کلمه جو
صفحه اصلی

غدیر


مترادف غدیر : آبگیر، برکه، برم، تالاب

فارسی به انگلیسی

pool, pond

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: qadir) (عربی) آبگیری است بین مکه و مدینه در ناحیه‌ی جحفه ؛ روز یا واقعه غدیر که در میان مسلمانان حائز اهمیت است .


اسم: غدیر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qadir) (فارسی: غَدير) (انگلیسی: ghadir)
معنی: آبگیر، تالاب، آبگیری است بین مکه و مدینه در ناحیه ی جحفه، روز یا واقعه غدیر که در میان مسلمانان حائز اهمیت است، نام آبگیری میان مکه ومدینه که در آنجا پیامبر ( ص )، علی ( ع ) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد

مترادف و متضاد

آبگیر، برکه، برم، تالاب


فرهنگ فارسی

( اسم ) آبگیری که آب باران و سیل در آن جمع شود و بماند آبگیر تالاب .
مرد بیوفا غادر

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (اِ. ) آبگیر، تالاب .

لغت نامه دهخدا

غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...)آبی است متعلق به بنی جعفربن کلاب . (معجم البلدان ).


غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) نام پدر بشامه ٔ شاعر از بنی غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان است . (تاج العروس ).


غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) نام پدر شاعر از بنی ثعلبة بن سعدبن عوف بن کعب بن جلال بن غنم بن غنی . (تاج العروس ).


غدیر. [ ] (اِخ ) نام اسب شریح بن الاحوص از بنی جعفربن کلاب . (البیان و التبیین چ قاهره به اهتمام حسن سندوبی ج 3 ص 47).


غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) از آبهای بنی الضباب است به فاصله ٔ سه شب راه از حمای ضریه از جهت جنوب . (معجم البلدان ).


غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) شهر یا قریه ای است در مغرب و از قلعه ٔبنی حماد نصف روز راه فاصله دارد. (معجم البلدان ).


غدیر. [ غ ِدْ دی ] (ع ص ) مرد بی وفا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غادر. (اقرب الموارد).


غدیر. [ غ ُ دَ ] (اِخ ) (الَ ...) رودباری است به دیار مضر . (منتهی الارب ). واد بدیار مضر. (تاج العروس ). واد فی دیار مضر، له ذکر فی الشعر. (معجم البلدان ).


غدیر.[ غ ُ دَ ] (ع اِمصغر) تصغیر غدر، به معنی بی وفائی است . || تصغیر غَدیر، آب . (معجم البلدان ).


غدیر. [ غ َ ] (ع اِ) آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. (منتهی الارب ). آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). القطعة من الماء یغادرها السیل ، قیل : هو فعیل به معنی مُفاعَل من غادره ، او مُفعَل من اغدره ، و یقال : هو فعیل به معنی فاعل لانه یغدر بأهله ؛ ای ینقطععند شدة الحاجة الیه . (اقرب الموارد). هر آب بارانی که در گودالی جمع شده باشد خواه بزرگ و خواه کوچک ، و به هر حال به تابستان نمی ماند. (معجم البلدان ). پاره ای از آب که از سیل در جائی فراهم آمده باشد. گَو که آب در آن گرد آید. گو آب در دشت . شَمَر. (برهان قاطع ذیل شمر). اِخاذة. (نصاب ) (المنجد). ج ، غُدُر، اغدرة. و گاهی غُدُر جمع غدیر را به تسکین مخفف کنند و غُدر گویند. (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب جمع غدیر را غُدَر نیز آورده است و این اشتباه از متن قاموس روی داده است ولی صاحب تاج العروس گوید: در اصول مصححه از قبیل النهایة و اللسان ثابت شده است که جمع غدیر، غدر به ضمتین است ، مانند طریق و طرق ، سبیل و سبل و نجیب و نجب ، و قیاس همین است :
کس را خدای بی هنری تربیت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.

منوچهری .


از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن .

منوچهری .


ز ریگ و نقش مار گرد ریگ پُر
غدیرها و آبگیرهای او.

منوچهری .


دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر .

عنصری (از لغت فرس ).


بخار تیره و از ابر دشت مینارنگ
یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر.

عنصری .


راه یکی است و گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466).
هرکسی شعر سرایند ولیکن سوی عقل
دُر به خرمهره کجا ماند و دریا به غدیر؟

سنائی .


گر همی درد عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش .

سنائی .


سبک عزم بازآمدن کرد پیر
که پر شد ز سیل بهاران غدیر.

سعدی (بوستان ).


آب خوش کو روح را همشیره شد
در غدیری زرد و تلخ و تیره شد.

مولوی (مثنوی ).


و دو غدیر است یکی بوم پیر گویند ودیگر بوم جوان ، و بر هر غدیری آتشگاهی کرده است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138).
- غدیر خم ؛ رجوع به همین ترکیب شود.
|| نهر و جمع آن همان جموع مذکور است . (اقرب الموارد). || شمشیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).

غدیر. [ غ َ ] ( ع اِ ) آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. ( منتهی الارب ). آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). القطعة من الماء یغادرها السیل ، قیل : هو فعیل به معنی مُفاعَل من غادره ، او مُفعَل من اغدره ، و یقال : هو فعیل به معنی فاعل لانه یغدر بأهله ؛ ای ینقطععند شدة الحاجة الیه. ( اقرب الموارد ). هر آب بارانی که در گودالی جمع شده باشد خواه بزرگ و خواه کوچک ، و به هر حال به تابستان نمی ماند. ( معجم البلدان ). پاره ای از آب که از سیل در جائی فراهم آمده باشد. گَو که آب در آن گرد آید. گو آب در دشت. شَمَر. ( برهان قاطع ذیل شمر ). اِخاذة. ( نصاب ) ( المنجد ). ج ، غُدُر، اغدرة. و گاهی غُدُر جمع غدیر را به تسکین مخفف کنند و غُدر گویند. ( از اقرب الموارد ). صاحب منتهی الارب جمع غدیر را غُدَر نیز آورده است و این اشتباه از متن قاموس روی داده است ولی صاحب تاج العروس گوید: در اصول مصححه از قبیل النهایة و اللسان ثابت شده است که جمع غدیر، غدر به ضمتین است ، مانند طریق و طرق ، سبیل و سبل و نجیب و نجب ، و قیاس همین است :
کس را خدای بی هنری تربیت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.
منوچهری.
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
ز ریگ و نقش مار گرد ریگ پُر
غدیرها و آبگیرهای او.
منوچهری.
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر .
عنصری ( از لغت فرس ).
بخار تیره و از ابر دشت مینارنگ
یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر.
عنصری.
راه یکی است و گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466 ).
هرکسی شعر سرایند ولیکن سوی عقل
دُر به خرمهره کجا ماند و دریا به غدیر؟
سنائی.
گر همی درد عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش.
سنائی.
سبک عزم بازآمدن کرد پیر
که پر شد ز سیل بهاران غدیر.
سعدی ( بوستان ).
آب خوش کو روح را همشیره شد
در غدیری زرد و تلخ و تیره شد.
مولوی ( مثنوی ).
و دو غدیر است یکی بوم پیر گویند ودیگر بوم جوان ، و بر هر غدیری آتشگاهی کرده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 138 ).

فرهنگ عمید

۱. آبگیر، تالاب.
۲. جای جمع شدن آب باران در بیابان.
۳. آب راکدی که از سیل باقی بماند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] غدیر (ابهام زدایی). غدیر می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:

جدول کلمات

آبگیر , تالاب

پیشنهاد کاربران

طالاب، جایی که امام علی به امامت رسید و جایی که افراد کاروان از هم دور می شوند


کلمات دیگر: