کلمه جو
صفحه اصلی

توغ


مترادف توغ : توق، درفش، رایت، علم

مترادف و متضاد

توق، درفش، رایت، علم


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - علم درفش رایت . ۲ - علم و رایت بزرگی که در ایام عزا داری سکن. بعض محله ها در برخی از شهرها آنرا حرکت دهند و آن از امتیازات محلات مزبور محسوب شود .
به معنی علم و نشان توق چیزی است از عالم علم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن دو گونه است یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او قطاسی چند برافزانید و دوم از آن عالم لیکن درازتر و در علمها این پایه برتر نهند و آخرین به بزرگ نوئیان اختصاص ماند از آئین اکبری بعینه نقل کرده شد و همین صحیح است نه بطای حطی چنان که رسم کنند . ماخوذ از ترکی دم اسب که بر علم می بندند .

فرهنگ معین

[ تر. ] (اِ. ) ۱ - پرچم . ۲ - عَلَم بزرگی که بر سر آن پنجه است و در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند.

لغت نامه دهخدا

توغ . (اِ) جنسی است از هیزم سخت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229). هیزم تاغ را گویند و آتش آن بسیار ماند. (برهان ) (آنندراج ). همان درخت تاغ و تاخ . (فرهنگ رشیدی ). هیزمی است که آتش آن دیر بماند و آن را تاغ و تاخ نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ). هیزم کوهی است سخت . (اوبهی ) (از صحاح الفرس ). هیزمی است که آتش او سخت تیز است . (شرفنامه ٔ منیری ). تاغ . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ .
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229).
گفته ای من گشته ام همچون فلان
کی تواند گشت همچون عود توغ .

منجیک (از اوبهی ).


رجوع به تاغ و داغداغان شود.

توغ . (ترکی ، اِ) به معنی علم و نشان . (غیاث اللغات ). توق . چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است ، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم ، لیکن درازتر و در علمها این را پایه برتر نهند و آخرین به بزرگ نوئینان اختصاص ماند از آئین اکبری بعینه نقل کرده شد و همین صحیح است نه به «طای » حطی چنانکه رسم کنند. (آنندراج ). مأخوذ از ترکی دم اسب که بر علم می بندند. (ناظم الاطباء). علم مانندی که بر سر آن به جای پرچم منگوله ای از موی اسب یا از پشم ، یا ابریشم آویزند. بیرق ترکان عثمانی و آن دم اسبی بود بر سرنیزه و بر آن گروهه ای از زر. پرچم . تمتم . کرد گاو. غره خاو. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بزرگان پیاده پذیره شدند
ابی کوس و توغ و تبیره شدند.

فردوسی (یادداشت ایضاً).


ماهچه ٔ توغ او قلعه ٔ گردون گشاد
مورچه ٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت .

خاقانی (یادداشت ایضاً).


- پاتوغ ؛ پاتوغ از کلمه ٔ (توغ ) گرفته شده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به پاتوغ و توق شود.

توغ. ( اِ ) جنسی است از هیزم سخت. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229 ). هیزم تاغ را گویند و آتش آن بسیار ماند. ( برهان ) ( آنندراج ). همان درخت تاغ و تاخ. ( فرهنگ رشیدی ). هیزمی است که آتش آن دیر بماند و آن را تاغ و تاخ نیز نامند. ( فرهنگ جهانگیری ). هیزم کوهی است سخت. ( اوبهی ) ( از صحاح الفرس ). هیزمی است که آتش او سخت تیز است. ( شرفنامه منیری ). تاغ. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) :
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229 ).
گفته ای من گشته ام همچون فلان
کی تواند گشت همچون عود توغ.
منجیک ( از اوبهی ).
رجوع به تاغ و داغداغان شود.

توغ. ( ترکی ، اِ ) به معنی علم و نشان. ( غیاث اللغات ). توق. چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است ، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم ، لیکن درازتر و در علمها این را پایه برتر نهند و آخرین به بزرگ نوئینان اختصاص ماند از آئین اکبری بعینه نقل کرده شد و همین صحیح است نه به «طای » حطی چنانکه رسم کنند. ( آنندراج ). مأخوذ از ترکی دم اسب که بر علم می بندند. ( ناظم الاطباء ). علم مانندی که بر سر آن به جای پرچم منگوله ای از موی اسب یا از پشم ، یا ابریشم آویزند. بیرق ترکان عثمانی و آن دم اسبی بود بر سرنیزه و بر آن گروهه ای از زر. پرچم. تمتم. کرد گاو. غره خاو. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بزرگان پیاده پذیره شدند
ابی کوس و توغ و تبیره شدند.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ).
ماهچه توغ او قلعه گردون گشاد
مورچه تیغ او ملک سلیمان گرفت.
خاقانی ( یادداشت ایضاً ).
- پاتوغ ؛ پاتوغ از کلمه ( توغ ) گرفته شده است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به پاتوغ و توق شود.

فرهنگ عمید

= تاخ: گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۴ ).
۱. علم، پرچم، رایت، علامت.
۲. علم بزرگی که در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند و بر سر آن شکل پنجه است و دو طرف پنجه را با پرهای بزرگ و شال های ترمه زینت می دهند.

۱. علم؛ پرچم؛ رایت؛ علامت.
۲. علم بزرگی که در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می‌دهند و بر سر آن شکل پنجه است و دو طرف پنجه را با پرهای بزرگ و شال‌های ترمه زینت می‌دهند.


= تاخ: ◻︎ گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک: شاعران بی‌دیوان: ۲۳۴).


دانشنامه آزاد فارسی

تُوغ
تُوغ
(یا: طوق؛ واژۀ ترکی به معنی عَلَم و بیرق) از نشانه های دسته های عزاداریِ ماهِ محرم و دیگر روزهای سوگواری شیعیان. تیغه یا سرْتوغی بلندزبانه و فولادین، نهاده بر صندوقچۀ ضریح مانندِ کوچکی که بر پایه ای چلیپاشکل، چوبی یا فلزی، نصب شده است. بر روی تیغۀ سرومانند، آیات یا دعاهایی نقر کرده یا به زر کوبیده اند. دو آذینِ دیگر توغ: دو طاووسِ فلزی، نصب شده بر روی دو صندوقچۀ مشبک که خود بر محورِ افقی، در دو سویِ تیغه نصب است و سَردیس فلزیِ دو اژدهای دهان گشوده، نصب شده بر روی دو زایدۀ برآمده از دو سوی بالایِ شکمِ تیغه. برخی توغ را در معنی گردن بند آورده اند، چه در این معنی هرکه توغی را به گردن کسی آویزد، آن کس را فرمانبردار خود ساخته است. دیرینۀ توغ در معنای جنگیِ آن به دورۀ سلجوقیان بازمی گردد. در دورۀ صفویان توغچی (کسی که توغ را در پیشاپیش سپاه حمل می کند) از مناصب نظامی بود. پیداست که توغ، چونان نمادِ قدرت و شوکتِ نظامی، رفته رفته به نشانه های مراسم عزاداری بدل شده است. در قدیم محلِ نگهداری توغِ حسینیه یا تکیۀ هر محله یامعتبرترین قهوه خانۀ محل بود. به گروهی که دائماً یا گاه به گاه در محل نگهداری توغ گرد می آمدند، پاتوغی می گفتند و اصطلاح پاتوق در زبان فارسی برگرفته از همین جاست. در برخی شهرها مراسمی با نامِ توق بندان برگزار می شود؛ بدین ترتیب که همۀ تکایایی که توغی دارند، در روزی از روزهای محرم توغ خود را زنجیرزنان و سینه زنان به تکیه یا مسجد محله ای از پیش تعیین شده می برند. توغ در معنای مذهبی آن، نمادی از ابوالفضل (ع) است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] توغ، شعار یا عَلَمی مخصوص تجمعات و تظاهرات آیینی ـ مذهبی شیعیان ایران است. شیعیان در ایام سوگواری و ماه های محرم و صفر در پای توغ گرد می آیند و سینه می زنند و آن را با خود همراه عَلَم و علامت های دیگر در گذرها و محله ها می گردانند. در مواقع دیگر سال نیز آن را در تکیه ، حسینیه ، قهوه خانه ، یا خانۀ یکی از بزرگان محله نگه می دارند.
این شعار ــ که نامش به صورت طوغ، طوق و توق نیز آمده در طول تاریخ تغییر و تحول شکلی، معنایی و کاربُردی زیادی یافته است. توغ را واژه ای ترکی و در لهجۀ اویغوری «توک» و برگرفته از «تو» یِ چینی دانسته اند. در نوشته های چینی کهن «تو» عَلَمی بود که در پیشاپیش تابوت مردگان می کشیدند. توغ دسته مویی از گاو بزرگ خُتَنی موسوم به یاگ بود که همچون طُرّه بر سر نیزه و علم نصب می کردند. این گاو را به سبب موی بلند و نرم ابریشم گونه اش در فارسی غَژغاو ( کژگاو: گاو ابریشم)، و در زبان های اروپایی به همان نام تبتی یاک و در ترکی قُطاس می نامیدند.
واژة توغ
واژة توغ از تغ ترکی جغتایی و آن نیز از اصل چینی تو به معنای درفش گرفته شده است پادشاهان سلسلة هان (۲۰۲ ق م ـ ح۲۲۰ میلادی) تو را در مراسم تشییع جنازه پیشاپیش تابوت حرکت می دادند. در ترکی امروز آذربایجان توک به معنای «مو» است. تُخ/ تُق به معنای پرچم نبرد به زبانهای پامیری ، پشتو ، تبتی و تونگوزی نیز راه یافته است. کاشغری در دیوان لغات الترک (تألیف در ۴۶۶) معانی مختلفی برای آن ذکر کرده است، از جمله گرد وغباری که از سم اسبان برخیزد، کوس، طبل، بندآب، درپوش، درفش و عَلَم. توغ ابتدا میله ای بود که بر سر آن دم گاو نر آسیایی (گاو تبتی، یاق/ یاک، قُطاس) نصب می شد. اما با انتقال این نشان از آسیای مرکزی و سرزمینهای مجاور تبت ــ که زیستگاه این نوع گاو بود ــ به نواحی غربیتر آسیا، دم اسب یا منگولة پشمی یا ابریشمی جای آن را گرفت. گاه پنجه یا گروهه ای زرین یا علامتی سه گوش یا هلال مانند بر سر آن نصب می شد. حامل توغ را توغچی یا توغ بگی می گفتند. ترکیباتی از این کلمه مانند تومان توغ، چارتوغ ، سَرتوغ، پاتوق و پاتوقدار در فارسی و ترکی معمول شده است.
قدیمترین کاربرد توغ
ظاهراً قدیمترین کاربرد توغ در چین بوده است که آن را در سمت چپ ارابة امپراتور قرار می دادند و شاید کاربرد ابریشم نارنجی در توغهای دورة اسلامی، مانند توغ ایلک خانیان که «آل» نامیده می شد، از منشأ چینی آن باشد، زیرا نارنجی، رنگ شاهان چین بوده است. در بین هونها نیز توغ به مثابه نشان حاکمیت اهمیت بسیار داشته است.
کاربرد توغ در روزگار مغولان
...


کلمات دیگر: