کلمه جو
صفحه اصلی

خاله


مترادف خاله : خواهر مادر ، لک، لکه، تک خال

متضاد خاله : خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه

برابر پارسی : مادرتای، دایزه، مِرخا

فارسی به انگلیسی

maternal aunt, auntie, aunty

aunt


فارسی به عربی

عمة

مترادف و متضاد

aunt (اسم)
عمه، خاله، زن دایی، زن عمو

خواهر مادر ≠ خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه


۱. خواهر مادر ≠ خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه
۲. لک، لکه
۳. تکخال


فرهنگ فارسی

خواهرمادر، خالات جمع
مونث خال خواهر مادر

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . خالة ] (اِ. )خواهر مادر. ج .خالات .

لغت نامه دهخدا

( خالة ) خالة. [ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث خال. خواهر مادر.( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یقال : «هما ابنا خالة» و لا یقال ابناعمة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خاله شود.

خالة. [ ل َ ] ( اِخ ) نام آبی است مر کلب بن وبرة را ببادیه شام . نابغه آرد:
بخاله او ماء الذنابة او سوی
مظنة کلب او میاه المواطر.
( از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 391 ).

خاله. [ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) خواهر مادر. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) ( اشتینکاس ). کاکی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 379 ). دایزَه. مِرخا ( در لهجه دیلمان ). ج ، خالات :
نالش او را کشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.
ناصرخسرو.
- امثال :
اگر خاله را خایه بدی خالو شدی .
اگر خاله ام ریش داشت آقادائیم بود.
خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده .
خاله را میخواهند برای درز و دوز اگرنه چه خاله و چه یوز.
وقت گریه و زاری برید خاله را بیاورید.
وقت نقل و نواله حالا نیست جای خاله .
- پسرخاله ؛فرزند ذکور خاله.
- خاله باجی ؛ مرکب از فرزند خاله و باجی. ( ترکی بمعنی خواهر ) اطلاق بر زن نکره میشود: فلانه.
- خاله تنی ؛ خواهر تنی مادر. خواهر مادر که از پدر و مادر یکی باشد.
- خاله چادرنمازی ؛ زن اُمّل. زنی که نه از خانواده محترم است.
- خاله چادری ؛ زنی نه از خانواده محترم.
- خاله چسونه ؛ بمزاح به دخترکهای بسیار کوچک میگویند که چادر بسر میکنند و میخواهند خود را بزرگ قلمداد کنند.
- خاله خاک انداز ؛ بمزاح فلانه. ( از کتاب امثال و حکم دهخدا ).
- خاله خانباجی ؛ زن نه از خانواده محترم. خاله چادری : بدستور خاله خانباجیها معالجه بیماران خود مکنید.
- خاله خرسه ؛ که دوستی اوبنفع آدمی نباشد و از این ترکیب است اصطلاح «دوستی خاله خرسه ».
- خاله خمره ؛ زن فربه. زن گوشتناک.
- خاله خمیره ؛ زن فربه با صورتی گوشتناک.
- خاله خوابرفته ؛ زن لاقید و بی علاقه در امر پیرایش و آرایش خویش. مرد بی اعتنا به لذات و شهوات. ( از امثال و حکم دهخدا ).
- خاله خوش وعده ؛ زن یا مردی که در آمد و رفت و زیارت دوستان و اقربا پای بست بمراسم دعوت و امثال آن نباشد و بی تکلفی بخانه خویشان و مهربانان رود. ( از امثال و حکم دهخدا ).
- خاله خونده ؛ زنی که انسان خاله خود خواند. مجازاً زنی را گویند که با همه طرح دوستی ریزد.

خاله . [ ل َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن مؤید حدادی معروف به خاله . یکی از شعرای پارسی گوست و عوفی چنین آورد: شمس الدین محمدبن مؤید حدادی معروف به خاله که هاله ؛ یعنی خرمن ماه گدای ضمیر اوست و عطارد چون سنبله خوشه چین کشت زار لطایف او، در کمال لطف طبع و جمال فضل و حسن معاشرت و لطف منادمت عدیم المثل ، وقتی مرصاحب اجل را هجوی گفته :
دوش دیدم صاحب پردخل خرج انگیز را
آتشی بر سر چو شمع و تافته دل چون سراج
گفتم ای دستور گردون مرتبت در ملک شاه
تا بداری همچو بخت و سرفرازی همچو تاج
این تفکر چیست گفتازشت باشد ای جوان معجزی در عهد ما با ملک وانگه بی خراج . (از لباب الالباب عوفی چ سعید نفیسی ص 514).


خالة. [ ل َ ] (اِخ ) نام آبی است مر کلب بن وبرة را ببادیه ٔ شام . نابغه آرد:
بخاله او ماء الذنابة او سوی
مظنة کلب او میاه المواطر.

(از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 391).



خالة. [ ل َ ] (ع اِ) مؤنث خال . خواهر مادر.(آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : «هما ابنا خالة» و لا یقال ابناعمة. (ناظم الاطباء). رجوع به خاله شود.


خاله . [ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) خواهر مادر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) (اشتینکاس ). کاکی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). دایزَه . مِرخا (در لهجه ٔ دیلمان ). ج ، خالات :
نالش او را کشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله .

ناصرخسرو.


- امثال :
اگر خاله را خایه بدی خالو شدی .
اگر خاله ام ریش داشت آقادائیم بود .
خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده .
خاله را میخواهند برای درز و دوز اگرنه چه خاله و چه یوز .
وقت گریه و زاری برید خاله را بیاورید .
وقت نقل و نواله حالا نیست جای خاله .
- پسرخاله ؛فرزند ذکور خاله .
- خاله باجی ؛ مرکب از فرزند خاله و باجی . (ترکی بمعنی خواهر) اطلاق بر زن نکره میشود: فلانه .
- خاله ٔ تنی ؛ خواهر تنی مادر. خواهر مادر که از پدر و مادر یکی باشد.
- خاله چادرنمازی ؛ زن اُمّل . زنی که نه از خانواده ٔ محترم است .
- خاله چادری ؛ زنی نه از خانواده ٔ محترم .
- خاله چسونه ؛ بمزاح به دخترکهای بسیار کوچک میگویند که چادر بسر میکنند و میخواهند خود را بزرگ قلمداد کنند.
- خاله خاک انداز ؛ بمزاح فلانه . (از کتاب امثال و حکم دهخدا).
- خاله خانباجی ؛ زن نه از خانواده ٔ محترم . خاله چادری : بدستور خاله خانباجیها معالجه ٔ بیماران خود مکنید.
- خاله خرسه ؛ که دوستی اوبنفع آدمی نباشد و از این ترکیب است اصطلاح «دوستی خاله خرسه ».
- خاله خمره ؛ زن فربه . زن گوشتناک .
- خاله خمیره ؛ زن فربه با صورتی گوشتناک .
- خاله خوابرفته ؛ زن لاقید و بی علاقه در امر پیرایش و آرایش خویش . مرد بی اعتنا به لذات و شهوات . (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله خوش وعده ؛ زن یا مردی که در آمد و رفت و زیارت دوستان و اقربا پای بست بمراسم دعوت و امثال آن نباشد و بی تکلفی بخانه ٔ خویشان و مهربانان رود. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله خونده ؛ زنی که انسان خاله ٔ خود خواند. مجازاً زنی را گویند که با همه طرح دوستی ریزد.
- خاله رورو ؛ به استهزاء به آنکه بسیار آید و رود گویند. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله زنک ؛ زنی بی سروپا. مجازاً بمردانی اطلاق میشود که خو و عادت زنانه دارند.
- خاله قرباغه ؛ خاله قورباغه .
- خاله قزی ؛ دختر خاله : مرکب از خاله (عربی ) و قز (ترکی ).
- خاله قمقمه ؛ زن فربه و کوتاه .
- خاله قورباغه ؛ بمزاح یا به توهین زنی را خطاب کنند. (در افسانه ها که برای کودکان گویند قوباغه را با خاله بصورت ترکیب مذکور آرند).
- خاله گردن دراز ؛ اشتر. شتر. (در قصه ها که اطفال را گویند).
- خاله ماستی ؛ اصطلاحی است که در جواب راستی آید بر این شکل : راستی ؟ جون خاله ماستی !
- خاله وارس ؛ کسی که در همه چیز شک کند و آنها را مورد جستجوقرار دهد. کنجکاو. متجسس . رجوع به خاله وارسی شود.
- خاله وارفته ؛ زن لاقید در امر پیرایش و آرایش خویش . مرد بی اعتنا به لذات . خاله خواب رفته .
- دختر خاله ؛ فرزند اناث خاله .
- شوهر خاله ؛ زوج خاله .
- عروس خاله ؛ زن پسرخاله .
- نوه خاله ؛ فرزند فرزند خاله .
|| شاخ و شاخه ٔ درخت . (فارسی گیلکی ). || شعبه ٔ رود. شاخه ٔ رود.

فرهنگ عمید

خواهر مادر.

دانشنامه عمومی

کج


فرهنگ فارسی ساره

مرخا


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به خواهر مادر ، خاله گفته می شود .
از احکام آن در بابهای تجارت، نکاح، عتق، اطعمه و اشربه و ارث سخن رفته است.
احکام فقهی در مورد خاله
مرد نمی تواند مالک خاله خود که برده است گردد و در صورت تملک وی از طریق خریدن و مانند آن، وی به طور قهری آزاد می شود. در تسری حکم یاد شده به خاله رضاعی اختلاف است. خاله، هر چند با واسطه، مانند خاله پدر یا مادر، جزء محارم است و ازدواج با او باطل و حرام می باشد. در این حکم فرقی بین خاله نسبی و رضاعی نیست.
← ازدواج با خواهر زاده همسر
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۲۴،ص ۱۴۱- ۱۴۲.
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: xâla
طاری: hâla
طامه ای: hâle
طرقی: hâla
کشه ای: hâla
نطنزی: xâla


واژه نامه بختیاریکا

بُتی

پیشنهاد کاربران

در زبان کردی به خاله میمگ گفته میشود

خاله تو زبان کرد کرمانجی هم میشه خالتی

تو زبان بلوچی هم به خاله یا عمه میگن
تُرو


AUNT

( دده مام )

در زبان بختیاری به خاله میگویند بتی یا بوتی

در زبان ترکی قشقایی به خاله ، دازا گفته میشود . پسر خاله : دازا اوقوله ، دختر خاله : دازا قزه ، شوهر خاله ، دازا اره گفته میشود

در زبان گیلکی و گویش رشتی خالا می گویند.

فکر می کنم به لری پیشتر می گفتیم بُتی به خاله، اما اکنون به ندرت کسی این واژه را بکار می برد و خاله روایی دارد. همچنین به عمه می گفتیم مامَه که هنوز برخی طوایف این واژه را بکار می برند. لرهای بختیاری به عمه می گویند کِئچی.

خاله با ترکی خالا میشه
معلم ما به ما گفت کاظم میشه

درزبان ترکی:
ترکی استانبولی به خاله میگن
خاله=تیزه

سلام، کردی به خاله میگن میمگ چون ما بعضی موقع ها اینجوری هم قبلعاً میگفتیم اما الان کمتر میگیم.


کلمات دیگر: