( اسم ) آنچه بدلال یا کسی که خدمتی انجام داده دهند عطائ پاداش مژدگانی .
روستائی است از توابع مصر که میان آن و فسطاط از جانب صعید مشرف بر نیل دو فرسنگ فاصله است
حلوان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . دارای 330 تن سکنه می باشد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
حلوان . [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال باختری بخش واقعو از 11 آبادی تشکیل میشود. مجموع جمعیت آن 1140 تن است . این دهستان در جلگه قرار دارد. و هوای آن گرم و سوزان و بواسطه خشکسالیها اغلب اهالی کوچ کرده اند.ساکنین فعلی بی چیزند و بوسیله ٔ هیزم کنی و تهیه ٔ ذغال زندگی می نمایند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
حلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) شهریست [ به عراق ] بسیارنعمت ورودی اندر میان وی همی گذرد و از وی انجیر خیزد که خشک کنند و بهمه جای ببرند. (از معجم البلدان ). شهری بوده است بزرگ و پرنعمت در عراق در انتهای حدود شهربغداد و نزدیک بکوهستانهای آن و گویند به نام حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعه که یکی از ملوک آن سرزمین بوده نام گذاری شده است . و در کتاب ملحمه منسوب به بطلمیوس آمده است : طول حلوان 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن 34 درجه است . ابوزید گوید: حلوان شهر معموری است که در سرزمین عراق پس از کوفه و بصره و واسط و بغداد و سرمن رأی شهری به آبادانی و بزرگی آن نیست . این شهر کوهستانی است و گاه برف در آن ریزش میکند. انار و انجیر آن معروف است . در اطراف آن چند چشمه از آبهای معدنی کبریتی است که برای معالجه برخی از امراض مفیداست . حلوان در سال 19 هَ . ق . یا 16 هَ . ق . به دست مسلمین فتح شد. قعقاع بن عمرو تمیمی درباره ٔ آن اشعاری دارد. دو درخت خرمای معروف و چسبیده بهم دارد که شعرا را درباره ٔ آن اشعار و خلفای عباسی را داستانهاست . رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود.
حلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) نام شهری است پرنعمت . (شرفنامه ٔ منیری ). شهر کوچکی است در قهستان نیشابور و آن آخر حدود خراسان از جانب اصفهان است . (از معجم البلدان ).
حلوان . [ ح ُ ] (ع اِ) مردی که کابین دختران برای خویش میستاند. (شرفنامه ٔ منیری ). || حلوان زن ؛ مهر اوست . (شرفنامه ٔ منیری ). کابین زن . (آنندراج ). آنچه دهند برای متعة زن . (منتهی الارب ). || مزد فالگوی . (شرفنامه ٔمنیری ). مزد کاهن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || مزد دلال . دلالی . حق دلال . || چیزی که به رشوت دهند. || پاداش . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || (مص ) کسی را چیزی دادن بر کاری که کرده باشد برسم هدیه . (مصادر زوزنی ). کسی را برسم هدیه چیزی دادن بر سعی که کرده باشد. (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || شیرین شدن چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). حلاوت . || در نکاح دادن دختر یا خواهر خود را و ستدن از کابین آنها چیزی خوش . (آنندراج ). || خوش آمدن بچشم . || خوش فرودآمدن در دل . || به خیر و منفعت رسیدن از. (منتهی الارب ).
حلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) روستایی است ازتوابع مصر که میان آن و فسطاط از جانب صعید مشرف برنیل دو فرسنگ فاصله است . در این روستا دیر مشهوری است . نخستین کسی که آنرا اختطاط کرد عبدالعزیزبن مروان بود هنگامی که بفرمانداری مصر اشتغال داشت و در آن مسکوکات ضرب کرد. در سال هفتاد هَ . ق . هنگامی که عبدالعزیز والی و حاکم مصر بود مرض طاعون در آن سرزمین شیوع یافت و عبدالعزیز از مصر گریخت و چون به حلوان رسید آب و هوای آنرا پسندید و خانه ها و کاخ ها در آن بنیاد کرد و خود همانجا اقامت گزید و باغستانها و نخلستانها و تاکستانها احداث کرد. عبیداﷲبن قیس را در این باره اشعاری است . رجوع به معجم البلدان شود.
نام باستانی شهرستان سرپل ذهاب در استان کرمانشاه