کلمه جو
صفحه اصلی

تار و پود

فارسی به انگلیسی

fiber, fibre


fiber, fibre, fabric

فارسی به عربی

قوام

مترادف و متضاد

texture (اسم)
شالوده، بافت، بافندگی، بافته، تار و پود، پارچه منسوج

sinew (اسم)
وتر، پی، رباط، رگ و پی، تار و پود

warp and woof (اسم)
بنیان، تار و پود، پایه و اساس

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- تارهای طول و عرض جامه . ۲- کنه واساس و پای. هر چیز. یابی تار و پود شدن .۱- پریشان و مضمحل شدن. ۲- سخت رنجه گشتن یا بیتار و پود کردن . پراکنده و نابود و ویران ساختن .

فرهنگ معین

(رُ ) (اِمر. ) ۱ - تارهای طول و عرض پارچه . ۲ - اساس و پایة هر چیز.

لغت نامه دهخدا

تار و پود. [ رُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تارهای طول و عرض جامه ، بهندی تانابانا گویند. ( غیاث اللغات ). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل است. ( آنندراج ). نخهای درازی و پهنای بافندگی. حامل و نابل :
خلعتی کآن ز تار و پود وفاست
درزیان ِ قَدَر ندوخته اند.
خاقانی.
نور حق را کس نجوید زاد و بود
خلعت حق را چه حاجت تار و پود؟
مولوی ( مثنوی ).
تار و پود مخمل از خواب پریشان بسته اند
دست بالین کن شکرخواب فراغت را ببین.
صائب ( از آنندراج ).
|| کنایه از کنه و اساس و پایه ٔهر چیز است :
بسختی گذشت از درکاسه رود
جهان را یخ و برف بد تار و پود.
فردوسی.
گذر یافتندی به اروندرود
نماندی برین بوم و بر تارو پود.
فردوسی.
ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود.
فردوسی.
کاملان از دور نامت بشنوند
تا به قعر تار و پودت درروند.
مولوی ( مثنوی چ علاءالدوله ص 371 ).
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد.
صائب.
نسبت آلودگی با طینت ما تهمت است
ناخن غم بارها کاویده تار و پودما.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- بی تار و پود شدن ؛ کنایه است از پریشان و مضمحل شدن و سخت رنجه گشتن :
چو پیران بیامد به نزدیک رود
سپه بد پراکنده بی تار و پود.
فردوسی.
بباید برین چشمه آمد فرود
که شد باره و مرد بی تار و پود.
فردوسی.
- بی تار و پود کردن ؛پراکنده و نابود و ویران ساختن :
همه مرزها کرد بی تار و پود
همی رفت از اینگونه تا کاسه رود.
فردوسی

دانشنامه عمومی

تار و پود اشاره با ساختار نخ های پارچه دارد. پارچه حاصل کشیدن نخ یا ریسمان به دور نخی دیگر است؛ پود رشته ای است که در پهنای پارچه یا بافته های دیگر مانند فرش استفاده می شود، و تار در درازای آنها است.
معمولاً پود از نخ یا رشته تابیده شده ساخته شده است. الیاف اصلی که استفاده می شد پشم، کتان یا پنبه بود. امروزه، الیاف ساختهٔ دست انسان اغلب در بافت ها استفاده می شود.
بیان "پود و تار" (همچنین "تار و پود") گاهی اوقات استعاره از بنیان چیزی دارد. برای نمونه: " از تار و پود زندگی کسی خبر داشتن " به معنی از بنیان و جزئیات زندگی کسی خبر داشتند.
در ادبیات فارسی معمولاً از تار و پود همان استفادهٔ استعاره ای مدنظر بوده است و استفاده از معنای نزدیک آن کمتر مورد توجه بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رشته پهنا و درازای جامه را تار و پود می گویند و از آن به مناسبت در باب صلات یاد شده است.
تار رشته باریکی است که در طول جامه و پود در عرض آن بافته می‏شود.
حرمت و جواز لباس ابریشم برای مرد
پوشیدن لباس حریر خالص ـ اعم از رویه و آستر ـ برای مرد حرام و نماز با آن باطل است؛ لیکن اگر تنها تار یا پود آن از ابریشم و بقیّه از غیر ابریشم ـ مثلا پنبه ـ باشد جایز است
حرمت لباس زرباف
پوشیدن لباس زر باف برای مرد حرام و موجب بطلان نماز است؛ لیکن در اینکه مراد از لباس زر باف، لباسی است که همه‏اش زر بافی شده و تار و پودش از طلا است، یا اعم از خالص و غیر خالص ـ مثلا تنها تار یا پودش از طلا باشد اختلاف است. بنابر قول به جواز، پوشیدن لباس غیر خالص مکروه است.


[ویکی فقه] تاروپود به رشته ی پهنا و درازای جامه گفته می شود. تار، رشته ی باریکی است که در طول جامه و پود در عرض آن بافته می شود و از آن به مناسبت در باب صلاة یاد شده است.
پوشیدن لباس حریر خالص- اعم از رویه و آستر- برای مرد حرام و نماز با آن باطل است؛ لیکن اگر تنها تار یا پود آن از ابریشم و بقیّه از غیر ابریشم- مثلا پنبه- باشد جایز است.
پوشیدن لباس زرباف در نماز
پوشیدن لباس زرباف برای مرد حرام و موجب بطلان نماز است؛ لیکن در اینکه مراد از لباس زرباف، لباسی است که همه اش زربافی شده و تار و پودش از طلا است، یا اعم از خالص و غیر خالص- مثلا تنها تار یا پودش از طلا باشد- اختلاف است. بنابر قول به جواز، پوشیدن لباس غیر خالص ،مکروه است.


واژه نامه بختیاریکا

تپ تازه

پیشنهاد کاربران

اجزای سازنده هرچیزی

رشته های پهنا و درازای جامه
نخ
تار

عمق ، ریشه

تار: رشته عمودی
پود: رشته افقی
تار و پود : بافتنی ، در بعضی جاها نیز به معانی : ( همه چیز / اصل/ همه / سیر تا پیاز ) به کار می رود

1 - تارهای طول و عرض پارچه

۲ - اساس و پایه هر چیز

اساس و پایه

در بعضی اشعار اگر اوجه شود به این مغنی دیده میشود که " تار و پودِ ویران شده!"

اشغال ماشغال



کلمات دیگر: