کلمه جو
صفحه اصلی

بایزید بسطامی

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۲۹′۳٫۳″ شمالی ۵۵°۰′۱٫۷۶″ شرقی / ۳۶٫۴۸۴۲۵۰°شمالی ۵۵٫۰۰۰۴۸۸۹°شرقی / 36.484250; 55.0004889ابوالحسن خرقانی، حسین منصور حلاج، اقبال لاهوری
ابویزید طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی معروف به بایزید بسطامی ملقب بهسلطان العارفین بزرگ ترین عارف قرن سوم هجری، از اهالی ایران و از بزرگان اهل تصوف بود که در سال های ۱۶۱ تا ۲۳۴ می زیسته است.
از زندگی سلطان العارفین بایزید بسطامی اطلاعات خیلی دقیقی در دست نیست. فصیح احمد خوافی او را زادهٔ سال ۱۳۱ هجری نوشته است و جَدِّ او سروشان را والی ولایت قومس (کومش) دانسته است.بنا بر برخی روایات، جَدِّ بایزید بسطامی زرتشتی بود و پدرش یکی از بزرگان بسطام بود.
محل ولادت او محله موبدان بسطام بود. در کتاب" النور من کلمات" ابی طیفور داستان اسلام آوردن «سروشان» جد بایزید آورده شده است.

نقل قول ها

ابویزید طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی (زادهٔ ۱۶۱ یا ۱۸۱هـ ق در بسطام-مرگ ۲۳۴ یا ۲۶۱ هـ ق در بسطام، قومس، (سمنان کنونی)/۸۰۴–۸۷۴ یا ۸۷۷/۸ میلادی) معروف به بایزید بسطامی ملقب به سلطان العارفین از عارف قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف است.
• یا چنان نمایی که هستی، یا چنان باش که می نمایی.• با یزید را گفتند: روز قیامت که می شود مردم در زیر لوای محمد خواهند بود، گفت به خدا قسم لواء من از لوای محمد بزرگتر است (که پیغمبران و خلایق در تحت لوای من باشند).• می گفت: آتش جهنم چیست؟ اگر ببینم آنرا به یک طرف لباس خود آن را خاموش می کنم.• نقل است که بایزید گفت: حق تعالی سی سال آینهٔ من بود اکنون من آیینهٔ خودم یعنی آنچه من بودم نماندم که من و حق شرک است، چون من نماندم حق تعالی آینهٔ خویش است. اینک بگویم که آینهٔ خویشم، حق است که به زبان من سخن گوید و من در میان ناپدید.• مولوی دربارهٔ ادعای الوهیت بایزید می گوید:• «سبحانی ما اعظم شأنی …» یعنی «منزهم من که شأن و منزلت من برتر است»• «لا اله الا انا» (جز من خدایی نیست)• گفته: حج کردم در سال اول. خانه را دیدم و در حج دوم صاحب خانه را دیدم و خانه را ندیدم و در حج سوم نه خانه را دیدم و نه صاحبخانه را.• «خدای را نگاه دار… همیشه چنان باش که گویی خدای را می بینی.»• «کسی که او را عیال و فرزندان بود ایشان در صلح بدارد و به شب از خواب بیدار شود کودکان را برهنه بیند، جامه بر ایشان افگند، آن عمل او از غزو فاضلتر بود.»• «هرکه طعم بندگی کردن نچشید او را هرگز ذوق نبود.»• «هیچ چیز نیست در آدمی که ذلِّ کسب نکشیده است.»• «مردمان سخن بسیار گفته اند در ادب، و نزدیک من ادب شناختن نفس است.»• «ادب اکنون می طلبیم که مردمان ادیب رفتند.»• «ما به اندکی ادب نیازمندتریم از بسیاری علم.»• «در ملت ما این است که هر که او را بشناسد او را یاد نتوان کرد که من عرف الله کل لسانه.»• «آن خلیفهٔ الهی، آن دَعامهٔ نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجة الحق اجمعین، آن پُختهٔ جهانِ ناکامی، شیخ بایزید بسطامی- رحمة الله علیه. اکبر مشایخ بود، و حجت خدای بود، و خلیفهٔ بحق بود، و قطب عالم بود، و مرجع اوتاد؛ و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود؛ و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت؛ و دایم در مقام و هیبت بود، غرقهٔ انس و محبّت بود، و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت؛ و روایات او در احادیث عالی بود و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را…» -> عطار نیشابوری در تذکرةالاولیا صفحه ۵۶
• «بایزید در میان ما چون جبریل است در میان ملایکه». -> جنید بغدادی
• -> میرزا محمدتقی ملقب به مظفرعلیشاه کرمانی
• «بایزید بسطامی که به حق او را باید سلطان العارفین گفت، یکی از پیشتازان تصوف و عرفان است. او در حالی که از توحید سخن می گوید، با مطرح ساختن عشق الهی، مردم را به محبّت به دیگران و دوست داشتن همهٔ آفریدگان خدا تشویق می کند. بایزید مکتب انسانیّت را تحت لوای عرفان در زمانی شروع کرد که مبارزهٔ فرهنگ بیگانه، خاطر ایرانیان را نگران ساخته بود. او با سخنان بدیع خود فرهنگ ایرانی را از دستبرد اجانب دور نگهداشت.» -> جواد نوربخش
• «بایزید و حلاج از اصحاب تجرید بودند و اقمار آسمان توحید. چون دلهای آنان به نور پروردگارشان روشن شد، راز آشکار نهانی را فاش کردند و خداوند که همه چیز را به گفتن واداشته، آنها را به گفتن آورد. حق بر زبان اولیای خدا به سخن می آید.»شیخ اشراق• «روزی شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی را گفت: چه بهتر بودی؟ شاگرد گفت: ندانم. گفت: جهان پر از مرد همه همچون بایزید.»ابوالحسن خرقانی• «سیاح بحر تجرید طیرِ و کر تفرید، صلصل مست توحید، طیفور بن عیسی بایزید بسطامی، او بود که کراماتش چون آفتاب پیدا بود. امروز از آن پیداتر، در هوا بپریدی، و پای به نهر بلخ باز آن سوی نهادی بی کشتی.»روزبهان بقلی• آیت الله صافی گلپایگانی: شما اگر تذکره الاولیا را ببینید، متوجه خواهید شد که اینها چه عقایدی دارند. اگر ما بخواهیم مثل بایزید را معرفی کنیم و بگوییم سابقه ما این است واقعاً اسباب خجلت می شود؛ حرف هایی در تذکره الاولیا از قول او نقل شده است که انسان واقعاً خنده اش می گیرد، و هیچ توجیه و تأویلی نمی پذیرد.• آیت الله سید صادق شیرازی: در تاریخ ۹۱/۶/۱۰:

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بایزید بسطامی، همان طیفور بن عیسی بن سروشان است، او صوفی و زاهد و عارف ایرانی است.
بنا به منابع زندگی نامه او، جدش سروشان از زردشتیان بسطام بود و بعد به اسلام گروید در کتاب دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور که ظاهراً در قرن هشتم هجری به فارسی تألیف شده است، نام کسی که سروشان به دست او اسلام آورد «ابراهیم عُرَیْنه» آمده و می گوید که عرینه عرب بود و به سپهسالاری به بسطام رفته بود، و نام پدر سروشان را موبد گفته است که والی قومس و از بزرگان زمان خود پیش از فتح اسلام بود. (گ ۲۵)

فتح بسطام
بسطام در ۲۲ فتح شده است و اگر فرض کنیم که مانند شهرهای دیگر دو یا چندبار، به جهت عصیان، فتح شده باشد، فتح نهایی آن از سال ۵۰ تجاوز نمی کند. در کتب تاریخ به ابراهیم عرینه اشاره ای نشده است و احتمالاً اطلاعات دستورالجمهور از تاریخ محلی بسطام یا قومس ـ که اکنون در دست نیست ـ گرفته شده است. به هرحال، فتح ری و قومس ـ که بسطام از شهرهای آن است ـ و خراسان در نیمه نخست قرن اول هجری به پایان رسیده بود.

نظر مورخان درباره سروشان ومرگ بایزید
به گفته همه منابع، سروشان جد یا پدرِ پدرِ بایزید بوده و میان بایزید و او فقط یک نفر (عیسی) فاصله بوده است، و سروشان در آغاز اسلام در شهر بسطام بود و موبد، والی قومس (در زمان ساسانیان) بوده است، از این رو بایزید بایستی از رجال قرن دوم باشد نه سوم که منابع وفات او را در سال ۲۶۱ یا ۲۳۴ گفته اند.

اشکال بر نظر سهلجی درباره مرگ بایزید
...

پیشنهاد کاربران

ترجمه :یاچنان نمای که هستی یاچنان باش که مینمایی. . . به انگلیسی

ابویزید طیقور بن عیسی البسطامی معروف به بایزید بسطامی از بزرگ ترین عارفان و بزرگان اهل تصوف است که در سال های 161 تا234 می زیسته و بیش از دیگران دارای شهرت و اهمیت بوده و رفتار و گفتارش در همهٔ مردان راه حق تأثیر کرده است، به این جهت داستان ها و سخنان او بیش از هر صوفی و عارفی در کتب صوفیه و عرفا آمده است و مخصوصا در آثار منظوم عرفانی مانند آثار عطار و مثنوی مولوی بیشتر جلوه گر است.
فریدالدین عطار در تذکره الاولیا ۵۵ صفحه به ذکر شرح حال و اقوال بایزید اختصاص داده و این مقدار تفصیل دربارهٔ صوفی و عارفی دیگر در آن کتاب به نظر نمی رسد. عطار در آغاز شرح حال او می نویسد «آن سلطان العارفین آن برهان المحققین اکبر مشایخ بود و اعظم اولیا و حجت خدای بود و خلیفهٔ به حق در اسرار و حقایق نظری نافذ و حدی بلیع داشت و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را».
نقل است که چون مادر او را به مکتب فرستاد، در سورهٔ لقمان به این آیت رسید: «ان اشکرلی و لوالیدیک» یعنی شکر گوی مرا و شکر گوی مادر و پدر را چون معنی این آیه بدانست نزد مادر رفت و گفت : در دو خانه کدخدایی چون کنم، یا از خدا در خواه تا همه آن تو باشم یا مرا به خدا بخش تا همه آن او باشم مادر گفت: تو را در کار خدا کردم و حق خود به تو بخشیدم».
پس از بسطام بیرون رفت و سی سال در بادیهٔ شام می گشت و ریاضت می کشید.
( رجوع شود به بایزید )


کلمات دیگر: