مترادف فقر : استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی
متضاد فقر : غنا
برابر پارسی : تهیدستی، بینوایی، تنگدستی، مستمندی، نداری
shortage, insufficiency, deficiency, inadequacy, scarcity, paucity
poverty, indigence, destitution, poorness, want, necessity, beggary, breadline, distress, gutter, pauperism, impoverishment, penury
استیصال، افلاس، بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی ≠ غنا
کمبود، کمداشت
تنگدستی، تهیدستی
[ß اقتصاد] ناتوانی در تأمین حد متعارف معیشت [ß جامعهشناسی ] حالت یا وضعیتی که در آن فرد یا گروهی اجتماعی با نیازهای جدی مادی و گاه فرهنگی روبهرو است
بیماریهای ناشی از فقر آهن (در بدن)
diseases caused by iron deficiency (in the body)
بیسوادی و فقر دست در دست هم دارند
illiteracy and poverty go hand in hand
فقر بسیاری از کشورها تقصیر دولتهای آنهاست
the impoverishment of many countries is the fault of their governments
فقر و فاقه
poverty and privation
فقر. [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ فقرة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقرة شود.
فقر. [ ف ُ ] (ع اِ) پهلو و کرانه . ج ، فُقَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقر. [ ف ُ ق َ ](ع اِ) ج ِ فُقر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقر. [ ف ُ ق ُ ](ع ص ، اِ) ج ِ فقیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فقر. [ ف َ ق ِ ] (ع ص ) شکسته استخوان پشت . (منتهی الارب ). || (اِ) گودی که برای کاشتن خرمابن کنده شود. (از معجم البلدان ).
فقر. [ ف ُ ] (ع اِمص ) فَقْر. درویشی . خلاف غنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) اندوه . ج ، فقور. (منتهی الارب ).
۱. تنگدستی؛ تهیدستی؛ ناداری؛ درویشی.
۲. کمبود چیزی: فقر آهن در بدن.
۳. (تصوف) [قدیمی] از مراحل سلوک که عبارت است از نیازمندی به خدایتعالی و بینیازی از خلق.
۴. [قدیمی] احتیاج.
فقره#NAME?
نداری، تهیدست
تکیه ای: faqr / nâdâri
طاری: faqr / nadâri
طامه ای: faqr
طرقی: nedâri
کشه ای: faqr / nadâri
نطنزی: faqr / nadâri