کلمه جو
صفحه اصلی

تحفه


مترادف تحفه : ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه، طرفه، کمیاب، نادر، نفیس، بدیع، تازه، نو

برابر پارسی : پیشکش، ره آورد، ارمغان

فارسی به انگلیسی

curio, curiosity, gem


present, gift, object of curiosity, curio, gem

present, gift, object of curiosity


فارسی به عربی

تحفة

عربی به فارسی

تحفه , سوقات , چيزغريب , عتيقه


فرهنگ اسم ها

اسم: تحفه (دختر) (عربی) (تلفظ: tohfe) (فارسی: تحفه) (انگلیسی: tohfe)
معنی: هدیه، ارمغان، گرانبها، ( مجاز ) شخص بسیار ارزشمند، شخص یا چیز بسیار ارزشمند

(تلفظ: tohfe) (عربی) هدیه ؛ (در گفتگو) (به مجاز) شخص بسیار ارزشمند .


مترادف و متضاد

طرفه، کمیاب، نادر، نفیس


بدیع، تازه، نو


present (اسم)
بخشش، سفته، تحفه، اهداء، عطا، عطیه، هدیه، پیشکش، ره اورد، تقدیم، زمان حال، زمان حاضر، سوقات

curio (اسم)
عتیقه، چیز غریب، تحفه

rarity (اسم)
تحفه، کمی، کمیابی، ندرت، نایابی، چیز کمیاب، نادره

trove (اسم)
تحفه، گنجینه، چیز پیدا شده

اسم


ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه


۱. ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه
۲. طرفه، کمیاب، نادر، نفیس
۳. بدیع، تازه، نو


فرهنگ فارسی

ارمغان، سوغات، هدیه، پیشکش وهرچیزکمیاب وگران
( اسم ) ۱- هدیه ارمغان سوغات . ۲- چیز بدیع و نفیس : (( چیز تحفه است . ) ) ۳- نو آیین تازه . ۴- کمیاب نادر. ۵- عنایت مهربانی . جمع : تحف .

فرهنگ معین

(تُ فِ ) [ ع .تحفة ] (اِ. ) ۱ - هدیه ، ارمغان . ۲ - کمیاب ، گران ب ها. ج . تحف .

لغت نامه دهخدا

( تحفة ) تحفة. [ ت ُ ف َ/ ت ُ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) ج ، تُحَف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). ج ، تحائف. ( قطر المحیط ). هدیه و ارمغان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هدیه. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). ترفه. ( قطر المحیط ). تحفه : تا آنکه ملائکه ملاقات نمایند با آن امام در حالتی که دهند بشارة او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را که فرموده است تبارک و تعالی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311 ). به چند دفعت بوعلی رسولدار به خدمت نزدیک وی رفتی و هر باری کرامتی و تحفه ای بردی بفرمان عالی. ( ایضاً ص 503 ). این را در سر نزدیک خاقان فرستاد با جواهر و تحفه های بسیار. ( فارسنامه ابن البلخی ص 102 ). گفت هُما این دانه ها را به ما به تحفه آورده است. ( نوروزنامه ). امسال به مکافات آن بازآمده است و ما را تحفه آورده. ( نوروزنامه ).
تحفه چگونه آرم نزدیک تو سخن
آب حیات تحفه که آرد بسوی جان.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
نسختی از کلیله و دمنه تحفه آورد. ( کلیله و دمنه ). کفشگر... بینی زن جمام ببرید و بر دست او نهاد که بنزدیک معشوق تحفه فرست. ( کلیله و دمنه ).
هدیه بر دل رسان تحفه سوی لب فرست
قول سبکروح راست رطل گران پشت خم.
خاقانی.
خیز به شمشیر صبح سر ببراین مرغ را
تحفه ٔنوروز ساز پیش شه کامیاب.
خاقانی.
جان تحفه ٔاو کردم ، هم نیست سزای او
زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم.
خاقانی.
ابوجعفر عتبی او را لایق امیر سدید منصوربن نوح دید و به تحفه پیش وی برد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51 )... و انواع و اجناس اسلحه با حلی زر و سیم و امثال آن بدو تحفه کرد. ( ایضاً ص 94 ).
منتظر بنشسته ام تا تحفه آری زود زود
سربمهرم یک شکر از لعل جان افزای تو.
عطار.
ور نسوزی تا سحر هر شب چو شمع
تحفه کی نقد سحرگاهت دهند.
عطار.
در این بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی ؟ ( گلستان ).
سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ
که تحفه کس دُر و گوهر به بحر و کان نبرد.
حافظ.
- تحفه طراز ؛ نفائسی که از طراز آرند. قیاس شود با تحفه نطنز و طرفه بغداد :
ای خاطر مسعودسعد
شاید که بجان تحفه طرازی.
مسعودسعد.

تحفه . [ ت ُ ف َ ] (اِخ ) زنی از اولیات بود. در آغاز کنیزو نوازنده ٔ عود بود، پس از آن عاشق پیشه شد و او را بگمان اینکه دیوانه شده است به تیمارستان بردند. سری سقطی از حال وی آگاه گشت و او را از تیمارستان رهانید و آزاد کرد. وی طبع شعر نیز داشت . دو بیت زیر از ابیاتی است که در تیمارستان درباره ٔ وضع خود سرود:
معشرالناس ماجننت ولکن
انا سکراﷲ و قلبی صاح
اغللتم یدی و لم آت ذنباً
غیر جهدی فی جدی و افتضاحی .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



تحفة. [ ت ُ ف َ/ ت ُ ح َ ف َ ] (ع اِ) ج ، تُحَف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ج ، تحائف . (قطر المحیط). هدیه و ارمغان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هدیه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ترفه . (قطر المحیط). تحفه : تا آنکه ملائکه ملاقات نمایند با آن امام در حالتی که دهند بشارة او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را که فرموده است تبارک و تعالی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). به چند دفعت بوعلی رسولدار به خدمت نزدیک وی رفتی و هر باری کرامتی و تحفه ای بردی بفرمان عالی . (ایضاً ص 503). این را در سر نزدیک خاقان فرستاد با جواهر و تحفه های بسیار. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 102). گفت هُما این دانه ها را به ما به تحفه آورده است . (نوروزنامه ). امسال به مکافات آن بازآمده است و ما را تحفه آورده . (نوروزنامه ).
تحفه چگونه آرم نزدیک تو سخن
آب حیات تحفه که آرد بسوی جان .

؟ (از کلیله و دمنه ).


نسختی از کلیله و دمنه تحفه آورد. (کلیله و دمنه ). کفشگر... بینی زن جمام ببرید و بر دست او نهاد که بنزدیک معشوق تحفه فرست . (کلیله و دمنه ).
هدیه بر دل رسان تحفه سوی لب فرست
قول سبکروح راست رطل گران پشت خم .

خاقانی .


خیز به شمشیر صبح سر ببراین مرغ را
تحفه ٔنوروز ساز پیش شه کامیاب .

خاقانی .


جان تحفه ٔاو کردم ، هم نیست سزای او
زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم .

خاقانی .


ابوجعفر عتبی او را لایق امیر سدید منصوربن نوح دید و به تحفه پیش وی برد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51)... و انواع و اجناس اسلحه با حلی زر و سیم و امثال آن بدو تحفه کرد. (ایضاً ص 94).
منتظر بنشسته ام تا تحفه آری زود زود
سربمهرم یک شکر از لعل جان افزای تو.

عطار.


ور نسوزی تا سحر هر شب چو شمع
تحفه کی نقد سحرگاهت دهند.

عطار.


در این بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی ؟ (گلستان ).
سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ
که تحفه کس دُر و گوهر به بحر و کان نبرد.

حافظ.


- تحفه ٔ طراز ؛ نفائسی که از طراز آرند. قیاس شود با تحفه ٔ نطنز و طرفه ٔ بغداد :
ای خاطر مسعودسعد
شاید که بجان تحفه ٔ طرازی .

مسعودسعد.


- تحفه ٔ نطنز ؛ به طنز، چیزی بس نفیس ، نظیر طرفه ٔ بغداد.
|| بِرّ و لطف . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ما اتحف به الرجل من البر. (تعریفات جرجانی ). اصل آن وحفة و در «وح ف » مذکور است . (منتهی الارب ). اصل آن وحفة و معنی آن قرب و نزدیکی است . (قطر المحیط).

فرهنگ عمید

۱. ارمغان، سوغات، هدیه، پیشکش.
۲. هر چیز کمیاب و گران بها.

دانشنامه عمومی

هدیه


تُحفه یا تحفه ها ممکن است به موارد زیر اشاره کند:
هدیه
تحفه (فیلم)، فیلمی به کارگردانی کی. راغواندرا رائو
تحفه ها، اولین ساخته ابراهیم وحیدزاده

تحفه (فیلم). تحفه (به هندی: Tohfa) فیلمی محصول سال ۱۹۸۴ و به کارگردانی کی.راغواندرا رائو است. در این فیلم بازیگرانی همچون جیتندرا، جایا پرادا، سری دوی، قادرخان، شاکتی کاپور، آسرانی، آریونا ایرانی ایفای نقش کرده اند.
۳ فوریه ۱۹۸۴ (۱۹۸۴-02-۰۳)

دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] تحفه (در اخلاق و سیاست). " تحفه(در اخلاق و سیاست)" کتابی اخلاقی و تاریخی است که به پند و نصیحت ملوک پرداخته و در ضمن آن، شرح مختصری از تاریخ اسلام(از پیامبر(صل الله علیه وآله) تا آخرین خلیفه عباسی) را بیان میکند.
جای نام مؤلف آن در نسخه اصلی خالی بوده و از متن کتاب هم نشانه و قرینهای بدست نمیآید که ما را در شناختن وی یاری کند ولی احتمال میرود که مؤلف آن، میرزا شرفالدین فضل الله ابن عبدالله قزوینی (نزدیک 640-740) که «المعجم فی آثارملوک العجم» را برای نصرةالدین احمد نوشته است، باشد.
این اثر مجموعهای به زبان فارسی بوده و به همه آثار معتبر فارسی، از شعر و نثر نظر داشته و به انواع صنایع ادبی از جمله ترصیع، تنجیس، سجع، ایجاز، اختصار، استعارات و کنایات آراسته شده است و ظاهراً برای نصرةالدین احمدبن یوسف شاه بن البارغون بن هزارسب از اتابکان لرستان(696-733) تدوین و به این نام، نامگذاری شده است.
توضیحات احسان یارشاطر، مقدمه مصحّح و دیباچهای از مؤلف آغازگر کتاب بوده و مطالب در ده باب تألیف شدهاند.
روش تصنیف کتاب، به روش تجربه اجتماعی و ملاحظه خارجی میباشد که مستند است به تاریخ، اندیشهها، اعمال و سخنان پیشینیان و خردمندان و درست مانند نصیحةالملوک غزالی است، با این تفاوت که در نصیحةالملوک تاریخ ایران گنجانده شده و در باب نهم کتاب حاضر، تاریخ اسلام آمده است.

جدول کلمات

نوباوه

پیشنهاد کاربران

بزرگ

تحفه اسم دخترانه است، معنی تحفه: ( عربی ) 1 - هدیه؛ 2 - ( در گفتگو ) ( به مجاز ) شخص بسیار ارزشمند.

ارمغان، پیشکش، رهاورد، سوغات، کادو، هدیه، طرفه، کمیاب، نادر، نفیس، بدیع، تازه، نو

ارمغان - هدیه - کادو - سوغات و شبیه آنها

ساوری

سوغات. . . ارمغان. . . . رهاورد. . . .

تحفه: [کنایه در تداول عامه]به تمسخر شخص بسیار ارزشمند. چیز پیدا شده، به تمسخر آدم نا یاب و عجوبه
( ( آرزو به دوروبر نگاه کردو یواشکی خندید. "دیوانه "کارد و چنگال را جفت کرد و بشقاب را کنار زد . "حالا تو که اینقدر از این تحفه خوشت امده چرا برای خودت استین بالا نمی زنی ؟" ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص25 . ) )


کلمات دیگر: