کلمه جو
صفحه اصلی

ابر


مترادف ابر : ابل، رباب، سحاب، غمامه، میغ، اسفنج

فارسی به انگلیسی

cloud, super(a prefix), arch-, great, head, sponge, foaming rubber, sovereign, super-, supra-

cloud, sponge


cloud, foaming rubber, sovereign, super-, supra-


فارسی به عربی

غیمة

مترادف و متضاد

brume (اسم)
مه، ابر، بخار، شبنم

cloud (اسم)
ابر، توده انبوه، سحاب، توده ابرومه

nebula (اسم)
لکه، ابر، سحاب

super- (پیشوند)
مافوق، برتر، فوق، بیشتر، ابر، بالایی، مربوط به بالا، ارجح، واقع در نوک چیزی

ابل، رباب، سحاب، غمامه، میغ


اسفنج


۱. ابل، رباب، سحاب، غمامه، میغ
۲. اسفنج


فرهنگ فارسی

( آبر ) قریه از سیستان
رود خانه ایست در اسپانیا که ببحرالروم ( مدیترانه ) میریزد و ۹۳٠ کیلومتر طول دارد .
( اسم ) ۱ - بر به : پس داوری نکنند ابر تو ای محمد ( تفسیر کمبریج . ) ۲ - با : ابر شاه بر داستانها زدند . ( فردوسی ) ۳ - بالای زبر روی سر: ابرگاه شاهان بود جای او . ( فردوسی ) ۴ - بزبان : ابر پهلوانی بر او مویه کرد . ( فردوسی ) ۵ - برسر : ابر زال زر گوهر افشاندند . ( فردوسی ) ۶ - در : ابر کین آن شاهزاده سوار بکشت از سواران دشمن هزار ( فردوسی ) ۷ - نسبت به : کسی کو برد آب و آتش بهم ابر هر دو بر کرده باشد ستم . ( فردوسی )
نیکوکار تر نیک مرد تر

فرهنگ معین

( اَ ) (اِ. ) ۱ - تودة عظیم بخار آب ، میغ ، سحاب . ۲ - اسفنج دریایی یا مصنوعی که با آن مثل یک کیسه یا لیف بدن را شستشو دهند، ابر حمام .
(اَ بَ ) [ په . ] (اِ. ) بالا، مق پایین .
( ~. ) (اِ. ) آغوش ، بر.
( ~. ) (حر اض . ) ۱ - بر، به ، با. ۲ - بالای ، روی . ۳ - در. ۴ - بر سر.

( اَ ) (اِ.) 1 - تودة عظیم بخار آب ، میغ ، سحاب . 2 - اسفنج دریایی یا مصنوعی که با آن مثل یک کیسه یا لیف بدن را شستشو دهند؛ ابر حمام .


(اَ بَ) [ په . ] (اِ.) بالا، مق پایین .


( ~.) (اِ.) آغوش ، بر.


( ~.) (حر اض .) 1 - بر، به ، با. 2 - بالای ، روی . 3 - در. 4 - بر سر.


لغت نامه دهخدا

ابر. [ اِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ اِبْره . اِبار. اِبَرات . سوزنها. نیشها.


ابر. [ اُ ب ُ ] (اِخ ) نام آبهائی بنی تمیم را و آن به اُبُر حجاج معروف است .


ابر. [ اُ ب ُ ] (اِخ )نام دهی به سجستان و از آنجاست محمدبن حسین حافظ.


ابر. [ اَ ب َرر ] (ع ن تف ) نیکوکارتر. نیکمردتر: اَبَرﱡ من العملس (عملس نام مردی که مادر خویش بر دوش به حج بردی ). || (ص ) ساکن دشتهای دوردست .


ابر. [ اَ ] (اِخ ) قریه ای از قراء بسطام دارای چمنی باطراوت که آنرا چمن ابر گویند و از ابربه فندرسک استراباد راهی است هشت فرسنگ مسافت آن .


ابر. [ اَ ] (ع مص ) نیش زدن کژدم . || سوزن و نیش خورانیدن سگ را در نان و جز آن . || گشن دادن خرمابن را.


( آبر ) آبر. [ ب ُ ] ( اِخ ) قریه ای از سیستان ، و ابوالحسن محمدبن حسین بن ابراهیم بن عاصم آبری از ائمه حدیث بدانجا منسوب است. ( معجم البلدان ).

آبر. [ ب ِ ] ( ع ص ) آنکه تأبیر خرمابن کند. خرماگشن دهنده. ( مهذب الاسماء ). رجوع بتأبیر شود.
ابر.[ اَ ] ( اِ ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب. سحابه. میغ. غیم. غمام. غمامه. عنان. ( دهار ). بارقه. مزن. غین. توان. عارض. اسهم :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با بخنو.
رودکی.
از باد روی خوید چو آبست موج موج
وز بوسه پشت ابرچو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
فخن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم.
دقیقی.
که هر کس که دید آن دوال و رکیب
نپیچد دل اندر فراز و نشیب
نترسد از انبوه مردم کشان
گر از ابر باشد بر او سرفشان.
فردوسی.
سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت.
فردوسی.
ز ابر اندر آمد بهنگام نم
جهان شد بکردار باغ ارم.
فردوسی.
ز فرش جهان شد چو باغ بهار
هوا پر ز ابر و زمین پر نگار.
فردوسی.
به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر
چگونه ابری کو توتَکیش بارانست.
عماره.
ز جوی خورابه چه کمتر بگوی
چو بسیار گردد بیکباره اوی
بیابان از آن آب ، دریا شود
که ابر از بخارش ببالا شود.
عنصری.
برخشش بکردار تابان درخشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.
اسدی ( از فرهنگ ).
پر مائده و نعمت چون ابر بنوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
گهی درّ بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش.
ناصرخسرو.
ای خداوند حسام دشمن اوبار از جهان
جز زبان حجت تو ابر گوهربار نیست.
ناصرخسرو.
از آن ابر عاصی چنان ریزم آب
که نارد دگر دست بر آفتاب.
نظامی.
تا نگرید ابر کی خندد چمن

ابر. [ اَ ب َ ] (حرف اضافه ) بَر. ب ِ :
پس این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سی ّ وسه بود سال .

ابوشکور.


همیدون جهان برتو سازم سیاه
ابر خاک آرم ترا این کلاه .

فردوسی .


ابر بی گناهیش نخجیر، زار
گرفتند شیون ، بهر کوهسار.

فردوسی .


ابر داه و دو، هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای .

فردوسی .


بسوزد دلم بر جوانی ّ تو
دریغا ابر پهلوانی ّ تو.

فردوسی .


چو موبد ابر شهریار اردشیر
نبشته همی خواند از چوب تیر.

فردوسی .


ابر میمنه رفت گودرز گیو
ابر میسره شد فریبرز نیو.

فردوسی .


چو شد کار از آنسان ابر شاه تنگ
پس پشت شمشیر و در پیش سنگ
به یزدان چنین گفت کای کردگار
توئی برتر از گردش روزگار.

فردوسی .


مقاتوره چون گشت کشته بزار
ابر دست بهرام آن روزگار.

فردوسی .


بر او زرّ و گوهر برافشاندند
ابر کردگار آفرین خواندند.

فردوسی .


یکایک همی خواندند آفرین
ابر شاه ایران و سالار چین .

فردوسی .


بدرّید روی زمین را بچنگ
ابر گونه ٔشیر جنگی پلنگ .

فردوسی .


نهاد آن روی خون آلود بر خاک
ابر شاه آفرینگر با دل پاک .

(ویس و رامین ).


|| با :
ز ره سوی ایوان شاه آمدند
ابر شاه بر داستانها زدند.

فردوسی .


ابر زیر و بم شعر اعشی قیس
همی زد زننده بعنابها.

منوچهری .


|| بالای ِ. زبرِ. روی ِ. سرِ :
همیشه به نیکی بود رای اوی
ابر گاه شاهان بود جای اوی .

فردوسی .


کنون تا نشستیم ابر گاه اوی
بمینو کشد بیگمان راه اوی .

فردوسی .


خروشید و بار عروسان ببست
ابر پشت شرزه هیونان مست .

فردوسی .


ابر کتف ضحاک جادو دو مار
برست و برآورد زایران دمار.

فردوسی .


بزد نای رویین ابر پشت پیل
جهان شد ز لشکر چو دریای نیل .

فردوسی .


نیایش کنان پیش یزدان پاک
دو رخ برنهاده ابر تیره خاک .

فردوسی .


یکی شاه دیدند با تاج و فر
چو خورشید گردون ابر تخت زر.

فردوسی .


ابر پشت پیلانْش بر تخت زر
ز گوهر همه طوق شیران نر.

فردوسی .


بیامد ابر تخت شاهی نشست
یکی جامه ٔ نابسوده بدست .

فردوسی .


ز دیوان اگر نام او کرده پاک
خورش خار و خفتش ابر تیره خاک .

فردوسی .


ابر تخت زرین زنی تاجدار
پرستار پیش اندرون شاهوار.

فردوسی .


ببینید فردا یکی شاه نو
نشسته ابرگاه چون ماه نو.

فردوسی .


هزاران سواران افغان گروه
ز لاچین دلیران ابر گرد کوه .

فردوسی .


بشادی ابر تخت زرین نشست
همه جور و بیداد را در ببست .

فردوسی .


چنین گفت پیران بلشکر که هین
مخارید سرها ابر پشت زین .

فردوسی .


بدیدم نشسته ابر بام کوشک
به پیشش یکی کاسه ٔ پر فروشک .

(از لغت فرس اسدی ).


|| به زبان ِ :
ابر پهلوانی بر او مویه کرد
دو رخساره زرد و دلی پر ز درد.

فردوسی .


|| بر سَرِ :
چو بر پهلوان آفرین خواندند
ابر زال زر گوهر افشاندند.

فردوسی .


|| در :
زمانی برق پرخنده زمانی ابر پرناله
چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله .

رودکی .


ابر کین آن شاهزاده سوار
بکشت از سواران دشمن هزار.

فردوسی .


|| نسبت به :
فژاکن نیَم سالخورده نیم
ابر جفت بیداد کرده نیم .

ابوشکور.


برِ اردوان همچو دستور بود
ابر خواسته نیز گنجور بود.

فردوسی .


کسی کو برد آب و آتش بهم
ابر هر دو بر کرده باشد ستم .

فردوسی .


بدانست کان اژدها جادو است
ابر آدمی دشمنی بدخو است .

فردوسی .



ابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.

ابوشکور.


پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.

رودکی .


عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با بخنو.

رودکی .


از باد روی خوید چو آبست موج موج
وز بوسه پشت ابرچو جزع است رنگ رنگ .

خسروانی .


فخن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم .

دقیقی .


که هر کس که دید آن دوال و رکیب
نپیچد دل اندر فراز و نشیب
نترسد از انبوه مردم کشان
گر از ابر باشد بر او سرفشان .

فردوسی .


سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت .

فردوسی .


ز ابر اندر آمد بهنگام نم
جهان شد بکردار باغ ارم .

فردوسی .


ز فرش جهان شد چو باغ بهار
هوا پر ز ابر و زمین پر نگار.

فردوسی .


به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر
چگونه ابری کو توتَکیش بارانست .

عماره .


ز جوی خورابه چه کمتر بگوی
چو بسیار گردد بیکباره اوی
بیابان از آن آب ، دریا شود
که ابر از بخارش ببالا شود.

عنصری .


برخشش بکردار تابان درخشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.

اسدی (از فرهنگ ).


پر مائده و نعمت چون ابر بنوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.

ناصرخسرو.


گهی درّ بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش .

ناصرخسرو.


ای خداوند حسام دشمن اوبار از جهان
جز زبان حجت تو ابر گوهربار نیست .

ناصرخسرو.


از آن ابر عاصی چنان ریزم آب
که نارد دگر دست بر آفتاب .

نظامی .


تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن ؟

مولوی .


ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید برنخوری .

سعدی .


ابر میخواست که باران برد از بحر محیط
گفتمش آب خود ای ابر مبر پیش لئام
با وجود کفش از ابر عطا می طلبی
گر کسی ملتمسی می طلبد هم ز کرام .

سلمان ساوجی .


- آواز (نعره ) از ابر بگذاشتن ؛ قوی آواز یا نعره برکشیدن :
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی .

فردوسی .


- ابر بلا ؛ سخت جنگجو :
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
دَم آهنج و در کینه ابر بلاست .

فردوسی .


- به ابر اندر آمدن گفتگوی ؛ قوی برخاستن و بلند شدن و بالا گرفتن صوت و آوای گفتاری :
از آن نامداران پرخاش جوی
به ابر اندر آمد همی گفتگوی .

فردوسی .


- به ابر اندر آوردن سر کسی را ؛ او را عظیم مفتخر و سرافراز کردن :
ورا کرد سالار بر لشکرش
به ابر اندر آورد جنگی سرش .

فردوسی .


- بی ابر باران کردن ؛ بی محرک و باعثی ورزیدن کاری . نزده رقصیدن .
- خروش به ابر برآمدن ؛ بسی بلند شدن آوای خروش :
چو خورشید بنمود تابان درفش
معصفر شد آن پرنیانی بنفش
تبیره برآمد ز درگاه شاه
به ابر اندر آمد خروش سپاه .

فردوسی .


- سر به ابر کشیده داشتن ؛ بسیار بلند و رفیع بودن :
هزاران قبه ٔ عالی کشیده سربه ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.

عمعق .


- سنان (نیزه ) به ابر اندر افراشتن ؛ ستیخ و راست کردن و به برسوی بردن آن :
سراسر سپه نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند.

فردوسی .


- کلاه به ابر برآوردن ؛ سخت بالیدن بر :
چو نامه بیامد بنزدیک شاه
به ابراندر آورد فرخ کلاه .

فردوسی .


- مثل ابر بهار ؛ هول ِ غران :
بغرّید بر سان ابر بهار
زمین کرد پر آتش کارزار.

فردوسی .


- مثل ابر بهار گریستن ؛ سخت فروباریدن اشک .
- مثل ابر سیاه ؛ حائل و حاجزی صعب .
- مثل ابرْ گریان .
- امثال :
ابر را بانگ سگ زیان نکند ؛ نظیر سگ لاید و کاروان گذرد.
ابر کن و مبار ؛ کودکان و فرودستان را بیم کن و همیشه مزن ، چه زدن و شکنجه چون پیاپی باشد عظمش بشود.
همه ابری باران ندارد ؛هر تهدید و توعیدی متعاقب ایذاء نباشد.
در زبان عرب برای انواع ابر نامهای خاص است :
ابر باباران یاابر بارنده ؛ خال . صیب .
ابر تُنک ؛ هِف ّ. وقع. طحاف .
ابر بادرخش ؛ بارقه . مبرقه .
ابر بارعد؛ راعده .
ابر تگرگ بار؛ بَرِد.
ابر بزرگ قطره ؛ روی .
ابر بزرگ قطره یا ابرپاره های کوچک ؛ رمی .
ابر برهم افتاده ؛ رکام . مرتکم .
ابر تنک بی باران ؛ جُلب . عماء. صراد.
ابر تنک با اندک سرخی ؛ زبرج .
ابر بی باران ؛ اعزل . جهام . جفل .
ابر باران آورنده ؛ سجوم .
ابر بسیارباران ؛ ثَرّ. لجی . (دهار).
ابر که آسمان را بپوشد؛ غیم . غین .
ابر که از سوی قبله آید؛ عین .
ابر که آفاق بپوشد؛ غمام . سُدّ.
ابر که اول پدید آید؛ نُشاء.
ابرسایه افکن ؛ عارض .
ابر بلند؛ سماء.
ابر گرانبار؛ مستحیره .
ابر دور از زمین ؛ نشاص . طخاء. طهاء.
ابرنزدیک بزمین ؛ هیدب .
ابرکه چون کوه پدید آید قبل از پراکنده شدن ؛ حبی .
ابر با پاره های کوچک ؛ طخرور. قزع .
ابر سفید؛صبیر. مزن .
ابرپاره ٔ کوچک در قطعه ٔ دیگر آویخته ؛ رباب .
ابر نزدیک بباریدن ؛ معصر.
ابر پلنگ رنگ ؛ نَمر.
ابری که امید باران در آن باشد؛ مخیله .
پاره های بزرگ میغ؛قلع. کسف .
میغهای بامدادین ؛ غوادی . بواکر.
ابری که شبانگاه آید؛ روائح . سواری .
ابری که با رعد و برق باشد؛ عراص . عزاف . ابر ریزان ؛ مدرار. (دهار).
ابر سپید؛ مُزن . (دهار). مُزنه .
ابر ستبر؛ عارض .
ابر سیاه ؛ ثر.
ابر سیاه کثیف ؛ اَلمی .
ابر سیار یا ابر بسیارآب ؛ حمل .
ابر ستبر توبرتو؛ طریم .
میغ نرم یا ابر تنک همچون دخانی یا غباری ؛ ضباب .
ابر تنک ؛ زعبج .
ابر بارعد؛ مجلجل .
ابر بارنده ؛ سجام .
ابر پراکنده ؛ خروج .
ابرها که باران دارند؛ معصرات .
ابرهای آب ریز؛ بجس .
ابرهای بزرگ یا ابرهای باباران ؛ اسقیه .
ابرهای بزرگ ؛ ارمیه .
ابرهای پرآب ؛ حاملات .
ابرهای سپید؛ یعالیل . حناتم . اصباره .
ابرهای کشیده ؛سحایب .
ابری که بهم جمع آید؛ شرنبث .
ابری که بشب آید؛ ساریه . (دهار).
ابری که نیک بارد؛ مدرار.
|| اسفنج . اسفنجه . سفنج . سفنجه . ابر مرده . رغوةالحجامین . نشکرد گازران . ابر کهن . || در بعض فرهنگها مستند بشعری از نظامی که معنی آنرا درک نکرده اند باین کلمه معنی مرد داده اند، و نیز به معنی آلت مردی آورده اند و هر دو مجعول بنظر می آید، و شاید مصحف کلمه ٔ دیگریست .

فرهنگ عمید

۱. (هواشناسی) بخارهای غلیظ‌شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن‌ها باران، برف، و تگرگ می‌بارد: ◻︎ تا نگرید ابر کی خندد چمن / تا نگرید طفل کی جوشد لبن (مولوی: ۶۷۸)، ◻︎ ابر ا گر آب زندگی بارد / هرگز از شاخ بید بر‌نخوری (سعدی: ۶۱).
۲. اسفنج دریایی یا مصنوعی که برای شست‌وشو، تمیز کردن، و مانند آن به کار می‌رود.
⟨ ابر استراتوس: (هواشناسی) نوعی ابر باران‌زا به شکل نوار دراز.


۱. بالا؛ زبر.
۲. بر: ◻︎ بزد نای رویین ابر پشت پیل / جهان شد ز لشکر چو دریای نیل (فردوسی۲: ۷۰۷).
۳. به.
۴. با.


۱. (هواشناسی ) بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران، برف، و تگرگ می بارد: تا نگرید ابر کی خندد چمن / تا نگرید طفل کی جوشد لبن (مولوی: ۶۷۸ )، ابر ا گر آب زندگی بارد / هرگز از شاخ بید بر نخوری (سعدی: ۶۱ ).
۲. اسفنج دریایی یا مصنوعی که برای شست وشو، تمیز کردن، و مانند آن به کار می رود.
* ابر استراتوس: (هواشناسی ) نوعی ابر باران زا به شکل نوار دراز.
۱. بالا، زبر.
۲. بر: بزد نای رویین ابر پشت پیل / جهان شد ز لشکر چو دریای نیل (فردوسی۲: ۷۰۷ ).
۳. به.
۴. با.

دانشنامه عمومی

اّبِّر(ab-ber) به معنی پرت کردن چیزی است برای اینکه دیگر قادر به پیدا کردن آن نباشیم . گم کردن با عمل پرت کردن شی به جای دور. به پشت ابر ها انداختن .


میغ (عربی).


ابر توده ای از قطره های بسیار ریز آب است که در طبقه های پایینی و میانی اتمسفر تشکیل می شود. عناصر تشکیل دهنده این توده بخارمانند همان عناصر تشکیل دهنده مایعات سطح سیاره هستند. در سیاره زمین، ابرها نه از بخار آب بلکه از قطره های بسیار ریز آب تشکیل شده اند.
کومولوس (کومه ای): نشانهٔ هوای خوب و ملایم. کومولو در لاتین به معنای توده و کپه است. این ابرها شبیه گلوله های پف کردۀ پنبه ای هستند و شکل آنها بیانگر حرکت عمودی جریان های گرم به سمت بالای جو زمین است. مقدار تراکم و رطوبت ابر با پایین ابر که به شکل تخت است، ارتباط دارد؛ به این صورت که هر چه این ویژگی ها بیشتر باشد، ابر قد بلندتر است و پایین تخت ابر در قسمت پایین قرار می گیرد. گاهی قلۀ این ابرها می تواند به بالای ۱۸ هزار متری جو نیز برسد.

ابر (ابهام زدایی). ابر توده ای از قطرات بسیار ریز آب است که در طبقات پایینی و میانی اتمسفر تشکیل می شود.
ابر (شاهرود) در شهرستان شاهرود
ابر (اصفهان) محله ای در شهر اصفهان
ابر (فیلم ۲۰۰۰) ساخته سال ۲۰۰۰ در سینمای هند
ابر همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

ابر (اصفهان). ابر نام محله ای از محله های معروف اصفهان قبل از اسلام یا همان محله جی می باشد که در تقسیم بندی فعلی جز شهرداری منطقه ۱۵ است. کتابخانه سلمان فارسی به همت شهرداری خوراسگان دراین محل احداث گردیده است.

ابر (شاهرود). ابر یکی از روستاهای شهرستان شاهرود در استان سمنان ایران است.روستای ابر یکی از زیباترین روستاهای ایران با بافتی پلکانی و ییلاقی است، و کهنترین جنگل جهان جنگل زیبای هیرکانی ابر واقع در این روستای نمونه گردشگریست است. این روستا با مردمانی خونگرم و مهمان نواز هر ساله میزبان هزاران گردشگر از سرتا سر دنیا میباشد و اهالی این روستا از گویشی ترکی و پارسی بهره میبرند.
این روستا در شهرستان شاهرود و در بخش بسطام جای دارد. جمعیت روستای ابر بر پایه نتایج سرشماری سال ۱۳۸۵ برابر با ۱٬۳۸۳ نفر (۳۵۵ خانوار) بوده است.

ابر (فیلم ۲۰۰۰). «ابر» (انگلیسی: cloud) فیلمی هندی است که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به بابی دیول، رانی موکرجی، اشوتوش رانا، آمریش پوری، جانی لور، آلوک نات، کولبوشان کارباندا، ماندیرا بدی، سنا سعید اشاره کرد.

ابر (فیلم). «ابر» (انگلیسی: Clouds (film)) یک فیلم است.

[ اَ ] (اِ) ۱-توده ای نرم و قابل رویت و معمولا بزرگ که از میعان آب های تبخیر شده و یا انجماد آن ها در ارتفاعات بالای جوّ زمین پدید می آید. ۲-چیزی مخلخل و بی نهایت نرم و کم وزن. ۳-(رایانه) نوعی سیستم توزیع شده. معمولا به اینترنت اطلاق می شود.


دانشنامه آزاد فارسی

اَبر
اَبر
بخار آب متراکم، به صورت قطره های کوچک شناور در توده های هوا و جَو. ابر، مانند مِه یا تُنُک مِه۱، که در سطوح پایین تشکیل می شود، براثر سردشدن هوای حاوی بخاری پدید می آید که معمولاً در اطراف ذرات غبار میعان می کند. ابرها را براساس ارتفاع تشکیل آن ها و شکل شان دسته بندی می کنند. ابرهای پَرسا (سیروس)۲ و پَرساپوشَنی (سیرواستراتوس)۳ در ارتفاعی حدود ۱۰ کیلومتر تشکیل می شوند. ابر پَرسا از ذرات کوچک یخ تشکیل، و به صورت رشته های سفید پَرمانندی دیده می شود. ابر پَرساپوشنی مانند ملافه ای سفید در پهنۀ آسمان گسترده می شود. در ارتفاع ۳ تا ۷ کیلومتری سه نوع ابر یافت می شود: پَرساکومه ای (سیروکومولوس)۴، فرازکومه ای (آلتوکومولوس)۵، و فرازپوشنی (آلتواستراتوس)۶. ابرهای پَرساکومه ای به صورت توده هایی کوچک، یا بزرگ و مدور دیده می شوند که گاه آرایشی با نام آسمان پیسه۷ به خود می گیرند. ابرهای فرازکومه ای ابرهایی سفید و شبیه ابرهای پَرساپوشنی اند، اما بزرگ ترند و آرایشی خطی دارند. ابرهای فرازپوشنی شبیه ابرهای پَرساپوشنیِ ضخیم اند و ممکن است به صورت ملافه ای خاکستری پهنۀ آسمان را دربر گیرند. ابرهای کومه ای پوشنی (استراتوکومولوس) معمولاً در ارتفاع کمتری (۲ تا ۶ کیلومتر) تشکیل می شوند. این ابرها به رنگ خاکستری تیره اند و آسمانی سربی پدید می آورند که ممکن است بی باران باشد. دو نوع ابر، کومه ای (کومولوس)۸ و کومه ای بارا (کومولونیمبوس)۹ در دستۀ خاصی قرار می گیرند، زیرا عامل ایجاد جریان های روزانۀ هوای بالارو شده اند. و رطوبت را به نواحی خنک تر جَو منتقل می کنند. ابرهای کومه ای قاعدۀ تختی دارند و معمولاً در ارتفاع۱.۴ کیلومتری تشکیل می شوند. در این ارتفاع میعان بخار آب آغاز می شود، اما قسمت فوقانی ابرها گنبدمانند است و تا ارتفاع ۱.۸کیلومتر کشیده می شود. قاعدۀ ابرهای کومه ای بارا تقریباً در همین ارتفاع واقع است، اما پهنۀ بالایی آن ها تا ارتفاع بسیار بیشتر، غالباً تا ۶ کیلومتر، کشیده می شود. ممکن است رگبارهای سنگین کوتاه، و گاه تندر را موجب شوند. ابرهای پوشنی (استراتوس) در ارتفاعی کمتر از ۱ تا۲.۵ کیلومتر تشکیل می شوند و مانند ملافه هایی موازی افق به نظر می رسند و به مِه بلند شباهت دارند. ابرها گذشته از نقش ضروری شان در چرخۀ آب، به تنظیم تابش در جَو زمین نیز کمک می کنند. ابرها تابش موج کوتاه خورشید را باز می تابانند، همچنین تابش موج بلند را از زمین جذب و دوباره منتشر می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{cloud} [علوم جَوّ] 1. انبوهه ای از قطرک های ریز آب یا ذرات یخ یا هر دو در جوّ 2. انبوهه ای از مواد ذره ای در جوّ که باعث کاهش دید می شود

نقل قول ها

ابر
• «خورشید در پشت ابرها نیز میدرخشد.» -> کارل فریدریش ویلهلم واندر
• «زیباست حیله، حیله زیباست. در میان مه برفراز ابر، ابر ناپاک، می چرخد زیبا.» -> ویلیام شکسپیر
• «مگر خداوند گمشده؟ دو دیگر پرسید: مگر چون کودکان راهش را گم کرده یا پنهان شده؟ مگر از ما می هراسد؟ یا به سفر رفته یا هجرت کرده است؟ و پس از فریادها میخندیدند. دیوانه در میان آنها پرید و با نگاهی عمیق فریاد برآورد خدا کجا رفته است؟ به شما خواهم گفت. ما او را کشتیم (من و شما او را کشتیم) اما چه سان؟ چگونه یارای نوشیدن دریا را داشتیم و با کدامین ابر سراسر افق را می خواستیم زدود؟ و آنگاه که زمین را از آفتاب جدا کردیم، چه کردیم؟» -> فریدریش نیچه
• «و از میان حقایق بلند پایه، جز آنچه را که می تواند به خیر و صلاح جهان باشد نباید بر زبان آوریم. حقایق دیگر را باید در خود نگهداریم؛ همچون پرتو ملایم آفتابی که زیر ابر نهان است، این حقایق نور خود را برهمه اعمال ما می افشانند» -> یوهان ولفگانگ گوته
• «آفتاب پشت ابر نمی ماند.»• «ابر کن امّا مبار!»• «خورشید پشت ابر نمی ماند» ضرب المثل ارمنی• «مثل ابر بهار.»• «آن کریم است کو چو ابر بهار// چون بریزد بخندد آخر کار// نه چو ابری که در زمستان ها// رو کند ترش وقت باران ها» -> مکتبی شیرازی
• «ابر اگر آب زندگی بارد// هرگز از شاخ بید بر نخوری» -> سعدی
• «ابر با آن تیره رخساری که پوشد روی روز// مردم چشم است دهقان را زباران داشتن» -> قاآنی شیرازی
• «ابر باید که به صحرا بارد// زان چه حاصل که به دریا بارد» -> عبدالرحمن جامی
• «ابر بی آب چند باشی چند// گرم داری تنور، نان در بند» -> نظامی
• «ابر شو تا که چو باران ریزی// بر گل و خس همه یکسان ریزی» -> عبدالرحمن جامی
• «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کاراند// تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری» -> سعدی
• «باد و ابر است این جهان، افسوس// باده پیش آر، هرچه باداباد» -> رودکی
• «باز از افق، هلال ِ مُحَرَم شد آشکار// باز ابر گریه -> عارف قزوینی
• «بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران// کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران» -> سعدی
• «به هنگام سختی مشو ناامید// از ابر سیه بارد آب سپید» -> نظامی
• «بی مه روی تو چشمم هم چو ابر بهمن است// بی شب زلف تو رازم هم چو روز روشن است» -> جمال الدین عبدالرزاق
• «تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک// صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک» -> منوچهری دامغانی
• «چون ابر به نوروز رخ لاله بشست// برخیز و به جام باده کن عزم درست// که این سبزه که امروز تماشاگه ماست// فردا همه از خاک تو برخواهد خاست» -> خیام
• «دیدار یار غایب دانی چه لطف دارد؟// ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد» -> سعدی
• «ز ابر گریان شاخ، سبز و تر شود// نور شمع از گریه روشن تر شود» -> مولوی
• «سخای بزرگان چو ابر بهار// به جایی ببارد که ناید به کار» -> ناشناس
• «گرچه دریا به ابر آب دهد// لب دریا همیشه خشک بود» -> سلمان ساوجی
• «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد// در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد// از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد// دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد» -> عارف قزوینی
• «یکی سخت سوگندهای دراز// بخورد و برآهیخت گرز از فراز// که امروز من جز بر این گرز جنگ// نجویم اگر بارد از ابر سنگ» -> فردوسی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تودۀ بخار پراکنده در جوّ را ابر گویند. در باب های طهارت، صلات، صوم و حج به مناسبت از آن سخن رفته است.
آفتاب در صورتی که چیزی مانند ابر مانع تابش آن شود، پاک کننده نیست.
طباطبایی یزدی، محمدکاظم، العروة الوثقی ج۱، ص۲۶۳.
اگر ابر مانع حصول یقین به داخل شدن وقت نماز شود، به فتوای مشهور، نمازگزار به گمان داخل شدن وقت می تواند نماز بخواند.
بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة، ج۶، ص۳۰۱.
به هنگام کسوف یا خسوف اگر ابر خورشید یا ماه را بپوشاند، نماز آیات ادا است نه قضا.
حلی، جعفر بن حسن، المعتبر، ج۲، ص۳۴۱.
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: awr
طاری: awr
طامه ای: avr
طرقی: avr
کشه ای: awr
نطنزی: awr


گویش مازنی

/aber/ ابر

ابر


پیشنهاد کاربران

آبَر ( اوستایی ) آوردن.

در زبان لری بختیاری به معنی ابراهیم

Ebr. berahim. beram

گمان می کنم معنی اسب یا هر نوع مرکبی که سوارش شوند را نیز داشته باشد با استناد به شعر برانگیخت ابرش برافشاند گرد
که در شاهنامه آمده و به مفهوم اسبش را به حرکت درآورد و گرد و خاک راه انداخت

عذر میخوام بیت مذکور در حماسه حمله حیدری از باذل مشهدی ذکر شده که اشتباها به نام شاهنامه درج و فرستاده شد

میغ

أبر: [عربی]
( اَبر ) یعنی اصلاح کردن و بارور کردن درخت نخل.
لسان العرب:
اَبـَـرَ النخلَ و الزَّرعَ ابراً: اَصلَحَه = نخل و گیاه را اصلاح کرد
ابن الاعرابی:
اَبَـرَ اذا لقَّحَ = آن هنگام که نخل را بارور کرد گویند: ( اَبَـرَ )

اما نکته ی کلی این که: در لسان العرب آمده است:
ابو عبدالرحمن می گوید: ( ابر ) برای اصلاح کردن هر صنعتی ربه کار می رود.





سحاب

در ضمن در بیت مذکور در بالا برانگیخت ابرش برافشاند گرد دو جمله جدا و به معنای عصبی شدن و گرد و خاک کردن است

ابر به دست خود بستن : کنایه از احسان کردن
پادشاهان که در جهان هستند
هر یک ابری به دست بربستند
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۱۹.

اَبَر: در پهلوی اپر apar بوده است .
( ( ابر ده و دو ، هفت شد کدخدای؛
گرفتند هر یک، سَزاوار ، جای ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 191 )
در جایی دیگر می نویسد : ( ( اَبَر در پهلوی اپر apar ، ریخت کهنتر " بر " است . این واژه را که در ایرانی کهن upari در اوستایی upairi ، در پارسی باستان upariy، در سانسکریت upari و در یونانی hyper بوده است ، با overدر انگلیسی و uber در آلمانی می توانیم سنجید . ) )
( ( زبان راستی را بیاراسته
خرد خیره کرده ابر خواسته ) )
( همان ص 334. )
اَبر امروزه در واژه هایی چون ابر قدرت، ابر قهرمان، ابر کشور ، در همین معنی دیده می شود

ابل، رباب، سحاب، غمامه، میغ، اسفنج


" بنام خدا "
در گویش محلی لری ( کهگیلویه )
ابر = اور تلفظ میشه .
یکی از بیشمار واژگان از بن اوستایی ست که از هیچ زبان بیگانه یا قوم غیر ایرانی
اقتباس نشده است .

پسواژه ای به معنی بیشترین یا قویترین یا والاترین مانند ابَرقدرت

:
دکتر کزازی در مورد واژه ی می نویسد : ( ( ابر در پهلوی نیز با همین ریخت به کار می رفته است. چنان می نماید که ابر ریختی است فرجامین و فرو فشرده از آب / بر : بُن ِاکنون از بردن: "آب بر" آنچه آب به همراه می برد . ) )
( ( همی بر شد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گِرد ِ زمین آفتاب ) )
توضیح بیت :ابر بر آسمان فرا رفت و از آن باران فرو ریخت و آفتاب نیز بر گرد زمین می گشت .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 )
در جایی دیگر می نویسد : ( ( اَبَر در پهلوی اپر apar ، ریخت کهنتر " بر " است . این واژه را که در ایرانی کهن upari در اوستایی upairi ، در پارسی باستان upariy، در سانسکریت upari و در یونانی hyper بوده است ، با overدر انگلیسی و uber در آلمانی می توانیم سنجید . ) )
( ( زبان راستی را بیاراسته
خرد خیره کرده ابر خواسته ) )
( همان ص 334. )
اَبر امروزه در واژه هایی چون ابر قدرت، ابر قهرمان، ابر کشور ، در همین معنی دیده می شود.
ابر نیسانی : ابر پر برکت ، ابر پر باران ، ابری که همه رحمت باشد.
جز یک ابر تو کابر نیسانیست
آن دگر ابر ها زمستانی. ست
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۱۹.


کلمات دیگر: