کلمه جو
صفحه اصلی

خضاب


مترادف خضاب : حنا، رنگ، گلگونه، وسمه

فارسی به انگلیسی

dye, henna or other dye used for tinging the beard and the hands, henna used for tinging the beard and the hands

henna used for tinging the beard and the hands


مترادف و متضاد

حنا، رنگ، گلگونه، وسمه


فرهنگ فارسی

( اسم ) آنچه که موی سر و صورت یا پوست بدن رنگ کنند مانند : وسمه حنا گلگونه .

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) حنا، آن چه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند.

لغت نامه دهخدا

خضاب . [ خ ِ ] (ع اِ) وسمه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || حنا و گلگونه . (ناظم الاطباء) : اندر انواع خضابها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || رنگ حنا و وسمه در موی سر و ریش و رنگ حنا در دست و پا. (ناظم الاطباء) :
چون تو والا کجا بوند بنام
پیر برنا کجا شود بخضاب .

قطران .


بندگی گیرد فرزند تو ای خواجه ز تو
چون ربابست بدستت در او بر سرت خضاب .

ناصرخسرو.


نتوان یافت جوانی بخضاب .

ادیب صابر.


ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب
خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته اند.

خاقانی .


رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند.

خاقانی .


عنقا برکرد سر گفت کزین طایفه
دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب .

خاقانی .


بر ابروی عابد فریبش خضاب
چو قوس و قزح بود بر آفتاب .

سعدی (بوستان ).


حاجت گوش و گردنت نیست بزر و زیوری
یا بخضاب و سرمه ای یا بعبیر و عنبری .

سعدی (بدایع).


ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب .

سعدی .


سرخ گل پیشت بخاک افتاد و رویش زرد شد
جرعه ای می ریز و رویش را خضابی می رسان .

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).


|| (ص ) رنگین و خضاب کرده شده . (ناظم الاطباء) :
مدامش بخون دست و خنجر خضاب
بر آتش دل خصم ازو چون کباب .

سعدی (بوستان ).


- خضاب بستن ؛ حنا بستن . گلگونه بستن . رنگ کردن :
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها
بستند باغها ز گل ومی خضابها.

منوچهری .


بکهکشان که کهن چرخ راست ریش سفید
ز خون خصم چو رمح تو کس خضاب نبست .

واله هروی (از آنندراج ).


- خضاب دادن ؛ رنگ دادن بخصوص رنگ حنا و گلگونه دادن :
پیش کز غم بناخن آید خون
ناخنان را بمی خضاب دهید.

خاقانی .


قیمت یاقوت هزل من نداند چرخ هم
میدهم با آنکه از خون دلش هر شب خضاب .

ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).


- خضاب داشتن ؛ رنگ داشتن بخصوص رنگ حنا و وسمه داشتن :
کیست کز عشق لاله ٔ رخ تو
رخ چون لاله بر خضاب نداشت .

عطار.


- خضاب زدن ؛ رنگ کردن بخصوص با حنا و رنگ قرمزکردن نقاش :
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل خضاب زده .

خواجه ٔ شیراز (از آنندراج ).


- خضاب ساختن ؛ رنگ کردن بخصوص رنگ حنا و وسمه کردن :
معرفت باید نه غر وکور و تیتال زنان
لاف برنایی مزن چون ریش میسازی خضاب .

ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).


- خضاب شدن ؛ رنگ شدن بخصوص رنگ قرمز شدن . برنگ خون آغشته شدن :
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من بخون دیده خضاب .

خسروانی .


خاک خراسان شود از خون دل
زیر پی دشمن جاهل خضاب .

ناصرخسرو.


- خضاب کردن ؛ رنگ کردن بخصوص رنگ حنا کردن و رنگ قرمز کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). با حنا و وسمه موی سر و ریش را رنگ کردن و با حنا دستها و پاها را رنگ کردن . (ناظم الاطباء) :
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند بزنگار خضاب .

منوچهری .


لعنت کنم برآن بت کو کرد و شیعت او
حلق حسین تشنه از خون خضاب و رنگین .

ناصرخسرو.


وآن نقاب عقیق رنگ ترا
کرد خوش خوش بزر ناب خضاب .

ناصرخسرو.


در آن زمان که بهیجا سپیدرویان را
مبارزان و دلیران بخون کنند خضاب .

مسعودسعد سلمان .


سپیدمویم در سر بریده اند مگر
از آن بدود سیاهش همی خضاب کنند.

مسعودسعد سلمان .


برنده تیغش در طبع رنگ سیما بست
که کرد روی بداندیشگانش پر ز خضاب .

مسعودسعد سلمان .


هشام مردی بود نیکوروی و سپید،اما احول بود و خضاب کردی . (مجمل التواریخ و القصص ). معاویه ریش را بحنا و زعفران خضاب کردی . (مجمل التواریخ و القصص ).
بسیط چرخ چو میدان سبزه زهره چو گوی
چگونه گوی که کرده بزعفرانش خضاب .

امیرمعزی (از آنندراج ).


از فلک در بندگی تو سپر هم بفکنم
گر بخون من کند تیغ حوادث را خضاب .

انوری (از آنندراج ).


که عجوز جهان سپیدسری است
کز سر کلک او خضاب کند.

خاقانی .


برنده ناخنه ٔ چشم شب بناخن روز
کننده ناخن روز از حنای صبح خضاب .

خاقانی .


- خضاب نهادن ؛ خضاب بستن . رنگ کردن :
به گنج دست شه آن زردرنگ افعی چیست
یکی هلال که بر ماه و شب خضاب نهد.

بدر چاچی (از آنندراج ).


- دست در خضاب ؛ دست حنابسته :
آن ماه دوهفته در نقابست
یا حوری دست در خضابست .

سعدی .



خضاب . [ خ ِ ] (ع مص ) رنگ کردن . مصدر دیگریست برای خَضب . رجوع به خضب در این لغت نامه شود.


خضاب. [ خ ِ ] ( ع مص ) رنگ کردن. مصدر دیگریست برای خَضب. رجوع به خضب در این لغت نامه شود.

خضاب. [ خ ِ ] ( ع اِ ) وسمه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). || حنا و گلگونه. ( ناظم الاطباء ) : اندر انواع خضابها. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || رنگ حنا و وسمه در موی سر و ریش و رنگ حنا در دست و پا. ( ناظم الاطباء ) :
چون تو والا کجا بوند بنام
پیر برنا کجا شود بخضاب.
قطران.
بندگی گیرد فرزند تو ای خواجه ز تو
چون ربابست بدستت در او بر سرت خضاب.
ناصرخسرو.
نتوان یافت جوانی بخضاب.
ادیب صابر.
ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب
خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته اند.
خاقانی.
رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند.
خاقانی.
عنقا برکرد سر گفت کزین طایفه
دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب.
خاقانی.
بر ابروی عابد فریبش خضاب
چو قوس و قزح بود بر آفتاب.
سعدی ( بوستان ).
حاجت گوش و گردنت نیست بزر و زیوری
یا بخضاب و سرمه ای یا بعبیر و عنبری.
سعدی ( بدایع ).
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب.
سعدی.
سرخ گل پیشت بخاک افتاد و رویش زرد شد
جرعه ای می ریز و رویش را خضابی می رسان.
امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).
|| ( ص ) رنگین و خضاب کرده شده. ( ناظم الاطباء ) :
مدامش بخون دست و خنجر خضاب
بر آتش دل خصم ازو چون کباب.
سعدی ( بوستان ).
- خضاب بستن ؛ حنا بستن. گلگونه بستن. رنگ کردن :
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها
بستند باغها ز گل ومی خضابها.
منوچهری.
بکهکشان که کهن چرخ راست ریش سفید
ز خون خصم چو رمح تو کس خضاب نبست.
واله هروی ( از آنندراج ).
- خضاب دادن ؛ رنگ دادن بخصوص رنگ حنا و گلگونه دادن :
پیش کز غم بناخن آید خون
ناخنان را بمی خضاب دهید.
خاقانی.
قیمت یاقوت هزل من نداند چرخ هم
میدهم با آنکه از خون دلش هر شب خضاب.
ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).
- خضاب داشتن ؛ رنگ داشتن بخصوص رنگ حنا و وسمه داشتن :
کیست کز عشق لاله رخ تو
رخ چون لاله بر خضاب نداشت.

فرهنگ عمید

۱. هریک از موادی که با آن موی سروصورت یا پوست بدن را رنگ می کردند، مانندِ حنا.
۲. (صفت ) [قدیمی] خضاب کرده شده.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] رنگ کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خِضاب، رنگ کردن موی سر و صورت و نیز دست و پا با موادی نظیر حَنا می باشد.
واژه خضاب از ریشه خ ض ب است به معنای حِنّا و کَتَم و مانند آن که برای رنگ کردن به کار می رود و مصدر آن به معنای «رنگ کردن چیزی» و مقصود از آن، رنگ کردن موی سر و محاسن است. چون مادّه اصلی برای خضاب حناست، غالباً حنا بستن مترادف خضاب کردن آمده است. فیّومی توضیح داده است که برای رنگ کردن با حنا ریشه خ ض ب و برای رنگ کردن با سایر مواد ریشه صب غ به کار می رود.
پیشینه
خضاب کردن پیش از اسلام رایج بوده و احادیث متعددی درباره استحباب آن برای مردان و زنان، به جز مصیبت دیدگان، روایت شده، تا آن جا که مجلسی خضاب کردن را سنّت مؤکد به شمار آورده است. در یک حدیث آمده که خضاب هدیه و سنّت پیامبر صلی اللّه علیه وآله وسلم است، به ویژه خضاب موی سر و ریش برای مردان و خضاب موی سر، و دست و پا برای زنان. در روایات متعددی آمده است که حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم خضاب می کردند و پرداخت یک درهم برای خضاب را بهتر از انفاق هزار درهم می دانستند و دیگران را برای احتراز از شباهت به یهود و نصارا بدان تشویق و از ترک آن منع می کردند چون پیروان این دو دین خضاب نمی کردند.
فواید حنا
همچنین فواید متعددی برای خضاب از آن حضرت روایت کرده اند، مثل خوشبو شدن، زینت دادن، موجب شادی مؤمنان و نیز افزایش عفاف بودن و شماری از آثار اخروی. ظاهرآ به دلیل کارکرد اصلی خضاب، یعنی حفظ آراستگی و ایجاد نشاط اجتماعی، خضاب کردن در برخی مواقع و موارد نهی و این کار مکروه تلقی شده است.
فضیلت رنگ ها در روایات
...

جدول کلمات

حنا, رنگ, یرنا

پیشنهاد کاربران

حنا، رنگ

وسمه . . . . حنا . . . رنگ . . . گلگونه. . . . . .


کلمات دیگر: