کلمه جو
صفحه اصلی

بحیره


مترادف بحیره : دریاچه

عربی به فارسی

تالا ب , مرداب , درياچه , استخر , برکه , خليج , شاخابه , دريا , اب راکد , محض , خالي , تنها , انحصاري , فقط


فرهنگ فارسی

( اسم ) دریاچه .
مدینه منوره مدینه الرسول .

فرهنگ معین

(بُ حَ رِ ) [ ع . بحیرة ] (اِمصغ . ) دریاچه .

لغت نامه دهخدا

بحیره . [ ب ُ ح َ رَ ] (اِخ ) نام پانزده موضع است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مدینه منوره . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مدینة الرسول .


بحیره . [ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر بَحرَة وبحره سرزمین و شهر است . (از معجم البلدان ). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا شور باشد. (از معجم البلدان ). دریاچه : شرح رودهای بزرگ و بحیره ها و مرغزارها و قلعه ها کی بر حال عمارتست داده آید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 150).


بحیرة. [ ب َ رَ ] (اِخ ) زوجه ٔ قعقاع بن ثور که دختر هانی بوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بحیرا شود. || ناحیه ای در یمامه . (از معجم البلدان ).


بحیرة. [ ب َ رَ ] (ع اِ) ناقه یا گوسپند که در جاهلیت هرگاه ده بطن می زاد گوش آن را شکافته سر می دادند تا برود و بچرد هرجا که خواهد، و چون میمرد گوشت آن را مردان خوردندی و بخورد زنان ندادندی . یا آنکه در بطن پنجم اگر نر می زاد آن نر را ذبح می کردند و اگر ماده بود گوش آن را می شکافتند و شیر و سواری آن بر خودحرام می کردند و بعد مردن آن گوشت وی بر زنان حلال کردندی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). بچه ٔ دهمین شتر که هر ده ماده باشند و او را گوش بریده شده باشد و آزاد کرده شده . آن ماده شتر که چون پنج شکم بزادی و آخرین نر بودی گوشش بشکافتندی و رها کردندی تا خود چرا کند چنانکه خواهد و کس بر وی ننشستی وبار بر وی ننهادی و گوشت و شیر او را بر زنان حرام داشتندی . (ترجمان علامه جرجانی ص 25). هر ناقه که ده بطن اناث بزاید او را عرب سوار نشود و شیر او را ننوشد جز بچه ٔ آن یا مهمان ، و چون بمیرد آن را مردان و زنان همه از گوشتش بخورند و دخت آن را بحیره نامند و او را به منزله ٔ مادرش سائبه دانند یعنی بر سر خود گذارند. (یادداشت مؤلف ). || ماده ٔ بسیارشیر. (ناظم الاطباء). ج ، بحائر، بُحُر. (منتهی الارب ).


( بحیرة ) بحیرة. [ ب َ رَ ] ( ع اِ ) ناقه یا گوسپند که در جاهلیت هرگاه ده بطن می زاد گوش آن را شکافته سر می دادند تا برود و بچرد هرجا که خواهد، و چون میمرد گوشت آن را مردان خوردندی و بخورد زنان ندادندی. یا آنکه در بطن پنجم اگر نر می زاد آن نر را ذبح می کردند و اگر ماده بود گوش آن را می شکافتند و شیر و سواری آن بر خودحرام می کردند و بعد مردن آن گوشت وی بر زنان حلال کردندی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بچه دهمین شتر که هر ده ماده باشند و او را گوش بریده شده باشد و آزاد کرده شده. آن ماده شتر که چون پنج شکم بزادی و آخرین نر بودی گوشش بشکافتندی و رها کردندی تا خود چرا کند چنانکه خواهد و کس بر وی ننشستی وبار بر وی ننهادی و گوشت و شیر او را بر زنان حرام داشتندی. ( ترجمان علامه جرجانی ص 25 ). هر ناقه که ده بطن اناث بزاید او را عرب سوار نشود و شیر او را ننوشد جز بچه آن یا مهمان ، و چون بمیرد آن را مردان و زنان همه از گوشتش بخورند و دخت آن را بحیره نامند و او را به منزله مادرش سائبه دانند یعنی بر سر خود گذارند. ( یادداشت مؤلف ). || ماده بسیارشیر. ( ناظم الاطباء ). ج ، بحائر، بُحُر. ( منتهی الارب ).

بحیرة. [ ب َ رَ ] ( اِخ ) زوجه قعقاع بن ثور که دختر هانی بوده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بحیرا شود. || ناحیه ای در یمامه. ( از معجم البلدان ).
بحیره. [ ب ُ ح َ رَ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر بَحرَة وبحره سرزمین و شهر است. ( از معجم البلدان ). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا شور باشد. ( از معجم البلدان ). دریاچه : شرح رودهای بزرگ و بحیره ها و مرغزارها و قلعه ها کی بر حال عمارتست داده آید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 150 ).

بحیره. [ ب ُ ح َ رَ ] ( اِخ ) نام پانزده موضع است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مدینه منوره. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مدینة الرسول.

فرهنگ عمید

دریاچه.

دانشنامه آزاد فارسی

بُحَیْرِه (کتاب)
کتابی در تاریخ عمومی به فارسی از میرمحمود فزونی استرآبادی (قرن ۱۱ق). کتاب در ۴۴ باب فراهم آمده و شامل موضوعات متنوعی چون خصوصیات اخلاقی ، اطلاعات تاریخی و جغرافیایی ، شگفتی های طبیعت و حتی علوم غریبه است . نثر کتاب ساده و مفهوم است . مبحث شرح احوال وزرا از قدیم الایام تا وزرای تیموری، از مطالب خواندنی کتاب است . این کتاب در ۱۳۲۸ق در تهران به چاپ (سنگی ) رسیده است و عبدالکریم قمی، ناشر کتاب، علاوه بر چاپ ، شرح برخی لغات دشوار اثر را در حاشیه کتاب آورده است .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بحیره‏ (بحر) شتر یا گوسفند ماده شکافته یا بریده گوش را گویند و فقها در باب وقف به مناسبت ذکر وقف های باطل در اسلام از این نوع وقف جاهلی یاد کرده‏اند.
قرآن مجید به برخی آیین‏های عصر جاهلی نسبت به احشام (بحیره، سائبه، وصیله و حام) و احکامی چون حرمت سوار شدن بر آنها، بر زبان نیاوردن نام خدا هنگام استفاده‏های گوناگون از آنها، اختصاص شیر و بچه زنده آنها به مردان و اشتراک زنان با مردان در استفاده از بچه مرده آنها اشاره کرده است.

بحیره در عصر جاهلی
آنچه مفسران و لغت شناسان در بیان احکام جاهلی درباره این حیوانات آورده اند بدین قرار است:

ممنوع بودن استفاده از آن
حیوانات یاد شده در بیشتر این احکام مذهبی مشترک بوده و فقط به لحاظ منشأ تعلّق حکم، نام های مختلف گرفته اند.

منشأ پیدایش آیین های بحیره
...

پیشنهاد کاربران

بَحیره در گویش افغانستانی یعنی دریاچه


کلمات دیگر: