<hr> معنی : کامل، مشروح، کوتاه نشده، مختصرنشده، تلخیص نشده <hr> معانی دیگر : خلاصه نشده

معنی : کامل، مشروح، کوتاه نشده، مختصرنشده، تلخیص نشده معانی دیگر : خلاصه نشده

unabridged

<hr> غیر قابل قبول، نپذیرفتنی

غیر قابل قبول، نپذیرفتنی

unacceptable

<hr> معنی : تنها، بدون همراه، بدون مصاحب، بدون ملتزمین رکاب <hr> معانی دیگر : بی همراه، فاقد ملازم یا مشایع، تک، تک و تنها

معنی : تنها، بدون همراه، بدون مصاحب، بدون ملتزمین رکاب معانی دیگر : بی همراه، فاقد ملازم یا مشایع، تک، تک و تنها

unaccompanied

<hr> معنی : مرموز، عاری از حس مسئولیت، غیر مسئول، غیر قابل توصیف، توضیح ناپذیر <hr> معانی دیگر : غیر قابل توضیح، توجیه نشدنی، عجیب و غریب، اسرارآمیز، غیرعادی، پی نبردنی، عریب

معنی : مرموز، عاری از حس مسئولیت، غیر مسئول، غیر قابل توصیف، توضیح ناپذیر معانی دیگر : غیر قابل توضیح، توجیه نشدنی، عجیب و غریب، اسرارآمیز، غیرعادی، پی نبردنی، عریب

unaccountable

<hr> فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)، عجیب، غیر عادی، ناروال، خو نگرفته، عادت نکرده

فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)، عجیب، غیر عادی، ناروال، خو نگرفته، عادت نکرده

unaccustomed

<hr> معنی : بی پیرایه، بی زیور <hr> معانی دیگر : ساده، عریان

معنی : بی پیرایه، بی زیور معانی دیگر : ساده، عریان

unadorned

<hr> معنی : خالص، مخلوط نشده، بدون مواد خارجی <hr> معانی دیگر : خالص، مخلوط نشده، بدون مواد خارجی

معنی : خالص، مخلوط نشده، بدون مواد خارجی معانی دیگر : خالص، مخلوط نشده، بدون مواد خارجی

unadulterated

<hr> معنی : بی پروا، بی احتیاط، بدون اطلاع، تند و بی ملاحظه <hr> معانی دیگر : بدون مشورت، بی کنکاش، بدون شور و غور، نسنجیده، نامعقول، بی فکرانه

معنی : بی پروا، بی احتیاط، بدون اطلاع، تند و بی ملاحظه معانی دیگر : بدون مشورت، بی کنکاش، بدون شور و غور، نسنجیده، نامعقول، بی فکرانه

unadvised

<hr> معنی : ساده، صمیمی، بی ریا، بی پیرایه، بی تکلیف <hr> معانی دیگر : دگرگون نشده، بی تغییر، نادگرسان، تحت تاثیر قرار نگرفته

معنی : ساده، صمیمی، بی ریا، بی پیرایه، بی تکلیف معانی دیگر : دگرگون نشده، بی تغییر، نادگرسان، تحت تاثیر قرار نگرفته

unaffected

<hr> معنی : بی طرف، غیر متشکل، بدون صف ارایی، غیر وابسته بحزب <hr> معانی دیگر : بدون صف ارایی، غیر وابسته بحزب، غیر متشکل، بیطرف

معنی : بی طرف، غیر متشکل، بدون صف ارایی، غیر وابسته بحزب معانی دیگر : بدون صف ارایی، غیر وابسته بحزب، غیر متشکل، بیطرف

unaligned

<hr> معنی : غیر مجاز <hr> معانی دیگر : غیرمجاز

معنی : غیر مجاز معانی دیگر : غیرمجاز

unallowable

<hr> معنی : ممنوع، نا مشروع

unallowed

<hr> معنی : خالص، ناب، بدون الیاژ، غیر مخلوط <hr> معانی دیگر : بدون الیاژ، غیر مخلوط، خالص، ناب

معنی : خالص، ناب، بدون الیاژ، غیر مخلوط معانی دیگر : بدون الیاژ، غیر مخلوط، خالص، ناب

unalloyed

<hr> معنی : تغییر ناپذیر، غیر متغیر <hr> معانی دیگر : تغییر ناپذیر، غیر متغیر

معنی : تغییر ناپذیر، غیر متغیر معانی دیگر : تغییر ناپذیر، غیر متغیر

unalterable

unambiguous

<hr> معنی : یکدلی، هم رایی، اتفاق آرا هم اوازی <hr> معانی دیگر : اتفاق ارا هم اوازی

معنی : یکدلی، هم رایی، اتفاق آرا هم اوازی معانی دیگر : اتفاق ارا هم اوازی

unanimity

<hr> معنی : متفق القول، هم رای، یکدل و یک زبان <hr> معانی دیگر : به اتفاق آرا، هم داستان، هم عقیده، اجماعا

معنی : متفق القول، هم رای، یکدل و یک زبان معانی دیگر : به اتفاق آرا، هم داستان، هم عقیده، اجماعا

unanimous

<hr> معنی : اجماعا، متفقا <hr> معانی دیگر : به اتفاق ارا، بایکدل ویک زبان، جمعا

معنی : اجماعا، متفقا معانی دیگر : به اتفاق ارا، بایکدل ویک زبان، جمعا

unanimously

<hr> معنی : قاطع، دندان شکن، تکذیب ناپذیر، بیجواب، جواب ناپذیر <hr> معانی دیگر : جواب ناپذیر، بیجواب، قاطع، دندان شکن، تکذیب ناپذیر

معنی : قاطع، دندان شکن، تکذیب ناپذیر، بیجواب، جواب ناپذیر معانی دیگر : جواب ناپذیر، بیجواب، قاطع، دندان شکن، تکذیب ناپذیر

unanswerable

<hr> معنی : غیر منتظره

unanticipated

<hr> معنی : ناپسند، غیر جذاب، نچسب، غیر قابل استیناف <hr> معانی دیگر : غیر منطقی

معنی : ناپسند، غیر جذاب، نچسب، غیر قابل استیناف معانی دیگر : غیر منطقی

unappealing

<hr> معنی : استمالت ناپذیر، اقناع نشدنی، راضی نشدنی، تسکین نیافتنی <hr> معانی دیگر : استمالت ناپذیر، اقناع نشدنی، راضی نشدنی، تسکین نیافتنی

معنی : استمالت ناپذیر، اقناع نشدنی، راضی نشدنی، تسکین نیافتنی معانی دیگر : استمالت ناپذیر، اقناع نشدنی، راضی نشدنی، تسکین نیافتنی

unappeasable

<hr> کناره گیر، دیرجوش، غیر قابل دسترسی، بدبرخورد، بد قلق، خشک، گوشت تلخ، رسمی، سرد، عبوس، بد علق، نجوش

کناره گیر، دیرجوش، غیر قابل دسترسی، بدبرخورد، بد قلق، خشک، گوشت تلخ، رسمی، سرد، عبوس، بد علق، نجوش

unapproachable

<hr> معنی : کودن، کند، نا مناسب، غیر محتمل، دیر اموز، غیر متناسب <hr> معانی دیگر : ناجور، نامتمایل

معنی : کودن، کند، نا مناسب، غیر محتمل، دیر اموز، غیر متناسب معانی دیگر : ناجور، نامتمایل

unapt

<hr> معنی : خلع سلاح کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: disarm، غیر مسلح کردن

معنی : خلع سلاح کردن معانی دیگر : رجوع شود به: disarm، غیر مسلح کردن

unarm

<hr> معنی : غیر مجهز <hr> معانی دیگر : غیر مسلح، بی سلاح، بی ساز و برگ، (گیاه) بی خار، بی تیغ، بی اسلخه

معنی : غیر مجهز معانی دیگر : غیر مسلح، بی سلاح، بی ساز و برگ، (گیاه) بی خار، بی تیغ، بی اسلخه

unarmed

<hr> معنی : یگانی <hr> معانی دیگر : یگانی

معنی : یگانی معانی دیگر : یگانی

unary

<hr> معنی : نامرد، عاری از شرم

معنی : نامرد، عاری از شرم

unashamed

<hr> معنی : پرسیده نشده، مطالبه نشده، ناپرسیده، سوال نشده، خواسته نشده <hr> معانی دیگر : تقاضا نشده، درخواست نشده، ناخواسته، نطلبیده، دعوت نشده، ناخوانده

معنی : پرسیده نشده، مطالبه نشده، ناپرسیده، سوال نشده، خواسته نشده معانی دیگر : تقاضا نشده، درخواست نشده، ناخواسته، نطلبیده، دعوت نشده، ناخوانده

unasked

<hr> معنی : بی تردید، غیر قابل بحث، یورش ناپذیر، غیرقابل حمله <hr> معانی دیگر : غیر قابل انکار، انکار ناپذیر، ارندان ناپذیر، تک ناپذیر، ایمن، غیر قابل بحک

معنی : بی تردید، غیر قابل بحث، یورش ناپذیر، غیرقابل حمله معانی دیگر : غیر قابل انکار، انکار ناپذیر، ارندان ناپذیر، تک ناپذیر، ایمن، غیر قابل بحک

unassailable

<hr> معنی : کمرو، محجوب، افتاده حال <hr> معانی دیگر : محجوب، کمرو، افتاده حال

معنی : کمرو، محجوب، افتاده حال معانی دیگر : محجوب، کمرو، افتاده حال

unassertive

<hr> معنی : ساده، افتاده، بی تکلف، بی ادعا، بی تصنع <hr> معانی دیگر : نامغرور، فروتن، متواضع

معنی : ساده، افتاده، بی تکلف، بی ادعا، بی تصنع معانی دیگر : نامغرور، فروتن، متواضع

unassuming

<hr> معنی : ازاد، اعزام نشده، ناوابسته، توفیق نشده، منتظردستور <hr> معانی دیگر : باز، بسته نشده، گیر انداخته نشده، چفت یا زنجیر نشده، غیر متصل، مستقل، نا سر سپرده، نامزد نشده، ازدواج نکرده، مجرد

معنی : ازاد، اعزام نشده، ناوابسته، توفیق نشده، منتظردستور معانی دیگر : باز، بسته نشده، گیر انداخته نشده، چفت یا زنجیر نشده، غیر متصل، مستقل، نا سر سپرده، نامزد نشده، ازدواج نکرده، مجرد

unattached

<hr> معنی : بی مراقبت <hr> معانی دیگر : بی همراه، فاقد مشایع یا ملازم، تنها، مورد بی توجهی یا بی اعتنایی

معنی : بی مراقبت معانی دیگر : بی همراه، فاقد مشایع یا ملازم، تنها، مورد بی توجهی یا بی اعتنایی

unattended

unauthorized

<hr> بیهوده، بی فایده، به درد نخور، بی نتیجه

بیهوده، بی فایده، به درد نخور، بی نتیجه

unavailing

<hr> معنی : چاره نا پذیر، غیر قابل اجتناب، اجتناب ناپذیر <hr> معانی دیگر : غیر قابل احتراز، حذر نکردنی، دوری نکردنی

معنی : چاره نا پذیر، غیر قابل اجتناب، اجتناب ناپذیر معانی دیگر : غیر قابل احتراز، حذر نکردنی، دوری نکردنی

unavoidable

<hr> معنی : بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع <hr> معانی دیگر : ناآگاه، (نادر) ناهشیار، بی دقت، غفلتا، سراسیمه، ناخود اگاهانه

معنی : بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع معانی دیگر : ناآگاه، (نادر) ناهشیار، بی دقت، غفلتا، سراسیمه، ناخود اگاهانه

unaware

<hr> معنی : بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه <hr> معانی دیگر : غیر عمدی، ناخودآگاهانه، بی توجه، غافل، ناآگاه، ناگهانی، غفلتا، ناگاه، یواشکی، سراسیمه

معنی : بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه معانی دیگر : غیر عمدی، ناخودآگاهانه، بی توجه، غافل، ناآگاه، ناگهانی، غفلتا، ناگاه، یواشکی، سراسیمه

unawares

<hr> معنی : رام نشده، بی حامی، سوقان گیری نشده <hr> معانی دیگر : (اسب) رام نشده، نارام، زین ناپذیر، (به ویژه از نظر مالی) بی پشتیبان، بی ضامن، بی تضمین

معنی : رام نشده، بی حامی، سوقان گیری نشده معانی دیگر : (اسب) رام نشده، نارام، زین ناپذیر، (به ویژه از نظر مالی) بی پشتیبان، بی ضامن، بی تضمین

unbacked

<hr> معنی : عدم توازن، اختلال مشاعر، غیر متعادل کردن، اختلال مشاعر پیدا کردن، تعادل بر هم زدن <hr> معانی دیگر : نامتعادل کردن، ناهمسنگ کردن، نامتوازن کردن، (به ویژه مغز و فکر) مختل کردن، خراب کردن، آشفته کردن، تعادل چیزی را بر هم زدن

معنی : عدم توازن، اختلال مشاعر، غیر متعادل کردن، اختلال مشاعر پیدا کردن، تعادل بر هم زدن معانی دیگر : نامتعادل کردن، ناهمسنگ کردن، نامتوازن کردن، (به ویژه مغز و فکر) مختل کردن، خراب کردن، آشفته کردن، تعادل چیزی را بر هم زدن

unbalance

<hr> معنی : نامتوازن، نامتعادل <hr> معانی دیگر : ناهمسنگ، نابرابر، (حساب یا اعتبار و غیره) دارای کمبود

معنی : نامتوازن، نامتعادل معانی دیگر : ناهمسنگ، نابرابر، (حساب یا اعتبار و غیره) دارای کمبود

unbalanced

<hr> معنی : طاقت فرسا، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تاب ناپذیر <hr> معانی دیگر : تاب نیاوردنی

معنی : طاقت فرسا، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تاب ناپذیر معانی دیگر : تاب نیاوردنی

unbearable

<hr> معنی : بی نظیر، بی همتا، شکست ناپذیر، مغلوب نشدنی، باخت ناپذیر <hr> معانی دیگر : شکست نخوردنی، شکست ندادنی

معنی : بی نظیر، بی همتا، شکست ناپذیر، مغلوب نشدنی، باخت ناپذیر معانی دیگر : شکست نخوردنی، شکست ندادنی

unbeatable

<hr> معنی : شکست نخورده، نباخته، مغلوب نشده، ضرب نخورده <hr> معانی دیگر : ناکوفته، چکش کاری نشده، به عمل نیامده، نامکشوف، ناگشوده

معنی : شکست نخورده، نباخته، مغلوب نشده، ضرب نخورده معانی دیگر : ناکوفته، چکش کاری نشده، به عمل نیامده، نامکشوف، ناگشوده

unbeaten

unbeautiful

<hr> معنی : نا شایسته، ناخوشایند، نا زیبا <hr> معانی دیگر : نازیبنده، دور از شان، نامناسب، ناشایست، قبیح

معنی : نا شایسته، ناخوشایند، نا زیبا معانی دیگر : نازیبنده، دور از شان، نامناسب، ناشایست، قبیح

unbecoming

<hr> معنی : مجهول، نادانسته، خارج از معلومات شخصی، بنامعلوم <hr> معانی دیگر : (معمولا با: to ) نادانسته، ناآگاه، بدون اطلاع، unbeknownst نادانسته

معنی : مجهول، نادانسته، خارج از معلومات شخصی، بنامعلوم معانی دیگر : (معمولا با: to ) نادانسته، ناآگاه، بدون اطلاع، unbeknownst نادانسته

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد