کلمه جو
صفحه اصلی

صف


مترادف صف : خط، رج، رجه، رده، ردیف، رسته، طبقه، قطار، کلاس

برابر پارسی : رده، ردیف، رج، رسته

فارسی به انگلیسی

column, alignment, file, line, lineup, queue, rank, row, train

lineup, queue, column, array, row, alignment, file, train, rank, line, procession


group


alignment, file, line, lineup, queue, rank, row, train


فارسی به عربی

تجمع , تراصف , جیش , رتبة

عربی به فارسی

ارايه , رديف ستون , ستون بندي , رديف درخت , سطر , رديف


شرح دادن , وصف کردن , تسويه کردن , حساب را واريز کردن , برچيدن , از بين بردن , مايع کردن , بصورت نقدينه دراوردن , سهام , تجويز کردن , نسخه نوشتن , تعيين کردن


مترادف و متضاد

muster (اسم)
جمع اوری، اجتماع، صف، ارایش، لیست اسامی

row (اسم)
صف، خط، سطر، رده، ریسه، ردیف، قطار، قیل و قال، راسته، رج، ردیف چند خانه

series (اسم)
دنباله، صف، رشته، رده، سلسله، ردیف

army (اسم)
ارتش، سپاه، لشکر، گروه، جمعیت، صف، دسته

queue (اسم)
صف، صف اتوبوس و غیره

lineup (اسم)
صف، طرز قرار گیری، ترتیب جای بازیکنان فوتبال

array (اسم)
ارایه، صف، نظم، ارایش، رژه

rank (اسم)
صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار

formation (اسم)
ساختمان، صف، ارایش، احدای، تشکیلات، شکل، سازمان، تشکیل، رشد، صف ارایی، ترتیب قرار گرفتن

cue (اسم)
صف، چوب بیلیارد، اشارت، ایماء، ردیف، سخن رهنما

file (اسم)
صف، صورت، خط، پرونده، فهرست، ضبط، سوهان، اهن سای، دسته کاغذ های مرتب، قطار

فرهنگ فارسی

(مجازی) دسته، گروه


مجموعه‌ای از برخوانی‌ها که در نوبت پردازش قرار می‌گیرند


سوره شصت و یکمین قر آن مدینه تعداد آیات ۱۴.
رده، رج، ردیف، راسته، آنچه بانظم وترتیب دریک خط قرارگرفته باشد
۱ - ( مصدر ) در صف جنگ ایستاداندن گروهی را . ۲ - رسته کردن صف ساختن . ۳ - ( مصدر ) گستردن مرغ هر دو بال را آرام بودن و سکون بال به هنگام پریدن چنانکه دال و کرکس باز کنند . مقابل دف . توضیح پرنده ای که صف وی بیش از دف باشد حرام گوشت است .
ضیعه ایست در معره که سیف الدوله آنرا به متنبی باقطاع دارد و او از آنجا بدمشق و از دمشق بمصر گریخت

(مفرد کلمه‌های صف‌ها، صفوف) گروهی از اشیا یا افراد پشت سر هم، ردیف، خط، رَج


جملات نمونه

به صف کردن

to rank, to line up, to make stand in line


افسر سربازان را به صف کرد

the officer made the soldiers from a line


صف بستن، صف کشیدن

to line up, to queue up, to marshal, to form a file or row


شاگردان در دو طرف خیابان صف بسته بودند

students had lined up on both sides of the street


صف مُقدم

forefront, foreground, front, front rank


حسن هم در صف مخالفان دولت قرار گرفته بود

Hassan too had joined the group opposing the government


به صف ایستادن

to stand in line, to queue up


به صف حرکت کردن

to move in a line or procession


فرمانده از جلو صف سربازان رد شد

the commander passed in front of the line of soldiers


صفی از اتومبیل‌های شیک دنبال ماشین عروس و داماد در حرکت بود

a procession of sleek cars was trailing the cars of the bride and groom


سربازان ما در صفوف دشمن رخنه کردند

our soldiers penetrated the enemy lines


فرهنگ معین

(صَ فّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - رده ، رج ، هر چیزی که با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد. ۲ - گروه ، دسته . ۳ - ردیف ، مرتبه . ۴ - سورة شصت و یکم از قرآن کریم . ۵ - جنگ . ج . صفوف .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ایوان خانه و دالان ، صفه .

(صَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رده ، رج ، هر چیزی که با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد. 2 - گروه ، دسته . 3 - ردیف ، مرتبه . 4 - سورة شصت و یکم از قرآن کریم . 5 - جنگ . ج . صفوف .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) ایوان خانه و دالان ، صفه .


لغت نامه دهخدا

صف . [ ص َف ف ] (اِخ ) ضیعه ای است در معرة که سیف الدولة آن را به متنبی به اقطاع داد و او از آنجابه دمشق و از دمشق به مصر گریخت . (معجم البلدان ).


صف . [ ص ُف ف ] (ع اِ) ایوان خانه و دالان . (غیاث اللغات ). رجوع به صفه شود.


صف. [ ص َف ف ] ( ع اِ ) قوم صف زده و در صف ایستاده. ج ، صُفوف. ( منتهی الارب ). رسته. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) ( السامی ). حَصیر. ( منتهی الارب ). حِلاق. ( منتهی الارب ). سِکاک. ( منتهی الارب ). نخ. ( صحاح الفرس ) :
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید.
صف دشمنان سربسر بردرد
ز گیتی سوی هیچ کس ننگرد.
فردوسی.
میان دو صف آن دو شیر دژم
همی بود با یکدگرشان ستم.
فردوسی.
که ما در صف کارزار و نبرد
چگونه برآریم از آورد گرد.
فردوسی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی
بر کوه صف گهرفروشان بینی.
منوچهری.
تو گوئی بباغ اندر آن روزبرف
صف ناژ بود و صف عرعران.
منوچهری.
زیر تو تخت زرین بر سرت چتر دیبا
زین سو صف غلامان زآن سو صف جواری.
منوچهری.
بونصر از صف بیرون آمد و بتازی رسول را بگفت تا برپای خاست... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ).
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صد برگ و دو روی وز هفت رنگ.
اسدی.
صف پیشین شیعیان حیدرند
جز که شیعت دیگران صف النعال.
ناصرخسرو.
بنمایم دوازده صف راست
همه تسبیح خوان بی آواز.
ناصرخسرو.
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی بصف دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف.
سنائی.
اندر آن صف که زور دارد سود
مرد را مرغ دل نباید بود.
سنائی.
در صف و سجده از قدو پیشانی ملوک
نون و القلم رقم زده بر آستان اوست.
خاقانی.
قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز
پای که از سر کنی در صف عشاق نه.
خاقانی.
چنبر کوس او خم فلک است
ساقی کاس او صف ملک است.
خاقانی.
هر شب که به صفه های افلاک
صفها زده میهمان ببینم.
خاقانی.
آن کیست که در صف غلامانش
صد رستم سیستان ندیده ست.
خاقانی.
چه باشد که خاقانی از صدر خاقان
برای نشست آخرین صف گزیند.
خاقانی.
مور که مردانه صفی می کشد
از پی فردا علفی می کشد.

صف . [ ص َف ف ] (اِخ ) سوره ٔ شصت و یکمین از قرآن . مدنیه پس از ممتحنه و پیش از جمعه و آن چهارده آیت است . اول آن : سبح ﷲ ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم .


صف . [ ص َف ف ] (ع اِ) قوم صف زده و در صف ایستاده . ج ، صُفوف . (منتهی الارب ). رسته . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) (السامی ). حَصیر. (منتهی الارب ). حِلاق . (منتهی الارب ). سِکاک . (منتهی الارب ). نخ . (صحاح الفرس ) :
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.

شهید.


صف دشمنان سربسر بردرد
ز گیتی سوی هیچ کس ننگرد.

فردوسی .


میان دو صف آن دو شیر دژم
همی بود با یکدگرشان ستم .

فردوسی .


که ما در صف کارزار و نبرد
چگونه برآریم از آورد گرد.

فردوسی .


در باغ کنون حریرپوشان بینی
بر کوه صف گهرفروشان بینی .

منوچهری .


تو گوئی بباغ اندر آن روزبرف
صف ناژ بود و صف عرعران .

منوچهری .


زیر تو تخت زرین بر سرت چتر دیبا
زین سو صف غلامان زآن سو صف جواری .

منوچهری .


بونصر از صف بیرون آمد و بتازی رسول را بگفت تا برپای خاست ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377).
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صد برگ و دو روی وز هفت رنگ .

اسدی .


صف ّ پیشین شیعیان حیدرند
جز که شیعت دیگران صف النعال .

ناصرخسرو.


بنمایم دوازده صف راست
همه تسبیح خوان بی آواز.

ناصرخسرو.


همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی بصف ّ دشمنان سام نریمانش .

ناصرخسرو.


ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف .

سنائی .


اندر آن صف که زور دارد سود
مرد را مرغ دل نباید بود.

سنائی .


در صف ّ و سجده از قدو پیشانی ملوک
نون و القلم رقم زده بر آستان اوست .

خاقانی .


قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز
پای که از سر کنی در صف عشاق نه .

خاقانی .


چنبر کوس او خم فلک است
ساقی کاس او صف ملک است .

خاقانی .


هر شب که به صفه های افلاک
صفها زده میهمان ببینم .

خاقانی .


آن کیست که در صف غلامانش
صد رستم سیستان ندیده ست .

خاقانی .


چه باشد که خاقانی از صدر خاقان
برای نشست آخرین صف گزیند.

خاقانی .


مور که مردانه صفی می کشد
از پی فردا علفی می کشد.

نظامی .


مردی نه ای و خدمت مردی نکرده ای
و آنگاه صف صفّه ٔمردانت آرزوست .

سعدی .


چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار زار.

سعدی .


عَرَق ؛ صف اسبان و مرغان و هر چه صف زده باشد. (منتهی الارب ). رَزدَق ؛ صف مردم . (منتهی الارب ). نَیسَب ؛ صف مورچه . (منتهی الارب ).
و با آراستن ، بستن ، درست کردن ، دریدن ، راست کردن ، زدن ، شکستن ، کشیدن و غیره ترکیب گردد. رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود.
- صف نماز ؛ رده ای که مردم برای نماز بندند در مسجد و جز آن .
- صف سماطین . رجوع به سماطین شود.
|| جنگ . نبرد مجازاً :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.

رودکی .


|| بازار. راسته : خواهنده ٔ مغربی در صف بزازان حلب دیدم ... (گلستان ). || دسته . دسته ٔ زنبور عسل یا حشرات دیگر که با هم زندگی میکنند. (دزی ). || سومین بخش یک گروه . (دزی ). || اتحاد بین قبائل . (دزی ).

صف . [ ص َف ف ] (ع مص ) در صف جنگ و جز آن ایستاده کردن قوم را. (منتهی الارب ). رسته کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || صفه ساختن زین را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || گوشت در سیخ کشیدن . (منتهی الارب ). گوشت تنک باز کردن تا بریان شود. (تاج المصادر بیهقی ). || در دو شیردوشه یا زاید پی یکدیگر دوشیدن ناقه را. || گستردن مرغ هر دو بازو را. (منتهی الارب ). || مقابل دف ، آرام بودن و سکون بال گاه پریدن چنانکه در دال و کرکس و باز و جز آن از جوارح و طیور. و آن پرنده که صف آن بیش از دف آن بود حرام گوشت است . || بصف کشیدن شتران پایها را. (منتهی الارب ). || مزیت داشتن . برتر بودن . (دزی ). || خود را بجای بلند کشانیدن . (دزی ).


فرهنگ عمید

۱. آنچه با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد، رده، رج، ردیف، راسته.
۲. شصت ویکمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۴ آیه، حواریین.
* صف بستن (کشیدن ): (مصدر لازم ) در یک ردیف قرار گرفتن: مهتران آمدند از پس و پیش / صف کشیدند بر مراتب خویش (نظامی۴: ۷۲۱ ).
* صف زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * صف بستن (کشیدن )
* صفّ نعال: [قدیمی] پایین مجلس و نزدیک کفش کن: بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال؟ (سعدی۲: ۶۵۷ ).

۱. آنچه با نظم‌و‌ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد؛ رده؛ رج؛ ردیف؛ راسته.
۲. شصت‌ویکمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۴ آیه؛ حواریین.
⟨ صف بستن (کشیدن): (مصدر لازم) در یک ردیف قرار گرفتن: ◻︎ مهتران آمدند از پس‌و‌پیش / صف کشیدند بر مراتب خویش (نظامی۴: ۷۲۱).
⟨ صف زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ صف بستن (کشیدن)
⟨ صفّ ‌نعال: [قدیمی] پایین مجلس و نزدیک کفش‌کن: ◻︎ بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال؟ (سعدی۲: ۶۵۷).


دانشنامه عمومی

صف به موارد زیر اشاره دارد:
صف (سوره): سوره ای در قرآن
صف (ساختمان داده ها): شکلی از ساختمان داده
گروه توحیدی صف: سازمان شبه نظامی

صف (فیلم). صف (فیلم) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی علی اصغر عسگریان ساختهٔ سال ۱۳۶۳ است.
عنایت اله شفیعی
حسین ایری
اسماعیل پوررضا
حسن پورشیرازی
منوچهر حامدی
رسول نجفیان
عزیز حاتمی
بهرام محمدی
فریدون کوچکیان
شهرام یکه تاز
منوچهر سامعی
رحیم شاه مرادخانی
عبداله یاقوتی
نجف علی هادی
مجید گل بابایی
روح انگیز مهتدی
مانی ایری
نسرین قاسم زاده
سیاره انگاشته
مظفر مقدم
سیداصغر موسوی
محمد اله داد
سعید عزیزی
ستار اورا
علی گیتی
اصغر اکبرزاده
مهدی رضایی
مژگان ایری
مینا هوشیدری

صف (نوع داده انتزاعی). صف یکی از انواع داده ساختارهاست که از آن برای ذخیره و بازیابی داده ها بهره می برند.
دستهٔ کاغذها روی میز، مثالی خوب از پشته است. در این حالت ما تنها می توانیم بر روی دستهٔ کاغذها، کاغذی بگذاریم و از طرفی تنها می توانیم از روی دستهٔ کاغذها، کاغذی برداریم (یعنی ورود و خروج از یک سمت انجام می گیرد). روشن است که در این حالت آخرین کاغذی که روی دستهٔ کاغذها قرار داده شده، نخستین کاغذی است که برداشته می شود و اولین کاغذی که روی میز گذاشته شده، آخر از همه برداشته خواهد شد.
صف نانوایی، مثالی خوب از صف است. در این حالت، برخلاف پشته، آدم ها به ته صف اضافه می شوند و از سر صف خارج می شوند (یعنی ورود و خروج از دو سمت متمایز انجام می گیرد). به این ترتیب روشن است که آخرین کسی که وارد صف شده، آخرین کسی است که نان دریافت می کند و اولین کسی که وارد صف شده، نخستین فردی است که نان می گیرد.
صف لیستی است که عمل افزودن داده ها درون آن از انتهای لیست و عمل حذف داده ها از ابتدای لیست انجام می شودمثل یک صف نانوایی داده ها به ترتیب ورود پشت سر هم در صف قرار می گیرند. بنابراین اولین داده ورودی اولین داده خروجی نیز خواهد بود، این به این معنی است که شیوهٔ عمل کرد صف براساس سیاست FIFO است.
صف در طراحی و پیاده سازی سیستم های نرم افزاری و سخت افزاری بسیار استفاده می شود.
در این داده ساختار، دو عمل اصلی تعریف می شود، حذف کردن داده ها (Addqueue) واضافه کردن داده ها (Delqueue).برای پیاده سازی این توابع به دو اشاره گر نیازمندیم.یکی Front که همیشه به یک عنصر قبل از عنصر ابتدایی اشاره می کند ودیگری rear که همیشه به آخرین عنصر اشاره دارد.دامنه تغییرات front و rear از 0 تا n است و مقادیر اولیه آن ها 0 قرار داده می شود.شرط پر بودن صف: rear=n

دانشنامه آزاد فارسی

صف (رایانه). صف (رایانه)(queue)
ساختار دادهای متشکل از چند عنصر که طبق تعریف، عناصر آن صرفاً به همان ترتیب درج شدن آن ها و به صورت FIFO خارج می شوند. البته صفهای دیگری نیز وجود دارند که جهت خارج کردن عناصر آن عواملی به غیر از ترتیب ورود دخالت دارند و مثلاً نوعی اولویت خروج به هر عنصر اختصاص می یابد.

صف (نشریه). ماهنامۀ نظامی، فرهنگی و اجتماعی، وابسته به ارتش جمهوری اسلامی ایران، چاپ تهران. سردبیر آن علی گودرزی است. در ۱۳۰۰، با عنوان مجلۀ نظامی قشون، در ۱۳۴۲، با عنوان مهنامۀ ارتش، و از ۱۳۵۸، با عنوان صف منتشر شده است.

فرهنگ فارسی ساره

رسته


فرهنگستان زبان و ادب

{queue} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] مجموعه ای از برخوانی ها که در نوبت پردازش قرار می گیرند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صف (ابهام زدایی). واژه صف ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره صف، شصت و یکمین سوره قرآن کریم• صف (واژه)، به معنای در یک ردیف قرار دادن
...

جدول کلمات

رج, رده , ردیف

پیشنهاد کاربران

در پارسی " رسمن ، رده " ، صفی = رسمنی .

مائده

خط، رج، رجه، رده، ردیف، رسته، طبقه، قطار، کلاس


ردیف


کلمات دیگر: