کلمه جو
صفحه اصلی

خلال


مترادف خلال : اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام، تباهی ها، فسادها، خصایل، خصلت ها، خوی ها، منش ها، تکه چوب نازک، بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک کن

برابر پارسی : درمیان

فارسی به انگلیسی

interval, interstice


فارسی به عربی

فترة , قشرة

عربی به فارسی

ازميان , از طريق , بواسطه , در ظرف , سرتاسر , از ميان , از وسط , از توي , بخاطر , از اغاز تا انتها , کاملا , تمام شده , تمام


مترادف و متضاد

تکه‌چوب نازک


اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام


تباهی‌ها، فسادها


خصایل، خصلت‌ها، خوی‌ها، منش‌ها


interval (اسم)
وقفه، ایست، فاصله، فرجه، مدت، فترت، خلال

slice (اسم)
برش، باریکه، تکه، لقمه، قاش، گوه، خلال، قاچ، مرهم کش

pick (اسم)
کلنگ، خلال، مضراب، زخمه، هر نوع الت نوک تیز

۱. اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام
۲. تباهیها، فسادها
۳. خصایل، خصلتها، خویها، منشها
۴. تکهچوب نازک
۵. بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاککن


بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک‌کن


فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع خله ( خلت ) : خصلتها خویها منشها .
نام او حسن بن محمد بن حسن مکنی به ابو محمد و معروف به خلال است .

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چوب باریکی که لای چیزی گذارند. ۲ - چوب باریکی که با آن خردة غذای مانده در لای دندان ها را خارج کنند. ۳ - میانة چیزی .
(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . خلل ، تباهی ها، فسادها.

(خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب باریکی که لای چیزی گذارند. 2 - چوب باریکی که با آن خردة غذای مانده در لای دندان ها را خارج کنند. 3 - میانة چیزی .


(خِ) [ ع . ] (اِ.) ج . خلل ؛ تباهی ها، فسادها.


لغت نامه دهخدا

خلال . [ خ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).


خلال . [ خ َ ] (ع اِ) هر عارضه ای که شیرینی را ترش گرداند. || رطب در میان شاخه های خرمابن . (ناظم الاطباء).


خلال . [ خ َل ْ لا ] (اِخ ) رجوع به ابوسلمه خلال در این لغت نامه و ابوسلمه حفص بن سلیمان در خاندان نوبختی عباس اقبال ص 65، 252 شود.


خلال . [ خ َل ْ لا ] (اِخ ) نام او حسن بن محمدبن حسن ، مکنی به ابومحمدو معروف به خلال است . رجوع به حسن بن محمدبن حسن بن علی ، مکنی به ابومحمد و ابومحمد در این لغت نامه شود.


خلال. [ خ َ ] ( ع اِ ) غوره خرما. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خلال. [ خ ِ / خ َ ] ( ع اِ ) درمیان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب )( ملخص اللغات حسن خطیب ). ضمن. طی. بین :
گفته شد آن داستان معنوی
پیش ازین اندر خلال مثنوی.
- خلال الدار ؛ گرداگرد حدود خانه و مابین بیوتات خانه. ( منتهی الارب ).
- در خلال این جماعت ؛ در بین این جمع.
- در خلال این مدت ؛ در اثنای این مدت.
|| خِلال. ج ِ خل و خَلّة و خِلّة و خُلّة و خُلَل. ( منتهی الارب ). || آنچه بدان سوراخ کنند. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، اخلة. || میل دندان کاو. ( منتهی الارب ). چوب یا استخوان یا فلزی با نوک باریک که برای بیرون کرن خرده های غذا که در میان دندانها ماند بکار برند. دندان فریش. دندان افریز.چوچو در لغت مردم رشت و انزلی. ( یادداشت بخط مؤلف ): از آن خلال کنند. ( کلیله و دمنه ).
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند.
خاقانی.
عیسی خلال کرده از خارهای گلبن.
خاقانی.
- خلال کردن ؛ درآوردن خرده غذا از میان دندانها بوسیله خلال.
|| خلاشه. ( ناظم الاطباء ). چوب باریک و لاغرو کوچک :
حدیثی بود مایه کارزار
خلالی ستونی کند روزگار.
فردوسی.
بقا بادش چندان که ز فرسودن ایام
شود کوه دماوند بکردار خلالی.
فرخی.
همی بالدت تن سپیداروار
ز بی دانشی مانده جان چون خلال.
ناصرخسرو.
نعت وصلت ار شبی روزی من کند فلک
باز رهانم از هوس این تن چون خلال را.
فلکی شروانی.
بدر او هلالی وشخص او خلالی شده است. ( سندبادنامه ص 194 ). همچنانکه پدر سعد تو بعد از نودساله عمر و پادشاهی طبرستان سخن بسمع قبول اصغاء فرمودی و در آن بخلالی خیالی را مجال نبودی. ( تاریخ طبرستان نامه تنسر ).
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خلالی.
سعدی ( بدایع ).
ز دور فلک بدر رویش هلال
ز جور زمان سرو قدش خلال.
سعدی ( بوستان ).
- خلال بادام ؛ بادام را هر سه پوست بازکنند و پس از تر نهادن یک شبانروز بقطعات باریک و تنک به دراز برند و در نقل و گز وپلو و شله زرد و مطنجن و غیره کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خلال پرتقال ؛ پوست پرتقال بپاره های باریک کنند برای ساختن مربا. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خلال . [ خ َل ْ لا ] (ع ص ) سرکه فروش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منسوب به خل که سرکه سازی و سرکه فروشی را می رساند. (از انساب سمعانی ).


خلال . [ خ ِ / خ َ ] (ع اِ) درمیان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب )(ملخص اللغات حسن خطیب ). ضمن . طی . بین :
گفته شد آن داستان معنوی
پیش ازین اندر خلال مثنوی .
- خلال الدار ؛ گرداگرد حدود خانه و مابین بیوتات خانه . (منتهی الارب ).
- در خلال این جماعت ؛ در بین این جمع.
- در خلال این مدت ؛ در اثنای این مدت .
|| خِلال . ج ِ خل و خَلّة و خِلّة و خُلّة و خُلَل . (منتهی الارب ). || آنچه بدان سوراخ کنند. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخلة. || میل دندان کاو. (منتهی الارب ). چوب یا استخوان یا فلزی با نوک باریک که برای بیرون کرن خرده های غذا که در میان دندانها ماند بکار برند. دندان فریش . دندان افریز.چوچو در لغت مردم رشت و انزلی . (یادداشت بخط مؤلف ): از آن خلال کنند. (کلیله و دمنه ).
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند.

خاقانی .


عیسی خلال کرده از خارهای گلبن .

خاقانی .


- خلال کردن ؛ درآوردن خرده ٔ غذا از میان دندانها بوسیله ٔ خلال .
|| خلاشه . (ناظم الاطباء). چوب باریک و لاغرو کوچک :
حدیثی بود مایه ٔ کارزار
خلالی ستونی کند روزگار.

فردوسی .


بقا بادش چندان که ز فرسودن ایام
شود کوه دماوند بکردار خلالی .

فرخی .


همی بالدت تن سپیداروار
ز بی دانشی مانده جان چون خلال .

ناصرخسرو.


نعت وصلت ار شبی روزی من کند فلک
باز رهانم از هوس این تن چون خلال را.

فلکی شروانی .


بدر او هلالی وشخص او خلالی شده است . (سندبادنامه ص 194). همچنانکه پدر سعد تو بعد از نودساله عمر و پادشاهی طبرستان سخن بسمع قبول اصغاء فرمودی و در آن بخلالی خیالی را مجال نبودی . (تاریخ طبرستان نامه ٔ تنسر).
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خلالی .

سعدی (بدایع).


ز دور فلک بدر رویش هلال
ز جور زمان سرو قدش خلال .

سعدی (بوستان ).


- خلال بادام ؛ بادام را هر سه پوست بازکنند و پس از تر نهادن یک شبانروز بقطعات باریک و تنک به دراز برند و در نقل و گز وپلو و شله زرد و مطنجن و غیره کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلال پرتقال ؛ پوست پرتقال بپاره های باریک کنند برای ساختن مربا. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلال پسته ؛ پسته ٔ مقشر که بپاره های باریک کنند ریختن در خورشها و امثال آن و شیرین پلو را. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلال زردک ؛ زردک را بپاره های باریک کنند برای داخل کردن در خورشها. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلال گزر ؛ رجوع به خلال زردک شود.
- خلال نارنج ؛ چون گوشت درونسوی پوست نارنج را بسترندو جزء برون سوی شفاف و تنک آنرا به اجزاء باریک [ به پهنای دوهزار یک گز و کمتر و بیشتر ] بدازا برند آنرا خلال نارنج نامند و آنرا پس از آنکه در دو یا سه آب شیرین بجوشانند و تلخی آن بگیرند در پلو، خورش ، قیمه ، آش ، ماست و غیره کنند خوشمزگی و بوی را. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلال نارنگی ؛ بریده و ریزه ٔ پوست نارنگی برای داخل کردن در خورشها و ساختن مرباها.
|| چوب یا آهن که بدان دو کناره جامه را بهم بر بدن دوزند تا از باد نپرد. (منتهی الارب ).
- ذوالخلال ؛ لقب ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه .
|| چوب که در زبان شتربچه کنند تا شیر نمکد. || مخرج باران از ابر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || خصلتها. خویها. (یادداشت بخط مؤلف ) : دیگر خصلت از خصال حمیده و خلال پسندیده او آنست که یک لمحةالبصر از عمر او ضایع نماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و بتکلف خصال پسندیده و خلال گزیده را باراحت سیئات اعمال در نفس خویش مرکوز می کنند. (جهانگشای جوینی ). و باز آنرا بخصال محمود و خلال پسندیده ... اعتدال آرد. (جهانگشای جوینی ). || (مص ) مخالة؛ با کسی دوستی داشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).

فرهنگ عمید

۱. هرچیزی که به صورت باریک بریده شده است: خلال بادام.
۲. چوب باریکی که با آن لای دندان ها را تمیز می کنند، خلال دندان.
۳. [قدیمی] چوب باریک.
خوی ها، خصلت ها.
میانۀ چیزی، بین.

۱. هرچیزی که به‌صورت باریک بریده شده است: خلال بادام.
۲. چوب باریکی که با آن لای دندان‌ها را تمیز می‌کنند؛ خلال دندان.
۳. [قدیمی] چوب باریک.


میانۀ چیزی؛ بین.


خوی‌ها؛ خصلت‌ها.


دانشنامه عمومی

تراشهٔ پوست برخی میوه ها مانند پرتقال و نارنج یا برخی خشکبار مانند پسته و بادام را خَلال می گویند.
لغتنامه دهخدا: خلال.
ویکی پدیای انگلیسی.
از خلال در آشپزی برای خوش طعم سازی مرباها، خورش ها و امثال آن استفاده می شود و در تهیه کوکتل های الکلی نیز با افزودن خلال به نوشیدنی طعم بیشتری می دهند.
در مورد مرکبات، معمولاً سعی می شود به هنگام خلال کردن پوست، بخش سفیدی زیر پوست کمتر وارد خلال شود زیرا این قسمت مقداری تلخی دارد.
برای خلال کردن از رنده یا خلال کن، یا کارد استفاده می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خِلال به کسر خاء نوعی چوب برای تمیز کردن لای دندان است.‏ از آن در بابهای طهارت، صوم و اطعمه و اشربه سخن گفته‏اند.
خِلال باریکه‏ای از چوب برای تمیز کردن لای دندانها می باشد.
احکام خلال
خلال کردن دندانها بعد از غذا و نیز آماده کردن آن برای میهمان مستحب است و از حقوق وی بر میزبان به شمار می‏رود. خلال کردن با چوب انار، ریحان، آس، برگ خرما و نی مکروه است.
دور انداختن آنچه با خلال از لای دندانها بیرون می‏آید، مستحب و خوردن آن مکروه است.
خونی که براثر خلال از بن دندانها بیرون می‏آید موجب بطلان وضو نیست، لیکن بعضی وضو گرفتن پس از آن را مستحب دانسته‏اند. برخی، استحباب را به صورت ناخوشایندی طبع از آن مقیّد کرده‏اند.
بنابر مشهور، پاک کردن زیر ناخن میت با خلال مکروه است. برخی آن را حرام دانسته‏اند.
کسی که قصد گرفتن روزه دارد واجب نیست بعد از غذا خلال کند، هرچند احتمال دهد بر اثر خلال نکردن، غذای باقی مانده لای دندانها به حلق فرو رود.
فرو رفتن سهوی آن نیز در اثنای روز موجب بطلان روزه نمی‏شود؛ لیکن اگر بداند با خلال نکردن، غذای باقی مانده لای دندانها به حلق فرو می‏رود، خلال کردن واجب و در صورت فرو رفتن به حلق، روزه باطل می‏گردد. برخی در این صورت، ترک خلال را موجب بطلان روزه دانسته‏اند، هرچند غذا به حلق فرو نرود و در صورت فرو رفتن علاوه بر حکم به بطلان روزه، کفاره را نیز ثابت دانسته‏اند.


[ویکی الکتاب] معنی خِلَالٌ: شکافها (جمع خلة )
ریشه کلمه:
خلل (۱۳ بار)

گویش مازنی

/Khelaal/ کیسه گونی - خلال دندان ۳کیسه ی پنبه که از کیسه گونی بزرگتر و گشادتر است & کیسه هایی که از گونی درست شود و در آن غلات و حبوبات ریزند

۱کیسه گونی ۲خلال دندان ۳کیسه ی پنبه که از کیسه گونی بزرگتر ...


کیسه هایی که از گونی درست شود و در آن غلات و حبوبات ریزند ...


واژه نامه بختیاریکا

هلیل

پیشنهاد کاربران

خِلالِ:از طریق . از میان

خلال ( Cossettes ) :[صنعت قند]نوار باریکی از چغندر که با استفاده از دستگاه آسیاب خلال یا خلال کننده ( slicer ) تهیه می شود.

پشت/ گذر
نمونه : در خلال این سالها = در گذر این سالها/ ( در طول مدتی که این سالها در حال گذر بوده اند ) / در پشت این سالها ( در مدت زمان ای سالها )

( خِ ) [ ع . ] هم خانواده کلمه ی خلیل به معنای دوستی، خلیل الله از القاب حضرت ابراهیم علیه السلام و به معنای دوست خداست معنی کلمه ی خلال در آیه معروف، یَوْمٌ لَّا بَیْعٌ فِیهِ وَلَا خِلَالٌ هم به معنای دوستی است. خِلال. ج ِ خل و خَلّة و خِلّة و خُلّة و خُلَل. اما معنی خلت
( خِ لَّ ) [ ع . خُلَّة ] ( اسم ) ۱ - تخلل دوستی است در دل و مقام محبت ارفع از مقام خلت است ۲ - دوستی بسیار نزدیک ( اصل آن از خلت به معنی فقر وحاجت است وبه رابطه دوستی که چنان نزدیک باشد که انسان تنها حوائجش را به او بگوید نیز اطلاق می گردد )
معنی خَلِیلاًَ: دوست بسیار نزدیک ( کلمه خلیل از نظر مصداق ، خصوصیتر از کلمه صدیق است . چون دو نفر دوست همین که در دوستی و رفاقت صادق باشند ، کلمه صدیق بر آندو صادق است ، ولی باین مقدار آندو را خلیل نمیگویند ، بلکه وقتی یکی از آندو را خلیل دیگری مینامند ، که حوائج خود را جز باو نگوید ، چون خلت بمعنای فقر و حاجت است )


کلمات دیگر: