مترادف تقابل : برابر شدن، رویارویی، تضاد، تناقض، روبرو شدن، روبروی هم قرار گرفتن
برابر پارسی : برهمکنش
oppositeness, encounter, reciprocity, syzygy
contrast, opposition, reciprocal, reciprocity
برابر شدن، رویارویی
تضاد، تناقض
روبرو شدن، روبروی همقرار گرفتن
۱. برابر شدن، رویارویی
۲. تضاد، تناقض
۳. روبرو شدن، روبروی همقرار گرفتن
تقابل . [ ت َ ب ُ ] (ع مص ) با یکدیگر هم بر شدن . (زوزنی ). با یکدیگر هم روی شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). با هم روباروی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با همدیگر روبرو شدن . (آنندراج ). تواجه . (اقرب الموارد). || (اصطلاح بدیع) تقابل آن است که شاعر اسماء متلازم و متقابل در شعر خویش بیارد، چنانکه بلفرج گفته است :
خم دهی حرص را به بخشش پست
برکنی آز را به بذل شکم .
و نظنزی گفته است :
شاه کیوان کین هرمزداختر بهرام رزم
مهرچهر تیرتیر زهره طبع مه نشان .
و بلفرج گفته است :
صلح و جنگ تو شادی آمد و غم
خصم و خشم تو تیهو آمد و باز.
و ظهیر گفته است :
گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خور است
خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است .
و در این ابیات پشت و شکم و خم دهی و برکنی و خصم و خشم و کین و رزم و اختر و تیر و چهر و طبع و خط و عبارت تقابل است و صلح و جنگ و شادی و غم و تلخ و شیرین از باب مطابقه و تیهو و بازو کیوان و بهرام از صنعتی است هم نزدیک بدین که آنرا مراعات النظیر خوانند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 283). و رجوع به مقابله و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || (اصطلاح منطق ) خواجه نصیرالدین طوسی در معرفت اقسام تقابل آرد: متقابلان دو چیز را گویند که یک موضوع را در یک زمان مجتمع نتوانند بود بالفعل و اگرچه بالقوه هر دو آن موضوع را توانند بود و آن چهار قسم بود. تقابل سلب و ایجاب : اول متقابلان به سلب و ایجاب و آن دو نوع بود: مفرد، مانند فرس و لافرس . و مرکب ، مانند زید فرس است . زید فرس نیست ، چه اطلاق این دو معنی بر یک موضوع در یک زمان محال بود. دوم متقابلان به تضایف . مانند ابوت و بنوت و دیگر انواع مضاف ، چه اجتماع این دو نوع در یک موضوع به یک وجه در یک زمان محال بود. سیوم متقابلان به تضاد. مانند سواد و بیاض و حرارت و برودت . و ضدان دو متقابل را گویند که در یک موضوع جمع نتوانند آمد، و انتقال موضوع از هریکی به یکی محال نبود، و لامحاله اضافت عارض تضاد باشد،چه ضد به اضافت با ضدی دیگر تواند بود. چهارم متقابلان به ملکه و عدم و ملکه را قنیه نیز خوانند مانند تقابل بصر و عمی ، و مراد به بصر اینجا، نه آن قوت ابصار است که بمعنی امکان بود و جنین را در شکم مادر حاصل بود نه آن فعل ابصار که در حال مشاهده ٔ مبصر است حاصل بود، بل آن قوت که حیوان بینا را در همه ٔ احوال چه در حالت دیدن و چه در حالت چشم برهم نهادن حاصل باشد و با وجود آن قوه قادر بود بر فعل ابصار، هرگاه که خواهد. و عدم ملکه نه عدم مطلق بود، بل عدم بصر بود در موضوعی که از شأن او بود ابصار، مانند حیوانی که کور باشد و بینایی از شأن او بود، نه مانند حیوانی که او را در خلقت چشم نبود، مانند کژدم و یا مانند عدم تذکیر در اناث . و اگر کسی آن را عدم خواند، در صورت اول موضوع عدم و ملکه جنس حیوان را نهاده باشد، و در صورت دوم نوع را و بحسب اعتبار مذکور این معانی نه از باب عدم ملکه باشد و همچنین نابینایی حیوانی را که هنوز وقت بینایی او نبود، مانند بچه ٔ سباع پیش از آنکه چشم باز کند عدم ملکه نباشد به این اعتبار، چه ابصار در آن وقت از شأن او نیست ... (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 53-54). رجوع به همین کتاب (صص 54-58) شود.
- تقابل قضایا ؛ و آن اتفاق دو قضیه بود در موضوع و محمول و لواحق هر دو از اضافت و شرط و جزو و کل و قوت و فعل و زمان و مکان . و اختلاف هر دو درکیفیت یعنی ایجاب و سلب ، و آن چنان بود که موضوع یکی بعینه موضوع دیگر قضیه بود و محمول همان محمول و لواحق همان لواحق و بعد از آن یکی سالبه بود و دیگر موجبه . (از اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 97). رجوع به ماده ٔ «قبل » شود.
برهمکنش