کلمه جو
صفحه اصلی

فقر


مترادف فقر : استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی

متضاد فقر : غنا

برابر پارسی : تهیدستی، بینوایی، تنگدستی، مستمندی، نداری

فارسی به انگلیسی

shortage, insufficiency, deficiency, inadequacy, scarcity, paucity


destitution, indigence, necessity, need, neediness, pauperism, poorness, poverty, want

poverty, indigence, destitution, poorness, want, necessity, beggary, breadline, distress, gutter, pauperism, impoverishment, penury


فارسی به عربی

فاقة

مترادف و متضاد

poverty (اسم)
خواری، پستی، فروماندگی، فقر، کمیابی، بینوایی، تهی دستی، تندگستی، بی پولی

destitution (اسم)
فقر، بی چیزی

penury (اسم)
فقر، تنگدستی، احتیاج، نیازمندی زیاد

indigence (اسم)
فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی

استیصال، افلاس، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی ≠ غنا


فرهنگ فارسی

تنگدستی، تهیدستی، ناداری، درویشی
۱ - هر یک از بندهای ستون فقرات مهره پشت . یا فقره ثانی عنق . آسه یی ۲ - یک جمله ( یا عبارت ) جمع : فقر فقرات. توضیح فقره که معمولا ( در تداول فارسی ) بفتح فائ و قاف تلفظ می شود در اصل فقره بکسر فائ و سکون قاف است و فقرهبفتح فائ و سکون فائ و سکون قاف است و فقره به دو فتح بجز اقیانوس و معیار اللغه در هیچیک از منابعی که در دسترس است دیده نمی شود . صاحب اقیانوس فقره به فتح فائ را بر خلاف نص صاحب قاموس اشتباها بفتحین ضبط کردن و مولف معیار اللغه نیز گویا از او پیروی کرده است .
جمع فقر

کمبود، کمداشت


تنگدستی، تهیدستی


[ß اقتصاد] ناتوانی در تأمین حد متعارف معیشت [ß جامعه‌شناسی ] حالت یا وضعیتی که در آن فرد یا گروهی اجتماعی با نیازهای جدی مادی و گاه فرهنگی روبه‌رو است


جملات نمونه

بیماری‌های ناشی از فقر آهن (در بدن)

diseases caused by iron deficiency (in the body)


بی‌سوادی و فقر دست در دست هم دارند

illiteracy and poverty go hand in hand


فقر بسیاری از کشورها تقصیر دولت‌های آن‌هاست

the impoverishment of many countries is the fault of their governments


فقر و فاقه

poverty and privation


فرهنگ معین

(فَ قْ ) [ ع . ] (اِمص . )تهیدستی ، تنگدستی .

لغت نامه دهخدا

فقر. [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ فقرة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقرة شود.


فقر. [ ف َ ]( ع مص ) کندن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سوراخ کردن مهره و جز آنرا. ( منتهی الارب ). سوراخ کردن برای در رشته کشیدن. ( از اقرب الموارد ). || تا استخوان بریدن بینی شتر را تا رام گردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پشت شکستن. ( منتهی الارب ). پشت کسی شکستن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فرودآمدن حادثه بر کسی و شکستن مهره های پشت او را. ( از اقرب الموارد ). || درویش گردیدن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) ج ِ فقرة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به فَقرة شود. || اندوه. ( منتهی الارب ).هم. ج ، فقور، مفاقر. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) درویشی. خلاف غنی. ج ، فقور. ( از منتهی الارب ). عبارت از نداشتن مایحتاج است و تفاوت آن با فقد این است که فقد نداشتن چیزی است که بدان نیازی نیست وآن را فقر نتوان گفت. ( از تعریفات جرجانی ). درویشی.( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بی چیزی. نداری. ناداشت. ناداشتی. ( یادداشت مؤلف ) : مردی باهمت را فقر عذابی است الیم. ( تاریخ بیهقی ).
فقر نیکوست برنگ ارچه به آواز بدست
عامه زین رنگ هم آواز تبرا شنوند.
خاقانی.
از فقر ساز گلشکر عیش بدگوار
از فاقه خواه مهر بت جان ناتوان.
خاقانی.
|| ( اصطلاح تصوف ) حقیقت فقر نیازمندی است ، زیرا بنده همواره نیازمند است ، چه بندگی یعنی مملوک بودن و مملوک به مالک خود محتاج است و غنی در حقیقت حق است و فقیر خلق و آن صفت عبد است بحکم «اءَنتم الفقراء اًِلی اﷲ و اﷲهو الغنی الحمید ». فقر آن است که ترا مالی نباشد و اگر باشد برای تو نباشد. بعضی گویند فقر عبارت است از فناء فی اﷲ و اتحاد قطره با دریا. و این نهایت سیر و مرتبت کاملان است که فرمود: «الفقر سواد الوجه فی الدارین » که سالک کلاً فانی شود و هیچ چیز او را باقی نماند و بداند که آنچه بخود نسبت میداده است همه از آن حق است و او را هیچ نبوده است. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف جعفر سجادی ) :
خاقانیا عروس صفا را بد است فقر
هر هفت کن که هفت تنان دررسیده اند.
خاقانی.
جز فقر هرچه هست همه نقش فانی است
اندر نگین فقر طلب نقش جاودان.
خاقانی.
بدان تا دلم منزل فقر گیرد
به از صبر منزل نمائی نبینم.
خاقانی.

فقر. [ ف ُ ] (ع اِ) پهلو و کرانه . ج ، فُقَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فقر. [ ف ُ ق َ ](ع اِ) ج ِ فُقر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فقر. [ ف ُ ق ُ ](ع ص ، اِ) ج ِ فقیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فقر. [ ف َ ق ِ ] (ع ص ) شکسته استخوان پشت . (منتهی الارب ). || (اِ) گودی که برای کاشتن خرمابن کنده شود. (از معجم البلدان ).


فقر. [ ف ُ ] (ع اِمص ) فَقْر. درویشی . خلاف غنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) اندوه . ج ، فقور. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی.
۲. کمبود چیزی: فقر آهن در بدن.
۳. (تصوف ) [قدیمی] از مراحل سلوک که عبارت است از نیازمندی به خدای تعالی و بی نیازی از خلق.
۴. [قدیمی] احتیاج.
= فقره

۱. تنگ‌دستی؛ تهیدستی؛ ناداری؛ درویشی.
۲. کمبود چیزی: فقر آهن در بدن.
۳. (تصوف) [قدیمی] از مراحل سلوک که عبارت است از نیازمندی به خدای‌تعالی و بی‌نیازی از خلق.
۴. [قدیمی] احتیاج.


فقره#NAME?


دانشنامه عمومی

فقر یا تهیدستی یا تنگدستی به معنای وضعیتی است که فرد فاقدِ میزان معینی دارایی های مادی یا پول است.
روز جهانی ریشه کنی فقر
شاخص ادراک فساد
کشورهای در حال توسعه
لغت (Pauvre)(poverty) «فقر» از ریشه لاتین Pauper می آید که با Paucus و یونانی Pénes (فقیر) و Pénia (فقر) قرابت داشته و با Penia (گرسنه) هم خانواده و با واژه Ponos (درد) و واژه Poiné (مکافات، مجازات) نیز هم خانواده است ولی خویشی دورتری دارد؛ بنابراین «فقر» را در یونانی با واژه aporia (راه به جایی نداشتن) تعریف می کنند.
فقر مطلق به اینکه فرد به نیازهای ابتدایی زندگی دسترسی نداشته باشد، اشاره دارد. یعنی چیزهایی نظیر آب پاکیزه، تغذیه، خدمات بهداشتی، آموزش، پوشاک و سرپناه. امروزه تخمین زده می شود که حدود ۱٫۷ میلیارد نفر در جهان در فقرِ مطلق زندگی می کنند.
فقرِ نسبی به نداشتنِ سطحی معمول یا اجتماعاً پذیرفته از منابع یا درآمد در مقایسه با سایر افراد آن جامعه یا کشور اشاره دارد. در اغلب زمان های تاریخ، از آنجا که شیوه های سنتی تولید برای تأمین استانداردهای یک زندگی راحت برای همهٔ جمعیت کافی نبودند فقر غالباً اجتناب ناپذیر در نظر گرفته می شد.

دانشنامه آزاد فارسی

فقر (poverty)
موقعیتی که در آن نیازهای اولیۀ زندگی انسان ها (نظیر سرپناه و غذا و پوشاک) برآورده نشود. در ۱۹۹۵ بیش از یک پنجم از جمعیت جهان در فقر شدید به سر می بُرد که ۷۰ درصد از آنان را زنان تشکیل می دادند. هر سال نزدیک به۱۳.۵میلیون کودک زیر پنج سال براثر بیماری های ناشی از فقر (نظیر سرخک، اسهال، مالاریا، سینه پهلو، و بدغذایی) می میرند. بنابر گزارش سالانۀ «صندوق کودکان سازمان ملل متحد» (یونیسف)، ۶۰۰میلیون کودک همچنان در فقر به سر می برند. در مورد معیار زندگی پایین ترین سطح مناسب (معروف به «سطح فقر») تعریف های گوناگونی وجود دارد. در «اتحادیۀ اروپا» کسی فقیر به شمار می رود که درآمدش از نصفِ میانگین درآمد مورد نظر اتحادیۀ اروپا (۱۵۰پوند در هفته ) کمتر باشد؛ براساس این تعریف، ۵۰میلیون نفر در اتحادیۀ اروپا فقیرند (۱۹۹۳). فقر مطلق با فقر نسبی تفاوت دارد. در فقر مطلق، فرد فاقد غذا و پوشاک و سرپناه لازم برای ادامۀ حیات است. در فقر نسبی، فرد از لحاظ اقتصادی نمی تواند در جامعه به طور کامل سهیم شود. در بسیاری از کشورها فقرِ مطلق عام و پایدار است و به صورت فقر غذایی، عمر کوتاه و میزان مرگ ومیر زیاد کودکان جلوه گر می شود. فقر مطلق ممکن است از فقدان منابع کافی در کشور یا توزیع ناعادلانۀ ثروت ناشی شود. در «اجلاس سران سازمان ملل» برای بررسی مسئلۀ توسعۀ اجتماعی، که در مارس ۱۹۹۵ در کپنهاگ دانمارک برپا شد، طرحِ زدودنِ فقر از جهان، اشتغال همگانی و مقابله با بی عدالتی اجتماعی تصویب شد. بنابراین طرح، کشورهای صنعتی ملزم شدند که از میزان بدهی های کشورهای در حال توسعه بکاهند و بیست درصد از کمک های خارجی شان را به رفع نیازهای اولیۀ اجتماعی اختصاص دهند.

فقر (عرفان). اصطلاحی عرفانی. عارفان فقر را نه تنها به معنیِ منزّه شدن از مالکیّت اشیا دانسته اند، که آن را به معنیِ ایمان آوردن به این که تمامیِ مالکیّت ها مجازی و غیرحقیقی است دانسته اند. بدیهی است که اگر سالکی به این مقام نایل شود، نه تنها دلبستگی ای به کثرات نمی یابد، که اصلاً آثاری از این کثرات بر قلب او نمی نشیند. از این رو در سلوک استوارتر و پویاتر می شود. عارفان احادیثی را که دالّ بر فضیلت فقر است همین گونه تفسیر کرده اند. غالباً صوفی را فقیر می نامند و گاهی آن را با مقام فنا برابر می دانند. اولین صوفیان از کلمۀ فقر، بی چیزی و بی ارزش دانستن اسباب دنیا و لذایذ را در نظر داشته اند، اما برای صوفیان زمان های بعد فقر معنی وسیع تری پیدا کرد، در این دوره فقر به معنی استغنا و بی نیازی گرفته شده است. این استنباط های متضاد از دو حدیث، که به حضرت پیامبر (ص) منسوب است، گرفته شده است. ایشان دربارۀ فقر فرمودند: فقر فخر من است و من به آن افتخار می کنم. و در جایی دیگر فرمودند: نزدیک است فقر با کفر برابر شود. مقصود از فقر در حدیث دوم فقر اقتصادی است.

فرهنگ فارسی ساره

نداری، تهیدست


فرهنگستان زبان و ادب

{poverty} [اقتصاد] [ß اقتصاد] ناتوانی در تأمین حد متعارف معیشت [ß جامعه شناسی ] حالت یا وضعیتی که در آن فرد یا گروهی اجتماعی با نیازهای جدی مادی و گاه فرهنگی روبه رو است

نقل قول ها

فقر و وابسته های آن (گدایی و بی خانمانی ...) موضوع این نوشتار است.
• «گفتاری پسندیده (در برابر نیازمندان‏) و گذشت (از اصرار و تندیِ آنان‏) بهتر از صدقه ای است که آزاری به دنبال آن باشد ...(۲۶۳)» سوره ۲: البقرة -> قرآن
• «پسرکم! از فقر بر تو ترسانم. از آن به خدا پناه بر که فقر دین را زیان دارد و عقل را سرگردان کند و دشمنی پدید آورد.» به پسر خود محمد بن حنفیه :نهج البلاغه، کلمات قصار 319 -> علی بن ابی طالب
• «ثروتمندان کمتر از فقرا از زندگی خود ناراضی نیستند. شخص فقیر دوست دارد میلیونر شود و فردِ میلیونر می خواهد میلیاردر شود.» برگرفته از کتابِ «گزینهٔ گفتارهای گاندی» ترجمه مهشید میرمعزّی، نشر ثالث، سال ۱۳۸۸، ص۲۴ -> ماهاتما گاندی
• «حکومت کشوری که در آن تکدی گری به صورت حرفه درآمده، فاسد است.»• : «اگر تو میلت به ماندهٔ میوه نمی کشد و از آن بی نیازی، بدان که افرادی هستند که به همین میوهٔ نیم خورده نیازمندند.» بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۰۲، ح ۲۱٫ از کافی، ج ۶، ص ۲۹۷٫ -> علی رضا
• «گدا فرستادهٔ خداست کسی که او را محروم دارد خدا را محروم داشته، کسی که یاری خویش را از او دریغ کند، از یاری رسانی به خدا دریغ ورزیده است و کسی که او را چیزی بخشد، باید احساس کند که به خدا چیزی بخشیده است» یا «بینوایی که از تو چیزی می طلبد، فرستاده خداست. کسی که او را چیزی ندهد، گویی حق خدا را ادا نکرده است و هر که او را چیزی دهد، حق خدا را ادا کرده است». نهج البلاغه، کلمات قصار، ۳۰۴ -> علی بن ابی طالب
• «ملتی که همیشه در فقر، بی سوادی و ناآگاهی نگه داشته شده، خریدار متاع بنیادگرایی مذهبی است. از طرف دیگر سیاستمداران ما هم از این دور باطل جنگ و خشونت سود جسته و بر قدرت و ثروت خود می افزایند. جهالت باعث لجاجت ما شده و لجاجت ما باعث خشونت ما شده است.» -> صدیق برمک
• «ممکن است مستمند باشی و کفش های پاره باشد، اما ذهن تو یک کاخ است.» Angela's Ashes -> فرانک مک کورت

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فقر، نداشتن به قدر کفایت است.
فقر در لغت در معنای نیاز و تهی دستی به کار رفته است و مراد از آن در فقه بنابر قول مشهور ، عبارت است از نداشتن خرجی سال به قدر کفایت خود و کسانی که نفقه آنان بر عهده او است، مانند فرزندان، پدر و مادر و همسر.
← خرجی سال
از عنوان یاد شده در ابواب مختلفی همچون زکات ، خمس ، انفال ، جهاد ، وقف ، وصیت ، نکاح ، ارث و دیات سخن گفته اند.
← در زکات
۱. ↑ مجمع الفائدة، ج۴، ص۱۵۱.
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: faqr / nâdâri
طاری: faqr / nadâri
طامه ای: faqr
طرقی: nedâri
کشه ای: faqr / nadâri
نطنزی: faqr / nadâri


واژه نامه بختیاریکا

( فِقر ) فضول
دست پَتیکی

جدول کلمات

نداری

پیشنهاد کاربران

بوس

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
دوژیس ( اوستایی: دوچیثرَ )
داید dãyd ( سنسکریت: داریدرْیَ )
دورْگ durg ( سنسکریت: دورگَتی )
هِژار ( کردی )

بدبخت، تیره بخت ، نگون بخت ، بیچاره

کمبود

واژه دریوزگی بهترین جایگزین هست

بیچاره

فقر در زبان آذری می شود یوقسولّوق ( نداری ) و فقیر می شود یوقسول به معنی ندار
دولتی لیگه تَلَسن تئز یوقسولّوقا دوشر . ( ضرب المثل ترکی )
ترجمه: کسی که برای ثروتمند شدن عجله کند زودتر به دام فقر گرفتار می شود.
شعر :
زودتر در فقر می افتد کسی که در جهان
زود ثروتمند گشتن را به ســر می پرورد
شعر : علی باقری

فقر به معنای نداشتن وسائل و مایحتاج زندگی به حد کفایت
به زبان لکی میشود ژار یا ژاری


دوستان در اسناد تجاری همراه با عدد این کلمه می آید . کسی اطلاع دارد به چه معناست؟
در باب عشور تنباکو یکصد و پنجاه فقر که وارد گمرک می شود پنجاه فقر عشور است

استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی

ناداشت. ( ص مرکب ) ( از: نا ( نفی، سلب ) داشت ) در این جا بجای �نادار� اسم فاعل مرخم بکار رفته. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . مفلس. پریشان. بی نوا. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . مفلس. پریشانحال. تهیدست. بینوا. ( ناظم الاطباء ) . مفلس. ( سروری بنقل رشیدی ) ( غیاث اللغات ) . درویش. تنک مایه. نادار : و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت. . . او را تبع بسیار جمع شد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . || قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . و آن جماعت را کنگر نیز گویند. ( جهانگیری ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آرا ) ( از رشیدی ) . گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) :
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ) .
|| ( مص مرخم ) ناداشتن. فقر. افلاس. تنگدستی. بینوائی. مفلسی. تهیدستی :
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار.
عنصری.
|| ( ص مرکب ) بی شرم. بی حیا. بی آزرم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر.
نظامی ( از انجمن آرا ) .
|| بی اعتقاد. ( ناظم الاطباء ) . مردم بی اعتقاد. از ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .


بی برگی. [ بی ب َ ] ( حامص مرکب ) فقر. احتیاج. مسکنت. بی نوایی. فقیری. درماندگی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا.


کلمات دیگر: