سریه ذات السلاسل در سال هشتم اتفاق افتاد، این واقعه بعد از جنگ خیبر و قبل از فتح مکه بوده است.مردی عربی نزد محمد، پیامبر اسلام نشست و گفت: می خواهم تو را نصیحت کنم! محمد پرسید: نصیحت تو چیست؟ عرض کرد: گروهی از اعراب در وادی «رمل» اجتماع کرده می خواهند به شما در مدینه شبیخون بزنند، سپس خصوصیات آنان را برای محمد توضیح داد.
محمد دستور داد مردم در مسجد جمع شدند. آنگاه به منبر رفته آن خبر را به مردم داد جماعتی از اهل «صفه» بپا خواسته گفتند: ما را به جنگ بفرست، محمد از روی قرعه هشتاد نفر انتخاب کرده به فرماندهی ابوبکر فرستاد، و فرمود: نزد بنی سلیم برو.
ابوبکر حرکت کرده نزد آنان که در دره ای بودند رفت، آنان که در میان درختان و سنگها کمین کرده بودند، حمله کرده چند تن از مسلمانان را کشته بقیه برگشتند. روز بعد عمر رفته او نیز شکست خورد، برای سومین بار عمروعاص نیز رفته و شکست خورده برگشت، محمد که چنان دید علی بن ابیطالب را طلبیده، پرچم جنگ را به او داد؛ و در حق او دعا کرده وی را روانه جنگ کرد. علی لشکر را برداشته راه عراق را پیش گرفت و از راه سختی عبور می کرد و تنها شب حرکت کرده روزها استراحت می کردند. عمروعاص که در لشکر بود به تحریک مسلمانان پراخته و کارشکنی می کرد؛ و مسلمانان را می ترسانید، و ابوبکر و عمر را برای قانع کردن علی فرستاد، ولی وی به هیچ کدام اعتنایی نکرده راه خود را ادامه داد. عمروعاص که با مخالفت شدید سربازان اسلام روبرو گردید تسلیم شد، بدین ترتیب در همانجایی که علی دستور داد ماندند. چون نزدیکیهای سپیده صبح شد، علی دستور حمله صادر کرد، مسلمانان از هر سو به دشمنان حمله کردند، اعراب بنی سلیم تا خواستند به خود آیند شکست خورده، مسلمانان بر آنان پیروز شدند، و در این باره آیات سوره عادیات نازل گردید.
و چون به مدینه بازگشتند: محمد با مسلمانان به استقبال علی آمدند، چشم علی که به محمد افتاد به احترام آن حضرت از اسب پیاده شد. محمد گفت: سوار شو که خدا و رسول از تو خشنودند. علی از خوشحالی گریان شد، محمد گفت:
محمد دستور داد مردم در مسجد جمع شدند. آنگاه به منبر رفته آن خبر را به مردم داد جماعتی از اهل «صفه» بپا خواسته گفتند: ما را به جنگ بفرست، محمد از روی قرعه هشتاد نفر انتخاب کرده به فرماندهی ابوبکر فرستاد، و فرمود: نزد بنی سلیم برو.
ابوبکر حرکت کرده نزد آنان که در دره ای بودند رفت، آنان که در میان درختان و سنگها کمین کرده بودند، حمله کرده چند تن از مسلمانان را کشته بقیه برگشتند. روز بعد عمر رفته او نیز شکست خورد، برای سومین بار عمروعاص نیز رفته و شکست خورده برگشت، محمد که چنان دید علی بن ابیطالب را طلبیده، پرچم جنگ را به او داد؛ و در حق او دعا کرده وی را روانه جنگ کرد. علی لشکر را برداشته راه عراق را پیش گرفت و از راه سختی عبور می کرد و تنها شب حرکت کرده روزها استراحت می کردند. عمروعاص که در لشکر بود به تحریک مسلمانان پراخته و کارشکنی می کرد؛ و مسلمانان را می ترسانید، و ابوبکر و عمر را برای قانع کردن علی فرستاد، ولی وی به هیچ کدام اعتنایی نکرده راه خود را ادامه داد. عمروعاص که با مخالفت شدید سربازان اسلام روبرو گردید تسلیم شد، بدین ترتیب در همانجایی که علی دستور داد ماندند. چون نزدیکیهای سپیده صبح شد، علی دستور حمله صادر کرد، مسلمانان از هر سو به دشمنان حمله کردند، اعراب بنی سلیم تا خواستند به خود آیند شکست خورده، مسلمانان بر آنان پیروز شدند، و در این باره آیات سوره عادیات نازل گردید.
و چون به مدینه بازگشتند: محمد با مسلمانان به استقبال علی آمدند، چشم علی که به محمد افتاد به احترام آن حضرت از اسب پیاده شد. محمد گفت: سوار شو که خدا و رسول از تو خشنودند. علی از خوشحالی گریان شد، محمد گفت:
wiki: سریه ذات السلاسل