حرف می زند، بازتاب های انقلاب فرانسه است. بروک یکی از بزرگ ترین حامیان انقلاب آمریکا بود.
کنفوسیوس: اولین متفکری که اخلاقیات را به نظم سیاسی مرتبط کرد.
ویلیام ای کانلی: وی به معرفی فلسفه پست مدرن در زمینه نظریه های سیاست کمک شایانی کرد، و مروج نظریه های پلورالیسم (کثرت گرایی) و دموکراسی مجادله ای بود.
جان دیوئی: یکی از بنیان گذاران عمل گرایی بود و دست به تحلیل اساسی نقش آموزش در برقراری یک حکومت دموکراتیک زد.
هان فیزی: شخصیت اصلی مکتب قانون گرایی چین، حامی دولتی که قوانین را اجرا کرده و روش های دقیقی برای اداره کشور دارد.
میشل فوکو: نقاد مفهوم مدرن قدرت بر پایه مجموعه های زندان و دیگر نهادهای مجازات؛ که انتقادهای وی بعد ترها بعد وسیع تری یافت و ثابت کرد که انقلاب ها بر پایه خواست یک طبقه مشخص انجام نمی پذیرند.
آنتونیو گرامشی: متفکری که باعث شد مفهوم هژمونی معنایی تازه یابد. وی بحث می کرد که حکومت و طبقه حاکم از فرهنگ و ایدئولوژی استفاده می کنند تا رضایت طبقاتی که بر آن ها حکومت می کنند را به دست آورند.
توماس هیل گرین: یک متفکر مدرن لیبرال و از اولین مدافعان آزادی مثبت.
یورگن هابرماس: یک جامعه شناس معاصر و مروج دموکراسی. وی از پیشگامان ابداع مفاهیمی چون، فضای عمومی، اقدامات ارتباطی، و دموکراسی مستقیم بود. کارهای ابتدایی وی به شدت بر مکتب فرانکفورت تأثیر گذاشته اند.
فردریش هایک: وی بحث می کرد که برنامه ریزی مرکزی ناکارآمد است به این خاطر که اعضای مرکزی حکومت درک کافی از شرایط گوناگون منطقه ای ندارند و نمی توانند برنامه مناسبی برای کار و بازار بریزند. هایک می گوید برنامه ریزی مرکزی اقتصادی گونه ای از سوسیالیسم است و منجر به پدیدآیی حکومتی می شود که قدرتی خطرناک خواهد داشت. وی از سرمایه داری بازار آزاد حمایت می کند که در آن نقش دولت برقراری حکومت قانون است تا اجازه دهد نظم خود به خودی پدید آید. فیلسوف و اقتصاددان اتریشی، از مدافعان لیبرالیسم کلاسیک و از منتقدان جان رولز است.
هگل: تأکید بر تکرار تاریخ داشت و می گفت تاریخ یک سیر منطقی را طی می کند. این ایده بر متفکران بعد وی همچون مارکس، کیرکگارد، نیچه و اوکشات تأثیر بسیاری گذاشت.
توماس هابز: وی بیش از همه چیز بر این موضوع متمرکز بود که قرارداد اجتماعی که توجیه کننده اقدامات حاکمان است، می تواند داخل در مفهوم حاکمیت تعبیر شود.
دیوید هیوم: وی از منتقدین قرارداد اجتماعی جان لاک و سایرین بود که معتقد بودند زندگی انسان بر پایه یک قرارداد واقعی است. هیوم یک واقع گرا بود. وی هم چنین معرف مفهوم فایده بود که بعد ترها توسط جرمی بنتام مورد تفسیر و تفصیل قرار گرفت.
توماس جفرسون: یک سیاستمدار و یک متفکر علم سیاست در دوره روشنگری آمریکا بود که فلسفه توماس پین را با تکیه بر جمهوری خواهی در ایالات متحده گسترش داد. وی بیش از همه به خاطر اعلامیه استقلال ایالات متحده معروف است.
ایمانوئل کانت: وی می گفت که مشارکت در جامعه مدنی نه آن چنان که هابز می گفت به خاطر برآوردن منافع شخصی، بلکه به خاطر یک وظیفه اخلاقی است. وی اولین متفکر مدرن است که تمام و کمال به تحلیل ساختار و معنای تعهد و وظیفه دست زد. وی معتقد بود که نهادهای بین المللی برای برقراری صلح جهانی مورد نیاز هستند.
پیتر کروپوتکین: یکی از متفکرین کلاسیک آنارشیست و مشهورترین نظریه پرداز آنارکوکمونیسم.
جان لاک: مانند هابز وی به تشریح نظریه قرارداد اجتماعی بر پایه حقوق بنیادین شهروندان و قانون طبیعت دست زد. وی در اینجا با هابز تفاوت می یابد که معتقد است ارزش های اخلاقی در جامعه ماهیتی مستقل از قوای دولتی دارند و می گوید نقش و وظیفه دولت محدود به پاسداری از مالکیت خصوصی است. ایده های وی به شدت بر قانون اساسی ایالات متحده تأثیرگذار بوده اند.
نیکولو ماکیاولی: وی اولین تحلیلگر نظام مند این بود که یک، چگونه رضایت مندی مردم نقش عمده ای در تشکیل یک دولت مطلوب خواهد داشت تا این که آن دولت بخواهد از راه طبیعی یا الهی به منصه ظهور برسد؛ دو، پیشگام در تعریف مفهوم ایدئولوژی در تعیین شناسایی ساختار دستورها و قوانین.
جیمز مدیسون: سیاستمدار آمریکایی و یکی از همراهان جفرسون که به عنوان پدر قانون اساسی آمریکا و پدر اعلامیه حقوق ایالات متحده شناخته می شود. به عنوان یک نظریه پرداز سیاست وی به تفکیک قوا معتقد بود و پیشنهاد دهنده راه کارهایی برای جلوگیری از بروز استبداد اکثریت و حفظ آزادی های فردی بود.
هربرت مارکوزه: وی پدر چپ جدید نامیده می شود. یکی از اصلی ترین متفکرین مکتب فرانکفورت که به خاطر تلاش هایش در زمینه نشر آرای فروید و مارکس مشهور است. وی معتقد بود که نظارت اجتماعی نه تنها از طریق کنترل مستقیم قابل تحقق است بلکه می توان آن را از طریق دست کاری امیال مردم نیز انجام داد. کتاب وی، اروس و تمدن به شدت بر متفکرین دهه ۱۹۶۰ و جنبش های اجتماعی آن دوره تأثیرگذار بود.
کارل مارکس: وی به طور عمده نگاهی تاریخی را به جامعه، فرهنگ و اقتصاد بشری افزود. مارکس مبدع مفهومی از ایدئولوژی بود که (درست یا غلط) مقرر می داشت که اقدامات اجتماعی باید مورد نظارت و شکل دهی قرار بگیرند. وی دست به تحلیل ساختار طبقات اجتماع به عنوان ساز وکاری برای حکومت داری و مداخله های اجتماعی زد. ایدئولوژی که تحت تأثیر وی ایجاد شد، کمونیسم نام گرفت.
منسیوس: یکی از مهم ترین متفکرین مکتب کنفوسیوسی، وی اولین متفکری است که بحثی عمیق را پیرامون فرمان برداری حاکمان از قوانین خویش ساخته، شکل می دهد.
جان استوارت میل: یک فایده گرا و شخصی که این نظام با نام او شناخته می شود. وی بسیار فراتر از بنتام گام برداشت و در مخالفت با لیبرالیسم کلاسیک، کوشید تا هر چه بیشتر فایده گرایی را در لیبرالیسم مدرن جای دهد و آزادی فردی را در چهارچوب فایده گرایی تعریف و تبیین کرد.
شارل دو مونستکیو: وی دست به تحلیل تعادل قوا در حکومت ها دست زد تا راهکاری باشد برای حفظ حقوق شهروندان.
موزی: از بنیان گذاران اصلی مکتب موهیسم که طرفدار و حامی عاقبت گرایی بودند.
رابرت نوزیک: وی حامی لیبرتارینیسم و از منتقدین جان راولز بود و با تمام گفته های پیش از خود در محدودسازی مالکیت شهروندان مخالفت می کرد.
توماس پین: نویسنده دوران روشنگری که از لیبرال دموکراسی، انقلاب آمریکا، انقلاب فرانسه و حقوق مردم حمایت می کرد.
افلاطون: به همراه استاد خویش، سقراط و شاگرد خویش، ارسطو به پایه ریزی فلسفه و دانش غربی کمک شایانی کرد.
پیر جوزف پرودهون: معمولاً به عنوان پدر آنارشیسم مدرن شناخته می شود.
آین رند: خالق فلسفه عینی گرایی
جان راولز: دانشگاه های انگلیسی آمریکایی تا مدت ها به شدت تحت تأثیر کتاب وی؛ نظریه عدالت بودند که در سال ۱۹۷۱ منتظر شد و از گونه ای متفاوت از نظریه قرارداد اجتماعی استفاده می کرد تا سوال های بنیادین دربارهٔ عدالت را پاسخ داده و فایده گرایی را نقد کند.
ژان ژاک روسو: وی قرارداد اجتماعی را به عنوان گونه ای از ابراز خواست عمومی مردم تحلیل می کرد و تمام قامت طرفدار دموکراسی مطلق بود که مردم در مقیاسی بزرگ قادر به حکومت بر خود بودند.
کارل اشمیت: نظریه پرداز آلمانی علم سیاست که با نازی ها پیوند محکمی دارد. وی کسی بود که مفهوم تمایز میان دوست و دشمن در کشورها را مطرح کرد. گرچه تأثیرگذارترین کتاب وی در دهه ۱۹۲۰ نگاشته شده است ولی وی به طور مداوم تا زمان مرگش در ۱۹۸۵ به نوشتن ادامه داد. وی به شدت بر متفکرین قرن بیستم، چه متفکرین مکتب فرانکفورت و چه خارج از آن تأثیر گذاشته است، متفکرانی نظیر ژاک دریدا، هانا آرنت و جورجیو آگامبن.
آدام اسمیت: معمولاً گفته می شود که وی پدر علم اقتصاد مدرن است؛ وی بروز منافع اقتصادی را از فعالیت های خود عناصر بازار توضیح می دهد و از آن با عنوان دست نامرئی یاد می کند. اسمیت هم چنین به مسئله تأثیر صنعتی شدن بر کار کارگران می پردازد و در این زمینه هم چهارچوب هایی اخلاقی ارائه می کند.
سقراط: وی به خاطر خطابه هایش در میان آتنیان به عنوان پدر فلسفه سیاست غرب در نظر گرفته می شود؛ از آن جا که سقراط هیچ وقت چیزی بر روی کاغذ نیاورد، بیشتر چیزی که از وی و روش هایش می دانیم از طریق مشهورترین شاگردش افلاطون به ما رسیده است.
باروخ اسپینوزا: وی اولین تحلیل ها را بر مفهوم خودخواهی منطقی ارائه کرد و در آن می گفت منافع منطقی فرد با منطق محض در تطابق هستند. در نظر اسپینوزا در جامعه ای که منطق راهنمای تمام افراد آن است، قدرت سیاسی چیزی زائد به نظر می رسد.
ماکس اشتیرنر: یکی از مهم ترین اندیشمندان آنارشیسم و نماینده اصلی جریانی از آنارشیسم که در جریان است و به عنوان آنارشیسم فردگرایانه از آن یاد می شود.
لئو اشتراوس: وی به شدت مدرنیته را پس می زد، بیشتر به این خاطر که وی باور داشت فلسفه سیاسی مدرن تمام تمرکز خود را بر منطق گذاشته در حالی که جای اخلاقیات و ارزش ها در این میان خالی است. وی می گفت به جای فلسفه سیاسی مدرن ما باید به دنبال اندیشمندان پیشا مدرن برویم تا بتوانیم جواب مسائل روز را از آن ها در یابیم. فلسفه وی بر شکل گیری نو محافظه کاری تأثیر عمده ای داشت و بسیاری از دانشجویان وی بعد ترها اعضای کابینه رئیس جمهور بوش شدند.
هنری دیوید ثورو: یک متفکر آمریکایی تأثیرگذار که بر روی مسائل مهمی هم چون، صلح، آنارشیسم، حفاظت از محیط زیست و نافرمانی مدنی کار کرده است و بعد تر بر روی بسیاری از فعالان سیاسی مهم تأثیرگذار بوده است، فعالانی نظیر؛ مارتین لوتر کینگ، مهاتما گاندی و لئو تولستوی.
ولتر: یک نویسنده، شاعر و فیلسوف فرانسوی دوره روشنگری که به خاطر حمایت هایش از آزادی های مدنی شامل آزادی مذهبی و آزادی تجارت، مشهور است.
برنارد ویلیامز: یک فیلسوف اخلاقی بریتانیایی که به طور مداوم انتشاراتی در زمینه فلسفه سیاست داشته است. وی به همراه همکارهای خویش آثاری ارزشمند در زمینه واقع گرایی سیاسی دارد.
فلسفه سیاست چینی بازمی گردد به دوره بهار و پاییز در این کشور، و به ویژه با عقاید کنفوسیوس در قرن ششم پیش از میلاد شناخته می شود. فلسفه سیاست چینی به عنوان عکس العمل و پاسخی به شکست و ضعف های سیاسی و اجتماعی این کشور در دوره بهار و پاییز و زمانه جنگ های داخلی، رشد و توسعه یافت. عمده ترین فلسفه های در این دوران کنفوسیانیسم، قانون گرایی، موهیسم، برابری گرایی و تائویسم بودند که هر یک به بعد خاصی از سیاست در مکتب فکری خود می پرداختند. فلاسفه ای نظیر کنفوسیوس، منسیوس و موزی بر روی اتحاد سیاسی و ثبات سیاسی به عنوان پایه هایی برای فلسفه هایشان متمرکز بودند. کنفوسیانیسم از دولتی سلسله مراتبی و شایسته سالار حمایت می کرد که بر پایه همدلی، وفاداری و روابط داخلی شکل گرفته است. قانون گرایی از یک دولت به شدت مقتدر حمایت می کرد که بر پایه مجازات ها و قوانینی سخت و بی رحمانه شکل گرفته است. موهیسم از یک دولت اشتراکی و تمرکز زدایی شده حمایت می کرد که بر پایه های صرفه جویی و ریاضت استوار شده است. برابری گرایان هم از ایده هایی اشتراکی آرمان گرایانه و برابری طلبانه حمایت می کردند. تائویسم نیز حامی آنارشیسم یا همان هرج و مرج گرایی بود. قانون گرایی فلسفه سیاسی چیره در زمان حکومت کین دیناستی بود ولی در دوره حکومت هان دیناستی جایش را با کنفوسیانیسم عوض کرد. پیش از این که چین کمونیسم را به عنوان نظام حاکم خود انتخاب کرده و اعمال کند، کنفوسیانیسم حکومتی، فلسفه سیاسی چیره در این کشور تا قرن بیستم باقی ماند.
ریشه فلسفه سیاست در غرب به فلسفه یونان باستان بازمی گردد، جایی که فلسفه سیاست با کتاب جمهوری افلاطون در قرن چهارم پیش از میلاد شروع شد. یونان باستان توسط شهر-دولت هایی احاطه شده بود که هر یک از آن ها شکل خاص و مختلفی از سازمان سیاسی را در شهر خود اعمال می کردند. این اقسام حکومت ها توسط افلاطون به چهار گروه دسته بندی شد: تیموکراسی، استبداد، دموکراسی و اولیگارشی. یکی از مهم ترین کارهای کلاسیکی که در زمینه فلسفه سیاست انجام شده است، جمهوری افلاطون است، که توسط ارسطو در کتاب سیاست پیگیری و ادامه داده شد. فلسفه سیاسی رومی نیز به شدت از رواقیون تأثیر پذیرفته است که توسط فیلسوف و سخنران رومی، سیسرو کامل و مدون شد.
فلسفه سیاست در هند باستان در متن مانوسمرتی هندو یا قوانین مانو و آرثاشاسترا چانکایا ریشه دارد. در آرثاشاسترا، چانکایا دیدگاه هایی را مطرح می کند که بعدها هم در اندیشه های قانون گرایان و هم در اندیشه های نیکولو ماکیاولی دیده می شوند.
wiki: فلسفه سیاسی