ارنست پرون (به فرانسوی: Ernest Perron) (زادهٔ ۲۹ ژوئن ۱۹۰۸ - درگذشتهٔ ۱۹۶۱) یکی از نزدیک ترین و صمیمی ترین دوستان محمدرضا پهلوی و اهل سوئیس بود. او در سوئیس با محمدرضا آشنا شد و در دوران ولیعهدی با وی به ایران آمد و تا پایان عمر، یعنی ۲۵ سال، در کنار او ماند. از آنچه در ایران انجام می داد، از اوایل زندگی و کودکی و حتی نوجوانی و جوانیِ پرون و حتی از تاریخ و محل دقیق فوت او اطلاع دقیقی در دست نیست. براساس تنها مدرک موجود دربارهٔ زندگی و مرگ او در کتاب حسین فردوست او احتمالاً فرزند باغبان مدرسهٔ روزهٔ سوئیس بود که محمدرضا در سن نوجوانی در آنجا درس می خوانده است. قدرمسلم اینکه با رضاشاه رابطهٔ خوبی نداشت و ملکه ثریا اسفندیاری نیز او را دشمن خویش می دانست. او، چه در زمان ولیعهدی و چه در زمان پادشاهی محمدرضا، انجام برخی مأموریت های شخصی و غیررسمی را برای شاه برعهده داشته است.
پرون بنا بر روایتی، فرزند باغبان یا سرایدار دبیرستان روزه سوئیس در دوران تحصیل شاه در این مدرسه بوده است. ارنست در دبیرستانی که پدرش فراش آنجا بود، تحصیل نمی کرد. او فقط در برخی کارها به پدر خود کمک می کرد. جوانی کوچک اندام و لاغر بود که اغلب از سوی دانش آموزان مورد آزار قرار می گرفته و تحقیر می شد. دوستی شاه با پرون از حمایت شاه از او در برابر یکی از همین آزار رسانی ها شروع شد و تا پایان عمر پرون در سال ۱۳۴۰ به مدت حدود بیست و پنج سال ادامه یافت. دربارهٔ پرون اطلاعات دست اول زیادی در دست نیست.
برخی از منابع مدعی هستند که رضاشاه از پرون نفرت خاصی داشته است. در این نکته اتفاق نظر وجود دارد که پرون در طول مدت حضور در دربار، از روابط با شاه برای توصیه هایی استفاده برده است. یکی از این استفاده ها، تشویق محمدرضای ولیعهد به تغییر نظر رضاشاه در مورد محل تبعید مصدق بوده است. در اوایل تابستان سال ۱۳۱۹، دکتر محمد مصدق، وزیر دربار و نماینده پیشین مجلس شورای ملی، به دستور رضاشاه دستگیر و از تهران به زندان کثیفی در بیرجند منتقل شد. از آنجا که سابقه چنین تبعیدهایی در دوره رضاشاه بخصوص در مورد نصرت الدوله، سیدحسن مدرس و عبدالحسین تیمورتاش، بوی خون می داد، بسیاری از افراد (از جمله اشرف پهلوی و فوزیه) واسطه شدند تا با میانجیگری مصدق را رها کنند؛ ولی همه ناکام ماندند. در این میان پرون که هم زمان در بیمارستانی تحت مدیریت پسر مصدق، در حال درمان بود، موفق شد محمدرضا را متقاعد کند تا راساً نسبت به انتقال مصدق و تحت نظر گرفتنش در یک محل امن (ملک شخصی مصدق در احمدآباد) دستوری برخلاف دستور پدر پادشاهش صادر کند.
ثریا اسفندیاری بختیاری همسر دوم شاه، چنین تصویری از سال های آخر اقامت پرون در دربار و کاخ شاه ارائه می دهد: «ارنست پرون زشت و نامطبوع است. چشمهایش نفرت انگیز است… همجنس باز است… مزدور است… نادرست… ماکیاول صفت… شیطان صفت… رمال… غیبگو…» ثریا در این کتاب عنوان نمود که پرون و شاه هر روز صبح یکدیگر را در اتاق شاه ملاقات می کنند و پرون در این ملاقات ها به دسیسه چینی علیه دشمنانش می پردازد.
پرون بنا بر روایتی، فرزند باغبان یا سرایدار دبیرستان روزه سوئیس در دوران تحصیل شاه در این مدرسه بوده است. ارنست در دبیرستانی که پدرش فراش آنجا بود، تحصیل نمی کرد. او فقط در برخی کارها به پدر خود کمک می کرد. جوانی کوچک اندام و لاغر بود که اغلب از سوی دانش آموزان مورد آزار قرار می گرفته و تحقیر می شد. دوستی شاه با پرون از حمایت شاه از او در برابر یکی از همین آزار رسانی ها شروع شد و تا پایان عمر پرون در سال ۱۳۴۰ به مدت حدود بیست و پنج سال ادامه یافت. دربارهٔ پرون اطلاعات دست اول زیادی در دست نیست.
برخی از منابع مدعی هستند که رضاشاه از پرون نفرت خاصی داشته است. در این نکته اتفاق نظر وجود دارد که پرون در طول مدت حضور در دربار، از روابط با شاه برای توصیه هایی استفاده برده است. یکی از این استفاده ها، تشویق محمدرضای ولیعهد به تغییر نظر رضاشاه در مورد محل تبعید مصدق بوده است. در اوایل تابستان سال ۱۳۱۹، دکتر محمد مصدق، وزیر دربار و نماینده پیشین مجلس شورای ملی، به دستور رضاشاه دستگیر و از تهران به زندان کثیفی در بیرجند منتقل شد. از آنجا که سابقه چنین تبعیدهایی در دوره رضاشاه بخصوص در مورد نصرت الدوله، سیدحسن مدرس و عبدالحسین تیمورتاش، بوی خون می داد، بسیاری از افراد (از جمله اشرف پهلوی و فوزیه) واسطه شدند تا با میانجیگری مصدق را رها کنند؛ ولی همه ناکام ماندند. در این میان پرون که هم زمان در بیمارستانی تحت مدیریت پسر مصدق، در حال درمان بود، موفق شد محمدرضا را متقاعد کند تا راساً نسبت به انتقال مصدق و تحت نظر گرفتنش در یک محل امن (ملک شخصی مصدق در احمدآباد) دستوری برخلاف دستور پدر پادشاهش صادر کند.
ثریا اسفندیاری بختیاری همسر دوم شاه، چنین تصویری از سال های آخر اقامت پرون در دربار و کاخ شاه ارائه می دهد: «ارنست پرون زشت و نامطبوع است. چشمهایش نفرت انگیز است… همجنس باز است… مزدور است… نادرست… ماکیاول صفت… شیطان صفت… رمال… غیبگو…» ثریا در این کتاب عنوان نمود که پرون و شاه هر روز صبح یکدیگر را در اتاق شاه ملاقات می کنند و پرون در این ملاقات ها به دسیسه چینی علیه دشمنانش می پردازد.
wiki: ارنست پرون