کلمه جو
صفحه اصلی

جاندار


مترادف جاندار : جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذی نفس، زنده

متضاد جاندار : بی جان

فارسی به انگلیسی

animate, living, [s.l.] durable or tough, [n.] livingcreature, animal


animate, living, durable, tough, strong, creature, animal, [adj.] animate, [s.l.] durable or tough, [n.] livingcreature, beast, being, quick

animal, animate, beast, being, quick


فارسی به عربی

متحرک

مترادف و متضاد

جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذی‌نفس، زنده ≠ بی‌جان


living (صفت)
در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان، حی

animate (صفت)
با روح، سرزنده، جاندار

فرهنگ فارسی

عضوی از طبقه‌ای از اسم‌ها برای نامیدن موجودات زنده


فرهنگ معین

(ص فا. ) ۱ - زنده ، موجود زنده . ۲ - قادر، توانا.

لغت نامه دهخدا

جاندار. ( نف مرکب ،اِ مرکب ) معروف است که انسان و حیوان زنده باشد. ( برهان ). ذی روح. دارای روان. حیوان. ( ناظم الاطباء ). || قادر. توانا. ( ناظم الاطباء ). || ( از: جان ، سلاح + دار، دارنده ) معرب نیز: جاندار. ( حاشیه برهان چ معین ). سلاح دار. ( برهان ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ). سلحشور. سلاحدار. سلیح دار. و بصورت «جندار»آمده و جمع آن جانداریه و جنادره است و در مصر تا زمان بنومرین معمول بوده است. ( دزی ج 1 ) :
شاهیست چهره ات که دو جاندار خاص او
چشم کمان کشیده و زلف زره ور است.
رفیع لنبانی ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).
چو زخم تیغ نباشد بجنگ نیزه و تیر
چه فرق هیز و مخنث ز رستم جاندار.
مولوی ( از آنندراج ).
|| محافظت کننده. نگاهبان. ( برهان ). نگاهبان. ( بهار عجم ). نگاهبان جان سلاطین که همیشه با شمشیر در خدمت سلطان حاضر و متوجه است. ( آنندراج ). حافظ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گارد مخصوص شاه. پاسبان. شرطه. ج ، جنادره :
کشان از دز بلشکرگاه بردش
بنزدیکان و جانداران سپردش.
( ویس و رامین ).
وشمشیردار بود در دیوان ، او را جاندار گفتندی. ( تاریخ بیهقی ص 121 ). سپهبد [ خسروپرویز ] فرهاد بود و سمرگری به روز و منجم برزین و حاجب او نوش بود و گنجور خورشید و نوشین بازدار و فری برز جاندار بودش و طبیب ماهوی خراد. ( مجمل التواریخ والقصص ). تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را بشب اندر چندی شمشیر زدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند. ( مجمل التواریخ ایضاً ). و حالی جانداری خاص خویش را به میهنه فرستاد بشحنگی. ( اسرارالتوحید ص 314 ). یکی برادر اسقوزان دیلم بودکه جاندار سلطان بود نام او شهردار. ( تاریخ طبرستان ). و لقد شاهدت [ بشیراز ] مرّة رجلاً تجره الجنادرة و هم الشرط الی الحاکم و قد ربطوه فی عنقه. ( ابن بطوطه ).
چون عقل و جان عزیز و غریبست لاجرم
جاندار عقل و عاقله جان شناسمش.
خاقانی.
جاندار تو رضای حق است و دعای خلق
کاین دو ز صد سریّت لشکر نکوتر است.
خاقانی.
ندیم و حاجب و جاندار و دستور
همه رفتند و خسرو ماند و شاپور.
نظامی.
زانو زده بر سرین او شیر
چون جانداران کشیده شمشیر.
نظامی.
کی تواند کرد جانداری او هر جانور

جاندار. (نف مرکب ،اِ مرکب ) معروف است که انسان و حیوان زنده باشد. (برهان ). ذی روح . دارای روان . حیوان . (ناظم الاطباء). || قادر. توانا. (ناظم الاطباء). || (از: جان ، سلاح + دار، دارنده ) معرب نیز: جاندار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). سلاح دار. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). سلحشور. سلاحدار. سلیح دار. و بصورت «جندار»آمده و جمع آن جانداریه و جنادره است و در مصر تا زمان بنومرین معمول بوده است . (دزی ج 1) :
شاهیست چهره ات که دو جاندار خاص او
چشم کمان کشیده و زلف زره ور است .

رفیع لنبانی (از بهار عجم ) (آنندراج ).


چو زخم تیغ نباشد بجنگ نیزه و تیر
چه فرق هیز و مخنث ز رستم جاندار.

مولوی (از آنندراج ).


|| محافظت کننده . نگاهبان . (برهان ). نگاهبان . (بهار عجم ). نگاهبان جان سلاطین که همیشه با شمشیر در خدمت سلطان حاضر و متوجه است . (آنندراج ). حافظ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گارد مخصوص شاه . پاسبان . شرطه . ج ، جنادره :
کشان از دز بلشکرگاه بردش
بنزدیکان و جانداران سپردش .

(ویس و رامین ).


وشمشیردار بود در دیوان ، او را جاندار گفتندی . (تاریخ بیهقی ص 121). سپهبد [ خسروپرویز ] فرهاد بود و سمرگری به روز و منجم برزین و حاجب او نوش بود و گنجور خورشید و نوشین بازدار و فری برز جاندار بودش و طبیب ماهوی خراد. (مجمل التواریخ والقصص ). تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را بشب اندر چندی شمشیر زدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند. (مجمل التواریخ ایضاً). و حالی جانداری خاص خویش را به میهنه فرستاد بشحنگی . (اسرارالتوحید ص 314). یکی برادر اسقوزان دیلم بودکه جاندار سلطان بود نام او شهردار. (تاریخ طبرستان ). و لقد شاهدت [ بشیراز ] مرّة رجلاً تجره الجنادرة و هم الشرط الی الحاکم و قد ربطوه فی عنقه . (ابن بطوطه ).
چون عقل و جان عزیز و غریبست لاجرم
جاندار عقل و عاقله ٔ جان شناسمش .

خاقانی .


جاندار تو رضای حق است و دعای خلق
کاین دو ز صد سریّت لشکر نکوتر است .

خاقانی .


ندیم و حاجب و جاندار و دستور
همه رفتند و خسرو ماند و شاپور.

نظامی .


زانو زده بر سرین او شیر
چون جانداران کشیده شمشیر.

نظامی .


کی تواند کرد جانداری او هر جانور
حافظ و جاندار او ایزدتعالی بس بود.

شرف شفروه (از آنندراج ).


|| رزق و روزی . قوت لایموت . (برهان ). قوت و روزی و این مجاز است . (بهار عجم ) (آنندراج ). قوت روزانه . (ناظم الاطباء) :
چنان شده ست ببازارها روائی نان
که بوی نان به ترازو نمیرسد ز تنور
بزور زور توان یافت اندکی جاندار
چه چاره داند کرد آنکه زر ندارد و زور.

سوزنی (از آنندراج ).


|| دوست و مددکار. (آنندراج ). || محکم . قرص . بادوام : ریسمانی جاندار است . پارچه ای محکم و جاندار است .

فرهنگ عمید

۱. انسان، حیوان، و گیاهی که جان داشته باشد؛ ذی‌روح.
۲. [مجاز] مستحکم؛ بادوام.


۱. انسان، حیوان، و گیاهی که جان داشته باشد، ذی روح.
۲. [مجاز] مستحکم، بادوام.
۱. نگاهبان، پاسبان، حافظ جان.
۲. محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود: ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲: ۲۸۱ )، وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱: ۱۹۵ ).

۱. نگاهبان؛ پاسبان؛ حافظ جان.
۲. محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود: ◻︎ ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲: ۲۸۱)، ◻︎ وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱: ۱۹۵).


دانشنامه عمومی

موجودات زنده انواع مختلفی دارند: باکتری، گیاهان، جانوران (آهو)، قارچ ها
پاسخ به محرک
جاندار یا اَندامگان، یا ارگانیسم به معنای یک سامانهٔ زنده و پیچیده از اعضاست که با تأثیرشان بر یکدیگر، امکان سازگاری با محیط و تضمین بقا و پایداری کلّ آن موجود زنده (جاندار) را فراهم می کنند. دربرابر موجود بی جان که جماد نام دارد.
واژهٔ ارگانیسم، از واژهٔ یونانی باستان organon به معنی ابزار یا وسیله اقتباس شده است.
موجودات زنده با عامل های زیر از غیرزنده ها متمایز می شوند:

جان دار (فیلم). جان دار فیلمی به کارگردانی حسین امیری دوماری و پدرام امیری و تهیه کنندگی کامران مجیدی محصول سال ۱۳۹۷ است.
جان دار در وبگاه سوره سینما
«آهنگساز «جان دار» مشخص شد/ باران کوثری و حامد بهداد در یک فیلم». خبرگزاری ایسنا. دریافت شده در ۲۴ نوامبر ۲۰۱۸.
این فیلم که در سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر شرکت کرده نامزد بهترین فیلم در بخش نگاه نو شده بود.
داستان فیلم جان دار پیرامون یک اتفاق در یک مراسم عروسی و اتفاقات پس از آن می باشد…

فرهنگستان زبان و ادب

{animate} [زبان شناسی] عضوی از طبقه ای از اسم ها برای نامیدن موجودات زنده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] هر موجود دارای روحی را جاندار می گویند که در فقه بررسی می شود و از آن در بابهای صلات، تجارت و دیات سخن گفته اند.
نمازگزاردن در مقابل تصویر جاندار بنابر مشهور مکروه است.
تجارت و جاندار
ساختن مجسمه جاندار- اعم از انسان و حیوان- حرام و دریافت مزد برای ساختن آن باطل است.در حرمت نقاشی جانداران اختلاف است .
دیات و جاندار
بنابر تصریح برخی، اگر کشتی در شُرُف غرق شدن باشد و با سبک شدن آن امید نجات برود، واجب است برای حفظ جانداران ابتدا غیر جانداران به دریا افکنده شوند. در مرحله بعد در صورت توقّف حفظ جان انسانها بر انداختن حیوانات، حیوانات به دریا افکنده می شوند.



گویش مازنی

/jaandaar/ ژاندارم – تفنگ دار - قوی – درشت

۱ژاندارم – تفنگ دار ۲قوی – درشت


واژه نامه بختیاریکا

جُهما؛جُو دار؛ زنده سر

پیشنهاد کاربران

جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذی نفس، زنده

جاندار موجدی است زنده که به پنج سلسله اصلی یا فرمانرو ( Kingdom ) تقسیم بندی می شود.
طبقه بندی علمی جانداران ( Living Things Kingdom ) به قرار زیر است:
1. مونرا 2. آغازیان 3. قارچ ها 4. گیاهان 5. جانوران
مونرا: تک سلولی فاقد هسته
آغازیان: تک سلولی دارای یک هسته


کلمات دیگر: