کلمه جو
صفحه اصلی

تمکین


مترادف تمکین : انقیاد، تسلیم ، اطاعت، پیروی، تبعیت، فرمانبرداری، متابعت ، احترام، بزرگداشت، سازگاری، به فرمان بودن، فرمان بردن، متابعت کردن ، سازگار بودن

متضاد تمکین : تمرد، سرپیچی، عصیان، یاغیگری، نافرمانی، سرکشی کردن، ناسازگاربودن، ناسازگار

برابر پارسی : سرفرو آوردن، گردن نهادن

فارسی به انگلیسی

[lit.] sedateness, gravity, dignity


[informal] submission or obedience, non - resistance


condescension, sedateness, [infml.] submission or obedience, non - resistance, [lit.] sedateness, gravity, dignity, deference

deference


مترادف و متضاد

انقیاد، تسلیم ≠ تمرد، سرپیچی، عصیان، یاغیگری


obedience (اسم)
متابعت، تمکین، خشوع، اطاعت، فرمان برداری، حرف شنوی، رامی

amenability (اسم)
جوابگویی، سازگاری، تبعیت، احساس مسئولیت، تمکین

deference (اسم)
تمکین، تسلیم، احترام، تن دردهی

docility (اسم)
تمکین، خشوع

calmness (اسم)
سامان، تمکین، ملایمت، روح، ارامش، متانت، خون سردی

۱. انقیاد، تسلیم ≠ تمرد، سرپیچی، عصیان، یاغیگری
۲. اطاعت، پیروی، تبعیت، فرمانبرداری، متابعت ≠ نافرمانی
۳. احترام، بزرگداشت
۴. سازگاری
۵. بهفرمان بودن، فرمان بردن، متابعت کردن ≠ سرکشی کردن
۶. سازگار بودن ≠ ناسازگاربودن، ناسازگار


فرهنگ فارسی

پابرجاکردن، نیرووقدرت دادن، توانایی دادن
۱ -( مصدر ) دست دادن بفرمان بودن فرمان بردن . ۲ - قبول کردن پذیرفتن . ۳ - پابرجا کردن . ۴ - نیرو دادن قدرت دادن . ۵ - ( اسم ) فرمانبرداری . ۶ - احترام . ۷ - توانایی . جمع : تمکینات .
سید رضا خان . وی در حوالی کرمانشاهان می زیست و از احفاد شاه نعمت الله ولی بود و در عرفان و تصوف مقامی بلند داشت .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فرمان بردن . ۲ - پابرجا کردن ، به کسی فرمان دادن .

لغت نامه دهخدا

تمکین . [ ت َ ] (اِخ ) سید رضاخان . وی در حوالی کرمانشاهان می زیست و از احفاد شاه نعمت اﷲ ولی بود و در عرفان و تصوف مقامی بلند داشت و در سال 1085 هَ . ق . به تدریس و ارشاد اشتغال داشت و سپس به هندوستان رفت ودر دربار محمدشاه احترام فوق العاده یافت از اوست :
خاک پای او شدن گر دسترس باشد مرا
کی به غیر از نقش پا گشتن هوس باشدمرا.

(از قاموس الاعلام ترکی ).



تمکین . [ ت َ ] (اِخ ) میرزا محمد علی کشمیری و برادر زاده ٔ عبدالرسول استغنا بودکه چندی شاگردی عم خود کرده بود. طبعی خوش و لحنی مطبوع داشت و در سال 1132 هَ . ق . درگذشت . از اوست :
ز بوستان محبت طمع چه دارد کس
که نخل عشق بتان را ثمر زسنگ بود.

(از قاموس الاعلام ترکی ).



تمکین . [ ت َ ] (اِخ ) از احفاد ملامحمد امین فاضل و معروف به تمکین مولوی بود و در شمار دانشمندان شاهجهان و عالمگیر درآمد و در علوم عقلی و نقلی ید طولایی داشت و اشعار لطیفی دارد و در اواسط قرن یازدهم هجری درگذشت . از اوست :
هست بی مهر ماه پاره ٔ من
مگر این بود در ستاره ٔ من .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



تمکین. [ ت َ ] ( ع مص ) دست دادن. || جای دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). جای دادن و پابرجا کردن. ( غیاث اللغات ). پای بر جای کردن و توانا و قادر گردانیدن برچیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قادر و مسلط گردانیدن کسی را بر چیزی. ( از اقرب الموارد ) :
ز روزگارش یاریست وز فلک تأیید
ز کردگارش توفیق وز ملک تمکین.
فرخی.
بنازد همی تاج و تخت و نگین
ز تمکین و امکان خسرو ملک.
مسعودسعد.
|| ( اِ ) شوکت و وقار و هنگ و جاه و جلال و قدرت و قوت و عدم حرکت. ( ناظم الاطباء ). مکانت بخشیدن : آن جماعتی که در روی زمین صاحب تمکین ساختیم ایشان را، نماز را برپاداشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ).
گر گوئیش که یکدم بنشین و علم بشنو
کو خود سخن نگوید جز با وقار و تمکین.
ناصرخسرو.
گرامی کردش از تمکین خود شاه
نشاند او را و خالی کرد خرگاه.
نظامی.
نشیند تا به صد تمکینش آرند
چو مه در محمل زرینش آرند.
نظامی.
کرا وصف لولاک تمکین بس است
ثنای تو طه ویس بس است.
سعدی ( بوستان ).
چو تمکین وجاهت بود بر دوام
مکن زور بر مرد درویش عام.
که افتدکه با جاه و تمکین شود...
سعدی ( بوستان ).
فلک را این همه تمکین نباشد
فروغ مهر و مه چندین نباشد.
سعدی.
|| استواری. پایداری :
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود.
مولوی.
|| اطاعت و فرمانبرداری. ( ناظم الاطباء ). || یکی از مقامات سالکان. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). تمکین زوال بشریت است که آن را مرتبت فنا و فقر گویند... تمکین عبارت از اقامت محققان است در محل کمال و درجت اعلی و اهل مقام از مبتدیانند و اهل تمکین از منتهیان. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و کشف اللغات و مصطلحات عرفانی دکتر سجادی شود. || جرأت. یارائی. توانائی : هیچکس را تمکین آن نباشد که خداوند را گوید که فلان کار بد کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61 ). گفتم بنده این به هراه باز گفته است و بر لفظ عالی رفته که ایشان را این تمکین نباشد. اکنون چنانکه بنده می شنود و می بیند ایشان را تمکین سخت تمام است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81 ). || قدرت. بسطت. نفاذ امر : گوش به مثال کدخدای دار که بر اثر دررسد در هرچه بمصالح پیوندد و نامه نبشته دار تا جوابها رسد که برحسب آن کارکنی و صاحب بریدی نامزد می شود از معتمدان ما تا او را تمکین تمام باشد تا حالها را بشرح تر باز می نماید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283 ). || ( اصطلاح فقه ) حاضر بودن زوجه در بهره مند شدن زوج از او. اطاعت زن شوی را و فرمانبرداری کردن از او.

فرهنگ عمید

۱. قبول کردن، پذیرفتن.
۲. فرمان کسی را پذیرفتن.
۳. [قدیمی] پابرجا کردن.
۴. [قدیمی] نیرو و قدرت دادن.
۵. [قدیمی] به کسی توانایی دادن که به امری یا چیزی دست یابد.

دانشنامه عمومی

تمکین مالیاتی


تمکین می تواند به موارد زیر اشاره کند:
نشوز، مفهومی در فقه اسلامی
تمکین کرمانشاهی، شاعر کردی زبان
ایزوترم جذب تمکین یا معادله تِمکین یا ایزوترم تِمکین یا معادله جذب تِمکین، یکی از ایزوترم های جذب
آرون تمکین بک، روانپزشک آمریکایی

دانشنامه آزاد فارسی

تَمکین
(در لغت به معنای اطاعت، تن در دادن) در اصطلاح فقه امامیه دو معنی دارد: تمکین عام که عبارت است از حسن معاشرت زن با شوهر و اطاعت از او در امور زناشویی؛ و تمکین خاص که عبارت است از نزدیکی جنسی با شوهر هرگاه که او بخواهد جز در مواردی که شرع وی را معذور داشته است، مانند ایام حیض و بیماری. براساس مادۀ ۱۱۰۸ قانون مدنی، هرگاه زن بدون مانع مشروع از ادای وظایف زناشویی امتناع کند مستحق نفقه نخواهد بود. علاوه بر آن، مادۀ ۱۱۱۷ قانون مدنی به مرد اختیار داده که زن خود را از حرفه یا صنعتی که منافی مصالح خانوادگی یا حیثیات خود یا زن است، منع کند. چنانچه زن علی رغم آن به کار خود ادامه دهد ناشزه محسوب می شود و مستحق نفقه نخواهد بود. در مواردی قانون به زن اجازه داده است که از تمکین خودداری کند بدون آن که این امتناع، حق او به دریافت نفقه را ساقط نماید. ازجمله مواردی که امتناع زن از ایفای وظایف زناشویی شرعاً جایز شمرده شده آن است که زن بیمار شود و پزشک نزدیکی جنسی با شوهر را منع کرده و یا زن در عادت زنانگی باشد، و یا هرگاه زن برای انجام تکالیف مذهبی واجب اجازۀ بیرون رفتن از منزل را از شوهر بخواهد و او اجازه ندهد. همچنین، عدم تمکین در دو مورد موجب اسقاط حقوق مالی زوجه می شود: ۱. طبق شرط ضمن عقد مندرج در اسناد نکاحیه هرگاه طلاق بنا به درخواست زوج بوده و به تشخیص دادگاه درخواست طلاق ناشی از تخلف زن از وظایف همسری و یا سوءاخلاق و رفتار وی نباشد، زوج موظف است تا نصف دارایی موجود خود را که در طی زندگی مشترک با او به دست آورده یا معادل آن را به زوجه منتقل کند. اجرای این شرط منوط به امضای آن توسط زوج در سند ازدواج است. در صورت عدم تمکین، زن از این حق محروم می شود. ۲. به موجب تبصرۀ شش ماده و احدۀ اصلاح مقررات طلاق، مصوبِ ۱۳۷۰، هرگاه تقاضای طلاق از طرف زوج ناشی از تخلف زن از وظایف همسری یا سوءاخلاق و رفتار وی نباشد، دادگاه مبلغی را بابت اجرت المثل کارهایی که زوجه در طی زندگی مشترک به درخواست زوج انجام داده است، تعیین می کند و به پرداخت آن حکم می دهد. در صورت عدم تمکین، زن از این حق محروم می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] تمکین در لغت به دو معنا است:۱- سلطه و اختیار دادن به دیگری است؛۲- مستقر کردن و تثبیت کردن
در کتابهای طهارت، صلات و تجارت و نکاح، اصطلاح تمکین به کار رفته است. اما این اصطلاح بیشتر با مباحث مربوط به نکاح نمود دارد.
در کتاب نکاح، تمکین به معنای پاسخ دادن زن به خواسته های مشروع جنسی همسر خود تعریف شده است اما در کتاب های حقوقی تمکین دارای دو معنای اصطلاحی است. تمکین عام، به معنی قبول ریاست شوهر بر خانواده و محترم شمردن اراده او در تربیت فرزندان و اداره مالی و اخلاقی خانواده است. و تمکین خاص ناظر به رابطه جنسی زن با شوهر و پاسخ دادن به خواسته های مشروع او است.

پیشنهاد کاربران

ناز ، عشوه ، وقار، قادر به برگشتاندن کسی به یک تصمیمی


قابل اتکا
مثال: پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود

ناز و کرشمه ٫قدرت

تسلیم

خوش خدمتی

سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش بدر.
سعدی ( بوستان ) .

پذیرفتن، قبول کردن، سر نهادن، زیر بار رفتن

پزیرفتن

جاه، مقام

Homicide

قبول و پذیرش

در فقه: پیروی کردن زن از شوهر در امور زناشویی


کلمات دیگر: