کلمه جو
صفحه اصلی

قباله


مترادف قباله : بنچاق، سند، صداق نامه، عقدنامه، مدرک

برابر پارسی : بنچاغ، بنچاک، پیوندنامه

فارسی به انگلیسی

instrument, deed of sale, title-deed, marriage contract, title, marriage-contract

title-deed, marriage-contract


title


فارسی به عربی

عمل

عربی به فارسی

حديث يا روايت شفاهي وزباني , علوم اسرار اميز از قبيل علم ارواح


مترادف و متضاد

۱. بنچاق، سند
۲. صداقنامه، عقدنامه
۳. مدرک


contact (اسم)
اتصال، برخورد، مخابره، تماس، قباله

بنچاق، سند


صداق‌نامه، عقدنامه


مدرک


فرهنگ فارسی

تفسیر رمزی تورات نرد یهودیان که توسط گروهی از مطلعان یهود تدوین شده .
نوشته یاسندی که بموجب آن کسی چیزی رابرذمه بگیرد، سندعقدمعامله یانکاح
( اسم ) ۱ - مکتوبی که در آن چیزی را که شخص ملتزم گردد ( از کار و وام و جز آن ) نویسند سند عقد معامله ۲ - مکتوبی که در فروش ملک و خانه و جز آن نویسند و در آن نام فروشده وخریدار و مشخصات مورد معامله و مبلغ فروش و شرایط بیع ذکر شود سند مالکیت ۳ - قراردادی که به موجب آن عضو یک منطقه مالیات دهنده عهده دار پرداخت مبلغ مقطوعی بدیوان می شد و شخصا خراج را از مودیان وصول می کرد . ۴ - سندعقد نکاح . یا قباله نکاح . عقد نامه . یا قباله کهنه . ۱ - کسیکه از همه خصوصیات ملکی یا قضیه ای واقف است ۲ - فرد قدیمی عضو قدیمی : کسی که بقول بعضی ها خودش را قباله کهنه نانوا خانه حساب میکند امروز سه روز است که از بیکاری در خانه خوابیده است .
مام نافی و مامائی

فرهنگ معین

(قَ لَ یا لِ ) [ ع . قبالة ] (اِ. ) سند.

لغت نامه دهخدا

قبالة. [ ق ِ ل َ ] (ع اِمص ) مام نافی و مامائی . (ناظم الاطباء).


قباله . [ ق َ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضاء بخش اردکان شهرستان شیراز. در 67000 گزی جنوب خاور اردکان و 3000 گزی راه فرعی بیضا به زرقان واقع است و 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


قبالة. [ ق َ / ق ِ ل َ ] (ع اِ) مکتوبی که در آن مینویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جز آن . و نیز چون کسی قبول کند چیزی را بطور مقاطعه و نوشته ای بر طبق آن نویسد، آن نوشته عبارت است از قباله . ضمانت نامه و معاهده . (ناظم الاطباء). || مکتوبی که در فروش ملک و جز آن مینویسند و در آن ذکر میکنند فروشنده و خریدار و آن چیزی را که خرید و فروش بدان تعلق گرفته ومبلغ ادا شده و شرائط بیع و جز آن را. و چک نامه و ترزده و بیلک . و بیله و ترده و نورده نیز گویند. (ناظم الاطباء) : وی زمانی اندیشید و پس قباله برداشت بدرید و گفت زمین بکار نیست . (تاریخ بیهقی ). قباله نوشتند و گواه گرفتند. (تاریخ بیهقی ). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و صنایع... (تاریخ بیهقی ).
جز به جفا وعده هاش پاک دروغ است
ور بدهد مر ترا هزار قباله .

ناصرخسرو.


عمر ضایعکرده ای دارد ز تو چشم قبول
کز قبول تو قباله ی ْ عمر بتوان تازه کرد.

خاقانی .


بطیره گفت مسلمان گر این قباله ٔ من
درست نیست خدایا جهود میرانم .

سعدی (گلستان ).


همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله ٔ فلان زمین است . (گلستان ).
- امثال :
پشت قباله ٔ مادرش انداخته اند .
قباله کهنه ٔ جائی بودن ؛ به امور ملکی آنجا بصیرت کامل داشتن . رجوع به قباله کهنه شود.

قبالة. [ ق َ ل َ ] (ع اِمص ) پدرفتار شدن . (اقرب الموارد). پدرفتاری و کارسازی عمل . اسم است تقبل را. (ناظم الاطباء). || عرافة: نحن فی قبالته ؛ ای فی عرافته . (ناظم الاطباء).


قبالة. [ ق ُ ل َ ] (ع ق ) روباروی . (ناظم الاطباء). روبروی : جلست قبالته ؛ روبروی آن نشستم . (ناظم الاطباء). قبال .


( قبالة ) قبالة. [ ق َ ل َ ] ( ع اِمص ) پدرفتار شدن. ( اقرب الموارد ). پدرفتاری و کارسازی عمل. اسم است تقبل را. ( ناظم الاطباء ). || عرافة: نحن فی قبالته ؛ ای فی عرافته. ( ناظم الاطباء ).

قبالة. [ ق ُ ل َ ] ( ع ق ) روباروی. ( ناظم الاطباء ). روبروی : جلست قبالته ؛ روبروی آن نشستم. ( ناظم الاطباء ). قبال.

قبالة. [ ق َ / ق ِ ل َ ] ( ع اِ ) مکتوبی که در آن مینویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جز آن. و نیز چون کسی قبول کند چیزی را بطور مقاطعه و نوشته ای بر طبق آن نویسد، آن نوشته عبارت است از قباله. ضمانت نامه و معاهده. ( ناظم الاطباء ). || مکتوبی که در فروش ملک و جز آن مینویسند و در آن ذکر میکنند فروشنده و خریدار و آن چیزی را که خرید و فروش بدان تعلق گرفته ومبلغ ادا شده و شرائط بیع و جز آن را. و چک نامه و ترزده و بیلک. و بیله و ترده و نورده نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) : وی زمانی اندیشید و پس قباله برداشت بدرید و گفت زمین بکار نیست. ( تاریخ بیهقی ). قباله نوشتند و گواه گرفتند. ( تاریخ بیهقی ). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و صنایع... ( تاریخ بیهقی ).
جز به جفا وعده هاش پاک دروغ است
ور بدهد مر ترا هزار قباله.
ناصرخسرو.
عمر ضایعکرده ای دارد ز تو چشم قبول
کز قبول تو قباله ی ْ عمر بتوان تازه کرد.
خاقانی.
بطیره گفت مسلمان گر این قباله من
درست نیست خدایا جهود میرانم.
سعدی ( گلستان ).
همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله فلان زمین است. ( گلستان ).
- امثال :
پشت قباله مادرش انداخته اند.
قباله کهنه جائی بودن ؛ به امور ملکی آنجا بصیرت کامل داشتن. رجوع به قباله کهنه شود.

قبالة. [ ق ِ ل َ ] ( ع اِمص ) مام نافی و مامائی. ( ناظم الاطباء ).
قباله. [ ق َ ل ِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضاء بخش اردکان شهرستان شیراز. در 67000 گزی جنوب خاور اردکان و 3000 گزی راه فرعی بیضا به زرقان واقع است و 37 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ عمید

نوشته یا سندی که به موجب آن کسی چیزی را بر ذمه گیرد، سند عقد معامله یا نکاح.

دانشنامه آزاد فارسی

قَبّاله (Kabbalah)
(در عبری به معنی «سنت») سنت فلسفی عرفانی و باطنی قدیم یهود که نزدیکی بسیار با عقاید همه خدایی (وحدت وجود) دارد؛ با این حال قرابتش با نوافلاطون گرایی بیشتر است. تألیف قبّالایی در میان قرون ۱۳ و ۱۶ به اوج رسید. تفکر امروزی یهود تا حدی بسیار آن را خرافات قرون وسطایی می خواند؛ اما در اندیشۀ حسیدیم اهمیت محوری دارد. از قدیم ترین اسناد قبّالا سِفْر یِصیرا (کتاب خلقت) است که به ربّی آکیبا ( ـ۱۲۰م) نسبت داده می شود. سند دیگر با نام زُهَر (کتاب نور)در حدود قرن ۱۳م به زبان آرامی نوشته شده است.

قباله (حقوق). قَباله (حقوق)
در لغت به معانی مواجهه، تعهد، عقد، ضمان، کفالت و حرفۀ قابلگی (مامایی). قِباله به کسر قاف، مصدر است و قَباله به فتح آن به سندی عادی گویند که در آن قِباله یعنی متن سند را می نویسند. قبالة الارض: قبول زمین موات یا زمین صلح است از حاکم شرع؛ بدین گونه که کسی به نحو مزارعه یا مساقات، قسمتی از زمین های یادشده را برای مدت معیّنی، تحویل بگیرد. این کار را تقبیل و تقبّل، و به فعلی که از دو طرف صادر شده، قباله گویند. عامل قباله، سهمی از محصول یا مال معینی را به حاکم شرع می پردازد.

فرهنگ فارسی ساره

پیوندنامه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] هرگاه نخل یا درخت دیگری بین دو نفر یا بیشتر مشترک باشد، یکی از آنان می تواند سهام بقیه را از محصول پس از تخمین در مقابل مقداری معلوم تقبل نماید. مثل این که پس از تخمین مقدار میوه باغ یکی از شریکین به دیگری گوید سهم خود را مثلا به ده خروار به تو واگذار نمودم و دیگری بگوید قبول کردم. در متون فقهی امامیه از این معاوضه به «قباله» تعبیر شده است.
برخی از فقهاء این نوع معامله را نوعی صلح دانسته اند.
لیکن محققین معتقدند که آن معامله ای است مخصوص و مستقل غیر صلح و بیع و لذا صحت آن مشروط به شرائط خاصه بیع و صلح نمی باشد.


واژه نامه بختیاریکا

باشلُق

پیشنهاد کاربران

سند

واژه پیشنهادی " پذیرفتار " به معنای پذیرفته شده ، قبول شده ، که خود واژه قباله نیز از قبول تازی آمده است .

سندهای دست نویس قدیمی در زبان ملکی گالی بشکرد

خواندن قباله


کلمات دیگر: