کلمه جو
صفحه اصلی

حرص


مترادف حرص : آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع ، افزون خواهی، زیاده طلبی، زیادت طلبی، جوش، خودخوری ، میل شدید، عصبانیت، غصب، خشم

متضاد حرص : قناعت

برابر پارسی : آز

فارسی به انگلیسی

greed, avidity, acquisitiveness, avarice, cupidity, gluttony, greediness, voracity

greed, avidity


acquisitiveness, avarice, cupidity, gluttony, greed, greediness, voracity


فارسی به عربی

جشع , طمع

مترادف و متضاد

avarice (اسم)
از، طمع، حرص، خست، زیاده جویی

greed (اسم)
از، طمع، حرص

avidity (اسم)
از، اشتیاق، طمع، حرص، پر خوری، ازمندی

esurience (اسم)
از، حرص، پر خوری، جوع، گرسنگی، ولع

آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع ≠ قناعت


۱. آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع ≠ قناعت
۲. افزونخواهی، زیادهطلبی، زیادتطلبی
۳. جوش، خودخوری ≠ قناعت
۴. میل شدید
۵. عصبانیت، غصب، خشم


فرهنگ فارسی

آزمندشدن، آزورشدن، آز، شره، ضدقناعت
( اسم ) آز آزمندی شره . توضیح ضد قناعت است و آن طلب بدست آوردن نعمت زیاد و آرزوی زوال نعمت غیر است و یا طلب شئ است بکوشش زیاده از حد یا حرص و جوش. عصبانیت . یا حرص کسی را در آوردن . او را عصبانی کردن .
نام کوهی است در نجد و حرس نیز گویند

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) آز، آزمندی .

لغت نامه دهخدا

حرص. [ ح ِ ] ( ع مص ) آزور شدن. ( ترجمان عادل بن علی ). ولع. وُلوع. طَمْع. طَمَع. طماع. طماعیة. تطمع. شح . شره. حریصی کردن. ( تاج المصادر ). آزور کردن. ( دهار ). تَعْص. بَهَج. استشراء. اِعْوال. اِعالة. فَغَم. هَلَع. لَوَع. تَلَهْجُم. طَزَع. اِلهاف.

حرص. [ ح َ ] ( ع مص ) کفانیدن و شکافتن ، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت. دریدن جامه در کوفتن. ( مهذب الاسماء ). || از چراگاه گیاهی بر جای نگذاشتن : حَرص َالمَرعی ̍؛ گیاهی بجای نماند چراگاه را. || خراشیدن. || پوست کندن. ( منتهی الارب ).

حرص. [ ح ِ ] ( ع اِمص ) آز. آزوری. آزمندی. آزمند شدن.آزور شدن. ولع. وُلوع. هوا. زیادت جوئی. بیقرة. شره.شح . طمع. حریصی. || ( اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: نزد سالکان ضد قناعت است. و آن خواستار شدن زوال نعمت غیر باشد. و برخی گفته اند خواستار بودن نعمت و رزق غیرمقسوم است. ارباب ریاضت گفته اند که حرص نزد دانشمندان تغییر ناپسندی است در ذات انسانی ، چنانکه در خلاصةالسلوک بیان کرده. و در اصطلاحات سیدشریف جرجانی آمده که حرص خواستار بودن چیزی است با بکار بردن کوشش بسیار برای رسیدن بدان شی ٔ. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مرآت الخیال ص 331 شود :
نعوذ باﷲ اگر زآن یکی شود مثله
ز حرص جمله شود همچو جعفر طیار.
ابوحنیفه اسکافی.
و تمام مردی باشد که چنین تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست. ( تاریخ بیهقی ص 225 ). چون در این روز، کار این تاریخ کردن گرفتم حرصم زیادت شد. ( تاریخ بیهقی ص 104 ). هر مردی که وی تن خود را ضبط تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست رواست که ویرا خردمند خویشتن دار گویند. ( تاریخ بیهقی ). و بعجب بماندم از حرص و مناقشت یکدیگر و چندین وِزر و وبال و... ( تاریخ بیهقی ص 372 ).
بنگر که هر سپیده دم از حرص بزم شاه
تازه همی رسد به چمن کاروان گل.
مسعودسعد.
رو که استاد تو حرص است و از آن در ره دین
سفرت هست چو شاگرد رسن تاب از پس.
سنائی.
توانگر خلایق آن است که در بند شره و حرص نباشد. ( کلیله و دمنه ). برغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم. ( کلیله و دمنه ). و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. ( کلیله و دمنه ). هرکه...حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش... ( کلیله و دمنه ). منزلتی نو نمی جویم...که به حرص و گرم شکمی منسوب شوم. ( کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و حرص غالب و قناعت مغلوب. ( کلیله و دمنه ). شریری که به حرص و شره فتنه جوید... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم. ( کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی... آسیب نخجیران بدو نرسیدی. ( کلیله و دمنه ). غلبه حرص مرا در این ورطه افکند. ( کلیله و دمنه ). حرص تو در جای علم و کسب هنر مقرر. ( کلیله و دمنه ).

حرص . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهیست در نجد و حرس نیز گفته اند. (معجم البلدان ).


حرص . [ ح َ ] (ع مص ) کفانیدن و شکافتن ، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت . دریدن جامه در کوفتن . (مهذب الاسماء). || از چراگاه گیاهی بر جای نگذاشتن : حَرص َالمَرعی ̍؛ گیاهی بجای نماند چراگاه را. || خراشیدن . || پوست کندن . (منتهی الارب ).


حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: نزد سالکان ضد قناعت است . و آن خواستار شدن زوال نعمت غیر باشد. و برخی گفته اند خواستار بودن نعمت و رزق غیرمقسوم است . ارباب ریاضت گفته اند که حرص نزد دانشمندان تغییر ناپسندی است در ذات انسانی ، چنانکه در خلاصةالسلوک بیان کرده . و در اصطلاحات سیدشریف جرجانی آمده که حرص خواستار بودن چیزی است با بکار بردن کوشش بسیار برای رسیدن بدان شی ٔ. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مرآت الخیال ص 331 شود :
نعوذ باﷲ اگر زآن یکی شود مثله
ز حرص جمله شود همچو جعفر طیار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


و تمام مردی باشد که چنین تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست . (تاریخ بیهقی ص 225). چون در این روز، کار این تاریخ کردن گرفتم حرصم زیادت شد. (تاریخ بیهقی ص 104). هر مردی که وی تن خود را ضبط تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست رواست که ویرا خردمند خویشتن دار گویند. (تاریخ بیهقی ). و بعجب بماندم از حرص و مناقشت یکدیگر و چندین وِزر و وبال و... (تاریخ بیهقی ص 372).
بنگر که هر سپیده دم از حرص بزم شاه
تازه همی رسد به چمن کاروان گل .

مسعودسعد.


رو که استاد تو حرص است و از آن در ره دین
سفرت هست چو شاگرد رسن تاب از پس .

سنائی .


توانگر خلایق آن است که در بند شره و حرص نباشد. (کلیله و دمنه ). برغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم . (کلیله و دمنه ). و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. (کلیله و دمنه ). هرکه ...حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش ... (کلیله و دمنه ). منزلتی نو نمی جویم ...که به حرص و گرم شکمی منسوب شوم . (کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص غالب و قناعت مغلوب . (کلیله و دمنه ). شریری که به حرص و شره فتنه جوید... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم . (کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی ... آسیب نخجیران بدو نرسیدی . (کلیله و دمنه ). غلبه ٔ حرص مرا در این ورطه افکند. (کلیله و دمنه ). حرص تو در جای علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه ).
نشان حرص ز دل هم بدل شود زیرا
که زهر مارشود دفع هم به مهره ٔ مار.

مجیر بیلقانی .


هم بجان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص رادادن تبرا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


تخت ساز از حرص تا فرمان دهی بر تاج بخش
پشت کن بر آز تا پهلو زنی با پهلوان .

خاقانی .


آن یکی حرص از کمال مردی است
و آن دگر حرص افتضاح و سردی است .

مولوی .


حرص چون خورشید را پنهان کند
چه عجب گر پشت بر برهان کند.

مولوی .


چون ز کودک رفت آن حرص بدش
بر دگر اطفال خنده آیدش .

مولوی .


خشم ماریست که سرکوفته میباید داشت
حرص موریست که در زیر زمین میباید.

صائب .


- از سر حرص ؛ بسبب حرص :
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا.

خاقانی .


- پیشکار حرص ؛ صفت حرص . خوی آزمندی :
پیشکار حرص را بر من نبینی دست رس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.

خاقانی .


- چشم حرص را بستن ؛ دندان طمع را کندن . دندان آز شکستن :
ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی .

خاقانی .


- حرص جاه ؛ میل و خواهش به افراط به نیل مقام و منصب .
- حرص مرگ ؛ حرصی بغایت . حرصی سخت عظیم .
- حرص مور ؛ حرص بی نهایت . حرص بغایت . حرص مرگ .
- امثال :
هرکه را حرص بیش محنت بیش .

مکتبی .



حرص . [ ح ِ ] (ع مص ) آزور شدن . (ترجمان عادل بن علی ). ولع. وُلوع . طَمْع. طَمَع. طماع . طماعیة. تطمع. شح ّ. شره . حریصی کردن . (تاج المصادر). آزور کردن . (دهار). تَعْص . بَهَج . استشراء. اِعْوال . اِعالة. فَغَم . هَلَع. لَوَع . تَلَهْجُم . طَزَع . اِلهاف .


فرهنگ عمید

۱. زیاده خواهی، افزون طلبی.
۲. [عامیانه] خشم.

دانشنامه آزاد فارسی

حِرْص (Greed)
از فیلم های سینمای صامت، تولید سال های ۱۹۲۳ـ۱۹۲۵ امریکا. فیلم نامۀ آن را جوزف فارنَم و جون ماتیس نوشتند و اریک فون اشتروهایم، کارگردانش بود. مضمون این فیلم نمایش بی رحمانه و بدبینانۀ زوال تدریجی اخلاقی و جسمانی دو مرد و یک زن بر سر پول (جایزۀ بخت آزمایی) است. این فیلم در اصل بیش از دَه ساعت بود، اما نسخۀ کوتاه شدۀ دوساعته آن به سبب زیبایی و ظرافت بصری اش، که ناشی از زیبایی چشم اندازهای سان فرانسیسکو و دس ولی (درۀ مرگ) است، بزرگ ترین دستاورد هنری فون اشتروهایم به شمار می آید.

فرهنگ فارسی ساره

آز


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] میل شدید به چیزی یا برای به دست آوردن چیزی را حرص می نامند. حِرص، از رذایل اخلاقی به شمار می رود. از آن به مناسبت در باب های اجتهاد و تقلید، حج ، تجارت و شهادات سخن گفته اند.
حرص مصدری عربی است و یکی از دو معنای اصلی آن خواستن و تمایل بسیار زیاد به چیزی است. در فارسی در برابر آن « آز » و « زیادت جویی » را به کار برده اند. واژه حرص در احادیث و متون اخلاقی بار معنایی منفی یافته، اما در قرآن بیش تر در همان معنای لغوی به کار رفته است.
← ۱) حرص در قرآن و تفاسیر
بنابر قول برخی از شرایط مرجع تقلید، علاوه بر عدالت، حریص نبودن بر دنیا است. بنابر این، تقلید از مجتهد حریص به دنیا جایز نیست. حریص، از جمله افرادی است که مشورت با آنان مکروه است. از آداب تجارت، میانه روی در کسب است؛ به گونه ای که نه سر از آزمندی در آورد و نه خود و خانواده اش در مضیقه قرار گیرند. از اسباب تهمت که موجب عدم پذیرش گواهی شاهد می شود، حریص بودن وی بر ادای شهادت است؛ بدین معنا که پیش از درخواست قاضی مبادرت به ادای شهادت کند. در اینکه حرص بر ادای شهادت مطلقا موجب رد شهادت می شود یا تنها در حقوق متعلق به مردم، نه حق الله، اختلاف است. برخی بر رد شهادت در حق الناس اشکال کرده اند.

جدول کلمات

آز, طمع

پیشنهاد کاربران

زیاده خواهی

طمع

بیش خواهی
فُزون خواهی

لغت پارسی_ایرانی هرث به مانای رنجش آزردگی خشم است که به شکل هرث خوردن و هرث دادن در گفتار روزانه به کار میرود ولی حرص به معنای آز - طمع است. لغت هرث در آذربایجان شمالی به شکل hirsli و در انگلیسی به شکل wrath و در سوئد نروژ دانمارک به شکل vrede و در ارمنستان به شکل վրդովմունք vrdovmunk’ ثبت شده است.



حرص یعنی غم ، غصه، ناراحتی

شره


کلمات دیگر: