کلمه جو
صفحه اصلی

خیار


مترادف خیار : خیارزه، بالنگ، اختیار، صاحب اختیار، مخیر، برگزیده، منتخب

فارسی به انگلیسی

cucumber, option

cucumber


فارسی به عربی

خیار

عربی به فارسی

خيار , هربوته يا ميوه خياري شکل , خيار فسخ , اختيار , ازادي , اظهار ميل


مترادف و متضاد

۱. خیارزه، بالنگ
۲. اختیار
۳. صاحب اختیار، مخیر
۴. برگزیده، منتخب


option (اسم)
اختیار، انتخاب، خیار، ازادی، خیار فسخ، خصیصه اختیاری، اظهار میل

cucumber (اسم)
خیار، هر بوته یا میوه خیاری شکل

صفت


خیارزه، بالنگ


اختیار


صاحب اختیار، مخیر


برگزیده، منتخب


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) اختیار داشتن . ۲ - قدرت قانونی که یکی از طرفین عقد پیدا میکند که بموجب آن میتواند عقد را منحل کند . جمع : خیارات . ۳ - (صفت ) دارای اختیار صاحب اختیار . ۴ - برگزیده منتخب .
ابن سلمه مکنی به ابوزیاد از تابعان است

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) گیاهی از تیرة کدوییان که اقسام گوناگون دارد و میوه اش دراز و سبز است و در اکثر سالادها مصرف زیادی دارد. خیار [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - اختیار داشتن . ۲ - داشتن اختیار برای بر هم زدن معامله یا قرارداد. ۳ - برگزیده .

لغت نامه دهخدا

خیار. ( اِ ) میوه ای است از طایفه کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوانه ای شکل و گواراست و خیارشنگ که کم عطرتر و درازتر و با انحناء و چندان گوارا نیست و هر دو از غذاهای مأکولند. ( از ناظم الاطباء ). قسمی از تره کاری که آنرا اکثر خام می خورند و خیارتره معرب است. ( آنندراج ). در ترجمه صیدله آمده : برومی تیطرا انکوزن گویند و کیسطرا ناقوس نیز گویند و... براق خیار گویند و اهل خراسان خیار را بادرنگ گویند و بماوراءالنهر بادرنگ گویند. قثاء. ( مقدمة الادب زمخشری ). قثده. ( خیار بادرنگ ) ( مقدمة الادب زمخشری ). قثد. بادرنگ. و آن لطیفتر از خیار دراز بود. ( ریاض الادویه ). صاحب بحر الجواهر گوید خیار قثد است و فارسی آن بادرنگ والطف است از قثاء. جلماثا. قثد. ضغبوس. قشعر. ( منتهی الارب ).
خواص پزشکی : خیار را بعنوان مدر و برای رفع تبهای صفراوی و یرقان بکار می برند مخصوصاً موقعی که خیار زرد شده و رسیده باشد در این صورت مزه اش ترش می باشد و خاصیت زرداب در آن بیشتر است. تخم خیار مدر است و برای اورام کبد خوب است و در فرمول چهاردانه خنک وارد است. آب خیار بطور مالیدنی و برای رفع خارش بکار می رود. موادغذائی خیار خیلی کم است و سلولز زیاد دارد. در صد گرم خیار مواد زیر یافت میشود: آب 90 گرم ؛ سلولز 2 گرم ؛ مواد هیدروکربنه 1 - 5 گرم ؛ مواد ازته 2 گرم ؛ چربی 4% گرم ؛ 15 - 25 کالری حرارت می دهد. خیار را بطور سالاد قبل از غذا میل می نمایند. پوست خیار ویتامین c دارد خیارهای تازه و لطیف را بدون اینکه پوست بکنید بقطعاتی که برای ماشین آب میوه گیری مناسب است درآریدو با کمک رنده های معمولی آنرا رنده کنید آبش را بگیرید آب خیار بی مزه است. آب خیار را می توانید با آب سیب و هویج و کرفس بخورید سالهاست آب خیار را در معالجه کلیه مصرف می کنند زیرا کلیه ها را شستشو می دهد ومفید است و نیز در رژیم لاغری و تخلیه آن مصرف میشودخیار دارای ویتامینهای A و B و C و کلروفیل و ده نوع املاح معدنی است. خیاری که زیاد آب داشته باشد چندان غذائیت ندارد ولی با داشتن سلولز زیاد برای رفع یبوست مفید است. ( فرهنگ خواص خوراکیها ص 223 تألیف احمد سپهر خراسانی ج 2 سال 1346 ) :
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه.

خیار. (اِخ ) ابن سلمه مکنی به ابوزیاد. از تابعان است . (یادداشت بخط مؤلف ).


خیار. (اِخ )ابن اوفی النهدی . یکی از فاضلان و ادباء عرب است . رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 188 شود.


خیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوانه ای شکل و گواراست و خیارشنگ که کم عطرتر و درازتر و با انحناء و چندان گوارا نیست و هر دو از غذاهای مأکولند. (از ناظم الاطباء). قسمی از تره کاری که آنرا اکثر خام می خورند و خیارتره معرب است . (آنندراج ). در ترجمه ٔ صیدله آمده : برومی تیطرا انکوزن گویند و کیسطرا ناقوس نیز گویند و... براق خیار گویند و اهل خراسان خیار را بادرنگ گویند و بماوراءالنهر بادرنگ گویند. قثاء. (مقدمة الادب زمخشری ). قثده . (خیار بادرنگ ) (مقدمة الادب زمخشری ). قثد. بادرنگ . و آن لطیفتر از خیار دراز بود. (ریاض الادویه ). صاحب بحر الجواهر گوید خیار قثد است و فارسی آن بادرنگ والطف است از قثاء. جلماثا. قثد. ضغبوس . قشعر. (منتهی الارب ).
خواص پزشکی : خیار را بعنوان مدر و برای رفع تبهای صفراوی و یرقان بکار می برند مخصوصاً موقعی که خیار زرد شده و رسیده باشد در این صورت مزه اش ترش می باشد و خاصیت زرداب در آن بیشتر است . تخم خیار مدر است و برای اورام کبد خوب است و در فرمول چهاردانه ٔ خنک وارد است . آب خیار بطور مالیدنی و برای رفع خارش بکار می رود. موادغذائی خیار خیلی کم است و سلولز زیاد دارد. در صد گرم خیار مواد زیر یافت میشود: آب 90 گرم ؛ سلولز 2 گرم ؛ مواد هیدروکربنه 1 - 5 گرم ؛ مواد ازته 2 گرم ؛ چربی 4% گرم ؛ 15 - 25 کالری حرارت می دهد. خیار را بطور سالاد قبل از غذا میل می نمایند. پوست خیار ویتامین c دارد خیارهای تازه و لطیف را بدون اینکه پوست بکنید بقطعاتی که برای ماشین آب میوه گیری مناسب است درآریدو با کمک رنده های معمولی آنرا رنده کنید آبش را بگیرید آب خیار بی مزه است . آب خیار را می توانید با آب سیب و هویج و کرفس بخورید سالهاست آب خیار را در معالجه ٔ کلیه مصرف می کنند زیرا کلیه ها را شستشو می دهد ومفید است و نیز در رژیم لاغری و تخلیه آن مصرف میشودخیار دارای ویتامینهای A و B و C و کلروفیل و ده نوع املاح معدنی است . خیاری که زیاد آب داشته باشد چندان غذائیت ندارد ولی با داشتن سلولز زیاد برای رفع یبوست مفید است . (فرهنگ خواص خوراکیها ص 223 تألیف احمد سپهر خراسانی ج 2 سال 1346) :
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .

لبیبی .


پیش عدو خوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیرودار خیار است .

ناصرخسرو.


بسی خفتی کنون سر برکن از خواب
خری خیره مده مستان خیاری .

ناصرخسرو.


مال دادی بباد چون تو همی
گل بگوهر خری و خر بخیار.

سنائی .


نشگفت اگر ز نور تو بالم ز بهر آنک
نه تو کم از مهی و نه من کمتر از خیار.

سنائی .


زمانه دست حسود تو بشکند چو چنار
کز او سخاوت ناید چو از خیار آتش .

سوزنی .


قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهر تو صد خربزه زار.

سعدی .


داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت .

بسحاق اطعمه .


خیار معروف و بر دو قسم است یکی خیار چنبر و دیگری خیار سبز و قصد از کپر بوستان خیار... می باشد. (قاموس مقدس ). خذعوبه ؛ پاره ای از خیار و از کدو و از پیه . (منتهی الارب ).
- امثال :
تنها تو خیار نو ببازار نیاورده ای ، نظیر: تو اول کسی نیستی که این جور خانه می سازی .
بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد .
- خیار بادرنگ ؛ بادرنگ . قِثَد. خیار ریزه . ضغبوس . قثاء. (منتهی الارب ). خیار بالنگ . (یادداشت مؤلف ) : قمر دلالت کند بر گندم و جو و خیار و خیار بادرنگ و خربزه . (التفهیم ابوریحان بیرونی ).
- خیار بالنگ ؛ خیار سبز. خیار معمولی . مقابل خیار چنبر (خیارشنگ ) در تداول یزد و کرمان . (یادداشت مؤلف ). خیار پاییزه ،چه به بالنگ مشابهتی تمام دارد. (لغت محلی شوشترخطی ).
- خیارتر ؛ خربزه ٔ نارس در اصطلاح مردم گناباد.
- خیارترشی ؛ خیارریز از بادرنگ و چنبر که ترشی اندازند. خیار قاشقی . ضغبوس (یادداشت مؤلف ).
- || آچاری که از خیار و سرکه فراهم آید. (یادداشت مؤلف ).
- خیارتره ؛ خیار و آن معرب است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- خیارچنبر ؛ خیار شنگ . خیار شنبر. (ناظم الاطباء). قسمی از خیارباریک و دراز بباریکی انگشتی و مطبوعتر و درازای یک چارک ذرع تا نیم ذرع . نوعی خیار که دراز و باریک است بیشتر قوسی شکل با جداولی در پوست طولا. خیارزه . شوشه خیار. شمشه خیار. خیار شمس . قثاء نیسابوری . (یادداشت مؤلف ).
- || فلوس ، خیار شنبر. خرنوب هندی . (یادداشت مؤلف ). دوائی است معروف و آنرا قثاءالهندی گویند اسهال آورد. (از برهان قاطع) (آنندراج ). دارویی است تلخ و مسهل که به تازیش خیار شنبر گویند. (شرفنامه ٔ منیری ).
- خیاردان ؛ فالیز خیار. (ناظم الاطباء).
- || خیابان اشجار. (ناظم الاطباء).
- خیار دراز ؛ قثاء. خیارزه . (ریاض الادویه ).
- خیار دشتی ؛ قثاءالحمار. (یادداشت مؤلف ).
- خیار ریز ؛ خیار کوچک . خیار ترشی . (یادداشت مؤلف ). خیار قاشقی .
- خیارزه ؛ شوشه خیار و آن خیاری باشد دراز و آن را بعربی شعاریر خوانند. (برهان قاطع). خیار چنار. خیارشمش . شمشه خیار. (یادداشت مؤلف ). شوشه خیار را گویند که خیار چنبر باشد و بفارسی دری چفته خیار گویند یعنی خیار کج . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خیار دراز. (ریاض الادویه ). قثاء. (ریاض الادویه ) : در سکنجبین یک جزء خیارزه است . (اختیارات بدیعی ). بعربی قثا و بهری خیار دراز گویند سرد و تر بود و در دوم عسرالبول را رفع کند و مضربود بمعده و خلطی که ازو متولد شود به اندک حرارتی متعفن گشته سبب تب گردد. (از اختیارات بدیعی ).
- خیارزه خَر ؛ نباتی است که آنرا بعربی قثاَءَالحمار گویند. (انجمن آرای ناصری ).
- خیارزِه ٔ سِپَند ؛ رستنی باشد مانند کبر که خارن دارد و آنرا بعربی قثاءالحمار و قثاءالبری گویند. (برهان قاطع). خیاردشتی . (ناظم الاطباء).
- خیار سبز ؛ خیار معمولی غیرخیار چنبر. (یادداشت مؤلف ).
- خیار شمس ؛ خیارچنبر. خیارزه . شوشه خیار. شمشه خیار. (یادداشت مؤلف ).
- خیارشنبر ؛نوعی خیار. خیارچنبر. خیارشمش .
- || میوه ای است از درختی بزرگ و قشنگ شبیه به درخت گردو و از طایفه ٔ گلو مینوز که در ممالک حاره مانند عربستان و مصر وهندوستان و جزائر انتیل عمل می آید و مغز این را که فلوس خیار شنبری نامند در طب مانند مسهل استعمال کنند. (ناظم الاطباء). دوائی است معروف و بعربی قثاءالهندی گویند اسهال آورد. (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : معرب خیار چنبر که آنرا خیارشنبار ذکر کرده اند این خیارشنبر (یا خیار چنبر) جز آن خیارچنبر است که نوعی خیار دراز است بلکه همان داروی اسهال آور است . فلوس . (بحر الجواهر). قثاء هندی . (یادداشت مؤلف ). در ترجمه ٔ صیدله آمده : طایفه ای خیارچنبر نویسند و بهندی آنرا کینال و برومی آغلیلو کالامن ... نیکوترین فلوس آن بود که براق بود و از جوف قصب بیرون آورند و لعاب او سیاه بود ابن ماسویه گوید خیارشنبر دو نوع بود یک نوع از کابل آورند و یکی از بصره ...
خواص پزشکی خیارشنبر: در اختیارات بدیعی آمده ، بپارسی خیارچنبر خوانند و آن هندی و مصری و کابلی بود و بهترین آن هندی بود که سبز و سیاه و رسیده بود و فلوس وی براق بود اولی آن بود که بوقت استعمال آنرا از قلم بیرون آورند و استعمال کنند طبیعت وی معتدل بود... بعضی گویند گرم است و بعضی گویند سرد است محلل و ملین بود و جهت ورمهای گرم نافع بود که در احشاء خاصه در حلق بود و چون به آن غرغره کنند با آب گشنیزتر و لعاب ... خفقان را نافع بود و طلا کردن آن بر نقرس و ورمهای صلب و مفاصل سود دهد و درد جگر را نافع بود و پاک گرداند و چون با تمر هندی بیاشامند مسهل مره صفرا بود و چون باترید بیاشامند مسهل بلغم و رطوبت بود و چون با آب کاسنی و آب عنب الثلعب بیاشامند یرقان را و درد جگر گرم را نافع بود خاصه چون آب کثوث اضافه کنند اسهال آورد ولی بی زحمت و اذیت بود : و اندر وی [ جابرسری بهندوستان ] خرمای هندی و خیارشنبر بود. (حدود العالم ). و اگر حاجت آید که مسهلی دهند مسهل از بنفشه و خیارشنبر سازند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ثمر درختی است بقدر درخت گردکان و برگش کوچکتر و اطراف برگ تند و گلش زرد و بشکل یاسمین و مایل بسفیدی و ثمرش دراز و باریک قریب بذرعی و در جوف او... و بر آن رطوبتی سیاه منجمد و پرده های او را فلوس و رطوبت او را عسل خیار شنبر نامند و مستعمل عسل او است و شیرین و بدمزه می باشد در اول گرم و تر و ملین و... وبا ادویه مناسبه ٔ هر خلطی مسهل آن و مسکن حدت خون ومنقی عصب و ملین سینه موافق زنان حامله و مسهل برفق و بطئی العمل و جهت تحلیل اورام ظاهری و باطنی نافع.(از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- خیارشنگ ؛ قسمی از خیار. (ناظم الاطباء). خیارچنبر، در تداول مردمان کرمان و یزد. (یادداشت مؤلف ). خیار شمش (در تداول مردم قزوین ).
- خیارشور ؛ خیار که در آب نمک نگاهدارند غیر فصل را. (یادداشت مؤلف ).
- خیار قاشقی ؛ نوعی از خیارسبز. خیارریز. خیارترشی . (یادداشت مؤلف ).

خیار. (ع ص ) گزین . برگزیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه جمل خیار، ناقة خیار، رجل خیار، قوم خیار که اماثل و گزیدگان است . (یادداشت مؤلف ) :
قویست قلبگه لشکرش بنهصد پیل
چگونه پیلان پیلان نامدار خیار.

فرخی .


نظر بر هر مقر و ممر می افکند و خیار اطعمه اختیار می کرد. (سندبادنامه ص 206). چون بیخ درخت جوز یکقامت مرد کشیده بود آن درخت را اصل و خیار گویند. (تاریخ قم ). || (ع اِمص ) دل نهادگی بچیزی بخواهش خود، یقال : «انت بالخیار»؛ یعنی اختیار کن چیزی را که خواهی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).آزادی در گزیدن . (یادداشت مؤلف ). اختیار. (آنندراج ): ثم قال [ هارون الرشید للربیع ] ان خیارنا بالکوفة. || (ع اِ) خلص مال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ خیر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || ج ِ خَیِّر. (منتهی الارب ). || در اصطلاح حقوقی و فقهی خیار حقی است برای متبایعین یا یکی از آنها که می تواند عقد لازم را برهم زند. (کتاب حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 ص 475). قانون مدنی ایران خیار را تعریف نکرده و فقط در دو ماده (380 و 396) انواع آنرا آورده است بدین شرح :
1- خیار مجلس . 2- خیار حیوان . 3- خیار شرط. 4- خیار تأخیر ثمن . 5- خیار رؤیت و تخلف وصف . 6- خیار غبن . 7- خیار عیب . 8- خیار تدلیس . 9- خیار تبعض صفقه . 10- خیارتخلف شرط. 11- خیار تفلیس . (ماده ٔ 380 قانون مدنی ). رجوع به خیارات شود.
- خیارالتعیین ؛ اختیاری که مشتری برای خود در خرید یکی از دومبیع بر حسب تعیینی که ضمن معامله خواهد کرد ملحوظ دارد: ان یشتری احدالثوبین بعشرة علی ان یعین ایاشاء. (تعریفات جرجانی ).
- خیارالحیوان ؛ رجوع به خیار حیوان شود.
- خیارالرؤیه ؛ رجوع به خیار رؤیت شود؛ هو ان یشتری مالم یره و یرده بخیاره . (تعریفات جرجانی ).
- خیارالشرط ؛ رجوع به خیار شرط شود؛ ان یشترط احدالمتعاقدین الخیار ثلاثة ایام اواقل . (تعریفات جرجانی ).
- خیارالعیب ؛ رجوع به خیارعیب شود؛ هو ان یختار ردالمبیع الی بائعه بالعیب . (تعریفات جرجانی ).
- خیار تأخیرثمن ؛ اختیاری که بایع در فسخ معامله بر اثر عدم پرداخت ثمن در ظرف سه روز از تاریخ بیع دارد. ماده ٔ 402 قانون مدنی ایران می گوید «هرگاه مبیع عین خارجی و یا در حکم آن بود و برای تأدیه ٔ ثمن تا تسلیم مبیع بین متبایعین اجلی معین نشده باشد اگر سه روز از تاریخ بیع بگذرد و در این مدت نه بایع مبیع را تسلیم مشتری نماید و نه مشتری ثمن را به بایع بدهد بایع مختار در فسخ معامله میشود «این ماده میرساند که بایع با بودن شرایط زیرمی تواند عقد بیع را در ظرف سه روز از تاریخ انعقاد آن فسخ نماید:
1 - در صورتی که مبیععین خارجی یا در حکم آن باشد منظور از کلمه ٔ «در حکم آن » مقدار معین بطور کلی از شی ٔ متساوی الاجزاء مانند دو تن گندم از سی تن گندم موجود انبار معین . بنابراین مبیع وقتی که کلی ما فی الذمه باشد خیار تأخیرثمن در آن جاری نمی گردد. 2 - در صورتی که بیع نقد باشد یعنی برای تأدیه ٔ ثمن یا برای تسلیم مبیع اجلی در عقد بین متبایعین مقرر نشده باشد. 3 - در صورتی که سه روز از حین عقد بگذرد و بایع مبیع را تسلیم ننماید. 4 - در صورتی که مشتری در ظرف سه روز از تاریخ عقدتمام ثمن را ببایع تأدیه ننموده باشد لذا اگر بعض ثمن را ببایع داده باشد حق خیار او ساقط نمیگردد. (از کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 صص 480 - 485). برای اطلاع بیشتر به کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 242 - 244 رجوع شود.
- خیار تبعض صفقة ؛ خیار تبعض صفقه حقی است که قانون بمشتری می دهد تا در صورتی که قسمتی از بیع باطل درآید او بتواند قسمت دیگر را که صحیح واقع شده فسخ نماید. ماده ٔ 441 قانون مدنی می گوید خیار تبعض صفقه وقتی حاصل میشود که عقد بیع نسبت به بعض بیعبجهتی از جهات معیوب باشد در این صورت مشتری حق خواهد داشت بیع را فسخ نماید یا به نسبت قسمتی که بیع واقع شده است قبول کند و نسبت بقسمتی که بیع باطل بوده است ثمن را استرداد کند. این خیار را تبعض صفقه بدین جهت گویند که صفقه در نسبت عرب بمعنی دست بهم زدن است و در معاملات سابقاً معمول بود که طرفین معامله وقتی می خواستند رضایت خود را اعلام نمایند و عقد را منعقد کنند دست راست یکدیگر را می گرفتند و بهم دست می دادند بدین جهت به بیع مجازاً صفقه گویند و چون خیارمزبور در اثر تبعض معامله موجود می گردد آنرا خیار تبعض صفقه می نامند. (از حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 چ 1346 صص 517 - 522) برای اطلاع بیشتر رجوع به حقوق مدنی محمدعبده صص 254 - 262 شود.
- خیار تخلف شرط ؛ شروط ضمن العقد چون به سه قسمند: «شرط نتیجه »، و «شرط فعل اثباتاً یا نفیاً» و «شرط صفت » لذا اختیاری که برای احد از متعاملین در مقابل تخلف یکی از شروط است خیار تخلف شرط می نامند و بالنتیجه خیار تخلف شرط نیز سه است «خیار تخلف از شرط صفت »، «خیار تخلف از شرط نتیجه »، «خیارتخلف از شرط فعل » و احکام خیار تخلف شرط چنانکه ماده ٔ 444قانون مدنی متذکر شده در مواد 234 تا 245 همان قانون آمده است و ما بالاجمال هر یک را در زیر شرح می دهیم :
1 - خیار تخلف از شرط صفت : درمعامله ٔ عین خارجی ممکن است صفاتی را قید نمود و یادر ضمن عقد شرط کرد این شرط ممکن است راجع بکیفیات مورد معامله باشد و یا راجع بکمیت آن در صورتی که شرطصفتی در ضمن عقد بشود و بعد از عقد معلوم گردد که آن صفت موجود نیست بنابر ماده ٔ 235 قانون مدنی کسی که شرط بنفع او شده خیار فسخ دارد. 2 - خیار تخلف از شرط نتیجه : خود چنانکه ماده ٔ 234 قانون مدنی می گوید آن است که در ضمن عقد تحقق امری در خارج شرط شود که با انعقاد عقد آن امر پیدایش یابد. تخلف از شرط مزبوردر موردی پیش می آید که در اثر فقدان یکی از شرایط لازمه برای تحقق آن ، عقد بدون نتیجه ای که در ضمن آن شرط شده موجود گردد در این صورت مشروطله می تواند بنابرمستنبط از ماده ٔ 240 قانون مدنی ایران عقد را فسخ نماید یا بهمان نحو آنرا قبول نماید. 3- خیار تخلف ازشرط فعل : اگر در ضمن عقد فعلی اثباتاً یا نفیاً شرطشود در این صورت کسی که ملتزم به انجام شرط شده است باید بدستور ماده ٔ 237 قانون مدنی آنرا در موعد مقرر بجای آورد در صورت تخلف و عدم انجام فعل مشروط از طرف مشروط علیه در مدت معینه مشروط له طبق ماده ٔ 237می تواند بحاکم رجوع نماید و تقاضای اجبار مشروط علیه را به ایفاء شرط بنماید. (برای اطلاع بیشتر رجوع به حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 چ 1346 صص 522 - 527 شود).
- خیار تدلیس ؛ غرض از خیار تدلیس این است که احد از متعاملین حیله ای بکار برد و مورد معامله را موافق طبیعت و متعارف یا موافق رغبت و خواهش طرف دیگر نمودار نماید و از آنچه هست بهتر جلوه دهد مثل اینکه گوسفند لاغری را آب و علف زیاده از حد داده تا اینکه آنرا بنظرچاق وانمود کند یا آنکه گوسفند شیردهی را ندوشد تا شیر در پستان جمع شده و بسیار شیرده بنظر درآید که یک چنین عملی را تصریة و حیوان را مصراة گویند چنانکه ماده ٔ 438 قانون مدنی ایران تدلیس را به این طور تعریف نموده : تدلیس عملیاتی که موجب فریب طرف معامله شود و مطابق ماده ٔ 439 قانون مدنی اگر بایع تدلیس نماید مشتری حق فسخ بیع را خواهد داشت و همچنین است بایع نسبت به ثمن مشخص در صورت تدلیس به مشتری و بالجمله تدلیس به چیزی که بسبب آن ثمن مختلف شود من باب ضرری که ناشی است از اشتباه کاری و توهم موجود بودن چیزی که وجودی ندارد و آن موجب خیار فسخ است و خیار تدلیس چنانچه ماده ٔ 440 مقرر داشته بعد از علم به آن فوری است . (از کتاب حقوق مدنی محمدعبده ص 254) و برای اطلاع بیشتر رجوع به کتاب حقوق مدنی امامی (ج 1 چ 1346 صص 513 - 516) شود.
- خِیارِ تَفلیس ؛ در ماده ٔ 380 قانون مدنی ایران آمده است : در صورتی که مشتری مفلس شود و عین مبیع نزد او موجود باشد بایع حق استرداد آنرا دارد و اگر مبیع هنوز تسلیم نشده باشد می تواند از تسلیم آن امتناع کند. این خیار را قانون مدنی ایران در ردیف خیارات بشمار نیاورده و در قسمت تسلیم مبیع فقط به ذکر آن پرداخته است . مثلاً اگر کسی اتومبیلی را بدیگری بفروشد و مشتری پس از معامله مفلس شود و هنوز ثمن را ببایع نپرداخته باشد بایع می تواند در صورتی که عین مبیع نزد مشتری موجود باشد بیع را فسخ و اتومبیل رامسترد دارد و هرگاه اتومبیل را بمشتری تسلیم ننموده است التزام او بتسلیم ساقط می گردد.
شرایط خیار تفلیس :
1 - مشتری پس از عقد بیع مفلس شده باشد 2- در صورتی که مبیع هنوز تسلیم مشتری نشده باشد و یا آنکه تسلیم شده ولی عین آن نزد مشتری موجود است . 3- در صورتی که ثمن ببایع تأدیه نشده باشد. 4- در صورتی که ثمن کلی ما فی الذمه باشد و الا هرگاه پس از عقد مشتری مفلس گردد و ثمن عین معین باشد طبق ماده ٔ 363 قانون مدنی ایران بایع می تواند آنرا از مشتری بخواهد زیرادر اثر عقد ثمن معین در ملکیت بایع داخل می گردد. جعل خیار تفلیس برای کمک ببایع است که داخل در غرماء مفلس نشود و آن در مورد ثمن کلی می باشد بنابراین ماده ٔ 380 قانون مدنی اگر چه مطلق است ولی با توجه به ماده ٔ 363 قانون مدنی باید آنرا در مورد بیعی دانست که ثمن آن کلی ما فی الذمه باشد. (از حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 چ 1346 صص 527 - 529).
- خیار حیوان ؛ اگر مبیع حیوان باشد اختیاری که مشتری دارد تا سه روز از حین عقد معامله را فسخ کند خیار حیوان می نامند در ماده ٔ 398 قانون مدنی ایران خیارحیوان چنین تعریف شده است : اگر مبیع حیوان باشد مشتری تا سه روز از حین عقد اختیار فسخ معامله را دارد در تفسیر این ماده در کتاب حقوق مدنی دکتر امامی آمده است : قانون مدنی ایران به پیروی از قول مشهور فقهای شیعه حق فسخ را فقط برای مشتری در صورتی که ثمن حیوان باشد شناخته است در فقه امامیه دو قول دیگر نیز موجود است : 1 - در صورتی که حیوان باشد بایع دارای حق فسخ خواهد بود همچنانکه هرگاه مبیع حیوان باشد مشتری حق فسخ دارد چنانکه کسی گاوی را بدو گوسفند بفروشد هر یک از بایع و مشتری می توانند بیع را در ظرف سه روز فسخ نمایند. 2- در بیع حیوان بایع مانند مشتری می تواند در ظرف سه روز بیع را فسخ کند اگرچه ثمن حیوان نباشد.
کلمه ٔ حیوان در ماده مذکور مطلق است و شامل هر یک از حیوانات از بزرگ و کوچک میشود و شرط عمده آن است که حیوان باید زنده باشد زیرا اطلاق حیوان منصرف بزنده میشود. (از کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 ص 479). برای اطلاع بیشتر به کتاب حقوق مدنی محمدعبده صص 233-236 رجوع شود.
- خیار رؤیت و تخلف وصف ؛ اگر مبیع مشخص مطابق وصف درنیایدمشتری مخیر است بین فسخ و امضاء معامله . این اختیارمشتری را خیار رؤیت و تخلف وصف می گویند چه در بیع عین مشخص خارجی خواه حاضر باشد یا نه مشاهده و دیدن آن شرط نیست بلکه ذکر وصف آن کافی است ، اما باید هرصفتی که به ترک آن جهالت در مبیع راه می یابد و یا به اختلاف آن قیمت مبیع مختلف میشود ذکر شود. اگر مبیع مشخص در خارج مطابق وصف درنیاید مشتری مخیر است بین فسخ و امضاء و اگر بهتر از آن باشد که برای او توصیف شده مشتری خیار نخواهد داشت و اگر بایع آنرا ندیده باشد فقط برای او خیار فسخ است اگر مشتری بعض از مبیعرا دید و بعض دیگر را ندید و بوصف خرید و برخلاف وصف مذکور درآمد مشتری مخیر است بین آنکه همه مورد معامله را فسخ کند یا امضاء نماید و نیز در بیع یکی خیاررؤیت نیست و بایع باید جنسی بدهد که مطابق با اوصاف مقرر بین طرفین باشد. خیار رؤیت و تخلف وصف بعد از رؤیت فوری است . (از کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 244 - 245). برای اطلاع بیشتر رجوع به کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 صص 491 - 496 و قانون مدنی ایران از ماده ٔ 410 تا 415 شود.
- خیار شرط ؛ خیار شرط عبارت است از اختیاری که در ضمن عقد برای یکی از متعاملین یا هر دو آنها یا شخص ثالث قرار داده میشود تا بتواند در مدت معینی معامله را فسخ نماید عقدی که خیار شرط در آن قرار داده شده عقد خیاری است .افراد آزادانه می توانند هرگونه تعهدی بنمایند که برخلاف قانون و نظم عمومی و اخلاق حسنه نباشد خیار شرط در معامله امری است عقلائی که مورد عمل جامعه قرار گرفته و منطق حقوقی نیز آنرا می پذیرد بدین جهت ماده ٔ 399 قانون مدنی ایران می گوید: «در عقد بیع ممکن است شرط شود که در مدت معین برای بایع یا مشتری یا هر دو یا شخص خارجی اختیار فسخ معامله باشد» طبق این ماده هر یک از متعاملین می تواند در عقد بیع حق فسخ را برای خود قرار دهد که در مدت معین معامله را برهم زند بدون آنکه طرف دیگر رضایت به این امر دهد زیرا حق مزبور در ضمن عقد بیع برای او حفظ شده است و عقد نیز با این قید منعقد گردیده . (از کتاب حقوق مدنی امامی ج 1چ 1346 صص 486 - 491) برای اطلاع بیشتر رجوع به حقوق مدنی محمدعبده صص 236 - 242 شود.
- خیار ظهورالغبن ؛ خیار غبن . رجوع به ترکیب خیار غبن شود.
- خیار عیب ؛ اختیاری که مشتری در مبیع معیوب برای فسخ معامله یا امضاء آن و اخذ ارزش دارد خیار عیب می نامند البته این وقتی است که در حین وقوع عقد مشتری اطلاعی بوجود عیب نداشته باشد و مبیع معیوب نیز از زمانی که بدست مشتری آمده عیب دیگری در آن حادث نشده و مشتری هم تصرفی در آن نکرده باشد. چه اصل در بیع صحت و سلامت است از عیوب وقتی مشتری اقدام به بذل مال در مقابل عینی می کند اقدام او مبنی است بر اینکه ظن قوی بصحت آن عین دارد و این ظن مستند به اصالت سلامت است پس چون ظاهر شد که قبل از وقوع عقد آن شی ٔ معیوب بوده باید مشتری متمکن از تدارک باشد به اینکه خیار فسخ یا امضاء به او داده شود بنابراین مقتضای اطلاق عقد ولو اینکه شرط نشده باشد سلامت مبیع است و اگر معلوم شد که عیبی از سابق داشته مشتری مخیر است بین فسخ و امضاء و اخذ ارش (= تفاوت بین قیمت صحیح و معیب ) زیرا عیب عبارت است از خروج شی ٔ از مجرای اصلی و خلقت طبیعی خواه به افزایش چیزی بر آن یا نقصان چیزی از آن . هرگاه عیبی که بعد از قبض حادث شد سبب آن قبل از عقد ویا قبل از قبض فراهم شده باشد ضمان آن بعهده ٔ بایع است بجهت آنکه تلف بسببی است که در دست او حاصل شده است . (از کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 246 - 254). ورجوع به کتاب حقوق مدنی امامی ج 1 چ 1346 صص 500 - 513 شود.
- خیار غبن ؛ هر یک از متعاملین که در معامله غبن فاحش داشته باشد بعد از علم بغبن می تواند معامله را فسخ کند. (ماده ٔ 416 قانون مدنی ایران ). غبن در لغت بمعنی خدعه است و در اصطلاح خیار غبن اختیاری است که قانون در اثر عدم تعادل ارزش معاوضه مبیع با ثمن به متضرر داده است که می تواند معامله را فسخ یا به همان نحو قبول نماید نامیدن خیار مزبور بخیار غبن از نظر آن است که یکی از طرفین معامله در اثر خدعه اغلب ممکن است که طرف دیگر را مغبون نماید و کسی که در معامله متضرر شده مغبون و طرف او را غابن می نامند.اشتباه مغبون در ارزش مورد معامله خللی بعقد و رضای او وارد نمی آورد زیرا متعلق قصد و رضا در عقد بیع تملیک هر یک از عوض و معوض در مقابل دیگری است و اشتباه در ارزش مورد خارج از عقد می باشد و قبل از عقد سنجیده میشود برقراری حق فسخ برای مغبون از نظر رفع ضرریست که در اثر اشتباه در ارزش مبیع به او متوجه میشود و بدین جهت قانون غبن فاحش را یعنی ضرری که عرف تحمل آنرا برخلاف عدالت بداند موجب خیار غبن و حق فسخ دانسته است . (از کتاب حقوق مدنی دکتر امامی ج 1، چ 1346 صص 496 - 500) برای اطلاع بیشتر به کتاب حقوق مدنی محمد عبده صص 245 - 246 رجوع شود.
- خیارمجلس ؛ اختیار فسخ معامله مادام که متعاملین متفرق نشده اند و ماده ٔ «397» قانون مدنی ایران می گوید «هر یک از متبایعین بعد از عقد فی المجلس و مادام که متفرق نشده اند اختیار فسخ معامله را دارند» از مفهوم این ماده برمی آید چنانکه آنان متفرق شوند حق فسخ آنها ساقط می گردد بنابراین هرگاه بین آن دو پرده ای آویخته شود یا آنان در دو اطاق مجاور معامله نموده باشند و در اطاق بین آن دو بسته شود حق فسخ زائل نمی گردد زیرا عرفاً آنها متفرق نشده اند و همچنین است هرگاه با یکدیگر از مجلس عقد خارج گردند و در راه همراه باشند ولی هرگاه در راه یکی دیگری را ترک کند بدین نحو که مثلاً دوست خود را ببیند از طرف خود خداحافظی نماید و با او مشغول صحبت شود آنها از یکدیگر جدا شده شناخته میشوند و نمی توانند پس از آن بیع را به استناد خیار مجلس فسخ نمایند. نامیدن خیار مزبور به خیارمجلس مبنی بر غالب است زیرا اغلب معاملات در حال نشستن متعاملین در محل معین منعقد میشود. (از کتاب حقوقی مدنی دکتر امامی ج 1 چ 1346 ص 476). برای اطلاع بیشتر رجوع به صص 226 - 227 حقوق مدنی محمدعبده شود.

فرهنگ عمید

۱. (فقه، حقوق ) اختیار فسخ، برهم زدن، یا تنفیذ معامله یا عقد.
۲. (صفت ) [قدیمی] برگزیده.
۱. میوه ای سبز، کشیده، و معطر، با تخم های سبز روشن در وسط.
۲. بوتۀ این میوه که دارای ساقه های نرم و سست، برگ های دندانه دار، و گل های زرد می باشد.

۱. میوه‌ای سبز، کشیده، و معطر، با تخم‌های سبز روشن در وسط.
۲. بوتۀ این میوه که دارای ساقه‌های نرم و سست، برگ‌های دندانه‌دار، و گل‌های زرد می‌باشد.


۱. (فقه، حقوق) اختیار فسخ، برهم زدن، یا تنفیذ معامله‌ یا عقد.
۲. (صفت) [قدیمی] برگزیده.


دانشنامه عمومی

خیار یا بادرنگ گیاهی از خانوادهٔ کدو قلیایی، تیرهٔ کدوییان است. خیار ساقه ای بالارونده دارد که میوه ها از آن آویزان می شوند این ساقه نیز به عنوان گیاه خوراکی استفاده دارد. خیار به سه شکل یافت می شود، خیار مخصوص خیارشور، خیار بی دانه (گلخانه ای) و خیار بریدنی (یا خیار مجلسی). خیار در اصل بومی آسیای جنوبی است اما تقریباً در همهٔ قاره ها رشد می کند.ساقهٔ خیار که حالت رونده دارد و می تواند به دور هر تکیه گاهی بپیچد.   برگ های پهن خیار.
ساقه های گیاه خیار حالت رونده دارد و دور هر تکیه گاهی می پیچد. همچنین خیار می تواند به صورت هیدروپونیک بدون ریشه در زمین رشد کند و اگر تکیه گاه نداشته باشد در سطح زمین پیچ بخورد. خیار برگ های بزرگی دارد و می تواند روی دیگر میوه ها سایه بیاندازد. خیار معمولاً استوانه شکل است و می تواند تا ۶۰ سانتیمتر در طول و ۱۰ سانتیمتر در قطر رشد کند. از دیدگاه گیاه شناسی، خیار یک سَته است به عبارت دیگر میوه ای است که بخش بیرونی آن سخت است و در درون هیج تقسیم بندی ندارد. اما مانند گوجه فرنگی و کدو، در آماده سازی و خوراک با آن مانند تره بار برخورد می شود. برپایهٔ جدول بالا ۹۵ درصد خیار آب است.
ساقهٔ خیار که حالت رونده دارد و می تواند به دور هر تکیه گاهی بپیچد.
برگ های پهن خیار.

دانشنامه آزاد فارسی

خیار (cucumber)
گیاهی رونده۱، از خانواده کدوییان۲، با نام علمی Cucumis sativus. میوه های ترد، سبز، دراز، و براقی با گوشت خوردنی تولید می کند. خیارهای ریز را معمولاً برای تهیۀ خیارشور مصرف می کنند. کوکومیس هومی فروکتوس۳، که در افریقای جنوبی یافت می شود، میوه ای غیر معمول دارد؛ بدین معنی که میوه زیر خاک تولید می شود و به درازای ۱۵ تا ۳۰ سانتی متر می رسد. خیار چنبر نیز از اعضای گونۀ خربزه (C. melo) است. همچنین، واژه خیار چنبر یا خیار شنبر نامی برای میوه فلوس هم بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خیار از الفاظی است که در بیع کاربرد زیادی دارد. از این عنوان در باب تجارت سخن رفته است.
خیار تسلّط بر فسخ و امضای عقد می باشد.
کاربرد خیار در اصطلاح فقها
در اصطلاح فقها، خیار دو اطلاق دارد:۱. اطلاق عام که عبارت است از تسلّط شخص بر فسخ و امضای عقد؛ خواه به جهت ثبوت حق فسخ برای فسخ کننده به یکی از اسباب آن، مانند تسلّط بر فسخ در عقود لازم همچون بیع و اجاره به شرط خیار در ضمن عقد، یا به جهت حکم شارع به عدم لزوم عقد، از قبیل تسلّط بر فسخ در عقد جایز و نیز تسلّط مالک بر ردّ عقد فضولی، وارث بر ردّ وصیت نسبت به افزون بر یک سوم، عمه و خاله بر ردّ عقد شوهرشان در صورت ازدواج او با برادرزاده و خواهرزاده شان و کنیز آزاد شده بر فسخ عقد ازدواج خود با برده.تفاوت سلطنت نوع اوّل با سلطنت حاصل از حکم شارع به عدم لزوم عقد، آن است که اوّلی قابل اسقاط است، برخلاف دومی.۲. اطلاق خاص که عبارت است از تسلّط شخص بر فسخ و امضای عقد به جهت ثبوت حقّ فسخ برای وی بر اثر تحقق یکی از اسباب آن. متبادر از کاربرد خیار در کلمات متأخران، اطلاق دوم است که موضوع این مقاله می باشد.
اقسام خیار
شمار خیارها در کلمات فقها با اختلاف ذکر شده است. برخی تا چهارده قسم برشمرده اند: خیار مجلس، خیار حیوان، خیار شرط، خیار تأخیر، خیار مایفسد من یومه، خیار رؤیت، خیار غبن، خیار عیب، خیار تدلیس، خیار اشتراط، خیار شرکت، خیار تعذر تسلیم، خیار تبعض صفقه، و خیار تفلیس. بسیاری از فقها به هفت، برخی به پنج و برخی دیگر به هشت قسم آن بسنده کرده اند.منشأ اختلاف در شمارش خیارها، اختلاف در تعداد آنها نیست، بلکه صرف جمع آوری و استقصا است؛ زیرا بعضی اقسام در بعضی دیگر قابل اندراج است و نیازی برای قرار دادن عنوانی خاص برای هر یک نیست.
موضوع خیار
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: xiyâr
طاری: xeyâr
طامه ای: xiyâr
طرقی: xöyâr
کشه ای: xiyâr
نطنزی: xiyâr


واژه نامه بختیاریکا

بالنگ؛ لَلِّه؛ خیار تَرَک

پیشنهاد کاربران

در گویش مردم استان کرمان به خربزه، خیار گویند.

برابر پارسی خیار بالنگ هست

حقی که هر یک از طرفین میتوانند بگیرند.

حقی که به یکی از دو طرف معامله یا هر دو داده شود که به موجب آن، معامله را بر هم زند.

۱. میوه ی خیار ( Cucumber )
۲. وقتی در رابطه با عمل بکار میره یعنی حرکت ضایع و نسنجیده و غیر منطقی و غیرعقلانی.
مثال :
*رفیقم بهم فلشِش ( Flash ) رو داد گفت برام چندتا فیلم باحال بریز. بعد فرداش ساعت ۷ صبح زنگ زد گفت پاشو فلشمو بیار مرکز شهر لازمش دارم. خداوکیلی چقدر این حرکت خیاره. اون فلششو داده، من براش فیلم ریختم. خودش باید بیاد فلششو ببره. من حمالش که نیستم
*آره میدونم چی میگی داداش. یه سری آدما اینجورین و معرفت حالیشون نیست

۳. در رابطه با مواد مخدر خصوصا علف ( weed ) هم بکار میره اگه اون علف قوی و حرفه ای نباشه :
مثال :
داداش دفعه قبل گلی که بهم دادی خیلی خیار بود. اصلن منو نگرفت ( منو high نکرد )

*دلیل این که خیار تو اینجور جاها میاد اینه که طبع خیار سرده و سرّ میکنه آدمو و تو همه جا پیدا میشه و فراوانه و همینطور نسبت به اکثر میوه ها ارزونه و حتی مزه ی منحصر بفردی هم نداره ( با نمک میخورنش که مزه اش بهتر شه )

خربزه.
در گویش شهرستان بهاباد، کلمه ی خیار ( به تنهایی ) به معنای خربزه است و کمتر از لفظ خربزه استفاده می شود و به خیار به معنای متداول در کشور، خیار سبز گفته می شود علاوه بر کلمه ی خیار سبز از واژه ی خیاربُلِنگ ( خیاربالنگ ) هم استفاده می شود. البته استعمال واژه ی خیار سبز بیشتر از خیاربلنگ است در ضمن در این شهر به خیار چنبر، شِنگ گفته می شود.

خیار، به معنای اختیاراست و حقی است که به بایع و مشتری در معامله جهت فسخ داده می شود و انواع گوناگونی دارد :
خیارمجلس
خیارحیوان
خیارتاخیرثمن
خیارشرط
خیارغبن
خیارعیب
خیاررویت و تخلف وصف
و. . . . . . .

سوالی که شاید شما هم بپرسید اگر کمبزه همان خربزه کال و نارس است چرا کشاورزان آن را به بازار عرضه می کنند و نمی گذارند بزرگ شود و تبدیل به یک خربزه عالی گردد، اولین جواب، تقاضا است وقتی عده ای حاضرند برای همین خربزه نارس و کوچولو پول خوبی بدهند کشاورز هم عرضه می کند بهرحال عده ای آن را اینجوری می پسندند یا نمی توانند صبر کنند تابستان شود و خربزه تهیه کنند و به قولی تا گوساله گاو شود دل صاحبش کباب شود قضیه این افراد شده است با این تفاوت که این ها، صاحب کمبزه و خربزه نیستند اما بهرحال طاقت و صبر ندارند تا کاملا برسد در ضمن کشاورز هم سریع تر با عرضه کمبزه به درآمد می رسد و نیازی به هزینه آبیاری و مراقبت تا تبدیل به خربزه نخواهد داشت اما حکایت عرضه اولیه این محصول در بازار گویا از این جا نشات می گیرد که کشاورز در حین سرکشی به خیارزار، میوه های کرمو و در حال خراب شدن را جدا کرده است تا اگر برای آن آینده ای نمی بیند لااقل بدرد خوراک گاو و گوسفندش بخورد و آنها را به منزل آورده در آنجا فرزندان یا زنِ خانه خصوصا اگر زن حامله بوده بدنبال کنجکاوی و چشیدن میوه، طعم و مزه ان را می پسندند و سال های آینده هم یاد کمبزه کردند که چه مزه ی نیکو داشت و کم کم، پولدار های عاشق طعم شده، برای بهره بردن، حاضر به پرداخت پول در ازای آن شدند و بدین ترتیب کمبزه خراب و یا ضایعات آن مال بُزی شد و کمبزه های سالم یا تقریبا سالم مال آدم های کمبزه خور، خلاصه نام کمبزه حکایت از خربزه ی کال کرمو شده که فقط بدرد بُزی می خورد است.
بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد، کمبزه و خیار کرمو شده که هرچند از دیده ی کشاورز افتاده اما برای بز و بزغاله حکم چلو کباب دارد. اما وعده دادن دولت هایی چون حسن روحانی به مردم که برجام بیاید چگونه می شود حکایت آن کشاورزی است که بزغاله را بی خوراک گذاشته و می گوید صبرکن وضع خوب می شود و بهار می اید و کمبزه با خیار میاد که البته مردم ایران حتی کمبزه برجام را نچشیدند چه برسد به خربزه ان ( علی برکت ا. . ) .

خربزه در زبان ملکی گالی بشکرد

معنی حقوقی : اختیار فسخ عقد لازم

خاک بر سر اونای که چرت گفتن خربزه چیه احمقها خیار یعنی اختیار دادن یعنی تو داری یه سندی چیزی امضا میکنی باید بدونی یعنی چی


کلمات دیگر: