کلمه جو
صفحه اصلی

گز

فارسی به انگلیسی

tamarisk or manna-tree, metre, ell

tamarisk or manna - tree, kind of confectionery made from manna


metre, ell


مترادف و متضاد

tamarisk (اسم)
گز، درخت گز

فرهنگ فارسی

۱ - قصبه ایست از دهستان انزان بخش بندر گز شهرستان گرگان واقع در ۳/۵ کیلومتری جنوب بندر گز معتدل مرطوب دارای ۱٠۶۲۱ تن سکنه محصول برنج غله توتون سیگار کنجد.
( اسم ) گزنده : بدو گفت کای بدتر از مار گز بمیدان که پوشد زره زیر خز ?
دهی در شهرستان بیرجند

سرده‌ای از گزیان درختی یا درختچه‌ای همیشه‌سبز یا خزان‌دار با حدود 50 تا 60 گونه که بومی نواحی خشک اوراسیا یا افریقا هستند و معمولاً در خاک‌های شور می‌رویند و میتوانند شرایط قلیایی را نیز تحمل کنند؛ برگ‌های آنها فلس‌مانند است و در طول ساقه با هم هم‌پوشانی دارند و معمولاً از نمک پوشیده شده‌اند و گل‌هایشان از سفید تا صورتی است که در سنبله‌های متراکم قرار دارند


فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) نوعی پارچه .
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - درختچه ای زینتی از تیرة گزها با برگ های ریز و به هم فشرده که دارای گل های منظم و صورتی یا سفید رنگ است . از ساقة آن ماده ای شیرین و مطبوع به نام گزانگبین خارج می شود. ۲ - نوعی شیرینی که آن را با شیرابة گیاه گز درست می کنند.
( ~ . ) (اِ. ) نوعی تیر بی پر.
( ~ . ) (ص . ) گس .
(گَ یا گِ ) (اِ. ) = گاز: دندان ، سن .
(گَ ) (اِ. ) واحد طول که در قدیم معادل ۲۴ انگشت بود. ، ~نکرده پاره کردن کنایه از: کاری را نسنجیده و از روی بی فکر کردن .

( ~ .) (اِ.) نوعی پارچه .


( ~ .) (اِ.) نوعی تیر بی پر.


( ~ .) (ص .) گس .


(گَ یا گِ) (اِ.) = گاز: دندان ، سن .


(گَ) (اِ.) واحد طول که در قدیم معادل 24 انگشت بود. ؛ ~نکرده پاره کردن کنایه از: کاری را نسنجیده و از روی بی فکر کردن .


( ~ .) (اِ.) 1 - درختچه ای زینتی از تیرة گزها با برگ های ریز و به هم فشرده که دارای گل های منظم و صورتی یا سفید رنگ است . از ساقة آن ماده ای شیرین و مطبوع به نام گزانگبین خارج می شود. 2 - نوعی شیرینی که آن را با شیرابة گیاه گز درست می کنند.


لغت نامه دهخدا

گز. [ گ َ ] (اِ) از جمله ٔ حلویات است :
گز را ز جمله ٔ حلویات از چه رو
چشم تمام مجلسیان برشکست اوست .

میرزا اشتها.



گز. [ گ َ ] (اِ) درختی باشد که بیشتر در کنارهای آب و رودخانه روید و آن را به عربی طرفا خوانند و بارش که ثمرةالطرفا باشد امراض چشم و زهر رتیلا را نافع است . (برهان ) (جهانگیری ). و به هندی چهاو گویند. (آنندراج ) (غیاث ). گز درختی است از تیره تاماریکاسه آ واز جنس تاماریکس . پنج گونه آن را در ایران نام برده اند: 1- گز شاهی ، این گونه در صفحات جنوب ایران بوشهر و لار و عباسی و حوالی نیک شهر و برازجان فراوان است و به ارتفاع 15 متر و بیشتر هم میرسد. 2- گز خوانسار یا گز گزانگبین ، این گونه در اطراف اصفهان و در شوره زارهای مردآباد کرج یافت میشود و گزانگبین میدهد دهد آن را طرفا نیز میخوانند. 3- ت . پالازی در اطراف کرج یافت میشود و در جنگلهای ارسباران نیز موجود است و آن را یلقون میخوانند. 4- ت . تتراندر بین شیراز و فیروزآباد موجود است .5- تمیس پیچکی است که درجنگل های شمال در ارتفاعات میان 700 و 1000 متر از سطح دریا یافت میشود و آن را در گیلان تمیس خوانند . درخت گز از درختان گرمسیری و ویژه شوره زارهاست . در فارس ، کرمان ، مکران ، زابل و کنار رود ارس فراوانتر از سایر مناطق ایران است . در بنادر جنوب بویژه در بوشهر درخت عمده محسوب میشود.
خواهش و رویش : درخت گز در زمینهای خیلی خشک و شور و درزمینهای ماندابی کنار دریا و مجاور رودخانه ها میروید. خیلی خوب جست میدهد. روشنایی پسند است و مقاومت آن در برابر کم آبی بسیار میباشد. مصرف : چوب گز شاهی در ساختمان مصرف میشود. گونه های دیگر گز به مصرف سوخت میرسد. این درخت برای جنگلکاری جنوب ایران شایان توجه است زیرا هم در برابر خشکی مقاومت میکند و هم قلمه ٔ آن خوب میگیرد. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 198 - 200) :
چو ببرید رستم بن شاخ گز
بیامد ز دریا به ایوان و دز.

فردوسی .


قوت مرغ جان به بال دل است
قیمت شاخ گز به زال زر است .

خاقانی .


چیست هستی حسها مبدل شدن
چوب گز اندر نظر صندل شدن .

مولوی .


اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.

سعدی (بوستان ).


و در آن موضع درختان گز بسیار بود و احتیاج بتبر شد. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی مؤلف ص 32).

گز. [ گ َ ] (اِ) ظاهراً نام پارچه ای است و از اشعار زیر چنین استنباط میشود :
چو گز به چوب درآید به معرض کرباس
قیاس کار ز استاد گیر یا مزدور.

نظام قاری (دیوان ص 33).


فکنده تیر خصومت در آن میانه گزی
به دست کرده کتکها ز کاستر اکثر.

نظام قاری (دیوان ص 17).



گز. [ گ َ ] (اِ) نوعی تیر بی پر و پیکان که دو سر آن باریک و میان آن گنده میباشد و بدان بازی کنند. (برهان ) (غیاث ). و بدان بازی کنند و این قسم تیراندازی را گزاندازی گویند. (آنندراج ). معراض . تیر بی پر. (صراح اللغه ) :
هزار دل شده در هر گزی بیندازد
کسی نخاست چو آن سرو در گزاندازی .

سیفی (از آنندراج ).


- امثال :
به یک گز دو فاخته زدن .

گز. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان سیرک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 120000گزی جنوب میناب ، سر را مالرو جاسک به میناب . هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است . آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گز. [ گ َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان انزان ، بخش بندرگز شهرستان گرگان ، واقع در 3500گزی جنوب بندرگز سر سه راهی بندر گز و گرگان و بهشهر. هوای آن معتدل مرطوب و دارای 3860 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه سار محلی تأمین میشود. محصول آن برنج ، غلات ، توتون ، سیگار، کنجد، صیفی . شغل اهالی زراعت و کسب است و100 باب دکان و دبستان دارد. قسمتی از مزرعه شاه پسند جزء این قصبه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


گز. [ گ َ ] (ص ) گس :
چند پختی تلخ و شور و تیز و گز
هم یکی بار امتحان شیرین بپز.

مولوی .



گز. [ گ َ ] (نف ) گزنده . (برهان ) (آنندراج ). و غالباً با کلمه ٔ دیگر مرکب شود :
بدو گفت کای بدتر از مار گز
بمیدان که پوشد زره زیر خز.

فردوسی .


من شسته بنظاره و انگشت همی گز
و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.

سوزنی .



گز. [ گ ِ / گ َ ] (اِ) دندان که به عربی سن میگویند. (برهان ). مخفف گاز است که دندان باشد. (آنندراج ). بخاطر میرسد که بفتح باشد مخفف «گاز». (رشیدی ).


گز. [ گ ُ ] (ترکی ، اِ) این لغت ترکی است و به معنی چشم است :
و آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب خواهم اوزم .

مولوی .



گز. [ گ َ ] ( اِ ) درختی باشد که بیشتر در کنارهای آب و رودخانه روید و آن را به عربی طرفا خوانند و بارش که ثمرةالطرفا باشد امراض چشم و زهر رتیلا را نافع است. ( برهان ) ( جهانگیری ). و به هندی چهاو گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ). گز درختی است از تیره تاماریکاسه آ واز جنس تاماریکس . پنج گونه آن را در ایران نام برده اند: 1- گز شاهی ، این گونه در صفحات جنوب ایران بوشهر و لار و عباسی و حوالی نیک شهر و برازجان فراوان است و به ارتفاع 15 متر و بیشتر هم میرسد. 2- گز خوانسار یا گز گزانگبین ، این گونه در اطراف اصفهان و در شوره زارهای مردآباد کرج یافت میشود و گزانگبین میدهد دهد آن را طرفا نیز میخوانند. 3- ت. پالازی در اطراف کرج یافت میشود و در جنگلهای ارسباران نیز موجود است و آن را یلقون میخوانند. 4- ت. تتراندر بین شیراز و فیروزآباد موجود است.5- تمیس پیچکی است که درجنگل های شمال در ارتفاعات میان 700 و 1000 متر از سطح دریا یافت میشود و آن را در گیلان تمیس خوانند . درخت گز از درختان گرمسیری و ویژه شوره زارهاست. در فارس ، کرمان ، مکران ، زابل و کنار رود ارس فراوانتر از سایر مناطق ایران است. در بنادر جنوب بویژه در بوشهر درخت عمده محسوب میشود.
خواهش و رویش : درخت گز در زمینهای خیلی خشک و شور و درزمینهای ماندابی کنار دریا و مجاور رودخانه ها میروید. خیلی خوب جست میدهد. روشنایی پسند است و مقاومت آن در برابر کم آبی بسیار میباشد. مصرف : چوب گز شاهی در ساختمان مصرف میشود. گونه های دیگر گز به مصرف سوخت میرسد. این درخت برای جنگلکاری جنوب ایران شایان توجه است زیرا هم در برابر خشکی مقاومت میکند و هم قلمه آن خوب میگیرد. ( جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 198 - 200 ) :
چو ببرید رستم بن شاخ گز
بیامد ز دریا به ایوان و دز.
فردوسی.
قوت مرغ جان به بال دل است
قیمت شاخ گز به زال زر است.
خاقانی.
چیست هستی حسها مبدل شدن
چوب گز اندر نظر صندل شدن.
مولوی.
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی ( بوستان ).
و در آن موضع درختان گز بسیار بود و احتیاج بتبر شد. ( انیس الطالبین نسخه خطی مؤلف ص 32 ).

گز. [ گ َ ] ( اِ ) ظاهراً نام پارچه ای است و از اشعار زیر چنین استنباط میشود :
چو گز به چوب درآید به معرض کرباس

گز. [ گ َ ] (اِ) کردی قز (مقیاس طول ، اندازه ) معادل ذرع و هر گز 16 گره است .امروزه گز را معادل «متر» اروپاییان گیرند. (حاشیه ٔبرهان چ معین ). پیمانه ای از چوب یا از آهن که بدان جامه و قالی و پلاس و زمین و امثال آن پیمایند. (برهان ) (آنندراج ): ثوب خمیس ؛ جامه ٔ پنج گزی :
رست او بدان رکو و نرستم من
بر سر نهاده هیجده گز شار.

ناصرخسرو.


موسی چهل گز بود و عصاء وی چهل گز بود و چهل گز برجست . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و طول چهار دیوار این گنبد تا زیر قبه ٔ آن هفتاد و پنج گز است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138). و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 126).
بیک گز مقنعه تا چند کوشم
سلیح مردمی تا چند پوشم .

نظامی .


گر ز گور خودش خبر بودی
یک به دست از سه گز نیفزودی .

نظامی .


و اشل ده باب بوده و بابی عبارت از شش گز و گزی عبارت از شش قبضه و قبضه عبارت از چهار انگشت پس یک گز عبارت از بیست و چهار انگشت باشد. (تاریخ قم ص 109).
|| ذراع . (منتهی الارب ).
- امثال :
خیابان گز میکند ؛ کسی که درخیابانها بیهوده قدم زند. آدم بیکار.
گز نکرده پاره میکند .
مردی که نان ندارد یک گز زبان ندارد .
هر گزی و بازاری .
یک گز مطبخ به از صد گز طویله . (جامع التمثیل ).

گز. [ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند.هوای آن معتدل و دارای 276 تن سکنه است . آب آنجا ازقنات تأمین میشود و محصول آن غلات و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . و راه آن مالرو و صعب العبور است . مزارع روی گدار گرایه ، محمدآباد خورافان جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) درختی کوتاه و بوته مانند با خوشه های گل سفید یا سرخ رنگ و برگ های ریز که از ساقۀ آن گزانگبین گرفته می شود و چوب آن برای سوختن استفاده می شود.
۲. نوعی شیرینی که با شیرۀ گز، شکر و سفیدۀ تخم مرغ درست می کنند و لای آن مغز پسته یا بادام می گذارند.
واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۶ گره.
* گز کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] اندازه کردن پارچه یا زمین با گز، ذرع کردن.
گس، زمخت: چند پختی تلخ و تیز و شور گز / این یکی بار امتحان شیرین بپز (مولوی: ۷۵۹ ).
۱. = گَزیدن
۲. گزنده (در ترکیب با کلمه دیگر ): غریب گز.

واحد اندازه‌گیری طول برابر با ۱۶ ‌گره.
⟨ گز کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اندازه ‌کردن پارچه یا زمین با گز؛ ذرع ‌کردن.


گس؛ زمخت: ◻︎ چند پختی تلخ و تیز و شور گز / این یکی‌بار امتحان شیرین بپز (مولوی: ۷۵۹).


۱. = گَزیدن
۲. گزنده (در ترکیب با کلمه دیگر): غریب‌گز.


۱. (زیست‌شناسی) درختی کوتاه و بوته‌مانند با خوشه‌های گل سفید یا سرخ‌رنگ و برگ‌های ریز که از ساقۀ آن گزانگبین گرفته می‌شود و چوب آن برای سوختن استفاده می‌شود.
۲. نوعی شیرینی که با شیرۀ گز، شکر و سفیدۀ تخم‌مرغ درست می‌کنند و لای آن مغز پسته یا بادام می‌گذارند.


دانشنامه عمومی

گـَز ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره بدارد:
گز (شیرینی) نام گونه ای شیرینی
گز (درخت) نام گونه ای درخت
گز (یکا) از واحدهای قدیمی طول
گز نوعی تیر بی پر و پیکان

گردو


(زل زدن) شبیه کلمه انگلیسی gaze


دانشنامه آزاد فارسی

گز (خوراک). گَز (خوراک)
گَز
گَز
گَز
گَز
گَز
گَز
گَز
نوعی شیرینی سنتی ایران. از درختچه ای به نام گزانگبین، با نام علمی تاماریکس مانیفِرا فرآوری می شود. گزانگبین در نواحی مرکزی ایران، به ویژه اطراف خوانسار و اصفهان می روید. شیرۀ این گیاه براثر نیش حشره ای از گونۀ کوکوس مانیپاروس از شاخه های آن تراوش می کند و طعم شیرین دارد. از این شیره، نوعی شیرینی به نام گز درست می کنند. گز را معمولاً به شکل قرص هایی که با گلاب و مغز پسته آمیخته است، می سازند و لابه لای قرص ها آرد می پاشند تا از چسبیدن آن ها به یکدیگر جلوگیری شود. در چند دهۀ اخیر گز را به شکل های دیگر هم می سازند. گز اصفهان در ایران به مرغوبیت شهرت دارد.

گز (شهر). گَزْ (شهر)
واقع در استان اصفهان، شهرستان برخوارومیمه، بخش برخوار. با ارتفاع ۱,۵۸۰ متر، در دشتی در ۴کیلومتری شرق جنوبی شاهین شهر، در ۷ کیلومتری غرب دولت آباد قرار دارد. ارتفاع آن ۱۵۸۰ متر و اقلیم این شهر معتدل و خشک است. جمعیت آن ۲۰,۴۳۲ نفر است (۱۳۸۵).

گز (گیاهان). گَز (گیاهان)(tamarisk)
گَز
گروهی از درختان کوچک یا درختچه های مناطق گرم، شور، و بیابانی اروپا و آسیا، از جنس Tamarix، تیرۀ گز. این گیاهان در جایی یافت می شوند که گیاه دیگری نمی روید. گز معمولی یا گزانگبین، با نام علمی T. gallica، در نواحی ساحلی اروپا و خاورمیانه می روید، برگ های کوچک فلس مانندی دارد که روی شاخه های پَرمانند آن قرار می گیرند. این درخت خوشه های گل صورتی و کوچک می آورد. شهدی حاصل از گزانگبین بر اثر نیش حشره ای با نام Eriococus mannifer ترشح می شود. به شهد این درخت معمولاً انگبین می گویند. گزها در ایران دارای گونه های متعددی اند و اغلب آن ها در نواحی استپی و شوره زارها می رویند.

گز (مقیاس). رجوع شود به:ذرع

فرهنگستان زبان و ادب

{Tamarix} [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای از گزیان درختی یا درختچه ای همیشه سبز یا خزان دار با حدود 50 تا 60 گونه که بومی نواحی خشک اوراسیا یا افریقا هستند و معمولاً در خاک های شور می رویند و میتوانند شرایط قلیایی را نیز تحمل کنند؛ برگ های آنها فلس مانند است...

گویش مازنی

گز بندرگز از دهکده های بزرگ انزان شامل محلاتی قدیمی به نام ...


سوزش ناشی از سوختن دردهای عصبی


واحد قدیمی طول به درازای یکصد و چهارسانتی متر


دو روستا به نام های گز شرقی و گز غربی در جنوب بندرگز


ور رفتن


/gaz/ گز بندرگز از دهکده های بزرگ انزان شامل محلاتی قدیمی به نام کوی خیل، تمیسکانه خیل، بادخیل، کردخیل، بای خیل، کوه صحرامله، شاه پسند مله که برخی از آن ها اکنون مسکونی نیستبندرگز در حال حاضر شهری آبادان و سرسبز استگز در جنوب بندرگز قرار دارد & سوزش ناشی از سوختن دردهای عصبی & واحد قدیمی طول به درازای یکصد و چهارسانتی متر & دو روستا به نام های گز شرقی و گز غربی در جنوب بندرگز & ور رفتن

واژه نامه بختیاریکا

( گز * ) آب زیر کاه؛ مخفی کار؛ گزیر
( گَز ) ( فا ) ؛ از گونه های درختان گرمسیری
واحدیست حدود یک متر؛ به اندازه از روی دماغ تا انتهای شست دستی که موازی شانه و عمود بر بدن راست شده باشد.

جدول کلمات

مقیاس طول

پیشنهاد کاربران

اندازه سنج درازائی میان 97. 7 سانتیمتر تا 104 سانتیمتر

واحدی برای سنجش طول معادل آرنج تا نوک انگشت وسط در زبان ملکی گالی بشکرد

در زبان لری بختیاری به معنی
واحد طول معادل فاصله نوک بینی تا نوک انگشتان در حالت
کشیدگی دست
gaz

در زبان لری بختیاری به معنی
درخت خاردار
gaz

در زبان لری بختیاری به معنی
گاز. گم .
gaz

Gez/در گویش شهرستان بهاباد به معنای ادا/ada/ است و گز کسی را درآوردن به معنای ادای کسی را درآوردن است که بیشتر بچه های بی ادب گز هم سن و سال هایشان را در می آورند که کار زشتی است که باید از این کارمنع شوند.

در زبان اچمی به معناى اوجاق گاز

هوالعلیم

گز : سوغات شیرین ومنحصر بفرد اصفهان. . . .

گز: واحد طول برابر با 195/62 سانتی متر در خجند ( نامه به امیربخارا به درازای 5/1 گز و پهنای 1 گرم )

واحد شمارش طولی برای اندازه گیری اشیا مانند پارچه یا زمین یا مسافت که در قدیم به علت نبودن ابزار با قدم های کوتاه نزدیک یک متر اندازه گیری می کردند و صحت آن را با ذراع مشخص می کردند که هر ذراع دو وجب دست است پس یک گز چهار وجب دست است.

اسم عام ( اِ ع ) /واحد شمارش مسافت/


گز gaz : ( اِ ) ( منسوخ ) : ۱ - واحد اندازه گیری طول معادل یک متر ( سابقاً ۱۰۴ سانتی متر ) ذرع. ۲ - واحد طول، ذرع ۳ - ابزار اندازه گیری طول به شکل خط کش باریک به طول ۵۲ سانتی متر

فرهنگ سخن ( حسن انوری )

گز gaz : واحد قدیمی طول به درازای ۱۰۴ سانتی متر

فرهنگ واژگان تبری

زیر نظر: جهانگیر نصری اشرفی

گز. گزمه. گزماق. گزرن تی. . . تورکی هستند. چون در عربی و لهجه هایش حروف گچپژ وجود ندارد.

در ترکی کلمه ی" گز" امر واژخ ی گزماخ هست به معنی بگرد که فعلش میشه گشتن و گردیدن

نام روستایی در لرستان. به معنی گل شقایق

این واژه با پسته شکر اب و. . . . .

تهیه شده است این نوع خوراکی میباشد گز تقریباً یک شیرینی سنتی است

خداحافظ خسته نباشید


کلمات دیگر: