حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: نزد سالکان ضد قناعت است . و آن خواستار شدن زوال نعمت غیر باشد. و برخی گفته اند خواستار بودن نعمت و رزق غیرمقسوم است . ارباب ریاضت گفته اند که حرص نزد دانشمندان تغییر ناپسندی است در ذات انسانی ، چنانکه در خلاصةالسلوک بیان کرده . و در اصطلاحات سیدشریف جرجانی آمده که حرص خواستار بودن چیزی است با بکار بردن کوشش بسیار برای رسیدن بدان شی ٔ. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مرآت الخیال ص
331 شود
: نعوذ باﷲ اگر زآن یکی شود مثله
ز حرص جمله شود همچو جعفر طیار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
و تمام مردی باشد که چنین تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست . (تاریخ بیهقی ص
225). چون در این روز، کار این تاریخ کردن گرفتم حرصم زیادت شد. (تاریخ بیهقی ص
104). هر مردی که وی تن خود را ضبط تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست رواست که ویرا خردمند خویشتن دار گویند. (تاریخ بیهقی ). و بعجب بماندم از حرص و مناقشت یکدیگر و چندین وِزر و وبال و... (تاریخ بیهقی ص
372).
بنگر که هر سپیده دم از حرص بزم شاه
تازه همی رسد به چمن کاروان گل .
مسعودسعد.
رو که استاد تو حرص است و از آن در ره دین
سفرت هست چو شاگرد رسن تاب از پس .
سنائی .
توانگر خلایق آن است که در بند شره و حرص نباشد. (کلیله و دمنه ). برغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم . (کلیله و دمنه ). و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. (کلیله و دمنه ). هرکه ...حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش ... (کلیله و دمنه ). منزلتی نو نمی جویم ...که به حرص و گرم شکمی منسوب شوم . (کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص غالب و قناعت مغلوب . (کلیله و دمنه ). شریری که به حرص و شره فتنه جوید... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم . (کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی ... آسیب نخجیران بدو نرسیدی . (کلیله و دمنه ). غلبه ٔ حرص مرا در این ورطه افکند. (کلیله و دمنه ). حرص تو در جای علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه ).
نشان حرص ز دل هم بدل شود زیرا
که زهر مارشود دفع هم به مهره ٔ مار.
مجیر بیلقانی .
هم بجان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص رادادن تبرا برنتابد بیش از این .
خاقانی .
تخت ساز از حرص تا فرمان دهی بر تاج بخش
پشت کن بر آز تا پهلو
زنی با پهلوان .
خاقانی .
آن یکی حرص از کمال مردی است
و آن دگر حرص افتضاح و سردی است .
مولوی .
حرص چون خورشید را پنهان کند
چه عجب گر پشت بر برهان کند.
مولوی .
چون ز کودک رفت آن حرص بدش
بر دگر اطفال خنده آیدش .
مولوی .
خشم ماریست که سرکوفته میباید داشت
حرص موریست که در زیر زمین میباید.
صائب .
-
از سر حرص ؛ بسبب حرص
: وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا.
خاقانی .
-
پیشکار حرص ؛ صفت حرص . خوی آزمندی
: پیشکار حرص را بر من نبینی دست رس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی .
-
چشم حرص را بستن ؛ دندان طمع را کندن . دندان آز شکستن
: ببستم حرص را
چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی .
خاقانی .
-
حرص جاه ؛ میل و خواهش به افراط به نیل مقام و منصب .
-
حرص مرگ ؛ حرصی بغایت . حرصی سخت عظیم .
-
حرص مور ؛ حرص بی نهایت . حرص بغایت . حرص مرگ .
-
امثال :
هرکه را حرص بیش محنت بیش .
مکتبی .