[ویکی فقه] حِلْفُ الْفُضول، پیمانی میان برخی طوایف قریش در
روزگار جاهلیت، برای حمایت از ستمدیدگان در مکه می باشد.
سبب این پیمان آن بود که اعضای قبیله قریش گاه به بیگانگان یا کسانی که
خاندان و
عشیره ای در مکه نداشتند، ستم می کردند. از جمله، روزی مردی از زَبیدِ
یمن با کالای خود به مکه رفت.
عاص بن وائل سَهْمی (پدر عمروبن عاص ) کالای وی را خرید، اما در پرداخت قیمت آن تأخیر و او را خسته کرد. مرد یمنی به قریش پناه جست و از آن ها خواست تا او را در گرفتن حقّش یاری کنند، اما کسی به او یاری نکرد، از این رو، وی بر فراز کوه ابوقُبَیْس (نزدیک
مسجدالحرام )، یا در کنار حِجر ، ایستاد و با صدای بلند اشعاری خواند و قریش را به دادخواهی خواند.
اولین داعی
زُبیربن عبدالمطلب ، عموی
رسول اکرم و از بزرگان و اشراف قریش ، نخستین کسی بود که درباره حلف الفضول سخن گفت و به آن دعوت کرد. در پی آن، برخی طوایف قریش در دارالنَّدوه ، که محل
حل و عقد امور بود، گرد آمدند و هم سخن شدند که داد مظلوم را از
ظالم بگیرند. سپس، به کوشش زبیربن عبدالمطلب، در خانه عبداللّه بن جُدعان تَیْمی، یکی از اشراف قریش، گرد آمدند. آنان دست در آب زمزم فرو کردند و به قولی دستان خود را بر
خاک مالیدند.
← مفاد پیمان
در زمان جاهلیت ، قریش پیمانهای متعددی برای حمیّت و دفاع از یکدیگر بسته بودند. در حلف المُطَیِّبین (عطر زنندگان)، که در دوره جد چهارم رسول اکرم روی داد، قبایل اسد و زُهره و تَیم و حارث با بنی عبدمناف
متحد شدند و با یکدیگر
عهد کردند که به هیچ قیمتی کعبه را تسلیم نکنند. آنان بنی عبدمناف را ــ که افزون بر مناصب سقایت و رفادت حج، خواهان به دست گرفتن حجابت کعبه و دارالنَّدوه و لِواء (که از آنِ بنی عبدالدار بود) بودندــ یاری نمودند و برای تأکید بر پیمان خویش، کاسه ای را پر از
عطر کردند و در آن دست فرو بردند و به کعبه مالیدند. در مقابل، احلاف یا لَعَقَةُ الدّم (خونْ لیسان)، که از قبایل مخزوم، جُمَح، سَهم و عَدی و طرفداران بنی عبدالدار بودند، با هم پیمان بستند که یکدیگر را حمایت کنند. آنان
گاوی کشتند و دستهای خود را به خونش آغشتند و بعضی از ایشان آن
خون را لیسیدند.
وجه تسمیه
...
wikifeqh:
بنی هاشم و بنی مطّلب، فرزندان عبدمَناف، بنی زُهرة بن کلاب، بنی تَیم بن مُرَّه، و
بنی اسد بن عبدالعُزّی بن قُصَی طوایف شرکت کننده در این پیمان بودند. پس از اسلام نیز از این پیمان به نیکی یاد شده است.
در وجه نام گذاری حلف الفضول گفته اند چون حلف الفضول پس از حلف المطیبین و
حلف الاحلاف منعقد شد و غیر از این دو پیمان و افزون بر آنها بود، آن را به این نام خواندند.
همچنین گفته اند این پیمان را به دلیل فضل و برتری آن بر دیگر پیمان هایی که تا آن روز میان عرب سابقه داشت، و نیز به دلیل
شرافت و فضیلت کسانی که آن را منعقد کردند، حلف الفضول نامیدند.
wikishia: سوگند یاد کردند تا از ستمدیدگان و افراد غریبه ای را که و ارد شهر می شوند و مورد ستم زورمندان و اقع می شوند یاری کنند.
قبل از اسلام در میان اعراب و سران برخی از قبائل پیمان هائی بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف از این پیمان ها عموما جلوگیری از بی نظمی و اغتشاش و مقاومت در برابر دشمنان قریش و حمایت از خانه کعبه و اهداف دیگری بود، که از جمله آن ها است «حلف المطیبین » و «حلف اللعقة » که در سبب نامگذاری آن ها نیز به این نام ها سخنانی گفته اند.-
و از جمله این پیمان ها که طبق روایات رسیده، اسلام نیز آن را امضاء کرده و به عنوان پیمان مقدسی از آن یاد شده «حلف الفضول » است که به شرحی که ذیلا خواهیم گفت برای جلوگیری از ظلم و تعدی زورگویان و به منظور دفاع از ستمدیدگان بسته شد، و چون این پیمان در هدف مشابه پیمان دیگری بوده که سال ها قبل از آن بوسیله «جرهمیان » بسته شد و انعقاد آن بوسیله چند نفر بوده که نام همگی آن ها «فضل » یا فضیل بوده (یعنی فضل بن فضاله و فضل بن وداعه و فضیل بن حارث و یا به گفته بعضی: فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه و فضل بن بضاعه)- بدین جهت به این پیمان نیز «حلف الفضول » گفتند، و برخی نیز در وجه تسمیه و این نامگذاری وجوه دیگری گفته اند که جای ذکر آن نیست.-
پیمان مزبور پس از جنگ های فجار و در بیست سالگی عمر رسول خدا و در خانه عبدالله بن جدعان انجام پذیرفت،- و از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که پس از
بعثت می فرمود: لقد شهدت فی دار عبدالله بن جدعان حلفا ما احب ان لی به حمر النعم ولو ادعی به فی الاسلام لاجبت -: به راستی که در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که خوش ندارم آن را با هیچ چیز دیگر مبادله کنم، و اگر در اسلام نیز مرا بدان دعوت کنند اجابت خواهم کرد و می پذیرم.
و ماجرا - چنانچه گفته اند - از این جا شروع شد که مردی از قبیله «زبید» و یا قبائل دیگر حجاز- به مکه آمد و مالی را به عاص بن وائل سهمی فروخت، و هنگامی که به سراغ پول آن رفت عاص بن وائل از پرداخت آن خودداری کرد و مرد زبیدی را از نزد خود راند.
مرد زبیدی به نزد جمعی از سران قریش رفت - و به گفته برخی به نزد افرادی که پیمان «لعقه » را منعقد کرده بودند رفت - و از آن ها برای گرفتن حق خود استمداد کرد، ولی آن ها پاسخی به او نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند.
مرد زبیدی که چنان دید بر فراز کوه ابی قبیس - که مشرف به شهر مکه و خانه کعبه بود - رفت و بوسیله این دو بیت فریاد مظلومانه و
ستمی را که به او شده بود به گوش مردم مکه و اشراف شهر رسانده چنین گفت: یا آل فهر لمظلوم بضاعته × ببطن مکة نائی الدار و القفرو محرم اشعث لم یقض عمرته × یا للرجال و بین الحجر والحجران الحرام لمن تمت کرامته × و لاحرام لثوب الفاجر الغدر، یعنی: ای خاندان «فهر»- برسید بداد ستمدیده ای که در وسط شهر مکه کالایش را به ستم برده اند و دستش از خانه و کسان دور است، و ای مردان برسید به داد محرمی ژولیده که هنوز عمره اش را بجای نیاورده و میان (حجر اسماعیل) و
حجرالاسود گرفتار است.
به راستی که حرمت و احترام برای آن کسی است که در بزرگواری تمام باشد، و دو جامه فریب کار احترامی ندارد. و بر طبق نقل دیگری شخصی که کالای او را خریده و پولش را نداده بود امیة بن خلف بود و شعری که گفت این بود: