کلمه جو
صفحه اصلی

ال


مترادف ال : ( آل ) اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل، احمر، سرخ، قرمز، پری، جن، زائوترسان، سراب

برابر پارسی : ( آل ) خاندان، تبار، دوده

فارسی به انگلیسی

family, goblin, sprite, dynasty, dogwood

فارسی به عربی

سلالة

مترادف و متضاد

dynasty (اسم)
دودمان، سلسله، خاندان، خانواده، خاندان پادشاهان، ال

فرهنگ فارسی

( آل ) آبادیی است میان مشهد و کلات با صفا و خوش آب و هوا و طرفین آن کوهستانی است و در حدود ۱۵ خانوار جمعیت دارد . فردوسی در شاهنامه از این آبادی نام برده .
( اسم ) جایی در بیابان که بهنگام تابش آفتاب همچون آب نماید سراب .
سرخ نام دیوی مادینه
حرف تنبیه است بدان و آگاه باش . هان. ۱ - دلالت بر استثنا کند مگر بجز :الا همه آمدند الا محمد. ۲ - جز بدون : (و اگر چنانک در آن ولایت از عفونت هوا خطری بخاطر رسد و رنجی روی نماید الابمدد شفقت چون تو فرزندی زایل نشود. ) (راحه الصدور )
نخستین و از ماده ی اول نیست . ماله ال و غل یعنی نیست او را چیزی از تفتگی و بی آرامی .

فرهنگ معین

(اَ) (اِ.) درختی از تیرة زغال اخته ها که گاهی بعضی گونه هایش به صورت درختچه می باشند. گل هایش سفید یا زرد و میوه اش سفت و شامل یک هسته است .


( آل ) [ ع . ] ( اِ. ) دودمان ، طایفه .
[ ع . ] (اِ. ) جایی در بیابان که به هنگام تابش آفتاب همچون آب نماید، سراب .
( اِ. ) نام موجودی موهوم که عوام معتقدند ب ه زن تازه زا آسیب می رساند، به همین علت افرادی به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالای سر زائو بیدار می ماندند.
[ په . ] ۱ - (ص . ) سرخ ، سرخ کم رنگ . ۲ - ( اِ. ) نام درختی که از ریشة آن رنگی سرخ می گیرند و جامه باآن به رنگ سرخ درمی آورند.
( ~. ) [ ع . ] (حر. تعریف ) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد.
(اَ ) (اِ. ) درختی از تیرة زغال اخته ها که گاهی بعضی گونه هایش به صورت درختچه می باشند. گل هایش سفید یا زرد و میوه اش سفت و شامل یک هسته است .

( ~. ) [ ع . ] (حر. تعریف ) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد.


لغت نامه دهخدا

ال . [ اِ ] (علامت اختصاری ) رمز است الی آخر را مانند البیت ، القصیده و غیره . (یادداشت مؤلف ).


ال . [ اِل ل ] (ع اِ) پیمان .(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || پیغام خدا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سوگند. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). || زنهار. (منتهی الارب ). || فغان . ناله ٔ مصیبت و منه عجب ربکم من الّکم . (منتهی الارب ). || معدن . (منتهی الارب ). || همسایه . || اصل نیکو. || کینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) خویشی .(منتهی الارب ). || دشمنی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ربوبیت . (منتهی الارب ).


ال . [ اُ ] (ترکی ، ضمیر) او، ضمیر غائب . (برهان ). ترکی است یعنی او. (شرفنامه ٔ منیری ).


ال . [ اُل ل ] (ع اِ) نخستین و از ماده ٔ اول نیست . (منتهی الارب ). || ما له اُل ّ و غل ّ؛ یعنی نیست او را چیزی از تفتگی و بی آرامی . (منتهی الارب ).


ال .[ اَ ] (اِ) درختچه ای است از جنس کرنوس و سه نوع آن در ایران موجود است : 1 -سیاه ال که در سراسر جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران می روید. 2 - زقال اخته که در جنگل های ارسباران بحال وحشی موجود است . 3 - شفت که در جنگل های ارسباران و بجنورد وجود دارد. رجوع شود به درختان جنگلی تألیف ساعی ج 1 ص 59 و 60. قرانیا. قرنوس . سرخک . طاقدانه .


( آل ) آل. ( ع اِ ) گروه خویشان. ( مهذب الاسماء ). خاندان ( مجمل اللغه ). دودمان. دوده. فرزندان. فرزندزادگان. خویشان. خویشاوندان. تبار.اولاد. اهل. اهل خانه. اهل بیت. عیال. اهل و عیال. قبیله و عشیره. قوم. چون : آل احمد. آل اردشیر. آل افراسیاب. آل افریغ. آل اﷲ ( مجازاً ). آل امیر. آل باوند. آل برمک. آل برهان. آل بویه. آل تبانیان. آل جعفر. آل جفنه. آل حق ( بمجاز ). آل خورشیدی. آل داود.آل ساسان. آل سامان. آل سلجوق. آل شنسب. آل صوفان. آل طاهر. آل طه ( مجازاً ). آل عباس. آل عثمان. آل عراق. آل عقیل. آل علی. آل عمران. آل غسان. آل فاطمه. آل فرعون. آل فریغون. آل قاورد. آل کثیر. آل کثکثه. آل محتاج. آل محمد. آل مظفر. آل میکال. آل ناصرالدین. آل نصرة. آل نوبخت. آل یاسین ( مجازاً ) :
ای فخر آل اردشیرای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن افعال و اعمالت هژیر.
دقیقی.
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل سامان وآل ساسان
ثنای رودکی مانده ست و مدحت
نوای باربد مانده ست و دستان.
مجلدی جرجانی.
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش.
ناصرخسرو.
جز که زهرا و علی واولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل ؟
ناصرخسرو.
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد.
سعدی.
با آل علی هرکه درافتادبرافتاد.
|| سراب. کوراب. کَوَر. کتیر. واله که بامدادو شبانگاه بینند :
با عطای کف تو بخشش آل برمک
مَثَل ِ لجه دریا بود و لمعه آل.
سلمان ساوجی.
نسبت دست تو میکردم بدریا عقل گفت
رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به آل.
حسین کاشفی.
|| چوب. || ستون خیمه. || تابعین. پیروان. پس روان. || اولیاء کسی. || پیرامون کوه. نواحی جبل. || شخص. کالبد. شبح. || و صاحب برهان بتقلید سایر فرهنگ نویسان بکلمه آل عربی معنی شراب خوردن صبح و شام داده است ، و این از غلط خواندن عبارت قوامیس عرب است که در فرق آل و سراب مینویسند: اَلاَّل ؛ السراب. مذ غدوة الی ارتفاع الضحی الاعلی ثم هو سراب سائر الیوم - انتهی. الاَّل ؛ السراب او هو خاص بما فی اول النهار. و لفظ سراب را شراب به معنی خمر خوانده اند. || ( اِخ ) نام کوهی.

آل. ( ص ) سرخ. احمر :

ال . [ اَ ] (ترکی ، اِ) رنگ لعل . || اسب بور. || بستان . (شرفنامه ٔ منیری ).


ال . [ اَ] (ع اِ موصول ) اسم موصول بود به معنی الذی و دیگر موصولات ، و آن بر اسم فاعل و مفعول درآید به شرط آنکه معنی عهد ندهد چون جائنی الضارب فاکرمت الضارب و اگر بر صفت مشبهه درآید صحیح آن است که آن حرف بود. (اقرب الموارد). || (حرف تعریف ) و گاه حرف تعریف بود و آن دو نوع است عهد و جنس و هر یک از این دو بر سه قسم است : آنچه عهد راست و مصحوب آن گاه ذکری است چون : کما ارسلنا الی فرعون رسولاً فعصی فرعون الرسول . (قرآن 73 / 15 - 16). و گاه ذهنی چون : اذ یبایعونک تحت الشجرة (قرآن 48 / 18). و گاه حضوری چون : لاتشتم الرجل ، درباره ٔ مردی که حاضر ایستاده است . اماآنچه جنس راست ، گاهی برای استغراق افراد است چون : ان الانسان لفی خسر. (قرآن 103 / 2). و گاه تعریف ماهیت راست چون : و جعلنا من الماء کل شی ٔ حی ّ. (قرآن 30/21). و گاه ال زائد بود و آن نیز بر دو قسم است لازم و غیرلازم ، لازم ، مانند النضر و النعمان و اللات و العزی و غیر لازم مانند الحارث و الیزید. (از مغنی و اقرب الموارد). || و از جهت حرف اول کلمه ای که بر آن درآید بر دو قسم بود: شمسی و قمری ، و حروفی نیز که الف و لام بر آن درآید بر دو قسم است شمسی و قمری . حروف شمسی عبارت است از: ت ، ث ، د، ذ، ر، ز، س ، ش ، ص ، ض ، ط، ظ، ل ، ن . حروف قمری عبارت است از: الف ، ب ، ج ، ح ، خ ، ع ، غ ، ف ، ق ، ک ، م ، و، هَ، ی . و گاه این لفظ را بر کلمه ٔ فارسی درآرند. مؤلف آنندراج در این باره توضیحی دارد ملخص آن اینکه : آوردن الف و لام (ال ) بر مسندالیه و مضاف الیه و مانند آن مخصوص عرب است لکن متأخران در فارسی نیز آورده اند و این از تصرفات ایشان است چنانکه در این بیت از درویش واله هروی :
تا مهر تو گشت نورافشان
ذوالخورشیدین شدخراسان .
و نیز بیدل راست :
النویدآفتاب عالمتاب .
و مقصود ازاین استعمال ، اظهار صناعت است با علم مخاطب و متکلم به نادرست بودن آن و گاه مقصود اظهار صناعت نباشد ولفظ بوالهوس از نوع دوم است . (از آنندراج ).


ال . [ اَل ل ] (ع اِ) ج ِ اَلَّة. نیزه ٔ کوچک . (منتهی الارب ). رجوع به الة شود. || ناله ٔ با دعا و زاری . (منتهی الارب ). || (مص ) نالیدن بیمار. (تاج المصادربیهقی ) (مصادر زوزنی ). || دویدن . شتافتن .(منتهی الارب ). شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). بشتاب رفتن . (مصادر زوزنی ). || جنبیدن فرائص بهنگام دویدن . (منتهی الارب ). || روشن و تابان شدن رنگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صافی شدن گونه . (تاج المصادر بیهقی ). || بازایستادن چرخ از شکار. (منتهی الارب ). || طعن زدن کسی را به حربه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به حربه زدن . (زوزنی ). حربه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || دفع نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سیخ و راست کردن اسپ گوش را. || دوختن جامه را بر دوخت تضریب و آن نکنده زدن است . || برانگیختن کسی را بر کسی . || مُنصَل ُ الأل ّ؛
نام ماه رجب . (منتهی الارب ).


ال . [ اِ ] (ترکی ، اِ) شهر و ولایت . (شرفنامه ٔ منیری ). نام شهر و ولایت . (برهان ).


ال . [ اِل ل ] (اِخ ) نام خدای تعالی . و هر اسم که در آخر آن لفظ ال یا ایل باشد مانند اسرائیل و جبرئیل و میکائیل آن اسم مضاف است بسوی خدای تعالی . (منتهی الارب ). بزبان سریانی یکی ازنامهای خدای تعالی است . (برهان ). رجوع به ایل شود.


فرهنگ عمید

( آل ) در باور عوام، موجودی خیالی که به صورت زنی لاغراندام با بدن پوشیده از مو تصور می شود و به زائوی تنها آسیب می رساند، جگر او را می دَرَد، و یا بچه اش را می دزدد.
۱. دودمان، خاندان.
۲. فرزندان.
* آل الله: اولیای خدا.
* آل عبا: پنج تن شامل: پیامبر اسلام، امیرالمؤمنین علی، فاطمه، حسن و حسین.
* آل عمران: سومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۰۰ آیه.
* آل وتبار: خاندان.
سرخ کم رنگ: می رُست ز دشت خاوران لالهٴ آل / چون دانهٴ اشک عاشقان در مه و سال (ابوسعید ابوالخیر: ۳۸۳ ).
= سراب۱: با عطای کف تو بخشش آل برمک / مثل لجهٴ دریا بُوَد و لمعهٴ «آل» (سلمان ساوجی: ۱۳۶ ).
درختی با برگ های دراز نوک تیز، گل های زردرنگ، میوۀ سرخ ترش مزه، و چوب سفت و سخت که در جنگل های مازندران می روید.

درختی با برگ‌های دراز نوک‌تیز، گل‌های زردرنگ، میوۀ سرخ ترش‌مزه، و چوب سفت و سخت که در جنگل‌های مازندران می‌روید.


دانشنامه عمومی

آل. آل می تواند به موارد زیر اشاره کند:
آل به معنی خاندان یا دودمان
آل (افسانه) موجودی خیالی است در باور عوام
آل به معنی سراب
آل (درخت) درختی با ریشه سرخ رنگ
آل (فیلم) نام یک فیلم ایرانی ساخته سال ۸۸ با بازی مصطفی زمانی و کارگردانی بهرام بهرامیان
«آل کور» یکی از شخصیت های کمیک مارول که یک پیرزن نابینا است و اغلب با شخصیت ددپول در ارتباط است.

دانشنامه آزاد فارسی

آل. (مشتق از فارسی ایران باستان harda به معنی سرخ و قرمز) در باورهای عامیانه، دشمن زائوها، و موجودی افسانه ای، مانند غول بیابانی و جن، در هیئتِ زنی زار و نحیف، یا موجودی پشمالو و سرخ رو، با قدی بسیار بلند. بنابه روایت ها، آل، که در چشمه سارها زندگی می کند، فقط شب هنگام بر زن زائوی تنها یا نوزاد او ظاهر می شود؛ نتیجۀ آن، تب زایمان یا آل زدگی و گاه مرگ زائوست. اگر زائویی با تب زایمان بمیرد، می گویند آل از آب گذشته و جگر او را بیرون آورده؛ اگر از تب زایمان رهایی یابد، گویند آل موفق نشده از آب بگذرد؛ اگر نوزاد در روزهای اول زندگی اش بمیرد، گویند آل نوزاد را با خود برده است. برخی ظاهر شدن او را تا پیش از شبِ شش و برخی تا پیش از حمام زایمان زائو می دانند. همۀ روایت ها بر آن اند که آل از ابزارهای آهنین و زغال یا سیاهی و بوی پیاز می گریزد.

اَل
درختان و درختچه هایی از جنس کورنوس، متعلق به خانوادۀ زغال اخته. در کتب قدیم، نام های مختلفی از قبیل قَرانیا، راهِن، سرخک، طاقدانه و قُرنوس برای اَل آمده است. از این جنس، سه گونه در ایران می روید: ۱. سیاه ال، با نام علمی کورنوس استرالیس که درختی زیبا دارای برگ های بیضوی یا تخم مرغی شکل، گل های شکری رنگ در گل آذینِ دیهیم و میوۀ شَفت تیره رنگ است. برگ های این درخت در پاییز به رنگ عنابی درمی آید و به سبب زیبایی چشمگیرش در باغ ها کاشته می شود. سیاه ال بومی اروپا و آسیای شمالی است و در جنگل ها و ارتفاعات شمال و غرب می روید؛ ۲. زغال اخته، با نام علمی 'کورنوسمسکه در جنگل های ارسباران می روید و گل های زردرنگ کوچک و میوۀ شفت سرخ رنگ و خوراکی دارد؛ ۳. شفت، با نام علمی 'کورنوسسانگوئیناکه در ارتفاعات شمال غرب وجود دارد. تنۀ این درخت قهوه ای رنگ با بویی زننده، شاخه های آن ارغوانی صاف، گل های آن کوچک و میوه اش شفت سیاه رنگ است. برگ های این درخت در پاییز به رنگ ارغوانی تیره درمی آید.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آل. آل، خانواده، عائله، خاندان، تیره، اهل، عشیره، پیروان، وابستگان به یک معنی هستند.
این کلمه ظاهراً در بیشتر این معانی، از عصر جاهلی معروف بوده است. قریشیان، از آنجا که حفاظت خانه کعبه و متعلقات آن را به عهده داشته اند، خویشتن را «آل الله» می خواندند و عربان، در مقام دادخواهی، می گفتند: «یالَ الله»، یعنی ای قریشیان.
بهاءالدین ابوالحسن اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص۶۲.
اما ریشه کلمه چندان روشن نیست و شکل مشابهی از آن را در زبان های سامی نیافتیم. اگر مفهوم «انتساب به یک شخص یا محل»، «جمعیت و قدرت» را در نظر بگیریم، آنگاه کلمه، با لفظ «اوّل» (اوگاریتیک «wl: نخست، آرامی، awwal، awla: آغاز، گذشته، مندایی t+» wl: بازگشتن) هم خانواده می گردد و سپس به مفهوم قدرت (اوگاریتیک ul؛ کنعانی yal: قدرت) منتهی می شود. از سوی دیگر ریشه یائی کلمه را می توان اصل دانست: آرامی و سریانی iyālā: کمک، کنعانی «eyāl: قدرت، کمک، آکادی ayyalu: هم پیمان. علاوه براین، توجیهِ لغت شناسان مسلمان که آن را مشتق از «اهل» دانسته اند نیز بی اساس نیست (هرچند که استناد ایشان به مصغر کلمه را نمی توان معتبر شمرد)، زیرا لفظ ahl (عبری کنعانی «ahel، آرامی» ahlā، نبطی، «hlt») در اوگاریتیک به معنی چادر، و در آکادی به صورت āl (به معنی شهر) آمده است. سپس می بینم که شاعر جاهلی ابوذؤیب ان را به معنی چوب های خیمه به کار برده است.
لسان العرب، ذیل «اول».
شاید تطور کلمه از جزئی به کلی بوده است: خانواده (ساکن یک چادر)، خاندان، خاندان بزرگ و عشیره، قبیله، پیروان (سیاسی یا دینی). در قرآن کریم آن را هم به معنای پیروان دینی ـ سیاسی ـ جغرافیایی (آل فرعون، آل لوط و غیره. قس: سخن ابن عبّاس: ـآلَ الله، اهل القرآن»)،
بهاءالدین ابوالحسن اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۶۲.
...

[ویکی شیعه] آل. آل، خانواده، عائله، خاندان، تیره، اهل، عشیره، پیروان، وابستگان، همه به یک معنا هستند. مقصود از « آل محمد » اهل بیت معصوم آن حضرتند همانطور که مقصود از « آل ابراهیم » در آیه ۱۲۴ سوره بقره ذریۀ معصوم حضرت ابراهیم است.
این کلمه ظاهراً در بیشتر معانی لغوی گفته شده از عصر جاهلی معروف بوده است. قریشیان، از آنجا که حفاظت خانۀ کعبه و متعلقات آن را به عهده داشتند، خویشتن را « آل‎الله » می‎خواندند و دیگران در مقام دادخواهی به آنان می‎گفتند: « یالَ‎الله»، یعنی ‎ای قریشیان.
ریشه کلمه چندان روشن نیست و شکل مشابهی از آن را در زبان های سامی نیافتیم. اگر مفهوم « انتساب به یک شخص یا محل »، « جمعیت و قدرت » را در نظر بگیریم، آنگاه کلمه، با لفظ « اوّل » هم خانواده می‎گردد و سپس به مفهوم قدرت منتهی می‎شود. از سوی دیگر ریشۀ یائی کلمه را می‎توان اصل دانست که به معنای « هم پیمان » است. علاوه براین، توجیهِ لغت شناسان مسلمان که آن را مشتق از « اهل » دانسته‎اند نیز بی‎اساس نیست (هرچند که استناد ایشان به مصغر کلمه را نمی‎توان معتبر شمرد)، زیرا لفظ 'ahl (عبری کنعانی 'ahel؛ آرامی 'ahl?؛ نبطی، 'hlt') در اوگاریتیک به معنی چادر، و در آکادی به معنی شهر آمده است. شاعر زمان جاهلیت ابوذؤیب آن را به معنی چوبهای خیمه به کار برده است.

[ویکی اهل البیت] آل. این صفحه مدخلی از دائرة المعارف لغات قران کریم (نثر طوبی) است
آل و اهل هر دو در اصل به یک معنی است الا آن که عرف عام میان این دو فرق گذارند و مراد کسان و بستگانند.
«وَإِذْ نَجَّیْنَاکُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ». (سوره بقره، 49) خطاب با بنی اسرائیل است می فرماید وقتی ما شما را نجات دادیم از کسان فرعون که شما را شکنجه و آزار می کردند. مراد از آن فرعون ماموران و منصب داران دربار وی است.
«وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِینَ». (سوره اعراف، 128) آل فرعون را به قحطی گرفتیم مراد همه رعایای کشور فرعون است. و درباره اهل فرماید: «فَأَنجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ». (سوره اعراف، 83) لوط را نجات دادیم و کسان او را مگر زنش.
«قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا» (سوره قصص، 29) حضرت موسی علیه السلام با کسان خود گفت درنگ کنید. اهل او در آن وقت زنش بود و شاید خادم و چوپان همراه داشت. «قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوَءًا» (سوره یوسف، 25) کیفر آن که نسبت به زن تو بد خواهد، چیست؟ مراد از اهل اینجا زوجه است.
اما آل رسول الله علیه و آله که بر آنها صلوات باید فرستاد أئمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین هستند و آنها که صدقه برایشان حرام است بنی هاشمند و مراد از اهل البیت فی قوله تعالی «یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت» پنج تن اصحاب کسااند. چون دلیل بر تخصیص قائم شود لفظ را بر عام نباید حمل کرد و گویند اهل اگر اضافه به مکان شود، ماند أهل بصره و أهل بغداد یا به حرفه و صنعت مانند أهل علم و أهل تجارت همه را شامل می شود.

[ویکی الکتاب] آل. معنی إِلْ یَاسِینَ: آل یاسین -اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله)
معنی صَّالِحَاتِ: کارهای نیک -کارهای شایسته(وقتی که "ال" در ابتدای آن قرار گیرد معنی "همه کارهای نیک" نیز می دهد)
معنی مُحَرَّراً: آزاد شده ازقیدوبند(درآیه شریفه 35سوره مبارکه آل عمران مقصوداین است که به جای خدمت به مادرش خدمتکارخانه خداشود)
معنی تَقَلُّبَ: گردانیدن - رفت و آمد(آل عمران196)(کلمه قلب به معنای برگرداندن چیزی از این رو به آن رو است ، و چون به باب تفعیل برود مبالغه در این عمل را میرساند ، پس تقلیب یعنی بسیار زیرورو کردن یک چیزی ، و تقلب هم قبول همان تقلیب است پس تقلب قلوب و ابصار عبارت است ...
معنی مَعَاشاً: زندگی - مکان زندگی - زمان زندگی (کلمه معاش مصدر میمی و هم اسم زمان و مکان از عیش است ، و عبارت " وَجَعَلْنَا ﭐلنَّهَارَ مَعَاشاً " به این معنی است که: ما روز را زمان زندگی شما و یا محل زندگی شما قرار دادیم ، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب کنید . واگ...
ریشه کلمه:
اهل (۱۵۳ بار)
اول (۳۶۸ بار)

«آل» در اصل، «اهل» بوده، سپس به اصطلاح، «قلب شده» و به این صورت درآمده است، و «اهل» به معنای نزدیکان و خاصان انسان است; اعم از این که بستگان نزدیک او باشند و یا همفکران و همگامان و اطرافیان. «آل» گر چه غالباً در مورد «اهل بیت» و «خانواده» به کار می رود، ولی احیاناً در معنای وسیعی که گفتیم نیز استعمال می شود. و قرائن مقام نشان می دهد که در اینجا منظور همین معنای وسیع است.
اهل. در مفردات گوید: آل مقلوب از اهل است و مصغّر آن اُهَیل می‏باشد و فقط در اشراف و بزرگان به کار می‏رود مثل آل اللّه، در اشخاص ناشناس و زمان و مکان به کار نمی‏رود. ناگفته نماند در قرآن کریم نیز چنین است چنانکه می‏خوانیم: آل موسی، آل هارون، آل ابراهیم، آل عمران، آل یعقوب و...در قرآن یک جا آمده: در جای دیگر فرموده: از این می‏دانیم که آل به معنی اهل است. در خصوص فرعون آمده این آیه صریح است که فرعون و لشگریانش غرق شده‏اند، در جاهای دیگر آمده در اینجا از لشگریان به آل تعبیر شده، لشگریان فرعون چون پیرو و هم عقیده او بودند از این جهت خانواده و آل او حساب شده‏اند و این همان است که در اهل گذشت و گفتیم مردمان هم عقیده: یک فرد اهل او و آل اویند نظیر این آیه ، است که ملّت فرعون آل فرعون شمرده شده‏اند

گویش مازنی

اهل – سر به راه – عاقل – مطیع


( آل ) /aal/ سرخ زردمایل به سرخ - اسب قرمز رنگ & موجودی خیالی - جن
/al/ اهل – سر به راه – عاقل – مطیع & درختی که دارای چوب محکمی است و از آن باری تهیه چماق، دسته ی تبر و غیره استفاده کنند - از درختان بومی جنگل های شمال ایران با نام علمی atifoia eooonymoos & روستایی از دهستان پایین میانرود نور & جن – موجود خیالی که به زائو آسیب می رساند & برق آسمان

۱درختی که دارای چوب محکمی است و از آن باری تهیه چماق،دسته ...


جن – موجود خیالی که به زائو آسیب می رساند


برق آسمان


روستایی از دهستان پایین میانرود نور


واژه نامه بختیاریکا

( اَل ) پیشوند و واژه ای به معنی الله و علی. مثلاً القلی یعنی الله قلی یا اَلرضا یعنی علی رضا
( آل ) پسوند نسبت. مثلاً چَپال یعنی چپ دست یا گیزال گیزال

جدول کلمات

آل
سراب, سرخ کمرنگ, دودمان

پیشنهاد کاربران

در گویش محلی استان فارس کسیکه مسخره و شوخ طبع باشد.
اَل کردن یعنی مسخره کردن یا سرکار گذاشتن کسی

ال= ا ل
ا= خدا
ل=اسکان لانه
ال= خداوند صاحب مکان
در چندین زبان زنده دنیا از این دو واژه برای شروع کلمه مقدس استفاده می شود
کوتاه شده ایل یا ائیل است.

اَل در زبان ترکی به معنی دست است.

از اهل گرفته شده و به معنی کسانی است که به واسطه ی فرزندی ، ( آل عمران ، آل ابراهیم ، آل یعقوب ) خویشاوندی ( آل لوط ) و یا همشهری بودن ، ( آل بویه، فرعون ) دارای جایگاه والایی نزد کسی باشند.

مثلا خدا الت کنه یعنی خدا فلجت کنه و همچین چیزایی

در گویش زبان بختیاری، آل به معنای موجودی افسانه ایست که آدمها را باخودمیبردوسربه نیست میکندو می کشد. که دراصطلاح گویش بختیاری به کسی میگویند، ( آل ببرت ) یعنی آل تو راباخودش ببرد، که بمیری.

ال= در گویش ترکی منطقه قشلاق چرخلو به دست گفته میشود

معانی به ترتیب مقدار استفاده:
با معنای طایفه، خاندان و سلسله به کار می رود.
به معنی موجودات افسانه ای است.
به رنگ سرخ اشاره دارد.

( البته می تواند به همراه واژه های دیگری آمده و مفاهیم دیگری بدهد )

حرف تعریف است در عربی و، آن هنگامی که بر اسمی که در نزد مخاطب معلوم و مشخص نیست بیاید آن اسم را نزد مخاطب آشکار و معلوم می سازد

1 ) بُنواژه شناسی آل به معنای سرخ:
( واخَنیده ( مشتق ) از پارسی باستان harda به معنی سرخ :
دگرگونی آوایی ( د ) از پارسی باستان به ( ل ) در زبان بلخی:
نمونه: ( پَدَ ( پارسی باستان ) به پَل ( بلخی ) :پا، خاندان ) - ( gaoiDi یا gaoDana گَودی یا گودانا ( در اوستایی ) به غولین ( بلخی ) به معنای کوزه، سبو ) ، ( auruaT. aspa ( اوستایی ) به لهراسپ ( بلخی ) ) . ( madu مَدُ ( ایرانی باستان ) به مَل ( بلخی ) :می، باده ) ، ( madaxa:مَدَخَ ( ایرانی باستان ) maDaxa ( اوستایی ) به مَلَخ ( بلخی ) : ملخ در پارسی امروز )
( hardaهَردَ:سرخ ) در پارسی باستان با دگرگونی آوایی ( د ) به ( ل ) وسِتُرده شدن ( ر ) به آلَ و سپس به ( آل ) ترادیسیده شده است.
در پارسی میانه واژه آلاله به دو گونۀ:
آلالَک= alalak آلاله، لاله، شقایق
اَلالَگ= alalag ( = آلالک، اَلالَک )
به کار می رفته است.
همچنین است:
[ گویش مازنی ] /aal/ سرخ زردمایل به سرخ - اسب سرخ رنگ
( نیاز به یادآوری است که واژگان بسیاری با دگرگونی آوایی ( د ) به ( ل ) از پارسی باستان به بلخی دگرگونه شده است همچون بلاد ( بیداد ) ، الفختن )
2 ) آل:هستنده ای افسانه ای
آلی که نمایانگر هستنده ای پندارین وخیالی است، نیز در باور های بومی کهن مردمان از بداخشان و کشمیر و خوارزم تا ارمنستان و میان بختیاری ها و کردها و تالشی ها و آذری هاو. . . پابرجا بوده و نمایانگر یک باور بسیار کهن در میان آریایی ها بوده است.


آل:در زبان ترکی مهر و نگین پادشاهان

منبع:برهان قاطع

آل:در زبان ترکی چندین معنی دارد
آل:به معنی بخر - خرید کن و بگیر است
آل:به معنی سرخ، در آغاز تنها به معنای مرکّب سرخ چینی بوده که فرمانروایان نوشته های خود را با آن مهر می کرده اند.
آل:همچنین در زبان ترکی موجود افسانه ای و خیالی زائوترسان است

ذریه

کلمه ( ( آل ) ) دو معنی عمومی وتخصصی دارد، معنی عمومی آن عبارتند از: فرزندان، خویشاوندان، دوستان، یاران ، ایل وتبار، طایفه، نژاد، نزدیکان . . .
ولی معنی تخصصی ( ( آل ) ) = افراد اولی ( ی=ا ) ، افراد خاص دارای اولویت، مقربین ویاران خیلی خاص و ویژه، دوستان وحامیان خیلی صمیمی ازهمه ابعاد.
یعنی هر دوستی وهر خویشاوند وهرفرزندی وقتی می تواند جزئی از آل باشد که ازهرلحاظ فکری با خاندان خود تفاهم عینی داشته باشد چون حرّ ریاحی که از یاران یزید بود ولی به توبه به آل واصحاب امام حسین ع پیوست

آل ( Al ) :در زبان ترکی فعل امر به معنی بگیر، بخر از مصدر آلماق ( Almaq ) به معنی گرفتن، خریدن
اَل ( Əl ) :در زبان ترکی یعنی دست
اُل ( Ol ) :در زبان ترکی فعل امر ی به معنی باش، بشو، شو از مصدر اُلماق ( Olmaq ) به معنی شدن
اِل ( El ) :در زبان ترکی یعنی مردم

انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
آل، موجودی افسانه‎ای که به یاور عوام در صحراها و چشمه‎ها زندگی می‎کند و دشمن زنان تازه از است. آل را به شکلهای گوناگون وصف کرده‎اند: «زنی است که دستهای باریکِ بلند دارد، و پایش هم استخوان فقط است و و گوشت هیچ ندارد، ضعیف‎البنیه است، رنگ چهره‎اش قرمز می‎باشد و بینی او از گِل» ( خوانساری، کلثوم ننه، 169 ) و یا از خمیر ( اسدیان و دیگران، 166 ) است. چشمانی درشت، موهایی سفید ( بلوکباشی، 590 ) و یا سرخ ( اسدیان و دیگران، 166 ) ، بینی قرمز رنگ، دو پستان بسیار بزرگ ( ساعدی، 142 ) و بر دوش افکنده ( آیلرس، 19 ) ، گیسوان بلند طلائی ( بهرام‎بیگی، 82 ) و تنی پشمالو ( امینی، 26 ) دارد. در افغانستان آل به صورت زنی جوان، با دندانها و ناخنهای دراز، چشمانی اریب در امتداد دو سوی بینی و پاشنه‎های پا، برگشته به سوی جلو تصور می‎شود ( هیستینگر، ذیل افغانستان ) .
نام این موجود خیالی در زبان امنی اَل و اَلک ( صورت جمع ) ( آیلرس، 52؛ داویدیان و ساعدی، 23 ) . در ترکی آذربایجانی، آل و ترکی آسیای مرکزی، اَل ـ بَستی ( آیلرس، 48 ) ، و در کردی، هال و آل است است ( مردوخ ) . ظاهراً همة این نامها و جزء اول کلمة «اَلْ ـ بَستی»، از یک ریشة ایرانی و به معنی سرخ است. بنا به روایتهای عامه تا زمانی که زائو به حمام نرفته و ناپاک است، معمولاً تا شش روز یا ده روز پس از زاییدن، اگر تنها بماند آل از دیوار خانه یا راهِ پشت بام یا پنجره و روزن و درِ اتاق، به سراغش می‎آید و جگرش را می‎زند و می‎برد. اگر آل بتواند جگر زن تازه از را به آب برساند و یا از آب بگذراند، سبب بیماری و حتی مرگ او می‎شود. زائویی که آل جگرش را زده و برده اصطلاحاَ «آل زده» و بیماری ناشی از آن را «آل‎زدگی» می‎نامند. گاهی نیز ممکن است آل «جفت بچه » را ببرد. اگر آل جفت بچه را هم ببرد و بخورد، می‎گویند که زائو به بیماری آل‎زدگی دچار می‎شود. اصل و منشأ پیدایی آل و پندارهای مربوط به آن دقیقاً روشن نیست. ظاهراً باید این پندار برخاسته از ذهن و اندیشة مردم جامعه‎های آغازین و مربوط به فرهنگ و زمانی باشد که در آن اعتقاد به آنیمیسم و چیرگی ارواح خبیثه در زندگی مردم جامعه رواج داشته است. برخی از مردم جامعه‎های باستانی به موجودات وهمی و خبیثة تقریباً شبیه آل، مانند «اَلو»، «لَمَشْتُو» و «لی لیث» اعتقاد می‎داشتند. «الو» دیو خبیث و نفرت انگیزی بود که به عقیدة بابلیها با پرواز بر فراز بستر کودکان و ترساندن آنها و گاه مکیدن رایحة زندگیشان باعث مرگ آنها می‎شد ( مکنزی، 69 ) . «لمشتو» مادینه دیوی بود که مردم اَکَد و بین‎النهرین اعتقاد داشتند که دشمن نوزادان و ربایندة آنها بوده است ( آیلرس، 48 ) . «لی لیث»، که در ادبیات تلمودی نخستین همسر آدم معرفی شده است، در اسطوره‎ها و فرهنگ عامة یهودی، همچون ماده دیوی توصیف شده که دشمن کودکان نوزاد است و شبها به گشت و گذار و شکار می‎پردازد ( جودائیکا ) . هرچند ممکن است که برخی از خصایل و اعمال این ماده دیوها و موجودات خیالی شبیه به آل باشند، لیکن شخصیت و خصوصیات آنها بیشتر با «اُمّ‎الصِّبیان»، ماده دیوی که نوزادان و کودکان را می‎رباید، مطابقت دارد. بعضی آل را با بختک یا فرنجک یکی گرفته و بینی او را مانند بختگ، گِلی توصیف کرده‎اند. بَخْتَک، که آن را «بینی گِلی» هم می‎نامند، به صورت دیوی سهمناک در شبها بر خفتگان پدیدار می‎شود و چون کوهی روی سینة آنها می‎افتد. شخص خفته فقط با گرفتن بینی او می‎تواند از آزارش رهایی یابد. آقاجمال خوانساری در کتاب عقاید انساء، معروف به کلثوم ننه، بینی آل را مانند بختک گلی ذکر کرده و در وصف او از زبان کلثوم ننه چنین نوشته است:
«آل به شناختن بود مشکل،
گیس او سرخ و بینی‎اش از گِل»،
گر بینی بگیر بینی او،
تا ز زائو جگر ندزدد و دل» ( ص 15.
آیلرس هم از دیوی به نام «ایسیچی» نام می‎برد که به اعتقاد وایت مردم برخی از شهرهای تابع لصفهان ( مانند نجف آباد و کَرسِگان ) مانند بختک، بینی گلی دارد و روی اشخاصِ خوابیده می‎افتد و وقتی که بینی‎اش را بگیرند آنها را رها می‎کند. این مردم آل و ایسیچی را یکی می‎دانند و می‎گویند که ایسیچی بچه‎های بد می‎آورد ( ص 44, 45 ) . برخی دیگر آل را با «ام‎الصبیان» اشتباه گرفته و تصور کرده‎اند که آل نوزاد را هم می‎زند و می‎برد یا به او آسیب می‎رساند؛ از این‎رو برای حفظ نوزاد را هم می‎زند و می‎برد یا به او آسیب می‎رساند؛ از این‎رو برای حفظ نوزاد از آل‎زدگی نیز چاره‎اندیشی کرده‎اند. مثلاً همدانیها دو گهواره مانند هم درست می‎کنند و در اتاق زائو می‎گذارند تا آل از شناسایی نوزاد درماند و دچار اشتباه شود ( ماسه، 1/44 ) . خراسانیها هفت سوزن به لچک نوزاد و هفت سوزن به لچک زائو می‎زنند و به این وسیله از نزدیک شدن آل به زائو و نوزاد جلوگیری می‎کنند و در شبِ ششَ زائو صورت و بدن نوزاد را با سوختة باروت، سیاه می‎کنند تا آل از سیاهی و زشتی روی نوزاد بترسد و به او نزدیک نشود ( شکورزاده، 115 - 116 ) .
دفع آل: مردم برای دفع آل از زائو و پیشگیری از خطر بیماری آل‎زدگی و حفظ سلامت مادر نوزاد، آداب و کارهای مخصوص انجام می‎داده‎اند. از جمله اداب و اعمال آل‎زدایی در فرهنگ عامة ایران، رعایت بعضی تابوها ( محرمات ) ، استعمال نَفِرات ( رَماننده‎ها ) ی مخصوص و انجام اعمال و شعائر خاصِ دفع آل بوده است.
محرمات: پس از اینکه زنی می‎زایید، تا روز حمام زایمان که معمولاً 6 یا 10 روز به درازا می‎کشید، از انجام برخی اعمال در اتاق او خودداری می‎کردند تا آل به سراغ وی نیاید. مثلاً نام زائو را به زبان نمی‎آوردند و او را به نام مریم، مریم عذرا یا مادر حضرت مسیح ( ع ) صدا می‎زدند. یا نزد زائو نامی از جن و آل و ارواح خبیث نمی‎بردند، یا زنان را، به جز زنانی که به هنگام زایش در نزد زائو حضور داشته‎اند، اجازه نمی‎دادند که وارد اتاق زائو شوند. زائو و نوزادش را لباسهای سرخ رنگ نمی‎پوشاندند و رختخوابهای آنان را از پارچه‎های سرخ نمی‎دوختند، چون باور داش . . .


کلمات دیگر: