مترادف امان : پناه، حمایت، زنهار، کنف، مهلت، نگهداری، تامین، فرجه، امن، ایمن، مصون
برابر پارسی : درپناه، بی بیم شدن، پناه دادن، پناه، زنهار
security, safety, (cry for) quarfer, respite
security, safety, (cry for) quarter, resrite
quarters, refuge, respite, safe
(تلفظ: amān) (عربی) بی بیم شدن ؛ بی ترس ؛ ایمن ؛ حفاظت ، عنایت ؛ زنهار ، پناه ؛ ایمنی ، آرامش .
پناه، حمایت، زنهار، کنف، مهلت، نگهداری
تامین، فرجه
امن، ایمن، مصون
۱. پناه، حمایت، زنهار، کنف، مهلت، نگهداری
۲. تامین، فرجه
۳. امن، ایمن، مصون
منوچهری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
سعدی .
سلمان ساوجی .
مسعودسعد.
سعدی .
امیرخسرو دهلوی .
؟
امان . [ اُم ْ ما ] (ع اِ) (بصیغه ٔ تثنیه ) مادر و پدر بطریق ابوان ، یا مادر و خاله . (منتهی الارب ).
امان . [ اُم ْ ما ] (ع ص ) امانت دار و معتمدالیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شخص امینی که بدو امانت سپارند. (از اقرب الموارد). || کشاورز. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). زَرّاع . (اقرب الموارد). || هرکه بر اصل خلقت خود بود و کتابت و حساب نیاموخته باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنکه نوشتن و خواندن نداند. (از متن اللغة). آنکه نوشتن نتواند چون بیسواد. من لایکتب کأنه امی . (قاموس ) (تاج العروس ) (از ذیل اقرب الموارد). || کودن و گول قلیل الکلام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شخص کندزبان ناتوان وبیکاره و کم سخن . (از ذیل اقرب الموارد، ذیل امم ).
۱. بیترسی؛ ایمنی.
۲. آسایش؛ آرامش.
۳. (شبه جمله) امان بدهید.
۴. (اسم) اماننامه.
〈 امان خواستن: (مصدر لازم) زنهار خواستن؛ پناه خواستن.
〈 امان دادن: (مصدر لازم)
۱. کسی را در پناه خود درآوردن و جان و مال او را حفاظت کردن.
۲. فرصت دادن؛ زمان دادن.
〈 امان یافتن: (مصدر لازم) در پناه کسی درآمدن؛ زنهار یافتن.
زنهار، پناه
از متعلقات تیرکمان یا رزین است و آن چرمی به طول تقریبی ده ...
انبان