مکر.[ م َ ] (ع اِمص ، اِ)
فریب . (منتهی الارب ). فریب . ریو. تنبل و حیله و
خدعه و فریب دادگی و تزویر و
ریا و دورویی و غدر. (ناظم الاطباء). فریب و با لفظ بستن و کردن مستعمل . (آنندراج ). دستان . فسون . افسون . گربزی . خداع . خدیعت . ترفند. کید. مکیدت . سگالش . بدسگالی . چاره . خِب ّ. تلبیس . خَتر. غیلة. مَحل . کنبوره . رنگ .
نیرنگ . کیمیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): جانبه الایسر مکر، حدیث علی (ع ) است و مرجع ضمیر در آن مسجد کوفه است . گویند بازار در سمت راست مسجد بود و در آن مکر و خداع
واقع می شد. (از اقرب الموارد)
: چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و ز زاغ و گرک بی خبرا.
رودکی .
فرستاده باید فرستاده ای
درون پر ز مکر و برون ساده ای .
فردوسی .
راست برگوی که در تو شده ام عاجز
برنیاید کس با مکر
زنان هرگز.
منوچهری .
راست گویند زنان را نگوارد عز
برنیایدکس با مکر زنان هرگز.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ
1 ص
163).
یکسره میره همه باد و دم است
یکدله میره همه مکر و مری است .
حکیم غمناک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
حیله نیست و عیب و مکر ندارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
317). از مکر دشمن
ایمن نشاید بود. (تاریخ بیهقی ، ایضاً ص
356).
گفت ای وفا نمودن تو بوده سربسر
زرق و دروغ و مکر و فریب و فسون و فن .
لامعی .
نه شگفت اگر نداند جز مکر خلق ایراک
چیزی نماند جز نام از
دین مصطفائی .
ناصرخسرو.
ایا گشته غره به مکر زمانه
ز مکرش به دل گشتی آگاه یا نه .
ناصرخسرو.
نه زیشان مکر او را کس ببیند
چه بیند مکر او را مست و مجنون .
ناصرخسرو.
ایمن از مکر و قصد یکدیگر
در تو شیران و آهوان سرای .
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چاپکین ص
121).
ملک و عمرت را چه باک از
کید و مکر دشمنان
کوه و دریا را چه باک از سایه ٔ پر ذباب .
امیرمعزی .
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 425).
مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب . (کلیله و دمنه ). چون برزویه بدید که هندو بر مکر و خدیعت او واقف گشت این سخن را بروی رد نکرد. (کلیله و دمنه ). مکر اصحاب اغراض ... بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه ). با دشمن غالب ... جز به مکر دست نتوان یافت . (کلیله و دمنه ). برید مرگ ، کمینگاه مکر برگشاد. (کشف الاسرار ج
1 ص
95).
هم ز مکر و سپید کاری اوست
کاین چنین من ز عشق دل سیهم .
قوامی رازی .
از مکر مهران وزیر ایمن نیستم . (سمک عیار ج
1 ص
575).
کرکس که به مکر شد سوی چرخ
بر خاک چو ماکیان ببینم .
خاقانی .
از مسخرگی گذشت و برخاست
پیغامبری ز مکر و دستان .
خاقانی .
ناکرده مکر مکیان جان محمد را زیان
چون عنکبوتی در میان پروانه ٔ غار آمده .
خاقانی .
من که امروزه ... بر مکامن مکر او متجاسر گونه می گذرم ... (مرزبان نامه چ قزوینی ص
143). خروسی بود جهان گردیده و دامهای مکر دریده . (مرزبان نامه ، ایضاً ص
170). مکر خویش بر او قلب کند. (مرزبان نامه ، ایضاً ص
256).
گفت ای یاران مرا مهلت دهید
تا به مکرم از بلا ایمن شوید
تا امان یابد زمکرم جانتان
ماند این میراث فرزندانتان .
مولوی .
حاصل آن خرگوش راز خود نگفت
مکر اندیشید با خودطاق و جفت .
مولوی .
این چه تزویر است و مکراست و چه شید
کو فکندی مرمرا در قید صید.
مولوی .
رای بی قوت مکر و فسون است . (گلستان ).
کفرانش رد علوم ایمانی و مکر و حیلت و گربزی ... (مصباح الهدایه چ همایی ص
385).
دشمنت گر شود چو رستم زال
می نیابد به مکر و دستان بخت .
ابن یمین .
زنهار به مکر آن فریفته مشوید که من آن نگفته باشم و مرده چیزی نخورد. (عبید زاکانی ).
نگار می فروشم عشوه ای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه .
حافظ.
-
پرمکر ؛ بسیار حیله گر. بسیار مکار. سخت نیرنگ باز
: هر کو به گرد این زن پرمکر گشت
گر ز آهن است نرم کند گردنش .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 227).
سربتاب از حسد و گفته ٔ پرمکر و دروغ
چوب پر مغز مخر جامه ٔ پر کوس و اریب .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 421).
-
مکر باختن ؛ نیرنگ کردن . حیله اندیشیدن . نیرنگ بکار بردن
: تا به جان آسوده باشی هیچکس را دل مسوز
تا ز بند آزاد باشی با کسی مکری مساز.
سنائی .
-
مکر بر آب راندن ؛ مکر بر آب زدن . (آنندراج ). رجوع به ترکیب بعد شود.
-
مکر بر آب زدن و مکر تازه برآب زدن ؛ کنایه از فریب دادن است . (از آنندراج )
: این گریه های اهل هوس سوز عشق نیست
مکری پی فریب تو بر آب می زند.
محسن تأثیر (از آنندراج ).
عاقل فریب گریه ٔ زاهد نمی خورد
این مکر تازه ای است که بر آب می زند.
محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
مکر بستن ؛ حیله اندیشیدن . نیرنگ ساختن
: مکر دیگر آن وزیر از خود ببست
وعظ را بگذاشت در خلوت نشست .
مولوی (از آنندراج ).
-
مکر پزیدن ؛ به کنایت حیله آراستن . ترتیب دادن حیله بنحو کامل . (فرهنگ نوادر کلیات شمس چ فروزانفر)
: مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید
آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار.
مولوی (کلیات شمس ایضاً).
-
مکر ساختن ؛ حیله کردن . نیرنگ کردن
: وی رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند. (تاریخ بیهقی ). هلاک او و لشکر او در جنگ بود به مکر که ساخته بودند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
83). نباید که این مکرمی سازید بر ما. (کشف الاسرار ج
2 ص
539).
تا به جان آسوده باشی هیچ کس را دل مسوز
تا ز بند آزاده باشی با کسی مکری مساز.
سنائی .
به وزیر کشتن و غدر و مکر کردن و عاقبت آن نیندیشیدی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص
24). نباید که مکری کند که ما بر آن رنجور دل گردیم . (سمک عیار ج
1 ص
76).
این همه از مکر افسون ساخته
و آن همه از کبر معجون ساخته .
عطار.
-
مکر کردن ؛ نیرنگ ساختن . حیله کردن
: کرده مکر و حیله آن قوم خبیث
گر ز ما باور نداری این حدیث .
مولوی .
چون کنی با بی حسد مکر و حسد
زان حسد دل را سیاهیها رسد.
مولوی .
-
مکر ورزیدن ؛ خدعه کردن . حیلت ساختن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
امثال :
مکر زنان بار خر است . (امثال و حکم ج
4 ص
1721).
مکر زن ابلیس دید و بر زمین بینی کشید . (امثال و حکم ج
4 ص
1722).
||
تدبیر لطیف . (تفسیر ابوالفتوح ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکر از جانب خدا «ارداف » نعمت است با وجود مخالفت و ابقاء حال است با سوء ادب و از جانب بنده ایصال مکروه است به سوی انسان من حیث لایشعر.«والامن من مکره کفر و التعرض من کیفیة مکره
شرک » دراصطلاحات صوفیه بدان اضافه شده است و اظهار
آیات و کرامات بدون امر واردی . مولوی گوید:
مشورت با نفس خود گر می کنی
هر چه گوید کن خلاف آن دنی
گر نماز و روزه می فرمایدت
نفس مکار است مکری زایدت
مشورت با نفس خود اندر فعال
هر چه گوید عکس آن باشد کمال .
(فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی ه ٔ).
مکر، سازی بود پوشیده وباشد که مفسدت را کنند و باشد که مصلحت را و مکراﷲ جز مصلحت را نباشد و غدر با آن نبود که اﷲ تعالی پاک است و منزه از غدر کردن . این همچنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آنگه در آن کید از غرور پاک و منزه است ، بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر، پس مکر خالق به مخلوق نماند، همنامی هست ، لکن همسانی نیست . (کشف الاسرار ج
2 ص
134)
: و مکروا مکراً و مکرنا مکراً و هم لایشعرون . (قرآن
50/27). و قد مکروا مکرهم و عنداﷲ مکرهم و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال . (قرآن
46/14).
این همه مکر است از خدای تعالی
منشین از مکرش ایمن ای متغافل .
ناصرخسرو.
و رجوع به ماده ٔ بعد (معنی دوم ) شود.
-
مکر خفی ؛ رسیدن نعمت از سوی حق تعالی و ظهور کرامات با وجود مخالفت وسوء ادب از جانب بنده . (فهرست اصطلاحات و نوادر لغات ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص
782)
: از مکر خفی باید ترسیدن . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص
96).
|| گِل سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طین سرخ که بدان رنگ کنند. (از اقرب الموارد). || نیکو آکندگی ساق . || آواز مرغان . || بانگ غرش شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از درخت . ج ، مکور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نباتی است . (از اقرب الموارد).
-
فراخ المکر ؛ ثمر درخت مکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).