کلمه جو
صفحه اصلی

تصغیر


مترادف تصغیر : استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچک شماری ، حقیر کردن، خوار داشتن ، کوچک کردن

متضاد تصغیر : تعظیم، بزرگ داشتن

برابر پارسی : کوچک کردن، خوار کردن، پست شماردن

فارسی به انگلیسی

diminution

مترادف و متضاد

استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچک‌شماری ≠ تعظیم


۱. استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچکشماری ≠ تعظیم
۲. حقیر کردن، خوار داشتن ≠ بزرگ داشتن
۳. کوچک کردن ≠ تعظیم


فرهنگ فارسی

کوچک کردن، خردکردن، حقیرکردن، مصغرساختن
۱ - ( مصدر ) کوچک کردن حقیر کردن خوار داشتن . ۲ - کوچک کردن معنی کلمه بوسیل. ادات تصغیر : الف - ک : مردک پسرک . ب - چه : دریاچه دفترچه . ج - و : دخترو گردو . جمع : تصغیرات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - کوچک کردن . ۲ - کوچک کردن معنی واژه ای به وسیلة ادات تصغیر، مانند «چه » «ک ».

لغت نامه دهخدا

تصغیر. [ ت َ ] ( ع مص ) خرد گردانیدن چیز یاکسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کوچک کردن. ( آنندراج ). خرد کردن. ( دهار ). تحقیر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ). || در تداول علم صرف جاری کردن اسم را بر فُعَیل و نحوآن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مصغر ساختن کلمه یعنی حرف اول را ضم دادن و دوم را فتح و بعد ازحرف دوم «یا» درآوردن چون «رجیل » بالضم و الفتح. تصغیر رجل و کلمه مصغر را نیز تصغیر گویند و این نوع در کلام است و در فارسی کاف در آخر آوردن چون مامک تصغیر مام یا جیم و ها در آخر آوردن چون کوهچه و باغچه. ( آنندراج ). کوچک کردن. خرد کردن. علامت تصغیر کلمه در فارسی «اک » است یعنی کاف ماقبل مفتوح و چون در آخر کلمه درآید، نشانه کوچکی و خردی است چون پسرک ، موشک. و «هاء» تصغیر که باز نشانه کوچکی است چون پسره و «چه » نیز علامت تصغیر است چون باغچه ، ایچه ، سرایچه ، دریچه و بنیچه و «واو» مضموم در بعضی از لهجه ها همین معنی دهد: پسرو، دخترو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی.
منوچهری.
شررکهای دود مشعل فکر
گهرکهای دانه دانه ماست.
علی نقی کمره ( از آنندراج ).
ز بس کوچک دلم از خیل طفلان یارکی دارم
ز معشوقی و عاشق بیخبر دلدارکی دارم
نه شادم می توان گفتن ز شادی نی ز غم غمگین
که با سود و زیان ناآشنا غمخوارکی دارم.
شهرت ( از آنندراج ).
علامت تصغیر گاهی افاده گزیدگی و محبوبیت کند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ):
وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو.
منوچهری.
آن غلامک را چو دید اهل ذکا
آن دگر را کرد اشارت که بیا.
کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست
جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست.
( مثنوی چ خاور ص 92 س 25 ).

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در دستور زبان، کوچک کردن معنی کلمه با اضافه کردن ادات تصغیر از قبیل «چه»، «ک»، و «و»، مانند دریاچه، پسرک، دخترو.
۲. [قدیمی] کوچک کردن، خرد و حقیر کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تصغیر، مبحثی در قواعد عربی و دستور زبان فارسی و ترکی است.
تصغیر از مباحث صرف اسم در عربی است.دستورنویسان عرب از این عنوان بیش تر خردی و کوچکی را در نظر داشته و تصغیر را مترادف تحقیر دانسته اند تصغیر به این معانی (حقیقی و مجازی)دلالت می کند: ۱) کوچکی چیزی که درباره آن صحبت می کنیم، مانند «دُوَیْرَه» (خانه کوچک) به جای «دار» ( خانه )؛ ۲) حقارت و کوچکی چیزی از دیدگاه گوینده که ممکن است در واقع کوچک و حقیر نباشد، مانند «ذَهَبَتِ الدراهمُ إلا دُرَیْهِما»؛ ۳) نزدیکی، مانند «قُبَیْلَالصبح»؛ ۴) محبت و دلبستگی، مانند «یا بُنَیَّ»، «یا اُخَیّ»؛ ۵) عظمت ، بزرگی و اغراق ، مانند «دُوَیْهیَه» (مصیبت بزرگ)، «سُنَیه حَمراء» (سال سخت و طاقت فرسا).نحویان بصره این معنای تصغیر را نپذیرفته اند؛ ۶) تمجید و ستایش ، مانند «کُنَیْفٌ مُلِی ءَ عِلماً»؛ ۷) سرزنش و نکوهش ، مانند «یا فُوَیْسِق».
← قالبهای تصغیر در عربی
اگر اسم علامت تصغیر داشته باشد، آن را مصغر می نامند. مصغر اسمی است که مفهوم خردی و کوچکی را برساند. اسم مصغر یا به کوچکی از نظر اندازه دلالت می کند یا به کوچکی از نظر معنوی. صفت نیز گاهی مصغر می شود، مانند بَدَک، کَمَکی، بیشترک، پیشترک.تصغیر سه علامت دارد: «ک» (دخترک)، «چه» (باغچه)، «و» (خواجو). «ک» تصغیر گاهی بی ارزش بودن را می رساند، مانند مردک، عالمک؛ و گاهی تحبیب و دلسوزی را، مانند طفلک، مامک و گاهی نیز شباهت یا داشتن رنگی را، مانند موشک، خروسک، زردک، سُرخَک.در بعضی لهجه ها در مقام تعریف و تصغیر، به اسم، های بیان حرکت می افزایند، مانند پسره، دختره. اگر کلمه ای به «ا» یا «و» ختم شده باشد.قبل از «ک»، «ی» می افزایند، مانند پایَک، مویَک.اگر کلمه ای به های بیان حرکت ختم شده باشد، «ه» به «گ» بدل می شود، مانند جوجه پسوند «ـ ویه» (- uye) را از علامتهای تصغیر دانسته اند: شیرویه، بابویه، ماهویه. گاه در تصغیر با چه، بر خلاف قیاس ، یک «ی» نیز می آید: دریچه، (دنبلیچه (دنبالیچه)).گاه در یک قید، «ی» نکره و «ک» تصغیر باهم جمع می شوند: کَمَکی، لَختکی، نَرمکی.
تصغیر در ترکی
در ترکی عثمانی ، گذشته از علامتهای تصغیر فارسی، علامت تصغیر، «جِق» و «جِک» است که در ترکی امروزی ترکیه ، به لحاظ داشتن نوع واکه/ واکه ها ( ظریف ، ستبر ؛ گِرد، صاف) به صورتهای -cik، k  c، cuk و cدk نوشته می شود: k" â c - " ev (خانه)، evcik (خانه کوچک)؛ elma ( سیب )، k â elmac (سیب کوچک/ سیبِ آدم (زیرگلو))؛ tomur (برجستگی)؛ tomurcuk (جوانه، غنچه )؛ دk µ kد (کوچک)، دcدk µ kد (خیلی کوچک).در پاره ای واژه های ترکی، به هنگام افزوده شدن پسوند تصغیر، در آخر کلمه تغییرهایی روی می دهد :az (کم) k

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
تَریمان ( اوستایی: تَرِمَن )
لَگیت ( سنسکریت: لَگهَیَتی )
لَگوک ( سنسکریت: لَگهوکْر )
اِهراس ( سنسکریت: هْراس )
سَمشیپ ( سنسکریت: سَمکْشیپ )

دکتر کزازی واژه ی " کِهینگی" را در نوشته های خود به جای واژه ی " تصغیر" بکار برده است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 277. )

کهاندن، کوچک کردن، نمایاندن، شمردن و جز آن. روشی در دستور زبان پارسی که با افزودن نشانه های کهانش از مهواژه کهواژه پدید آید چنانکه بابک از باب و نامک از نام و مامک از مام و بهارک از بهار و باغچه از باغ و سراچه از سرا و دخترو از دختر و کفترو از کبوتر. از فرهنگ واژه یاب با اندک ویرایش.


کلمات دیگر: