کلمه جو
صفحه اصلی

پیراهن


مترادف پیراهن : پیرهن، جامه، قمیص

فارسی به انگلیسی

dress, frock, shirt, pullover

shirt


فارسی به عربی

قمیص

مترادف و متضاد

shirt (اسم)
پیراهن

shirting (اسم)
پیراهن، پارچه پیراهنی

پیرهن، جامه، قمیص


فرهنگ فارسی

پیرهان، پیرهند، جامه نازک وکوتاه مردانه
چو پیراهن کشیدی بر تن او شدی همراز با پیراهن او . ( مثنوی ) یا پیراهن کشیدن از... برهنه کردن .
پیراهان پیرهن

فرهنگ معین

(هَ ) [ په . ] (اِ. ) تن پوش ، لباس . ، ~عثمان کردن بهانه کردن ، دستاویز قرار دادن . ،~ بیشتر پاره کردن کنایه از: سن و تجربة بیشتر داشتن .

لغت نامه دهخدا

پیراهن . [ هََ ] (اِ) پیراهان . پیرهن . پیرهند. جامه ٔ نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص . (منتهی الارب ). کرته . سربال . (دهار). جبه . سربلة. جلباب . (منتهی الارب ) :
همی تنگ شد دوکدان بر تنش
چو مشک سیه گشت پیراهنش .

فردوسی .


خنک در جهان مرد برتر منش
که پاکی و شرمست پیراهنش .

فردوسی .


که هر دو ز یک بیخ و پیراهنیم
ببیشی چرا تخمها برکنیم .

فردوسی .


بزد چنگ و بدرید پیراهنش
درخشان شد آن لعل زیبا تنش .

فردوسی .


جهان را بلی کدخدایی بجست
که پیراهن داد پوشد نخست .

فردوسی .


بدردهمی پیش پیراهنش
درخشان شود آتش اندر تنش .

فردوسی .


بخاک اندر افکنده پر خون تنت
زمین بستر و گور پیراهنت .

فردوسی .


چو پیراهن زرد پوشید روز
سوی باختر گشت گیتی فروز.

فردوسی .


بینداخت پیراهن مشک رنگ
چو یاقوت شد چهر گیتی برنگ .

فردوسی .


کنون کار پیش آمدت سخت باش
بهر کار پیراهن بخت باش .

فردوسی .


زمین پوشد از نور پیراهنا
شود تیره گیتی بدو روشنا.

فردوسی .


فرستاده رفتی سوی دشمنش
که بشناختی راز پیراهنش .

فردوسی .


یکی زرد پیراهن مشکبوی
بپوشید و گلنارگون کرد روی .

فردوسی .


زره بود بر تنش پیراهنش
کله ترگ بود و قبا جوشنش .

فردوسی .


برو آستین هم ز پیراهن است .

فردوسی .


پیراهن لولویی برنگ کامه
وان کفش دریده و بسر بر لامه .

مرواریدی .


پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد پیراهن ملکی از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر، اندر آن حکمتست ایزدی . (تاریخ بیهقی ).
دانم ازین دشمن بدخو که هیچ
زو نشود خالی پیراهنم .

ناصرخسرو.


صبا از خاطرت بوئی بگل داد
ز شادی چند پیراهن بیفروز.

خاقانی .


خیاط روزگار ببالای هیچکس
پیراهنی ندوخت که آنرا قبا نکرد.

خاقانی .


چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش .

سعدی .


لطف آیتی است در حق ایشان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند.

سعدی .


ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی .

سعدی .


جنتت جامه ٔ پاکست و عذابت دوزخ
هست پیراهن چرکین چو ضمیر اشرار.

نظام قاری (دیوان البسه ص 12).


روده ٔ نرم ستان از جهت پیراهن
کانچه در زیر بود نرم به از استظهار.

نظام قاری (دیوان البسه ص 13).


- امثال :
مثل پیراهن تن کسی بودن .
مثل پیراهن عثمان .
مثل پیراهن عمر .
هر که یک پیراهن بیش از تو دارد، با او دست و گریبان مشو .
غلالة؛ پیراهن کوتاه . ملاتب ؛ پیراهنهای کهنه . (منتهی الارب ). تجبیب ؛ پیراهن را جیب کردن . (تاج المصادر). ادراع ؛ پیراهن پوشیدن زن . اقمصة؛ پیراهنها. تقمص ؛ پیراهن پوشیدن . (منتهی الارب ) (دهار). تقمیص ؛ پیراهن پوشانیدن . (منتهی الارب ). پیراهن درپوشیدن . (تاج المصادر). سربلة؛ پیراهن پوشاندن . (دهار). ایتتاب ؛ پیراهن بی آستین پوشیدن زن . (تاج المصادر). بقیرة؛ پیراهن بی آستین . هفهاف ؛ پیراهن نیک شفاف . هفاف ؛ پیراهن تنگ شفاف و براق و درخشنده و سبک . هرمولة؛ خرقه ٔ پاره که از دامن پیراهن کهنه شکافته گردد. فروج ؛ پیراهن طفلان از پس شکافته . علقة؛ پیراهنی است بی آستین ؛ جبه ، نوعی از پیراهن . جوب ؛ گریبان کردن پیراهن را. دجة؛ گویک پیراهن . قمیص سنبلانی ؛ پیراهن دراز و فراخ . تدایع؛ پیراهن پوشانیدن زن را. درع المراءة؛ پیراهن زن . دراعة؛ پیراهن فراخ . قرقل ؛ پیراهن زنان . خیلع، خیعل ؛ پیراهن بی آستین . (منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید: با لفظ بر تن دوختن و در بر کردن و قبا کردن و کشیدن و کندن مستعمل است و مطلع از تشبیهات اوست . || کلمه ٔپیراهن با کلماتی ترکیب یا بکلماتی اضافه شود و یا مضاف الیه قرار گیرد چون : زیر پیراهن ، پیراهن بخت :
چنین گفت [رستم ] کای جوشن کارزار
برآسودی از جنگ یک روزگار
کنون کار پیش آمدت سخت باش
به هر کار پیراهن بخت باش .

فردوسی .


- پیراهن آبی کردن ؛ کنایه از لباس ماتم پوشیدن . (آنندراج ) :
هستی جاوید باشد ماتم خود داشتن
خضر پیراهن بمرگ خویش آبی میکند.

شوکت .


- پیراهن بر قد کسی بریدن ؛ بر اندام او راست کردن :
لطف آیتی است در حق ایشان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند.

سعدی .


- پیراهن سیمابی ؛ سفید. (آنندراج ) :
چون سحر پیراهن خاکست سیمابی ز اشک
چون فلک آئینه ٔ مهرست زنگاری ز آه .

سلمان .


- پیراهن فانوس ؛ جامه ٔ فانوس .
- پیراهن قبا کردن ؛ چاک کردن پیراهن . چاک زدن وپاره کردن پیراهن . (برهان ). رجوع به پیرهن قبا کردن شود :
پیراهنی که آید ازو بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.

حافظ.


- پیراهن کاغذی . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- پیراهن کعبه ؛ جامه ٔ کعبه :
انداخته گاه فارغ از دیر
پیراهن کعبه بربت دیر.

دقیقی (از آنندراج ).


- پیراهن مراد ؛ پیراهن که زنان روز بیست و هفتم رمضان با پول کدیه خرند و میان دو نماز ظهر و عصر در مسجد دوزندو بر تن کنند برآمدن حاجتی را.

پیراهن. [ هََ ] ( اِ ) پیراهان. پیرهن. پیرهند. جامه نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص. ( منتهی الارب ). کرته. سربال. ( دهار ). جبه. سربلة. جلباب. ( منتهی الارب ) :
همی تنگ شد دوکدان بر تنش
چو مشک سیه گشت پیراهنش.
فردوسی.
خنک در جهان مرد برتر منش
که پاکی و شرمست پیراهنش.
فردوسی.
که هر دو ز یک بیخ و پیراهنیم
ببیشی چرا تخمها برکنیم.
فردوسی.
بزد چنگ و بدرید پیراهنش
درخشان شد آن لعل زیبا تنش.
فردوسی.
جهان را بلی کدخدایی بجست
که پیراهن داد پوشد نخست.
فردوسی.
بدردهمی پیش پیراهنش
درخشان شود آتش اندر تنش.
فردوسی.
بخاک اندر افکنده پر خون تنت
زمین بستر و گور پیراهنت.
فردوسی.
چو پیراهن زرد پوشید روز
سوی باختر گشت گیتی فروز.
فردوسی.
بینداخت پیراهن مشک رنگ
چو یاقوت شد چهر گیتی برنگ.
فردوسی.
کنون کار پیش آمدت سخت باش
بهر کار پیراهن بخت باش.
فردوسی.
زمین پوشد از نور پیراهنا
شود تیره گیتی بدو روشنا.
فردوسی.
فرستاده رفتی سوی دشمنش
که بشناختی راز پیراهنش.
فردوسی.
یکی زرد پیراهن مشکبوی
بپوشید و گلنارگون کرد روی.
فردوسی.
زره بود بر تنش پیراهنش
کله ترگ بود و قبا جوشنش.
فردوسی.
برو آستین هم ز پیراهن است.
فردوسی.
پیراهن لولویی برنگ کامه
وان کفش دریده و بسر بر لامه.
مرواریدی.
پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد پیراهن ملکی از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر، اندر آن حکمتست ایزدی. ( تاریخ بیهقی ).
دانم ازین دشمن بدخو که هیچ
زو نشود خالی پیراهنم.
ناصرخسرو.
صبا از خاطرت بوئی بگل داد
ز شادی چند پیراهن بیفروز.
خاقانی.
خیاط روزگار ببالای هیچکس
پیراهنی ندوخت که آنرا قبا نکرد.
خاقانی.
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
سعدی.
لطف آیتی است در حق ایشان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند.

فرهنگ عمید

۱. جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند.
۲. جامۀ نازک و بلند زنانه.
* پیراهن کاغذی (کاغذین ) کردن: [قدیمی، مجاز] دادخواهی کردن. &delta، در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیده ای پیراهن یا جامۀ کاغذی بر تن می کرده و به پای عَلَم داد می رفته تا داد او را از ستمگر بستانند.
* پیراهن مراد: [قدیمی] پیراهنی که بعضی از زنان در روز ۲۷ رمضان با پول گدایی خریداری می کنند و در مسجد میان دو نماز ظهر و عصر می دوزند و بر تن می کنند تا حاجتشان برآورده شود.

۱. جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می‌کنند.
۲. جامۀ نازک و بلند زنانه.
⟨ پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: [قدیمی، مجاز] دادخواهی کردن. Δ در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیده‌ای پیراهن یا جامۀ کاغذی بر تن می‌کرده و به پای عَلَم داد می‌رفته تا داد او را از ستمگر بستانند.
⟨ پیراهن ‌مراد: [قدیمی] پیراهنی که بعضی از زنان در روز ۲۷ رمضان با پول گدایی خریداری می‌کنند و در مسجد میان دو نماز ظهر و عصر می‌دوزند و بر تن می‌کنند تا حاجتشان برآورده شود.


دانشنامه عمومی

پیراهن نوعی پوشاک است که برای بالا تنه استفاده می شود. در اصل پیراهن نوعی پوشاک است که عمدتاً مردان در زیر لباس رسمی می پوشند.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: تونیک) تن پوش بدن با بلندی متفاوت. بلندی آن گاه تا باسن، گاه بالای زانو و گاه تا قوزک پا بود. پیراهن در روزگار مادها، بدون چین، جلو بسته، تا سرِ زانو و با آستینی تنگ بود. پیراهنِ رویی هخامنشیان، به نام کندیس، آستینی بسیار گشاد داشت. پیراهن تونیک جلوبستۀ پارتیان (اشکانیان) در ابتدا ساده و کوتاه تا باسن بود، اما بعدها بلندتر و پرچین شد. زنان این دوره اول پیراهنی پرچین، گشاد، با آستین هایی تنگ و بسیار بلند می پوشیدند که بالاتنۀ آن در قسمت سینه با نواری تنگ می شد و روی آن پیراهنی کوتاه تر، با یقه ای نسبتاً باز، دراپه دار (چین های ملایم پارچه روی بدن) و پرچین به تن می کردند. پیراهن پادشاهان ساسانی بسیار متنوع بود: پیراهن هایی با دامنی گرد (نیم دایره رو به بالا)، با دامنی نیم دایره (روبه پایین)، با دامنی ترک دار بودند، برخی از کمر پلیسه داشتند و برخی دیگر ساده و جلوباز بودند. بالاتنۀ همۀ این پیراهن ها یقه ای گرد یا اُریب از شانۀ راست به چپ، با آستین هایی تنگ داشتند. پیراهن زنان این دوره بلند، گشاد، دراپه دار، با آستین هایی بلند یا بی آستین بودند؛ برخی با نواری در زیر سینه چین هایی فراوان ایجاد می کرد، برخی ساده و کوتاه و برخی چاک دار بودند. پیراهن زنان در دورۀ خلفا و امویان بلند تا قوزک پا و با آستین هایی بلند بود و روی آن پیراهنی آستین کوتاه می پوشیدند. پیراهن مردان دورۀ عباسیان چسبان، بلند و گاه آستردار بود. پیراهن زنانشان از گردن تا روی سینه دکمه داشت. پیراهن در دورۀ صفاریان تاحدود کمرگاه پایین تر، با آستین های بلند و یقه گرد بود. همین پیراهن را شاهان غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی نیز زیر قبای خود می پوشیدند. پیراهن زنان و مردان دورۀ مغولان و تیموریان تقریباً شبیه هم بود با آستین هایی بلند و تنگ و بلندتر از قبایی که روی آن می پوشیدند؛ جز آن که پیراهن زنان از یقه تا کمر باز بود و گاه دامن آن پیلی داشت. پیراهن مردان دورۀ صفویه تا زانو و بی یقه بود و روی شانۀ راست با دکمه وصل می شد و زنانشان پیراهنی بلند و گشاد تا زیر زانو می پوشیدند که از جلو تا کمر باز بود و از آن برای شیردادن استفاده می شد. پیراهن ها بسته به موقعیت صاحب آن ها مرواریددوزی و حاشیه دوزی داشتند و مزین به طراز و نقوش دیگر بودند. یقۀ پیراهن در دورۀ افشاریه از زیر گردن و شانۀ چپ به زیر بغل راست می رفت و آستین ها سنبوسه دار بودند. این پیراهن و پیراهنی با یقۀ گرد، که تا کمر و باسن می رسید، در دورۀ زندیه پوشیده می شد. دامن پیراهن زنان این دوره از دورۀ قبل کوتاه تر بود. مردان در دورۀ قاجار زیر پیراهنِ روی خود زیرپوش (زیر پیراهن) می پوشیدند و آن پیراهن سفید کوتاهی با یقۀ گرد سجاف دوزی شده ای بود که شکافی در محاذی راست سینه داشت و بر شانۀ راست با دکمه بسته می شد. پیراهن های این دوره جیب داشتند و در دورۀ ناصرالدین شاه قد پیراهن ها کمی کوتاه تر از سرداری و تا بالای زانو بودند. در دورۀ دوم قاجار (از ناصرالدین شاه به بعد) پیراهن ها تنگ و کوتاه و با آستین هایی بلند بودند که با دکمه بسته می شدند و چاک سینه کمتر از دورۀ قبل بود.

نقل قول ها

پیراهن نوعی پوشاک است که برای بالا تنه استفاده می شود. در اصل پیراهن نوعی پوشاک است که عمدتاً مردان در زیر لباس رسمی می پوشند.
• نشانه شناسی:پیراهن نماد حمایت است… نداشتن پیراهن نیز علامت محرومیت شدید مادی است و هم در ضمن نشانهٔ تنهایی شدید روحی و انزوای کامل از جامعه است؛ نداشتن پیراهن بدین معنی است که دیگر حمایتی وجود ندارد، نه حمایتی مادی نه اجتماعی و نه حمایت عشق.»• «بخشیدن پیراهنِ خود، نشانهٔ سخاوت بی حد-و-مرز است. زیرا پیراهن پوست دوم است، پس به معنی بخشیدن خود و شریک کردن دیگری در تمام خصوصیات درونی است.» -> ژان شوالیه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پیراهن نوعی لباس است که معمولا از پارچه ی نازک تهیّه می شود و دارای یقه و آستین است. از آن به مناسبت در باب های طهارت، صلاة، حج و نکاح سخن رفته است.
کفن واجب بنابر مشهور، سه قطعه است که یکی از آن ها پیراهن می باشد و وجوب آن به قول مشهور تعیینی است نه تخییری. در اندازه ی آن اختلاف است. برخی گفته اند: پیراهن باید به اندازه ای باشد که از سرشانه تا نصف ساق پا را بپوشاند. برخی دیگر، مسمّای عنوان پیراهن را کافی دانسته اند.

غسل میّت با وجود پیراهن
هرگاه میت با پیراهن غسل داده شود پس از پایان غسل، مستحب است پیراهن او از ناحیه ی پا از تنش بیرون آورده شود و در صورت نیاز به شکافتن، شکافته می شود. در شرط بودن اذن وارث در این صورت (شکافتن) اختلاف است.

پوشیدن لنگ بر روی پیراهن در نماز
پوشیدن ازار (لنگ) روی پیراهن بلند، مانند پیراهن عربی در نماز بنابر مشهور، مکروه است.

احرام مرد در پیراهن
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: pirun
طاری: perun
طامه ای: piron
طرقی: pörâhun
کشه ای: porun
نطنزی: pirun


واژه نامه بختیاریکا

جِوِه

جدول کلمات

ابیر

پیشنهاد کاربران

پیراهن :تحریف پیراتن به معنای پیرایش دهنده تن بوده است.

:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "پیراهن " می نویسد : ( ( پیراهن در اوستایی پری یاه انه pari - yāh - ana بوده است. پری در آن پیشاوندی است به معنی گِرداگِرد که در "پیرامون" مانده است و یاه ستاکی است به معنی بستن کمر . " ا" در " پیراهنا و "روشنا " ویژگی ای سبکی است که در شاهنامه و دیگر سروده های کهن دری کاربرد داشته است. ) )
( ( زمین پوشد از نورْ پیراهنا ؛
شود تیره گیتی بدو روشنا. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 202 . )


در زبانهای ایرانی
پارسی. . . . پیراهن
کردی. . . . . کراس

ابیر. . . قمیص . . . . کرته. . . . جامه . . . .


کلمات دیگر: