کلمه جو
صفحه اصلی

باذام

لغت نامه دهخدا

باذام . (اِخ ) باذان . ابوصالح ، مولای ام هانی که مفسرو محدث بود و حکم بضعف وی کرده اند. و آن غیرمنصرف است از جهت عجمه و علم و معرب از بادام فارسی است . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس آرد از مولای خود ام هانی و علی روایت کرده است و سدی و ثوری و عمربن محمد از وی روایت دارند. ابوحاتم گوید به وی استدلال نمیتوان کرد. (تاج العروس ). و رجوع به ناظم الاطباء شود.


باذام . (اِخ ) باذان . ابومهران ، پس از گذشت بیست سال از سلطنت خسروپرویز پسر هرمز پسر انوشیروان فرمانروای یمن از جانب شاه ایران بود. و ظاهراً همین است که در سال دهم هجرت اسلام آورده است . (امتاع الاسماع ج 1 ص 12 و 535). رجوع به باذان شود.


باذام . (اِخ ) نام تیراندازی مشهور پسر شمیران از خاندان جمشید: اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامکار و فرمانروا با گنج و خواسته ٔ بسیار و لشکری بیشمار، و هم خراسان در زیر فرمان او بود، و از خویشان جمشید بود، نام او شمیران ، و این دز شمیران که بهراست و هنوز برجاست آبادان او کرده است ، و او را پسری بود نام او باذام ، سخت دلیر و مردانه وبازور بود، و در آن روزگار تیراندازی چون او نبود. مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت ، پاره ای دورتر بریز آمد و بزمین نشست . شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای رابگزد، شاه گفت ای شیرمردان این همای را از دست این مار که برهاند و تیری بصواب بیندازد؟ باذام گفت : ای ملک کار بنده است . تیری بینداخت چنانکه سر مار در زمین بدوخت . و بهمای هیچ گزندی نرسید، همای خلاص یافت وزمانی آنجا میپرید و برفت . (نوروزنامه ٔ خیام از سبک شناسی ج 2 صص 169 - 170). رجوع به مزدیسنا ص 270 شود.


باذام . (معرب ، اِ) بادام . در المعرب جوالیقی ذیل لوز، بنقل از ابن دریدآمده است : لوز معروف و معربست و احمد محمدشاکر محشی کتاب در حاشیه ، بر جوالیقی خرده گرفته و گفته است : مؤلف در تعبیر از گفته ٔ ابن درید سهو کرده است زیراعبارت ابن درید چنین است : «واللوز، الباذام » و مقصود این است که بادام نام لوز در سریانی است که عرب آنرا نقل کرده است نه خود لوز را. این کلمه فارسی است و ریشه ٔ پهلوی دارد نه سریانی ، بنا باظهار نظر محشی المعرب . رجوع به بادام و رجوع به المعرب جوالیقی ص 299 س 20 شود. علم معرب از بادام . (از ناظم الاطباء).


باذام. ( معرب ، اِ ) بادام. در المعرب جوالیقی ذیل لوز، بنقل از ابن دریدآمده است : لوز معروف و معربست و احمد محمدشاکر محشی کتاب در حاشیه ، بر جوالیقی خرده گرفته و گفته است : مؤلف در تعبیر از گفته ابن درید سهو کرده است زیراعبارت ابن درید چنین است : «واللوز، الباذام » و مقصود این است که بادام نام لوز در سریانی است که عرب آنرا نقل کرده است نه خود لوز را. این کلمه فارسی است و ریشه پهلوی دارد نه سریانی ، بنا باظهار نظر محشی المعرب. رجوع به بادام و رجوع به المعرب جوالیقی ص 299 س 20 شود. علم معرب از بادام. ( از ناظم الاطباء ).

باذام. ( اِخ ) نام تیراندازی مشهور پسر شمیران از خاندان جمشید: اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامکار و فرمانروا با گنج و خواسته بسیار و لشکری بیشمار، و هم خراسان در زیر فرمان او بود، و از خویشان جمشید بود، نام او شمیران ، و این دز شمیران که بهراست و هنوز برجاست آبادان او کرده است ، و او را پسری بود نام او باذام ، سخت دلیر و مردانه وبازور بود، و در آن روزگار تیراندازی چون او نبود. مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت ، پاره ای دورتر بریز آمد و بزمین نشست. شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای رابگزد، شاه گفت ای شیرمردان این همای را از دست این مار که برهاند و تیری بصواب بیندازد؟ باذام گفت : ای ملک کار بنده است. تیری بینداخت چنانکه سر مار در زمین بدوخت. و بهمای هیچ گزندی نرسید، همای خلاص یافت وزمانی آنجا میپرید و برفت. ( نوروزنامه خیام از سبک شناسی ج 2 صص 169 - 170 ). رجوع به مزدیسنا ص 270 شود.

باذام. ( اِخ ) باذان. ابومهران ، پس از گذشت بیست سال از سلطنت خسروپرویز پسر هرمز پسر انوشیروان فرمانروای یمن از جانب شاه ایران بود. و ظاهراً همین است که در سال دهم هجرت اسلام آورده است. ( امتاع الاسماع ج 1 ص 12 و 535 ). رجوع به باذان شود.

باذام. ( اِخ ) باذان. ابوصالح ، مولای ام هانی که مفسرو محدث بود و حکم بضعف وی کرده اند. و آن غیرمنصرف است از جهت عجمه و علم و معرب از بادام فارسی است. ( منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس آرد از مولای خود ام هانی و علی روایت کرده است و سدی و ثوری و عمربن محمد از وی روایت دارند. ابوحاتم گوید به وی استدلال نمیتوان کرد. ( تاج العروس ). و رجوع به ناظم الاطباء شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] باذام یا باذان، فرزند ساسان جَرون، آخرین حکمران ایرانی یمن که بعد از وَهْرِز و فرزندش و دو تن از احفاد او به فرمان خسرو انوشیروان، به حکومت عدن، صنعا و حوالی آن و قسمتی از جنوب شبه جزیره عربستان برگزیده شد و سرداری ابناء یا ابناء احرار را نیز برعهده داشت.
باذان معرب باذام است (عربی شده باذام )، برای معنی و اشتقاق ، فرمانروای ایرانی یمن از سوی خسرو پرویز مقارن ظهور اسلام می باشد. و به قولی دیگر مرکب از دو جزء باذ+ان که جزء اخیرش پسوند نسبت است و بر شهرت خانوادگی دلالت دارد.
نسب باذام
در عصر حکومت باذان ، در ایران و شبه جزیره عربی تحولات بزرگ سیاسی پدید آمد که آینده ابناء را دگرگون ساخت .
قتل خسروپرویز
درباره تاریخ این واقعه و گروش باذان و ابناء به اسلام که بسیاری از مورخان آن را در سال ۶ق /۶۲۷م دانسته اند، باید گفت که به نظر می رسد روایت ابن سعد که آن را در محرم سال ۷ دانسته ، درست تر است . از این رو، ابن حجر باذان را نخستین فرمانروای مسلمان ِ غیرعرب ، و نخستین امیر مسلمان ِ یمن خوانده است . با این همه ، برخی از همان مورخان و دیگران در مواضع دیگر، تصریح کرده اند که باذان در سال ۱۰ق اسلام آورد، در حالی که ظاهراً باذان پیش از این تاریخ درگذشته بود
← ارسال نامه گرایش به اسلام
...


کلمات دیگر: