مترادف کرم : بخشش، بخشندگی، بذل، جود، سخا، سخاوت، بزرگواری، جوانمردی
برابر پارسی : بخشش، جوانمردی، خامه، دهش، سرشیر، نرماک
creme, cream, custard, cream(-coloured)
generosity, greatness
worm, inordinate desire
benefaction, beneficence, charity, cream, daub, generosity, worm
بخشش , سخاوت , خير خواهي , گشاده دستي , مهمان نوازي
بخشش، بخشندگی، بذل، جود، سخا، سخاوت
بزرگواری، جوانمردی
۱. بخشش، بخشندگی، بذل، جود، سخا، سخاوت
۲. بزرگواری، جوانمردی
(کَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) جوانمردی ، سخاوت .
(کَ) [ ع . ] (اِ.) تاک ، رز. ج . کروم .
(کِ رِ) 1 - (اِ.) رنگ سفید مایل به زردی ، نخودی رنگ . 2 - [ فر. ] (اِ.) ماده ای خمیری شکل جهت مراقبت از پوست . 3 - نوعی خمیر نرم جهت تهیه انواع شیرینی و غذا.
(کِ) (اِ.) گروهی از بی مهره گان هستند که در لای و لجن و آب راکد و میوه پدید می آیند. اکثراً بدن نرم و برهنه و دراز دارند. مهم ترین انواع آن ها عبارتند از: کرم های پهن ، کرم های حلقوی ، کرم های لوله ای . ~ ؛ ~داشتن الف - دارای کرم بودن . ب - موذی بودن ، دنبال دردسر بودن . ؛ ~ریختن تحریک کردن .
کرم . [ ک َ ] (اِ) سبزه و بوته و درخت که بر لب آب روید. (ناظم الاطباء). سبزه را گویند که بر لبهای جوی آب رسته باشد. (برهان ). سبزه را گویند که بر لب جویبار بروید. (جهانگیری ). || هر چیز را نیز گویند از درخت و بوته و امثال آن که از کنار جوی آب روید. (برهان ).
کرم . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کرمة. رجوع به کرمة شود.
نزاری .
کرم . [ ک َ ] (ع مص ) غلبه کردن بر کسی در کرم . یقال : کارمه فکرمه ؛ای فاخره فی الکرم فغلبه فیه . (از اقرب الموارد).
لبیبی .
سوزنی .
سوزنی .
اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری ).
علی پنجهیری .
شهاب الدین محمدبن رشید.
کرم . [ ک َ رَ ] (ع مص ) کرامة. کرمة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مکرماً. (ناظم الاطباء). نفیس گردیدن و باعزت شدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).باثروت شدن . (ناظم الاطباء). || اعطاء بسهولت . ضد لؤم . (از اقرب الموارد). اعطاء بسهولت . (تعریفات ). سهل نمودن بر نفس انفاق مال بسیار در اموری که نفع آن عام باشد و قدرتش بزرگ بر وجهی که مصلحت اقتضا کند. (از نفائس الفنون ). جوانمرد گردیدن . (ناظم الاطباء). || بسیارباران گردیدن ابر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و کرم کرماً؛ ای ادام اﷲ لک کرما؛ یعنی پایدار کناد خداوند بزرگی ترا. (ناظم الاطباء). || کرمت ارضه ؛ نیرو داده شد آن زمین و نیکو رویانید. || کارمته مکارمة فکرمته (از باب نصر)؛ یعنی غالب آمدن او را در کرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کرم . [ ک َرَ ] (ع ص ) جوانمرد و بامروت . واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . یقال : هو کرم و هم ، هی ، هن کرم و ارض کرم و ارضان کرم و ارضون کرم ؛ ای کریمة طیبة صالحة للنبات . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کرم . [ ک ِ رِ ] (فرانسوی ، اِ) از موادی است که در آرایش و زیبائی به کار می رود و عبارت است از مخلوط یک یا چندماده ٔ معطر همراه با گردهای زیبایی که در چربی خوک یا وازلین و یا چربی پشم کاملاً ممزوج شده و بصورت نوعی پماد درآمده است که منحصراً به مصرف آرایش و زیبایی می رسد و بیشتر برای نرم کردن و خوشبو کردن و خوشرنگ کردن دست و صورت به کار می رود. (فرهنگ فارسی معین ). || رنگ سفید مایل به زردی به مناسبت رنگ کرم (خامه ). نخودی . (فرهنگ فارسی معین ). || چربی حاصل از شیر که سه تا چهار درصد شیر را تشکیل می دهد و از آن کره سازند. خامه . || بطور معمول خوردنی که از شیر و تخم مرغ و کره سازند و غالباً پس از غذا بعنوان دسر مصرف کنند. (لاروس ). || قسمی دسر فرنگی که انواع دارد: کرم بادامی ، کرم پات سیر و کرم قالبی . (از فرهنگ فارسی معین ).
رودکی .
فردوسی .
عنصری .
کرم . [ ک ُ ] (ع اِمص ) بزرگی و ارجمندی . (ناظم الاطباء).کرامة. (اقرب الموارد). یقال : افعل کذا و کرما لک ؛ یعنی میکنم این کار را جهت اکرام و بزرگی تو. یقال : نعم حبا و کرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کرم . [ ک ُ رُ ] (اِ) در اصطلاح بنایان ، گچ که بار اول بر دیوار زنند تا شمشه کنند. گچ اول که به دیوار زنند شمشه ٔ کاهگل را. (یادداشت مؤلف ).
فرخی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
کمال الدین اسماعیل .
نظامی .
مولوی .
رودکی (از فرهنگ فارسی معین ).
طالب آملی (از آنندراج ).
عنصری .
ناصرخسرو.
سنائی .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 163).
(ویس و رامین ).
خاقانی .
نظامی .
سعدی
امیر یحیی شیرازی (از آنندراج ).
مخلص کاشی (از آنندراج ).
کرم . [ ] (اِخ ) کرم و رونیز دو شهرک است در راه پسا. هوای آن معتدل است و [ دارای ] آب روان و جامع و منبر باشد و غله و میوه ، و بعهد اتابکی چون حادثه ٔ پرگ افتاد مگرایشان بی ادبی کردند، پس به غارت داد و خراب شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 130). کرم و رونیز دو شهرک اند در راه فسا. هوایش معتدل است به گرمی مایل و آب روان دارد. (از نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 169).
منوچهری .
خیام .
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
سعدی (گلستان ).
صائب (از آنندراج ).
سعدی .
سوزنی .
درخت انگور.
۱. جوانمردی؛ بزرگواری.
۲. جود؛ بخشش.
کَلَم#NAME?
هر جانور بیدستوپا و خزنده با بدن نرم و بیاستخوان، مانند کرم خاکی، زالو، و امثال آنها.
〈 کرم ابریشم: (زیستشناسی) نوزاد کرمیشکل پروانه، با بدنی استوانهای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه میکند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه میشود؛ کرم پیله؛ کرم بادامه.
〈 کرم خاردار: (زیستشناسی) = خاردار
〈 کرم رنگرزان: (زیستشناسی) = قرمزدانه
〈 کرم ساقهخوار: (زیستشناسی) حشرهای از آفات برنج.
〈 کرم شبتاب: (زیستشناسی) حشرهای باریک و زردرنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور میتاباند؛ کرم شبافروز؛ شبچراغک؛ آتشک؛ آتشیزه؛ کمیچه.
〈 کرم کدو: (زیستشناسی) نوعی کرم انگلی دراز و نواریشکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان میشود؛ کدودانه.
〈 کرم معده: (زیستشناسی) = آسکاریس
۱. رنگ سفید مایل به زرد؛ نخودی.
۲. (پزشکی) مادۀ نیمهجامد خمیری و چرب مرکب از چند ماده که روی پوست مالیده میشود و مصرف دارویی، آرایشی، و بهداشتی دارد.
۳. مایع غلیظی شامل شیر یا خامه، شکر، زردۀ تخممرغ، و مواد خوشبوکننده که در شیرینیپزی و آشپزی کاربرد دارد.
کروم korom#NAME?
تکیه ای: kerem
طاری: kerem
طامه ای: kerem
طرقی: kerem
کشه ای: kerem
نطنزی: kerem