مترادف حدید : آهن، پولاد، برا، تند، تیز
حدید
مترادف حدید : آهن، پولاد، برا، تند، تیز
فارسی به انگلیسی
tradition
iron
عربی به فارسی
اهن , اطو , اتو , اتو کردن , اتو زدن , اهن پوش کردن
مترادف و متضاد
اسم
آهن، پولاد
برا، تند، تیز
۱. آهن، پولاد
۲. برا، تند، تیز
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) آهن . ۲ - ( صفت ) تند تیز برنده .
ده کوچکی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خواص طبی : صاحب اختیارات گوید: بپارسی آهن میگویند و آن سه نوع است : شابورقان در مامن و فولاد مصنوع و فولاد معدنی بود و فولادطبیعی معدنی شابورقان است و سابرقان نیز گویند و آن فولاد نر است و فولاد مصنوع از نرم آهن گیرند و زنجار آن را زعفران الحدید خوانند، قابض و اکال است. و خبث الحدید ضعیفتر از زنجار آن بود و صفت وی در خاء گفته شود. و توبال آن در تا گفته شد در باب آهن سرخ کرده را اگر در آب اندازند، یا شیر، شکم ببندد و ریش روده و ورم سپرز و بیضه و استرخاء معده و سلس البول و درد مقعد را نافع بود و باه را قوت دهد خاصه آبی که آهن گران آهن گرم کرده در آن می اندازند، و آنرا دوص خوانندو ماءالحدید خوانند، و گزیدگی سگ دیوانه را بغایت نافع بود وقتی که نداند. و براده آهن چون در شراب که مسموم بود اندازند زهر را مجموع به خود کشد و آن شراب چون بخورند زیان ندارد. و براده آهن چون بخورند درد شکم سخت و خشکی دهن و دردسر آورد، مداواة آن به شیر تازه و بعض ادویه مسهله قوی کنند بعد از آن مسکه و روغن بیاشامند و روغن بنفشه و روغن گل و سرکه بر سر مالند و بقدر یک درم مغناطیس بخورند و مراق و سمد و روغن گاو در خواص آورده اند که چون براده آهن بر کس بندند که دندان گزد ( در خواب دندان کرچد ) دیگر نگزد. ( اختیارات بدیعی ). و حکیم مؤمن آرد: آهن نر وماده می باشد و نر او فولاد و ماده او نرم آهن است ، در دوم گرم و در سیم خشک و فولاد طبیعی را شابورقان و مصنوع از نرم آهن را استام نامند و چون شاخ سوخته بزو حجرالرخام را بالسویه بر آهن مالیده در آتش سرخ کنند بسیار نرم شود و فنر عبارت از او است و هرگاه بارصاص یا مرقشیشا یا رحج الفار یا زرنیخ بگدازند به مرتبه رصاص زودگداز گردد و بدستور چون با نحاس بگدازند و بعد از آن با شوره نحاس را از او بسوزانند بغایت زودگداز گردد و فولاد مصنوع که متعارف و بسیار است طریق ساختن آن است که آهن متعارف را در کوره مخصوص به آتش بسیار شدید تا یک هفته بتابند حنظل و صبر و هرچه در تلخی قوی باشد یا زهرهای حیوانات سائیده بر او ریخته آن مقدار بتابند که در جسم او داخل شود و گویند چون آهن را تافته یک بار در روغن کنجد تطفیه کرده بار دیگر در آب اطفا نمایند اقسام آهن را مثل آهن ربا به خود جذب میکند و آب آهن تافته بغایت مقوی باه و قابض و جهت جراحت امعا و اسهال مزمن و بواسیری و ورم سپرز و تقویت معده و سلس البول و درد مقعد و گزیدن سگ دیوانه و رفع زردی رخسار و هیضه نافع و شراب به آهن تافته در رفع خفقان و استسقا و ضعف جگر و معده وباه قوی تر از آب تفته است و دوغ به آهن تافته در اسهال دموی و نزف حیض و استرخاء مقعد قوی تر است و خبث الحدید و زعفران الحدید مذکور خواهد شد. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی شود :
حدید. [ ح َ ] (اِخ ) (جبل الَ ...) در دریای هند است ، و از آن کوه ، آهنی سرخ به حصول پیوندد که چون زخمی از آن بر کسی زنند، ازموضع جراحت خون ترشح ننماید، اما کسان را گمان شود که آنرا داغ کرده اند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 675).
حدید. [ ح َ ] (اِخ ) ابن حکیم ازدی . از ابوجعفر باقر و صادق روایت دارد. اوبرادر مرزام است و دارقطنی در «مؤتلف و مختلف » هر دو را یاد کرده گوید: از شیوخ شیعه بود. شیخ طوسی نیز او را در رجال یاد کرده گوید کنیتش ابوعلی است . نجاشی او را ثقة داند. علی بن حکم گوید فرزندش علی از وی روایت کرده است . (لسان المیزان ج 2 صص 181 - 182).
حدید. [ ح َ ] (اِخ ) از بطون هوارة، قبیله ای از بربر. (صبح الاعشی ج 1 ص 364).
حدید. [ ح َ ] (ع ص ) تیز. (دهار) (ادیب نطنزی ) (نصاب ). چیزی که آن را تیز کرده باشند. (غیاث ). تند. بُرنده . نوک تیز. لب تیز. ذرب . ذربة. نافذ. لب تیز. (ادیب نطنزی ) (مهذب الاسماء). تیغ تیز. (زمخشری ). تیز : و لشجره [اَی لشجرالأترج ] شوک حدید. (ابن البیطار). شمشیر اگرچه به بأس شدید و حدّ حدید موصوف است مأمور امر ومحکوم حکم تقدیر است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 411). ج ، حدیدات ، حدائد، حِداد. (منتهی الارب ). || ماضی . نافذ. ثاقب : فبصرک الیوم حدید. (قرآن 22/50). || رجل حدید؛ مرد تیزفهم . || مرد زودخشم . || مرد چرب زبان . (منتهی الارب ). || هم سامان . هم حدّ. مجاور. همسایه : فلان ٌ حدید فلان ؛ زمین او به زمین آن دیگر پیوسته است . (ادیب نطنزی ). || دلاور. ج ، اَحِدّاء، اَحِدّة، حِداد. (منتهی الارب ).
خواص طبی : صاحب اختیارات گوید: بپارسی آهن میگویند و آن سه نوع است : شابورقان در مامن و فولاد مصنوع و فولاد معدنی بود و فولادطبیعی معدنی شابورقان است و سابرقان نیز گویند و آن فولاد نر است و فولاد مصنوع از نرم آهن گیرند و زنجار آن را زعفران الحدید خوانند، قابض و اکال است . و خبث الحدید ضعیفتر از زنجار آن بود و صفت وی در خاء گفته شود. و توبال آن در تا گفته شد در باب آهن سرخ کرده را اگر در آب اندازند، یا شیر، شکم ببندد و ریش روده و ورم سپرز و بیضه و استرخاء معده و سلس البول و درد مقعد را نافع بود و باه را قوت دهد خاصه آبی که آهن گران آهن گرم کرده در آن می اندازند، و آنرا دوص خوانندو ماءالحدید خوانند، و گزیدگی سگ دیوانه را بغایت نافع بود وقتی که نداند. و براده ٔ آهن چون در شراب که مسموم بود اندازند زهر را مجموع به خود کشد و آن شراب چون بخورند زیان ندارد. و براده ٔ آهن چون بخورند درد شکم سخت و خشکی دهن و دردسر آورد، مداواة آن به شیر تازه و بعض ادویه ٔ مسهله ٔ قوی کنند بعد از آن مسکه و روغن بیاشامند و روغن بنفشه و روغن گل و سرکه بر سر مالند و بقدر یک درم مغناطیس بخورند و مراق و سمد و روغن گاو در خواص آورده اند که چون براده ٔ آهن بر کس بندند که دندان گزد (در خواب دندان کرچد) دیگر نگزد. (اختیارات بدیعی ). و حکیم مؤمن آرد: آهن نر وماده می باشد و نر او فولاد و ماده ٔ او نرم آهن است ، در دوم گرم و در سیم خشک و فولاد طبیعی را شابورقان و مصنوع از نرم آهن را استام نامند و چون شاخ سوخته ٔ بزو حجرالرخام را بالسویه بر آهن مالیده در آتش سرخ کنند بسیار نرم شود و فنر عبارت از او است و هرگاه بارصاص یا مرقشیشا یا رحج الفار یا زرنیخ بگدازند به مرتبه ٔ رصاص زودگداز گردد و بدستور چون با نحاس بگدازند و بعد از آن با شوره نحاس را از او بسوزانند بغایت زودگداز گردد و فولاد مصنوع که متعارف و بسیار است طریق ساختن آن است که آهن متعارف را در کوره ٔ مخصوص به آتش بسیار شدید تا یک هفته بتابند حنظل و صبر و هرچه در تلخی قوی باشد یا زهرهای حیوانات سائیده بر او ریخته آن مقدار بتابند که در جسم او داخل شود و گویند چون آهن را تافته یک بار در روغن کنجد تطفیه کرده بار دیگر در آب اطفا نمایند اقسام آهن را مثل آهن ربا به خود جذب میکند و آب آهن تافته بغایت مقوی باه و قابض و جهت جراحت امعا و اسهال مزمن و بواسیری و ورم سپرز و تقویت معده و سلس البول و درد مقعد و گزیدن سگ دیوانه و رفع زردی رخسار و هیضه نافع و شراب به آهن تافته در رفع خفقان و استسقا و ضعف جگر و معده وباه قوی تر از آب تفته است و دوغ به آهن تافته در اسهال دموی و نزف حیض و استرخاء مقعد قوی تر است و خبث الحدید و زعفران الحدید مذکور خواهد شد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود :
دل و برش به چه ماند به سختی و نرمی
یکی به سخت حدید و یکی به نرم حریر.
مسعودسعد.
تنگ گرداند جهان چاره را
آب گرداند حدید و خاره را.
مولوی .
ظاهر آن است کآن دل چو حدید
درخور جسم چون حریر تو نیست .
؟
- اعمال حدید ؛ جراحی . دستکاری .
|| وسیله ٔ ضرب سکه . (النقود العربیة). و رجوع به حدیدة شود.
حدید. [ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 53هزارگزی شمال خاوری شادگان ، کنار راه فرعی اتومبیل رو اهواز به شادگان . دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] آهن.
۳. (صفت ) [قدیمی] تیز و برنده.
دانشنامه عمومی
ترجمهٔ فارسی
این روستا در دهستان جراحی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۹ نفر (۳۳خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدیدخداوند در روز قیامت با کفار خطاب می فرماید که پرده از پیش تو باز کردیم امروز چشم تو تیز است .
دلالت بر آن دارد که هم اکنون در عذاب نکالند اما چشمشان نمی بیند چون پرده از پیش آنها بیکسو رفت و از عالم مادی بیرون شدند، آن عذاب را دیدند.
«حدید» به معنی آهن نیز آمده است.
و أنزلنا الحدید فرو فرستادیم آهن را.
خداوند در قرآن می فرماید ما همه چیز را فرو می فرستیم حتی گاو و گوسفند و جامه و فرمود ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم هیچ چیز نیست مگر آنکه خزانه او نزد ما است و آن را فرو نمی فرستیم مگر به اندازه معلومانزل لکم من الانعام ثمانیه أزواج یا بنی آدم قد أنزلنا علیکم لباسا یواری سؤاتکم و ریشاء
البته مراد فرستادن از آسمان محسوس نیست بلکه از عالم روحانی به عالم جسمانی است . چون هر چه مخلوق است از نزد خدا به این جهان آمده است و آنچه نزد خداست روحانی و مجرد است و گفتیم لفظ سماء و آسمان بر عالم مجردات نیز اطلاق می شود. در بعضی روایات آست که آدم آلاتی از آهن از بهشت آورد اما به صحت نپیوسته است
النا له الحدید برای داود آهن را نرم کردیم (تا از آن زره می ساخت نظیر این در سوده (انبیا/آیه80) آمده است.
ریشه کلمه:
حدد (۲۵ بار)
...